سرویس تئاتر هنرآنلاین: مجبد مظفری از سال 50 تا به امروز راهی طولانی را پیموده تا به یک بازیگر ششدانگ بدل شود. آشنایی با محمود استادمحمد و تولید نمایش "آ سید کاظم"، استخدام در اداره برنامههای نمایشی، عضویت در کارگاه نمایش، تحصیل در فرانسه، بازی در دهها نمایش، فیلمسینمایی و مجموعه تلویزیونی؛ کارگردانی نمایش "ماموریت حساس" و حالا هم "نماینده ملت" بخش از کارنامه هنری اوست.
به بهانه اجرای موفق "نماینده ملت" با او و بازیگران نمایش به گفت و گو نشستهایم که در ادامه میخوانید:
آقای مظفری، شما کار بازیگریتان را در اواخر دهه 40 شمسی آغاز کردید و بعدها با نمایش "آسید کاظم" به کارگردانی محمود استادمحمد شناخته شدید که بسیار نمایشنامه شناخته شده و تأثیرگذاری است. این مسیر چطور طی شد و چگونه با آقای استادمحمد نمایش "آسید کاظم" را کار کردید؟
مجید مظفری: من کارم را از سال 47 شروع کردم. یکی دو سال بعد در کارخانه خاور با آدمی به نام محسن مرزبان آشنا شدم و ما با هم به مدت یک سال و نیم سر کلاسهای آقای حسن شیروانی رفتیم و بعد در طبقه چهارم ساختمانی به نام ساختمان کالج که طبقه سوم آن در اختیار آقای شیروانی بود، شروع به کار تئاتر کردیم. محسن مرزبان ارتباط بهتری با بازیگران تئاتر آن موقع داشت و فکر میکنم که از قبل با محمود استادمحمد و یا فرهاد مجدآبادی دوست بود. بعدها هم که با خواهر محمود استادمحمد ازدواج کرد و داماد آن خانواده شد. به واسطه همین روابط، خیلیها مثل آرش استادمحمد، محمود استادمحمد، فرهاد مجدآبادی، هوشنگ توزیع، عزیز هنرآموز و علی کامرانی با ما کار میکردند و خیلی از بازیگران آن موقع اداره تئاتر نظیر بهزاد فراهانی و مهدی فخیمزاده هم به آنجا میآمدند و میرفتند. ما چند نمایشنامه را در دفتر خودمان به صورت کارگاهی کار کردیم اما هیچوقت به نتیجه مطلوبی نرسیدیم که برای عموم اجرا برویم.
نمایشنامه "آسید کاظم" در ابتدا یک طرح بود. من خاطرم هست که من، محمود استاد محمد و حسن شهرستانی که غزل میخواند، با همدیگر میرفتیم و ترنا بازی میدیدیم. من ترنا زدن در ترنا بازی را بلد بودم و آنطور که بقیه میگفتند، در آن سن و سال خیلی ترنای درستی میزدم. به هر حال از این طرح، یک سری اتود درآمد و بعد از آن محمود استادمحمد نمایشنامه "آسید کاظم" را طی 7،8 ماه نوشت و هوشنگ توزیع آن را کارگردانی کرد. خیلیها آمدند تا نقش مرا بازی کنند چون من چهره نبودم و احتمالاً بقیه هم فکر میکردند که اگر یک چهره این نقش را بازی کند بهتر است. حق هم داشتند. به هر حال من در آن نقش بازی کردم و نمایشمان هم تئاتر خوبی شد، به طوریکه وقتی آقای عباس جوانمرد آن را دید، گفت که این نمایش را به خانه نمایش بیاورید. ما آن را در خانه نمایش هم اجرا کردیم و خیلی از آدمها و مسئولین سرشناس آمدند و آن را دیدند. بعد از آن نمایش "آسید کاظم" در جاهای دیگر هم اجرا شد و در نهایت به تماشاخانه سنگلج رفت که در آنجا حدوداً 90 شب به روی صحنه رفت و خیلی مورد استقبال قرار گرفت. وقتی که اجراهای نمایش "آسید کاظم" تمام شد، ما قصد داشتیم نمایش "بنگاه تئاترال" را کار کنیم که متأسفانه آن گروه به دلایل مالی بهم خورد و دیگر کار نکرد. با این حال آقای جوانمرد از آن گروه مرا جذب اداره تئاتر کرد و من با اداره تئاتر قرارداد بستم و سال 56 هم در آنجا استخدام رسمی شدم.
اشاره کردید که چون در ابتدا یک چهره شناختهشده نبودید، در مورد بازیتان در نمایش "آسید کاظم" تردیدهایی وجود داشت. بازی دادن به چهرهها در تئاتر دهه 50 چقدر مرسوم بود؟
مجید مظفری: تا حدودی این مسائل وجود داشت و چون "آسید کاظم" اولین تئاتر گروه بود، بقیه حس میکردند که بهتر است یک چهره نقش مرا بازی کند تا کار دیده شود. محمود استادمحمد و هوشنگ توزیع قبل از آن به خاطر کارهای دیگرشان شناخته شده بودند و میخواستند کسی که روی صحنه بازی میکند هم برای مردم آشنا باشد ولی وقتی اجرای مرا دیدند، خیلی دوست داشتند. خیلیهای دیگر همچون آقای بهرام بیضایی هم آمدند و تئاتر را دیدند و بازی مرا پسندیدند. بعد از آن نمایش، خیلیها از سینما به سراغ من آمدند اما آقای جوانمرد دوست نداشت که به سینما بروم، البته این موضوع به دلیل آن بود که وقتی بچههای تئاتری به سینما میرفتند دیگر به اداره تئاتر بر نمیگشتند و آقای جوانمرد برای همین راضی نبود. اکثر نقشهایی که به من پیشنهاد شد در رده کارهای آقای عقیلی بود که من آنها را بازی نکردم. البته آقای عقیلی در کار خودش استاد است و من به این مسائل کاری ندارم.
چه چیزی باعث شد که برای ادامه تحصیل تئاتر به فرانسه بروید؟
مجید مظفری: من یک مدت با آقای مصطفی دالی الجزایی که بزرگشدۀ فرانسه بود آشنا شم و زیر نظر ایشان کار کردم. آقای دالی بعد از مدتی از ایران رفت و من حس کردم که دانستههایم از تئاتر خیلی کم است و باید به فرانسه بروم تا بیشتر آموزش ببینم. آقای دالی واقعاً استاد بازیگری خیلی خوبی بود. من بازیگری نخوانده بودم و از رشته فنی به هنر آمده بودم. بنابراین برای آنکه عقب نمانم، مجبور شدم که به دنبال یادگیری تئاتر بروم. به فرانسه رفتم و آقای دالی را پیدا کردم. حدوداً 6،7 ماه آنجا بودم و بعد به ایران آمدم. در فرانسه ماهانه 1200 تومان خرج من میشد و من چون نمیتوانستم آنقدر هزینه کنم، به تهران برگشتم. در اداره تئاتر حقوق من ابتدا ماهانه 180 تومان بود و بعدها به 280 و در نهایت به 480 تومان افزایش پیدا کرد و بعد هم که انقلاب شد.
شما یک مدت به کارگاه نمایش رفتید و با آقای خلج هم کار کردید؟
مجید مظفری: یکبار آقای نصیریان مرا به خاطر 10 دقیقه تأخیر و دیر رسیدن به تمرین از گروه و از اداره تئاتر اخراج کرد و من در آن مدت در کارگاه نمایش کار کردم. حدوداً یک سال و نیم با آقای خلج کار کردم و با همدیگر به فستیوال لهستان هم رفتیم که در نهایت آقای جوانمرد مرا به اداره تئاتر برگرداند.
اشاره کردید که آقای جوانمرد شما و سایر عوامل اداره تئاتر را از بازی در سینما منع کرده بود، اما با این حال شما در دهه 50 چند فیلم سینمایی بازی کردید. چه اتفاقی افتاد که توانستید به سینما بروید؟
مجید مظفری: من چند سال قبل از آن یکی دو پلان در فیلم سینمایی "پایان تاریکی" بازی کرده بودم و آن کار اولین حضور من در سینما بود. بعد از آن که وارد اداره تئاتر شدم، آقای جوانمرد مرا از ورود به سینما منع کرد که البته از ایشان متشکرم که اجازه ندادند در آن جنس از فیلمها حضور پیدا کنم. من چون تا سال 56 به استخدام رسمی اداره تئاتر در نیامده بودم، در یک بازه چند ساله از سال 52 به بعد در اختیار خودم بودم و همان اتفاق باعث شد که در چند فیلم سینمایی مثل "سازش"، "شهر قصه"، "همسفر"، "جنگ اطهر"، "کوچه سرخپوستها" و دو سریال و چند تلهتئاتر بازی کنم. فکر میکنم که فیلمهای "سازش"، "شهر قصه" و "کوچه سرخپوستها" برای من جهشهای خوبی بود.
بعد از انقلاب کارتان را با کدام فیلم شروع کردید؟ فکر میکنم که با فیلم "تنوره دیو" آقای کیانوش عیاری دوباره خودتان را به عنوان یک بازیگر پرتوان مطرح کردید.
مجید مظفری: من در سال 59 در یک فیلم به نام "دانههای گندم" (به کارگردانی حسن رفیعی) نقش اول بازی کردم و بعد از چند فیلم دیگر در سال 64 به کار آقای عیاری رسیدم. بعد از آن هم که فیلمهای دیگری مثل "آوار" (سیروس الوند)، "تشکیلات" (منوچهر مصیری)، "روزهای انتظار" (اصغر هاشمی) و... را بازی کردم.
چه شد که بعد از سالها تصمیم گرفتید به تئاتر برگردید و دوباره یک نمایش را کارگردانی کنید؟
مجید مظفری: سالها وقت نکردم تئاتر کار کنم و وقتی که 4،5 سال پیش دوباره با آقای ایوب آقاخانی کار کردم، حس کردم که باید به تئاتر برگردم. یک سال و نیم پیش هم نمایشنامه "نماینده ملت" را خواندم و تصمیم گرفتم آن را به روی صحنه ببرم. بعد از این نمایش، دو نمایش دیگر را هم کارگردانی خواهم کرد.
چرا تصمیم گرفتید نمایش "نماینده ملت" را امسال کار کنید؟
مجید مظفری: وقتی که متن این نمایشنامه را خواندم، حس کردم که این نمایشنامه باید در زمان انتخابات ریاستجمهوری و شورای شهر و یا مجلس اجرا شود.
چه چیزی باعث شد که این نمایشنامه نوشته برانسیلاو نوشیچ را برای بازنویسی یا دراماتورژی به سجاد افشاریان بسپارید؟
مجید مظفری: اجرای متن اصلی این نمایشنامه سه ساعت و نیم به طول میانجامید و خیلی چیزهای آن به فرهنگ ما نزدیک نبود. سجاد افشاریان لطف کرد و این کار را برای من انجام داد. محمد عاقبتی هم همینطور. لطف این دو نفر باعث شد که ما بتوانیم این نمایشنامه را 15-20 روزه جمع کنیم و به روی صحنه ببریم. من سجاد افشاریان را نمیشناختم و دخترم او را به من معرفی کرد. البته قبلاً یک نمایش دیده بودم که سجاد در آن بازیگری کرده بود اما متنی از او نخوانده بودم. وقتی با سجاد آشنا شدم، خیلی خوب با او ارتباط برقرار کردم و سجاد برای من خیلی ایجاد سمپاتی کرد. الان با اینکه تازه 2،3 ماه است با سجاد آشنا شدهام، ولی انگار که 30 سال است او را میشناسم.
شما قبل از همکاری با آقای ایوب آقاخانی، سالها از تئاتر دور بودید. بازیگران نمایش "نماینده ملت" را چطور از میان بازیگران خوب تئاتر انتخاب کردید؟
مجید مظفری: متأسفانه یا خوشبختانه در تئاتر مد شده که همیشه از بازیگران چهره سینمایی و تلویزیونی استفاده شود اما من چون باید نمایشم را در برهه زمانی کوتاهی آماده میکردم، لازم بود که از چهرههای خوب تئاتری استفاده کنم چون احتمالاً بازیگران سینما یا تلویزیون دیرتر میتوانستند خودشان را با این فضا وفق بدهند. الان واقعاً از بازیگرانی که انتخاب کردهام، بسیار رضایت دارم. بچهها به من لطف داشتند و در مدتی کوتاه من و همه چیز را تحمل کردند و خوشبختانه روی صحنه هم خیلی موفق بودند.
نمایش "نماینده ملت" موضوع حساسی را در قالب استعاره مطرح میکند. درست است که داستان این نمایش در یک کشور بلوک شرق میگذرد اما مسألهای که در آن مطرح میشود، برای جامعه ما مسأله ملتهبی است. در این نمایش میبینیم که یک آدم بدون اینکه خودش هم بخواهد، دارد وارد مجلس میشود تا نمایندگی مردم را برعهده بگیرد. فکر نمیکردید که این موضوع میتواند با مخالفت یک عده روبرو شود؟
مجید مظفری: فکر میکردم که یک عده مخالفت کنند ولی خوشبختانه اینطور نشد. من مدام به این فکر میکردم که چطور میشود در کشور ما بالای هزار نفر برای انتخابات ریاستجمهوری ثبت نام کنند؟ گیر کار در عدم شناخت از پست ریاستجمهوری و در عدم شناخت قوانین و مقررات است. اگر آن هزار نفر قوانین را به خوبی میشناختند، به خودشان اجازه نمیداند که بروند و کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری شوند. به من پیشنهاد حضور در شورای شهر هم شده بود اما طبیعتاً من نمیپذیرم چون اصلاً کار من نیست. من ممکن است که به کمیسیون فرهنگی شورای شهر مشاوره بدهم اما به عنوان نماینده به شورای شهر نمیروم. ورزشکاران ما آدمهای محبوبی هستند اما در کار برنامهریزی و تصمیمگیری متخصص نیستند و به همین خاطر است که مردم وقتی اتفاقی چون ریزش ساختمان پلاسکو پیش میآید، پشت انتخابهای خودشان را خالی میکنند، چون میدانند که آنها متخصص نیستند. آنها به خاطر محبوبیت ورزشکارها به آنها رأی دادهاند. به همین خاطر است که در نمایش "نماینده ملت" وقتی حرکت اجتماعی انتخابات وارد خانه شخصیت ایوان میشود، ایجاد کمدی میکند. کمدی آن به خاطر عدم شناخت آن خانواده از قوانین و مسائل به وجود میآید. فلانی سواد ندارد اما حس میکند که باید بیشتر دیده شود و با بقیه لج کند. به همین خاطر کاندیدا میشود تا مردم به او رأی بدهند. این اتفاقها در کشور ما افتاده و همچنان میافتد.
به نظر میرسد که کاراکتر ایوان، کاریکاتوری از تمام آدمهایی است که بدون آگاهی برای پستهایی که از آن اطلاعی ندارند کاندیدا میشوند.
مجید مظفری: بله. آن آدمها خودشان هم نمیدانند که چه میخواهند و در نتیجه ممکن است که در اثر این زیادهخواهی، خانواده، خانه و زندگیشان را هم از دست بدهند چون در ماجرای انتخاب یک سری دلالهای انتخاباتی هم وجود دارند که وارد حریم کاندیداها میشوند و میتوانند سر آنها کلاه بگذارند. من آدمهایی را دیدهام که با چند حزب کار میکنند و تا جایی که میتوانند از همه میگیرند و رانتخواری میکنند تا بتوانند از این نمد کلاهی بسازند.
کاراکتر ایوان آدم سرمایهدار باهوشی است، چطور ممکن است که گول این دلالها را بخورد؟
مجید مظفری: ایوان شیفته این قضایا میشود. او اقتصاددان نیست. یک آدم بازاری است و فکر میکند که در نماینده شدن آنقدری پول هست که بتواند خانه بزرگتر و زن جوانتر بگیرد. متأسفانه این تفکر در جامعه وجود دارد و یک عده میگویند اگر پول و مقام میخواهی به مجلس یا شورای شهر برو. بدون آنکه بگویند برو قانون مملکتت را بخوان و از سیاست بدان. شما اگر موقع ثبت نام انتخابات به وزارت کشور بروید، از آدمهایی که برای کاندیدا شدن به آنجا میآیند تعجب میکنید. آنها چه فکری میکنند که میخواهند کاندیدای انتخابات شوند؟ متأسفانه خیلیهایشان در اثر این اتفاق، خانه، زندگی، آبرو و موقعیت اجتماعیشان را هم از دست میدهند.
در نمایش "نماینده ملت" یک میزانسی وجود دارد که در آن یک مناظره بین ایوان و ایبوکویچ برگزار میشود. به نظرم میرسد که این مناظره یک کاریکاتوری از مناظرههای سیاسی در ایران و یا حتی در کشورهایی چون آمریکا و فرانسه است. این میزانسن، مناظرات و مسأله تخریب چطور به اجرا اضافه شد؟ در متن بود یا شما خودتان آن را برای اجرا انتخاب کردید؟
مجید مظفری: اصلاً مناظره در متن نبود و سجاد افشاریان آن را به متن اضافه کرد. منتها نوع اجرای مناظراتی که سجاد درآورده بود، یک مقدار فرق میکرد و صرفاً یک مناظرهای بود که دو نفر پشت میز مینشستند و مناظره میکردند. اما من به آن میزانسن دادم. البته مناظره ما خیلی بیشتر بود که در نهایت کوتاه شد. مسأله تخریب و اینکه مناظره کنندهها از پشت خط میآیند و وارد سن میشوند، ایدههای خود من بود که تماشاگر هم این اتفاقات را دوست داشت.
خانم پرور، شما بعد از اجرای خوبتان در اوایل دهه 80 در جشنواره تئاتر فجر، راه پر فراز و نشیب و سختی را طی کردید تا اینکه بعد از چند سال دوباره توانستید شناخته شوید و بازی کنید. در مورد این مسیر توضیح دهید که چطور گذشت و چرا بعد از آن تئاتر موفق در جشنواره فجر کمکار شدید؟
سوسن پرور: من در سال 76 لیسانسم را گرفتم و در سال 80 به جشنواره تئاتر فجر آمدم. فقط خدا میداند که اجرای نمایش "توالت" چطور به جشنواره فجر رسید. من 8 ماه به طور شبانهروز برای آن نمایش زحمت کشیدم. برای من افتخار بزرگی بود که در جشنواره فجر اجرا کنم و جایزه کارگردانی بگیرم. فکر میکردم که آن نمایش برای من یک سکوی پرتاب باشد ولی مجلس برای آن یک شبنامه زد و من بیشتر برای آن کار بایکوت شدم. میگفتند کار تو سیاسی است، در حالی که من سواد سیاسیکاری نداشتم. بعد از آن نمایش فکر میکردم که بلافاصله به تهران بیایم اما تا 2 سال این امکان پیش نیامد. به هر حال این اتفاق افتاد و من در نمایش "صبر زرد" نوشته عبدالحی شماسی بازی کردم و بعد با تلاش خیلی زیاد، در نمایش "مکبث" به کارگردانی آرش دادگر روی صحنه رفتم. آنجا بود که دیگر توانستم در تئاتر شهر رفت و آمد راحتتری داشته باشم. بعد از یک دورهای کمکار شدم و بازیگری را کنار گذاشتم و شروع به نوشتن کردم. از آنجایی که امرار معاش از طریق هنر سخت بود، کارهایی خارج از هنر هم انجام دادم. یک مدت پیتزافروشی میکردم و کارت پخش کن بودم. خوشبختانه در اواسطه دهه 80 آقای رضا عطاران یک تئاتر از من دیدند و من به واسطه همان تئاتر به سریال "بزنگاه" دعوت شدم و با آن سریال، سرنوشت کاری من تغییر کرد. البته من فکر میکردم که کار آقای عطاران یک کار کوتاهمدت است و من بعد از آن دوباره به پیتزافروشی بر میگردم اما این اتفاق نیفتاد. صادقانه بگویم که من در آن سالها از تئاتر دلگیر بودم و پول تصویر هم برایم خوشمزه بود، به همین خاطر در تلویزیون و سینما ماندم.
شما قابلیت کار جدی هم داشتید و حتی خود همان سریال آقای عطاران هم شکل طنز متفاوتی داشت. اما چرا پس از آن سریال در عرصه کارهای طنز و کمدی ماندید و نقش جدی کمتری بازی کردید؟
سوسن پرور: سریال "بزنگاه" یک طنز رئالیسمی باورپذیر دارد و شما حتی میتوانید بگویید که آن سریال یک سریال طنز نیست. در آن سریال موقعیت بود که تماشاگر را به خنده میانداخت، نه بازی بازیگر. نقشی که من بازی میکردم، نقش یک دختر به اصطلاح در فرهنگ ما ترشیده بود که نه تنها سرخورده نبود، بلکه آرزوهای خیلی طولانی داشت و حتی به یک پسر جوانتر از خودش هم دل بسته بود. موقعیت آن شخصیت به خودی خود خندهدار بود و من فقط سعی کردم که آن را بهتر بازی کنم. من در کار آقای علیاری یک نقش کاملاً جدی و تلخ داشتم و اینطور نبود که بخواهم صرفاً کار کمدی انجام دهم. البته علاقه قلبی من به طنز و به خصوص به گروتسک زیاد است. تمام کارهایی که کارگردانی کردم، از جمله خود نمایش "توالت" نیز گروتسک بود. زمان اجرای آن تئاتر 37 دقیقه بود که تماشاگر 30 دقیقه اولش را حسابی میخندید اما در نهایت اندوهگین از سالن خارج میشد و مدام به یک مسألهای فکر میکرد. من خودم هم متوجه نشدم که سریال بزنگاه چه اتفاقی در سرنوشت کاریام ایجاد کرد. خودم هم آمادگی آن جهش یکباره را نداشتم، به همین خاطر نتوانستم آن موقعیت ناب و بینظیر را مدیریت کنم. من میتوانستم از آن شرایط استفاده کنم و الان جایگاه خیلی بهتری داشته باشم، منتها خیلی بلد نبودم. شاید اگر آن موقع یک مدیر برنامه کنار من بود و میگفت که ژست لازمه کارت است و با این و آن نگو و نخند، الان موقعیت بهتری داشتم. البته من از موقعیتی که دارم راضی هستم و خدا را از این بابت شاکرم.
پس اینکه به عنوان بازیگر طنز شناخته میشوید شما را ناراحت نمیکند؟
سوسن پررور: هرگز. من بازی جدی را با کمال میل میپذیرم ولی از اینکه به عنوان کمدین شناخته میشوم، خیلی حس شیرینی دارم. مخصوصاً چون زن هستم. برای کمدین زن بودن خیلی محدودیت وجود دارد. من وقتی قرار بود در برنامه خندوانه به عنوان کمدین حضور پیدا کنم، به یکباره دیدم که چقدر محدودیت برای یک کمدین زن وجود دارد. یک کارهایی میخواستم انجام بدهم که همان لحظه از پشت دوربین میگفتند آن کار را انجام نده. با وجود همه این مشکلات، وقتی مرا با نام کمدین معرفی میکنند خیلی ذوق دارم. خنداندن کار سختی است و من برای کار کردن در این عرصه حس شیرینی دارم.
خانم مظفری، شما سالهاست که به خاطر شغل پدرتان در عرصه هنر هستید. تحصیلاتتان هم در رشته طراحی صحنه و لباس است. اما چرا کمتر در عرصه بازیگری حضور پیدا کردید؟
نیکی مظفری: من از سال 91 روی بازیگری متمرکز شدم و کارم را با اثر "شب روی سنگفرش خیس" آقای هادی مرزبان از تئاتر آغاز کردم. قبل از آن کارهای پشت صحنه انجام میدادم و خیلی اتفاقات دست به دست هم میداد که من به عنوان بازیگر به روی صحنه نروم اما از یک جایی به بعد سخت پای هدفی که داشتم ایستادم و بازیگری کردم.
خیلی از فرزندان بازیگران، فوتبالیستها و سایر چهرههای سرشناس ممکن است که از کار پدرشان زده شوند چون آنها یک دنیای سختی را میبینند که آدمهای عادی متوجه آن نیستند. شغل پدرتان باعث نشد که شما از بازیگری زده شوید؟
نیکی مظفری: خیر. شغل پدرم یک جاهایی مرا اذیت کرد اما هیچوقت از آن زده نشدم. از لحظهای که یادم هست، من در این فضا بزرگ شدم. خانم معتمدآریا میگفتند که تو را از وقتی نوزاد بودی مدام سر این کار و آن کار میآوردند. به جز محبوبیت و معروفیت، بازیگری یک چیزی دیگر در آن وجود داشت که مرا به سمت خود میکشاند و آن چیز این بود که حس من با این کار آرام میشد و از یک جایی به بعد فکر میکردم که روح من به این کار احتیاج دارد. خیلی طول کشید تا من تفاوت این حس نیاز را از حس علاقهمندی به محبوبیت تشخیص دهم. از یک جا به بعد دیگر متوجه شدم که از این حرفه چه میخواهم، به همین خاطر کارهای پشت صحنه را رها کردم و روی بازیگری متمرکز شدم.
اگر تا به این اندازه به بازیگری علاقه داشتید، چرا در رشته طراحی صحنه تحصیل کردید؟
نیکی مظفری: من قبلتر عاشق شغل داروسازی بودم و اصلاً به خاطر این رشته بود که در مقطع دبیرستان تجربی خواندم. بعد از آن برای دانشگاه در رشته حقوق پذیرفته شدم و یک ترم سر کلاسهای حقوق رفتم و دیدم که اهل قضاوت نیستم. آن رشته را دیگر ادامه ندادم و تحصیلاتم را در رشته معماری ادامه دادم. بعد از آن هم که از ایران رفتم. در این بین، دو سال هم شاگرد استاد سمندریان بودم و نزد ایشان آموزش بازیگری دیدم. اما همه این اتفاقاتی که به آن اشاره کردم باعث شد که من یک مدت از بازیگری دور شوم. یکی از کسانی که در این مسیر مانع بازیگر شدن من میشد، پدرم بود چون ایشان میگفت که نباید به واسطه من و یا صرفاً به واسطه علاقه خودت وارد عرصه بازیگری شوی، بلکه اگر میخواهی بازیگر شوی، باید خیلی چیزها را بدانی و بخوانی. پدرم تأکید داشت که برای بازیگر شدن لازم است که تاریخ شفاهی ادبیات، دوربین، لنز، نور، صدا، گریم، تدارکات و... را بشناسی. من فکر میکردم که پدرم دارد اذیتم میکند و نمیخواهد بگذارد من بازیگر شوم اما بعدها متوجه شدم که همه اینها را به خاطر خود من میگفت. پدرم خیلی اصرار داشت که کارم را از تئاتر شروع کنم. ما در دفتر خودمان یک سری فیلمها تولید کردیم که من میتوانستیم در آنها بازی کنم اما خوشحالم که پدرم در آن برهه مانع این کار شد. من به خاطر حرفهای پدرم به سراغ یاد گرفتن در مورد تئاتر رفتم و کتابهایی خواندم که خیلی به دردم خوردند. شاید آن روزها خیلی به من سخت میگذشت اما راهنماییهای پدرم خیلی به من کمک کرد. پدرم همچنان هم همان رویه را ادامه میدهد و مرا رها نکرده است. من هر ساله در نزدیکی برگزاری مراسم اسکار، تمامی فیلمهای کاندیدا شده را میدیدم اما امسال فرصت نکردم آنها را ببینم و خاطرم هست که پدرم صبح و ظهر و شب میآمد و میگفت فراموشت نشود که فیلمها را ندیدهای! این کنترل همچنان هم ادامه دارد.
آقای آقاپور، شما به عنوان یک بازیگر تحصیلکرده و فعال تئاتر که بازیهای درخشانی را هم ثبت کردهاید، فکر میکنید که توصیههای چند سال پیش آقای مظفری به دخترشان چقدر ضروریت داشته و یک بازیگر چقدر باید علم بازیگری بداند؟
وحید آقاپور: قطعاً توصیههای آقای مظفری لازم است اما یاد گرفتن این فاکتورها برای بازیگر شدن کافی نیست. در واقع زمانه بیرحمتر از آن است که به شما که برای یک کاری زحمت میکشید، تضمین بدهد که حتماً در آن حرفه موفق میشوید. من اگر جای آقای مظفری بودم، سعی میکردم مانع ورود بچه خودم به این عرصه شوم چون واقعیت این است که در کشور ما مقوله هنر به طور کلی و مقوله بازیگری به طور اخص، چیزی نیست که تابع فرمول، قانون و پروسه خاصی باشد. شما نمیتوانید مطمئن باشید که اگر امروز کارتان را جدی شروع کنید، حتماً 15 سال بعد بازیگر موفق میشوید و اعتبار و آبرو دارید. من سعی میکنم که افراد کوچکتر از خودم را به طوری دلسوزانه از وادیهای پر خطر منع کنم. پیشکسوتها هم به ما میگفتند که هیچوقت روی بازیگری به عنوان شغل حساب نکنید. ما فکر میکردیم که آنها محافظهکار هستند و خودشان جرأت این کار را نداشتهاند و به ما اینطوری میگویند اما من الان به عنوان یک آدم 39 ساله که چندین سال تجربه حضور در این عرصه را دارم، معتقدم که حرفهای درستی به ما میزدند. من گاهاً که با همسر خودم گپ و گفت میکنم، فکر میکنم که اگر مهندس میشدم، زندگی به سامانتری در پیش روی من بود اما فردای آن روز که سر تمرین تئاتر میروم، همه چیز یادم میرود و حس میکنم که من آدم وادی مهندسی نیستم و کارم بازیگری است. مجموع این خطرات باعث میشود که آقای مظفری آن توصیهها را به دخترشان انجام دهد و البته آن توصیهها برای هر بازیگری که بخواهد کار تئاتر را جدی بگیرد، لازم و ضروری است.
نیکی مظفری: یکی از جاهایی که مطالعات من به دردم خورد، سر تئاتر "کابوس حضرت اشرف" آقای حسین پاکدل بود. نمایشنامه آن اثر در مورد بخشی از تاریخ بود و شاید اگر من در مورد استالین، نادرشاه، مظفرالدینشاه و... کمتر مطالعه کرده بودم، درک آن نمایشنامه برایم خیلی سختتر میشد.
سوسن پرور: کلمه موفقیت یک کلمه نسبی است و حتی بازیگران درجه 1 سینما که 15 فیلمنامه روی میزشان هست هم ممکن است که موفق نباشند چون احتمالاً خیلی از آنها یک نمایشنامه هم از شکسپیر نخوانده و بعضاً حتی شکسپیر را نمیشناسند. اما ظاهر امر این است که آنها موفق هستند و آینده تضمین شدهای دارند و گیشههای صنعت سینما را تضمین میکنند. الان تئاتر هم به همین شکل درآمده و چهرهها چرخه اقتصادی این هنر را رونق میدهند. به همین خاطر در من یک سردرگمی به وجود آمده که کدام مسیر درست است. شاید اگر من فرصت کمتری از همه این زمانی که برای تئاتر وقت گذاشتم را برای رفتن به کلاسهای آقای تارخ صرف میکردم، 2 سال بعد خروجی بهتری میدیدم. من زمانی که در سال 82 به تهران آمدم، با بچههای دانشگاه تهران در آزمون کارشناسی ارشد شرکت کردم. خوشحال بودم که یکی دو استاد چون آقای رحمت امینی یا آقای فردوس حاجیان مرا میشناسند، اما وقتی میدیدم که یک سری از دانشجوها با لحنهای بچگانه و مضحکی جلوی استادها میروند و به آنها سلام میدهند، تعجب میکردم و باورم نمیشد که چطور میتوانند این کار را انجام دهند. بعدها دیدم که همانها به چه چهرههایی تبدیل شدند! به همین خاطر من هیچوقت به قضاوت درستی نرسیدم.
وحید آقاپور: البته به نظرم خانم پرور از میان آن کسانی که این احترام و انضباط را رعایت میکردند، آدم موفقی است و من الان خیلی از آدمهایی را میشناسم که آن احترام را رعایت میکردند و پروسه تئاتر را جدی میگرفتند اما الان یا کارمند اداره برق هستند یا هر جای دیگری. خوشبختانه خانم پرور همچنان حضور دارد و کارش را میکند اما آنها کاملاً کنار رفتند.
سوسن پرور: من شانس آوردم که ماندم. اگر سریال آقای عطاران به من پیشنهاد نمیشد، من نهایت خوش شانسیام این بود که الان یک پیتزا فروشی برای خودم داشتم. الان من و آقای آقاپور به خاطر سختیهایی که کشیدهایم نمیگذاریم بچههایمان بازیگر شوند ولی ممکن است که یک سری از بازیگرها خیلی راحت به بچهشان بگویند که حتماً باید بازیگر شوی. دلیلش این است که خودشان در اوج تینیجری با نقش اول وارد سینما شدهاند و همچنان نقش اول بازی میکنند. فرض بر آنکه بگویند آنها ماندگار نیستند و زود فراموش میشوند اما به هر حال با 10 سال کار کردن، بار 100 نسل خود را میبندند.
وحید آقاپور: من گاهاً در ورکشاپهایی که برگزار میشود، به جوانان میگویم که همیشه یکی از نیرومندترین مقولهها در بازیگری، شانس و اقبال است و گاهاً این مقوله، بیشتر از استعداد و توانایی بازیگر تعیینکننده است. این شاید ظالمانهترین بخش بازیگری در کشور ما است. اگر من فرزندم را از بازیگری منع میکنم به خاطر این قضیه است. شانس مقولهای نیست که در اختیار همه ما باشد.
آقای کبودوند، شما هم فکر میکنید که مقوله بازیگری در کشور ما ربطی به تحصیلات و علم ندارد و بخش مهمی از آن به شانس و اتفاق وابسته است؟
سام کبودوند: من به جدیت میتوانم بگویم که بازیگری حداقل برای لانسه و چهرهشدن، کوچکترین ربطی به تحصیلات ندارد و بحث آن فقط بحث روابط است. مهم این است که شما را چه کسی و چگونه حمایت کند. گاهاً حتی اینکه شما به کدام بازیگر ترکیهای شبیه هستید هم میتواند یک امتیاز برایتان باشد. من به عینه فردی را میشناسم که به همین خاطر نقشهای زیادی بازی میکند. شما وقتی با این آدمها صحبت میکنید، کوچکترین شناختی نسبت به هنر بازیگری ندارند. همه میگویند که اینها میآیند و میروند ولی واقعیت این است که اینها روند کار بچههای دیگر را کند میکنند و کاربلدها باید مدام منتظر بمانند که اینها بروند و بعد دوباره یک عده دیگر جای آنها را میگیرند. متأسفانه در کشور ما هیچ سیستم درستی در انتخاب، پیشبرد و به ثمر رساندن بازیگر وجود ندارد.
نیکی مظفری: من با تمام احترامی که برای تمامی دوستان قائلم، احساس میکنم که شانس و تقدیر فقط میتواند دلگرمی باشد. به نظرم گاهاً تلاش آدمها کم است و چون تلاش زیادی نمیکنند، میگویند شانس ندارند. آدمها اگر به لحاظ ذهنی و فیزیکی بتوانند تمرکز کنند، ناخودآگاه بسترهای زیادی برایشان فراهم میشود. اما وقتی آدم نداند که تکلیفش با خودش چیست و از حرفهاش چه میخواهد، اینکه پول بدهد، شانس داشته باشد و شبیه فلان بازیگر ترک باشد، تأثیری در کارش ندارد.
مجید مظفری: صحنه و دوربین چه زشت باشید و چه زیبا، رحمی به کسی ندارد. یکبار یک خبرنگار استرالیایی جلوی تمامی کارگردانهای بزرگ ایران از من پرسید که دوست دارید با کدام کارگردان بزرگ ایران کار کنید؟ گفتم هیچکدام. بعد از آن پرسید که دوست دارید با کدام کارگردان بزرگ دنیا کار کنید؟ باز هم جواب دادم هیچکدام. گفت مگر بازیگری را دوست ندارید؟ گفتم دوست دارم اما من به عنوان بازیگر باید به جایگاهی برسم که بهرام بیضایی خودش مرا به کارش دعوت کند. اینکه من بگویم دوست دارم با بیضایی یا مهرجویی کار کنم، مشکل من است، بلکه من باید کاری کنم که آنها دوست داشته باشند با من کار کنند.
وحید آقاپور: من سویه بی رحم تئاتر را دیدهام ولی سویه رحم شدید و اغماضش در قبال بعضیها را هم دیدهام.
سوسن پرور: من اعتقادم این است که وقتی در یک شغلی ناامنی وجود دارد، شانس یک گزینه میشود. وقتی یک نفر میخواهد دکتر شود، نمیرود از کسی سوال کند که برای دکتر شدن چه باید کرد، چون میداند که باید درس بخواند و مراحل را یکی پس از دیگری بگذراند تا دکتر شود اما شغل بازیگری آنقدر بی در و پیکر است که آدم گاهاً تخصصش را هم یاد میگیرد اما ممکن است که جذب نشود. اگر بازیگری هم مثل شغلهای دیگر روند مشخصی برای موفق شدن داشت، من ضریب کمتری را به شانس میدادم اما الان به شانس در بازیگری اعتقاد زیادی دارم چون یک عده به یکباره وارد این حرفه میشوند و عدهای هم سالها جوانیشان را برای بازیگری دادهاند و استعدادشان هم خوب است اما جذب این حرفه نمیشوند. البته قبول دارم که یک عده کمکاری هم میکنند اما خودم حداقل 3 نفر را میشناسم که استعدادش را داشتند و کمکاری هم نکردند اما جذب بازیگری نشدند.
وحید آقاپور: من میخواهم حرفهایمان را تعدیل کنم و بگویم که شانس فاکتور اول برای موفق شدن یک بازیگر نیست اما اینکه من در بازیگری هم مثل شغلهای دیگر استعداد و توانایی داشته باشم لزوماً برای بازیگر شدن کافی نیست. در واقع گویا در این حرفه فاکتورهایی در کنار استعداد وجود دارد که اهمیت زیادی در موفقیت بازیگران دارد و ریسک این کار را بالا برده و آن را غمانگیز میکند. علت اینکه من و همفکرهای من با حضور یک سری از بازیگران کار نابلد در این حرفه مخالفت داریم این نیست که آنها جای ما را تنگ کرده باشند، چون خدا روزیرسان است و روزی همه را میدهد، بلکه علت مخالفت ما این است که این جو باعث میشود که خیلی از دوستان و همکلاسیهای کاربلد ما با بی رحمی از این گردونه خارج شوند. جواد ثریا بازیگر خوب تئاتر بود که کم کم مهجور شد و افسردگی سراغش آمد و فوت شد. من وقتی یاد این آدمها میافتم غمگین میشوم و با حضور بازیگران غیر حرفهای مخالفت میکنم. اگر تئاتر ما مثل تئاترهای اروپا و آمریکا طوری بود که در شهر 600 سالن وجود داشت و هر کس تئاتر خودش را کار میکرد، هیچ اشکالی نداشت که همه آدمها بیایند شانس خود را امتحان کنند اما وقتی فضا محدود است، باید بپذیریم که شایستهترینها بالا بیایند.
نیکی مظفری: نمونه بارزی که میخواهم مثال بزنم، پدرم است. من به شخصه از نزدیک دیدم که پدرم با فیلم "سگ کشی" از سینما بیرون آمد و سوپراستار دهه 60 سینما 8 سال کار نکرد تا اینکه دو سال پیش با فیلم "کفشهایم کو" آقای کیومرث پوراحمد به سینما بازگشت. یعنی من این جنس از اتفاقات را از نزدیک دیدهام و شاهد بودم که پدرم چند سال خانهنشین شد و کاری نکرد. باز با این حال معتقدم که اسم این را شانس نمیتوان گذاشت. موقعیت، شرایط، دوران، جامعه، فرهنگ، سن، حال روحی و عوامل دیگر دست به دست هم میدهند تا این اتفاق شکل بگیرد. پدر من دچار یک بحران روحی شده بود و داشت از این حال و هوا زده می شد. من به عنوان همخانه و فرزند ایشان، تا جایی که از دستم بر میآمد تلاش کردم که تشویقش کنم تا دوباره به سینما برگردد. خوشبختانه خودش هم به خودش خیلی کمک کرد و به لحاظ ذهنی و بدنی خودش را روی پا نگه داشت. بنابراین من هم قبول دارم که گاهاً به یکباره یک سری اتفاقات ممکن است موقعیت آدم را تغییر دهد. در کل معتقدم که در این حرفه هیچکس نمیتواند جای دیگری را بگیرد.
مجید مظفری: خانه از پایبست ویران است. شما وقتی در اروپا و آمریکا میخواهید به یک دانشکده بروید، عدهای آنجا نشستهاند که توانایی شما را بررسی میکنند و برای مثال به شما میگویند که شما به بازیگری علاقه دارید اما استعدادش در وجودتان نیست و بهتر است که به سراغ فیلمبرداری، نویسندگی یا دستیار کارگردانی بروید. به همین دلیل کسانی که علاقه و استعداد را با هم دارند، وارد این کار شده و موفق میشوند. مشکل ما خیلی بزرگتر از این حرفهاست. الان خیلی از بازیگرها در آموزشگاهها مدرس بازیگری شدهاند، در حالیکه به نظرم هیچ بازیگری نمیتواند مدرس باشد. بازیگرها در ارتباط با شغلشان خودخواه هستند و اگر مثلاً من مدرس شوم، دوست دارم همه مثل من شوند. آقای سمندریان بزرگترین استاد بازیگری تئاتر بود و خیلی از بازیگران برجسته این مملکت را ایشان تربیت کرد اما خودش نمیتوانست روی صحنه راه برود. مشکل دیگر ما این است که تعداد تهیهکنندههای ما در تئاتر و سینما بسیار انگشتشمار هستند و بقیه سرمایهگذارهایی هستند که یک پول اضافه دارند و با آن میخواهند یک فیلم یا تئاتر تولید کنند و با چند هنرپیشه هم در ارتباط باشند و مهمانی بگیرند. خیلیها هم فکر میکنند که بازیگر هستند اما اینطور نیست. من خودم خیلی به زبان علاقه دارم ولی وقتی با چند استاد صحبت کردم، متوجه شدم که سر سوزنی در یادگیری زبان استعداد ندارم و به همین خاطر سعی نکردم که به دنبال آن بروم. متأسفانه در دانشگاهها و آموزشگاههای ما همچین افرادی وجود ندارند که به متقاضیان بگویند که شما به درد فلان رشته نمیخورید و بهتر است که رشته دیگری را انتخاب کنید.
آقای کبودوند شما حس نمیکنید که آدمهای مستعد بازیگری که جذب این حرفه نشدند، یک مقدار هم خودشان کمکاری کردند و تلاش نکردند که حداقل برای خودشان یک کاراکتری ایجاد کنند؟
سام کبودوند: کاملاً قبول دارم. من مهندسی معدن خواندهام و رشته اصلیام تئاتر نیست. در دانشکده معدن به صورت مخفیانه شروع به کار تئاتر کردم و بعد از مدتی پایم به دانشگاه هنر و معماری باز شد و با اساتید آنجا آشنا شدم و تئاتر کار کردم. شما نمیدانید که دانشجوهای آن موقع دانشگاه هنر و معماری چه بلایی سر من آوردند که با استادهایشان کار میکردم چون خودشان بیکار بودند. حتی خانمها هم مرا تحت فشار گذاشته بودند، در حالیکه من حداقل جای خانمها را که تنگ نکرده بودم. بنابراین من قبول دارم که یک عده تلاشی برای کار کردن نمیکننند و فقط در کافهها مینشینند و بقیه را نقد میکنند و انتظار دارند دیده شوند. اما خیلی از بچهها هم بودند که واقعاً زحمت کشیدند و در نهایت جذب تئاتر نشدند. من خودم جزو بازیگرانی بودم که در آن دوره شانس آوردم و راهی برایم باز شد که با اساتید دانشگاه هنر و معماری ارتباط بگیرم اما این فرصت برای خیلیها پیش نیامد چون زیربنای کار ما بر اساس نادرستی است. آنچه که خانم مظفری میگوید، در یک سیستم درستتر جواب میدهد.
نیکی مظفری: من معتقدم که ما باید به خودمان هم مراجعه کنیم و این فکر را نکنیم که فقط سیستم غلط تئاتر ما مقصر دیدهنشدن خیلی از بازیگران است.
وحید آقاپور: مرحوم خسرو شکیبایی جزو بازیگر خیلی خوب کشورمان بود که کسی در تواناییهای ایشان تردیدی نداشت اما فکرش را کنید که اگر نقش "هامون" به ایشان پیشنهاد نمیشد، امکان نداشت که تا به این اندازه در بازیگری جایگاه پیدا کند.
سام کبودوند: شانس در همه جای دنیا حتی در هالیوود هم در بازیگری دخیل است و آن را نمیتوان نادیده گرفت.
وحید آقاپور: آقای میکائیل شهرستانی تا جایی که من میدانم چند بار در آزمون عملی دانشکده هنرهای دراماتیک رد شد و هیچوقت ایشان را نپذیرفتند ولی به هر حال بازیگر خوبی است. نهایتاً هم در دانشگاه صدا و سیما درس خواند. ما نمیتوانیم اینها را ببینیم و بگوییم که شانس در بازیگری اهمیتی ندارد.
تقریباً همه شما در تئاتر با گروه کار کردهاید و با شرایط کار گروهی به خوبی آشنا هستید. به نظرتان سیاستهای کار گروهی باعث نشد که خیلی از بازیگران در حصار گروهها بمانند و هیچوقت به جاهای دیگر راه پیدا نکنند و دیده نشوند؟
وحید آقاپور: گروه را از دو منظر میشود دید. از نظر شرایط کاری و نگاه محافظهکارانه، تعلقداشتن به یک گروه تضمینکننده این است که شما در سال یکی دو کار داشته باشید اما وقتی از جایگاه دیگری به آن نگاه میکنید، با خودتان میگویید که گروه شما را محدود میکند و نمیگذارد با گروههای دیگر کار کنید و در سطح وسیعتری دیده شوید. من خودم در یک مقطعی با گروه کار میکردم اما بعد از آن حس کردم که نباید به گروه محدود شوم چون احتمالاً در گروه همه تواناییهای من شکفته نمیشود.
سوسن پرور: گروهها باعث میشوند که خیلیها پشت در بمانند و جذب تئاتر نشوند چون معمولاً هر گروه از چند نفر تشکیل شده و عضو جدیدی هم نمیگیرد. من در سالهای اولی که به تهران آمدم، دوره اوج گروهها بود و گروههای متعددی در تئاتر کار میکردند که هر کدام عضوهای خودشان را داشتند. خیلی سخت بود که کسی وارد گروه خاصی شود. من به سختی توانستم به کمک حمید نعیمی در نمایش "مکبث" آرش دادگر بازی کنم، آن هم به خاطر دوستی و آشنایی من باید آقای نعیمی بود.