سرویس تئاتر هنرآنلاین: در نگاه اول شاید اینطور به نظر برسد که "دیگری" نمایشی ضدمرد است اما این تنها میتواند ادعایی تنگنظرانه باشد، "دیگری"درباره عشق است، عشقی گم شده یا شاید هم مدفون شده که در جایی دیگر و لحظهای دیگر دوباره شعله میکشد. این نمایش نگاه و نظری دارد بر فلسفه "دیگری" اینکه دیگری کیست؟ آیا در درون ماست یا ان را باید درجایی فراتر و بالاتر جستجو کرد؟ یا اینکه ما تا کجا حاضریم برای یافتن دیگری پیش برویم؟ "بهاره رهنما" یا بهتر بگوییم "انزو کرمن" به عنوان نمایشنامهنویس سعی میکنند به این سوالات در بستر داستانی عاشقانه پاسخ دهند، به همین بهانه با بهاره رهنما و گروهش به گفتوگو نشستهایم. البته رهنما این روزها نیز به عنوان بازیگر نمایش "آرامش، زن زیباییست که شوهر دارد" به کارگردانی امیرحسین اسانی را در تماشاخانه پالیز روی صحنه دارد و به همین بهانه دنیای بازیگری او را نیز مرور کردیم:
خانم رهنما چه شد که به سمت بازیگری رفته و تصمیم گرفتید که بازیگر شوید؟
بهاره رهنما: من از 2،3 سالگی برای کسانی که به خانهمان میآمدند بازیگری میکردم و این علاقه از کودکی در من وجود داشت. ابتدا ادای فامیلهایمان را در میآوردم اما بعداً برای آنکه پدر و مادرم دعوایم نکنند، ادای مجریهای تلویزیون را درآوردم. اولین چیزی که در من دیده شد مربوط به همین ادا درآوردنها بود اما اولین شغلی که من در خیال خودم انتخاب کردم، شغل پرستاری بود. پرستارها در ذهن من آدمهای خوش اخلاقی بودند و من لباسها و کلاههای آنها را دوست داشتم. بعد از آن در 8 سالگی تصمیم گرفته بودم که ملکه زیبایی شوم! فکر میکردم که یک شغل است و بابت آن پول میدهند. بعد از آن در 10 سالگی آقای علیرضا داوودنژاد مرا کمک کرد تا عقلم سر جایش بیاید. البته آقای داوودنژاد دو بار این لطف را در حق من انجام داد. بار اول من فیلم "نازنین" به کارگردانی آقای داوودنژاد را دیدم و با آن فیلم فکر کردم که باید بازیگر شوم و بار دوم هم خود ایشان مرا به بازی در فیلم "غزال" دعوت کرد.
من همزمان با بازیگری، به نویسندگی هم علاقهمند شدم و مدتی بعد نویسندگی را هم شروع کرده بودم اما چون نویسندگی یک کار درونگرا است، طبیعتاً این استعداد دیرتر از بازیگری در من کشف شد. من در نوجوانی نویسندگی میکردم. دو داستان از داستانهای مجموعه اول من با نام "چهار چهارشنبه و یک کلاهگیس" از داستانهایی است که در 17 سالگی نوشتهام. در اوایل دهه 70، زندهیاد محمدرضا اعلامی باعث شد که رویای بازیگری من به حقیقت بپیوندد. آقای اعلامی در آن روزها برای فیلم "افعی" یک فراخوان داده بود و برای نقشی در این فیلم به دنبال یک دختر زیر 20 سال میگشت و من هم به واسطه آشنایی پدرم با آقای صادق هاتفی، به آقای اعلامی معرفی شدم و برای فیلم "افعی" تست دادم. در ادامه من برای آن نقش پذیرفته شدم و دوران بازیگریام از آن جا آغاز شد. به قول مارتا گراهام، این یک اتفاق بود که به سرنوشت تبدیل شد.
اولین فیلم آقای اعلامی فیلم سیاسی "نقطه ضعف" بود که در سال 62 اکران شد و آقای حسین پرورش هم در آن بازی کرد. بعد از آن ایشان فیلمهای "ترنج"، "شناسایی" و "عشق و مرگ" را ساخت تا اینکه به فیلم کاملاً اکشن "افعی" رسید و آن فیلم جزو معدود فیلمهایی بود که یک بازیگر زن در فیلم اکشن نقش جدی دارد. تجربه حضور در آن فیلم و همبازی بودن با آقای جمشید هاشمپور به عنوان اولین تجربه بازیگری برایتان چطور بود؟
بهاره رهنما: فیلم "افعی" هم به نوعی شروع ورود چشمرنگیها به سینما بود و هم آغازی بر بازی کردن نقشهای نامتعارف توسط بازیگران دختر. من ذهنیتی از نقشم نداشتم اما رفته رفته تا حدودی در آن جا افتادم. فقط خاطرم هست که جوان بودم و شور دیدهشدن در من موج میزد. البته الان که فیلم "افعی" را میبینم، نسبت به بخشی از صحنههای آن خندهام میگیرد اما به هر حال فیلم "افعی" بعد از فیلم "هنرپیشه" آقای محسن مخملباف، دومین فیلم پرفروش سال 71 بود و خیلی دیده شد.
بازی در کنار آقای آریا (هاشمپور) هم بسیار لذتبخش بود. آقای هاشمپور به شدت هوای مرا داشت. یادم میآید که در اولین تجربه حضور من که سکانسی خارجی در یک کمپ صحرایی بود، نور رفلکتور به شدت چشم مرا میزد و برخی از عوامل فیلم در پشت صحنه به من گیر داده بودند که چرا پلک میزنی؟ آقای آریا گفت که چرا اینطور رفتار میکنید؟ یک دختر بچه است که برای اولین بار جلوی دوربین آمده و نور چشمش را میزند، عیبی ندارد که این سکانس طولانی شود. آقای هاشمپور، زندهیاد شکیبایی و یا خانم ژاله علو بزرگانی بودند که من کنارشان کار کردم و آنها زیر پر و بال مرا گرفتند. علاوهبر این بزرگان، من در کنار بزرگانی دیگر چون آقایان علی نصیریان، فرهاد آئیش و اکبر عبدی هم همبازی بودم. همین اواخر هم حضور آقای جلال تهرانی روی من تأثیر گذاشت و دنیای ذهنی مرا نسبت به تئاتر عوض کرد. امیدوارم این فرصت برای جوانان عرصه بازیگری پیش بیاید که در حضور بزرگان بازیگری اجرا کنند و از آنها یاد بگیرند.
بعد از فیلم "افعی" دیگر بازیگری برایتان جدی شد؟
بهاره رهنما: بازیگری از قبل هم برایم جدی بود چون من خیلی آدم اهل برنامهریزی و هدفمندی بودم. من راهم را پیش گرفته بودم که آقای انوار لطف کردند و مرا ممنوعالفعالیت کردند! البته خیلی هم بد نشد و من از ایشان ممنونم چون همان اتفاق باعث شد که من طی 4 سال ممنوعالفعالیتی، وارد دانشگاه شده و ادبیات بخوانم. در ادامه در رشته حقوق هم پذیرفته شده و یک لیسانس دیگر نیز گرفتم. شاید اگر آن 4 سال را کار میکردم، مسیر درس خواندنم عوض میشد. به هر حال من 4 سال ممنوعالفعالیت بودم و بعد از آن 4 سال، یک نقش کوتاهی را در فیلم "غزال" آقای مجتبی راعی بازی کردم که آن نقش را مدیون خانم فریماه فرجامی بودم چون آن نقش برای خانم فرجامی نوشته شده بود تا ایشان به طور افتخاری بازی کند اما خانم فرجامی به خاطر کسالت نتوانست بیاید و من آن را بازی کردم. نقش من در آن فیلم نقش کوتاه اما تأثیرگذاری بود. بعد از آن فیلم آقای داوودنژاد از من برای فیلم "عاشقانه" تست گرفت و مرا برای بازی در آن فیلم که پیمان قاسمخانی هم در آن حضور داشت، انتخاب کرد و خود ایشان باعث شد که دوستی میان من و پیمان منجر به عقد و ازدواج شود.
"عاشقانه" برای سینمای آن موقع فیلم جریانسازی بود و نمونه چنین فیلمی تا آن زمان کمتر در سینماهای ایران اکران شده بود. نظر خودتان در مورد آن فیلم چیست؟
بهاره رهنما: "عاشقانه" فیلم بسیار خوبی بود که در جشنواره فیلم فجر سانسور شد و کلاً حقش خورده شد. من حس میکردم که باید در آن دوره از جشنواره جایزه بگیرم اما به من سیمرغ ندادند. من آدم جشنوارهپسندی نیستم و اصولاً داورها دلشان نمیآید که به من سیمرغ بدهند. البته من مرتباً در جشنوارههای مختلف کاندیدای گرفتن جایزه شدهام و حتی یکبار جایزه منتقدین سینما هم به من رسیده اما در جشنواره فجر سیمرغ نبردهام. فیلم "عاشقانه" به لحاظ بازیگری کار بسیار سختی بود و تمرکز و ریزهکاریهای زیادی داشت. بازی در کنار زندهیاد خسرو شکیبایی و همچین آقای محمدرضا داوودنژاد سخت بود و من آن را به چشم یک ورکشاپ بازیگری میدیدم. از طرفی آن زمان شروع ارتباط عاطفی میان من و پیمان قاسمخانی بود و همه اینها باعث شد که فیلم "عاشقانه" برای من عاشقانه بماند.
نقش مرحوم خسرو شکیبایی در فیلم "عاشقانه" جزو معدود نقشهای خاکستری است که ایشان بازی کرده است. بازی در کنار آقای شکیبایی چطور بود؟
بهاره رهنما: بسیار عالی. جنس نگاه آقای شکیبایی در صحنه ابتدایی که میآید و نامزدی ما را میبیند، یک جنس نگاه فوقالعاده است که آن را میتوان با نمونههای سینمای جهانی مقایسه کرد. آقای شکیبایی به دختری که سالها دوستش داشته اما نتوانسته این حرف را به او بگوید، به شکلی جالب نگاه میکند و با ایهام میگوید:" حواستون باشه باغچههارو لگد نکنید، گلهارو نکنید". این جملهها، طرز بیان و جنس نگاهش عالی بود. زندهیاد خسرو شکیبایی آدم خیلی بزرگی بود و اگر شما به بهشت زهرا بروید، همیشه گلهای زیادی را روی آرامگاه ایشان میبینید. من خیلی وقتها سعی کردم که راستگویی را از آقای شکیبایی تقلید کنم اما در نهایت باز هم نتوانستم خیلی جاها راستش را بگویم.
بازیگر مجبور است که جنبهای از دروغ را وارد کارش کند.
بهاره رهنما: من اسم این کار را بازسازی واقعیت میگذارم. ما یک عمل واقعی را با سلولها و هورمونهایمان بازآفرینی میکنیم و خودمان هم آن تجربه را از سر میگذرانیم. در اجرای اول نمایش "خدای کشتار" من تا ماهها درگیر نقشم بودم و تمام رنجهای آن را زندگی کردم. یا خانم نسیم ادبی از شدت رنجی که در نمایش "عامدانه، عاشقانه، قاتلانه" کشید، بچهاش سقط شد. بنابراین کار ما بازسازی واقعیت است نه دروغ.
بعد از فیلم "عاشقانه" سر فیلم " نان و عشق و موتور ۱۰۰۰" آقای ابوالحسن داوودی رفتید و بعد از آن دیگر یک مقدار از سمت کارهای جدی فاصله گرفته و وارد ژانر کمدی شدید. این مسیر چطور طی شد و چرا بعد از آن کمتر از شما نقش جدی دیده شد؟
بهاره رهنما: در آن سالها 2،3 اتفاق پشت سر هم افتاد. یکی آنکه من وارد دانشکده حقوق شدم و همان اتفاق باعث شد که در سینما کمرنگ شوم. آن روزها فکر میکردم که ممکن است وابستگی من به سینما طوری شود که نتوانم کار دیگری انجام دهم، بنابراین سعی کردم که حقوق بخوانم تا چیزی جز بازیگری هم بلد باشم. بعد از مدتی چون من بیشتر در نقشهای جدی دیده شده بودم، پیمان قاسمخانی که وجه طنز مرا دیده بود، گفت که بهتر است از وجه طنزت هم استفاده کنی و وارد سینمای کمدی شوی. من همین کار را کردم و آقای داوودی هم به من اعتماد کرد و فیلم "نان و عشق و موتور 1000" یک شروع جدید برای کارهای من بود که من برای آن یک جایزه هم گرفتم. آن اتفاقات با شروع اضافه وزن من همزمان بود که خود اضافه وزن هم یک مقدار حضور مرا در نقشهای طنازانه و شیرین، راحتتر جا میانداخت. من اصولاً سعی میکنم که از دیوار، در بسازم و در آن سالها هم همین کار را انجام دادم و از موقعیتی که برایم پیش آمده بود در سینمای کمدی استفاده کردم. گرچه در تمام سالهایی که اضافه وزن داشتم، مطلقاً نقشی که منوط به مسأله اضافه وزن باشد را بازی نکردم چون میدانستم که وزن من یک روزی به حالت قبلی بر میگردد. از زمانی که اضافه وزن پیدا کردم، دیگر برای خیلی از نقشهای دختر جوان در سینما مناسب نبودم و همین مسأله هم مرا به سینمای کمدی نزدیکتر میکرد. در آن سالها من در فیلمهای جریانسازی مثل "نان و عشق و موتور 1000"، "دایره زنگی"، "زنان ونوسی، مردان مریخی" و "ورود آقایان ممنوع" بازی کردم و البته در فیلمهای هم حضور پیدا کردم که فیلمهای خوبی از آب در نیامدند.
در این بین یک سری کارهای به اصطلاح شانه تخممرغی یا سوپر مارکتی هم انجام دادید که به گفته خودتان فیلمهای خوبی نبودند. چطور شد که در همان برههای که فیلمهای "دایره زنگی" یا "نان و عشق و موتور 1000" را کار کردید، در فیلمهای سوپر مارکتی هم حضور یافتید؟
بهاره رهنما: من فقط 2،3 تا از این دست فیلمها بازی کردهام. هر کدام از آن فیلمها هم شرایط خاص خودشان را داشتهاند. یکی از آنها فیلم "چارچنگولی" آقای سعید سهیلی بود که فیلم پرفروشی هم شد. با آقای جواد مزدآبادی هم فیلم "ورود زندهها ممنوع" را کار کردم که کمدی آن در نیامد. قبل از آن فیلم آقای مزدآبادی فیلم "طاووسها" را ساخته بود که فیلم خوبی بود. این اواخر هم در یکی از کارهای آقای مهران غفوریان بازی کردم که اگر سریال آقای غفوریان بدتر از این هم میشد، من در آن حضور پیدا میکردم چون مهران غفوریان آدم بسیار خوبی است و هوای دوستانش را دارد.
چه اتفاقی افتاد که حضورتان در تئاتر پررنگ شد؟
بهاره رهنما: من به یکباره عاشق تئاتر شدم و همان عشق و علاقه به تئاتر باعث شد که از سینما فاصله بگیرم. من در این سالها حداقل کارهای قبلی خودم در سینما را میتوانستم تکرار کنم اما تصمیم گرفتم که روی تئاتر متمرکز شوم. تئاتر برای من مثل عاشق شدن بود. بعضی وقتها نگران بودم که یک وقت تئاتر را بیشتر از دخترم پریا دوست نداشته باشم اما الان فکر میکنم که تنها چیزی که از تئاتر بیشتر دوست دارم، دخترم پریا است. به هر حال من عاشق تئاتر شدم و عاشق شدن هم همیشه یک سری تبعات دارد و شما همچنانکه یک سری چیزها را به دست میآورید، یک سری چیزها را هم از دست میدهید. گرچه من از حضورم در تئاتر خوشحالم چون نقشهای عجیبی بازی کردهام و آرزوهایم در تئاتر برآورده شده است.
در تئاتر "پنجرهها" که اولین حضور شما بر روی صحنه بود، شما با آقای نصیریان یا با خود آقای آئیش همکار بودید و دخترتان هم در چند اجرا حضور پیدا کرد. از طرفی، اجرایتان در سالن اصلی تئاتر شهر بود که آن سالن به خصوص در آن سالها که سالنهای تئاتر کمتری وجود داشت، خود به خود یک مسئولیت و استرسی را در بازیگر ایجاد میکرد. در چنین شرایطی، بازی در آن تئاتر برایتان سخت نبود؟
بهاره رهنما: من همیشه عاشق تئاتر بودم و دلم میخواست که به روی صحنه تئاتر بروم. در اوایل دهه 80 به خانم منیژه محامدی گفتم که من بازیگر سینما هستم اما عاشق تئاترم و خیلی دلم میخواست که به روی صحنه بروم. خانم محامدی گفتند که فلان روز بیا سر تمرین تا ببینم چه میشود. به هر حال ایشان یک نقش کوتاهی در تئاتر "دشمنان جامعه سالم" به من دادند و من در جشنواره تئاتر فجر بازی کردم اما متأسفانه آن تئاتر توقیف شد و دیگر به اجرای عمومی نرسید. در آن سالها من برای تئاترهای زیادی به تئاتر شهر میرفتم و همیشه یکی از چهارگوشههای تئاتر شهر را میدیدم که روی زمین افتاده. در سال 84 که تئاتر "پنجرهها" را بازی کردم، آن چهارگوشه را برداشتم و به خانه بردم و در داخل جعبه آرزوهایم گذاشتم. روی آن هم با یک کاغذ نوشتم که من امروز در سالن اصلی تئاتر شهر یکی از بهترین نقشهای یکی از مهمترین تئاترهای امسال را بازی کردم، خدایا ممنونم. به هر حال بازی در آن تئاتر برای من اهمیت زیادی داشت. من در آن نمایش با بازیگران بزرگی بازی کردم و چیزها زیادی را یاد گرفتم. خود من آدم منظمی نیستم اما در آن نمایش نظم را از آقای نصیریان یاد گرفتم و در سایه ایشان رشد کردم.
از چه زمانی حس کردید که باید خودتان نمایشنامه بنویسید و کارگردانی کنید؟
بهاره رهنما: من چند سال پیش احساس کردم که جای تئاتر عاشقانه در ایران خالی است و چون خودم عاشقانهنویس بودم، تصمیم گرفتم که یک نمایشنامه عاشقانه از خودم را به روی صحنه ببرم. بنابراین به کمک سجاد افشاریان و حمید پاکسرشت از کتاب "مالیخولیای محبوب من" چند نمایشنامه یک، دو یا سه نفره درآوردم که سرانجام این همکاری به نمایشنامه "این تابستان فراموشت کردم" منجر شد. علت آنکه با آقایان افشاریان و پاکسرشت کار کردم هم این بود که نگاه نمایشنامه کاملاً به سمت نگاه زنانگی نغلتد. به هر حال من آن نمایش را به روی صحنه بردم و بعد کارشناسی ارشدم را تئاتر خواندم. در آن برهه، آقای محمد چرمشیر خیلی مرا تشویق کرد و گفت که جنس نوشتههای تو به درد نمایشنامه میخورد و بیشتر نمایشنامه بنویس تا داستان. الان خودم هم احساس میکنم که نمایشنامهنویسی برای من راحتترین کار دنیا است و در نوشتن آن از داستاننویسی راحتترم. در ادامه همینطور کارم را ادامه دادم و بازخوانی "دورهمی زنان شکسپیر" را به همراه پیمان قاسمخانی انجام دادم و به روی صحنه بردم. چندی پیش هم یک متن دیگر که 14 شخصیت دارد را نوشتم و قرار بود که به جای نمایشنامه "دیگری" آن نمایشنامه را به روی صحنه ببرم که متأسفانه مجوز اجرای آن را به من ندادند. این نمایشنامه به زودی توسط نشر نگاه منتشر میشود.
به نظر میرسد که در نمایشنامههای شما بیشتر زنانهنویسی وجود دارد تا نگاه فمنیستی. این نگاه زنانهنویسی را چرا دارید و چرا نمیخواهید به سمت نگاه فمنیستی بغلتد؟
بهاره رهنما: در دنیا زنانهنویسی را میکوبند و میگویند که دنیا، دنیای فراجنسیتی است اما من میگویم که زمانی ذهن من فراجنسیتی باشد که در جامعه من، زن و مرد به یک اندازه احترام داشته باشند. من فمنیسم هم نیستم و اتفاقاً خیلی از فمنسیمها به من میگویند که چرا در نوشتههایت آنقدر از مردها حمایت میکنی و مردها در نوشتههای تو مهم هستند؟ واقعیت این است که مردها برای من مهم هستند اما به هر حال من در کشوری هستم که فعلاً نگاه فراجنسیتی در آن وجود ندارد و به همین خاطر از زنها مینویسم. متأسفانه چون مطالعه در کشورمان کم شده، عدهای هم گمان میکنند که وقتی شما در مورد زنان مینویسید، یعنی دارید مردها را میکوبید؛ در حالیکه نوشتن از زنان لزوماً چنین معنایی ندارد.
نمایش "دیگری" نوشته انزو کرمن تازهترین اثری است که شما به روی صحنه بردهاید. این نمایشنامه قصه برخورد 2 زن را در سه مقطع قبل از آشنایی، آشنایی و در زمان پیری روایت میکند. چه اتفاقی افتاد که بعد از توقیف متن خودتان، تصمیم گرفتید که نمایشنامه "دیگری" را اجرا کنید؟
بهاره رهنما: در مورد نمایشنامه خودم، خیلی به ما دیر جواب دادند. من با 10 بازیگر سرشناس برای آن نمایشنامه صحبت کرده بودم و 2 جلسه هم از تمریناتم گذشته بود که گفتند اجازه اجرای این نمایشنامه را ندارید. بعد از آن من یاد متنی افتادم که پیشتر آقای علی منصوری اجرای نمایشنامهخوانی آن را به من پیشنهاد داده بود. متن خیلی جالبی بود که من اجرا نکردن آن را حیف دانستم. بنابراین با آقای منصوری صحبت کردم و ایشان اجازه اجرای آن را به من دادند. واقعیت این است که من به عنوان یک کارگردان تازهکار، هر متنی را نمیتوانم کارگردانی کنم و باید نمایشنامههایی را به روی صحنه ببرم که به فضای ذهنیام نزدیک است. متن "دیگری" از این لحاظ به فضای ذهنی من نزدیک بود و از طرفی من معتقدم که اجرای نمایشنامههای خارجی برای کارگردانهای تازهکار اتفاق خوبی است چون آنها را به متنهای بومی وابسته نمیکند.
یکی از مشکلات اساسی ما برای نمایش "دیگری" انتخاب بازیگر بود. این نمایش دو کاراکتر زن دارد که یکی از آنها را خود من بازی کردم و برای نقش دیگر به دنبال یک بازیگر زن خوشچهره (به خاطر اقتضای نمایشنامه) بودم که چند سال هم از خود من کوچکتر باشد. بازیگران زیادی برای این کار امتحان شدند. عدهای به خاطر موقعیت زمانی نتوانستند بیایند و خیلیها حتی در خواندن متن نمایشنامه هم مشکل داشتند و من تعجب میکردم که چرا یک بازیگر زن پیدا نمیشود که بتواند یک متن نسبتاً ادبی را به درستی بخواند. در نهایت به خانمها ساناز بیان و شیوا اردویی رسیدم که با شیوا به تفاوت رسیدم و کارم را شروع کردم. از انتخاب شیوا اردویی واقعاً راضی هستم و کسانی که آمدند و تئاتر ما را دیدند هم میگفتند که کار شیوا خیلی خوب بوده که این نظرها به من قوت قلب میداد. همچنین من برای آنکه روی صحنه یک کاراکتر مرد هم باشد، با امیر آسانی مشورت کردم که امیر آسانی پیشنهاد اجرای موسیقی زنده توسط یک مرد را دارد. بنابراین من به جز یک بازیگر زن، به دنبال یک نوازنده بین 30 تا 40 سال بودم که آقای امید نعمتی خواننده گروه پالت، مهیار طهماسبی نوازنده ویولنسل گروه را به من معرفی کرد. مهیار طهماسبی هم از زمانی که به گروه پیوست، با ما عجین شد و حتی خودش احساس کرد که بیشتر باید سر تمرینها بیاید تا با فضای نمایش آشنا شود. من با نوازندههای زیادی کار کردهام که در این بین، مهیار طهماسبی و همینطور پریا، تنها کسانی هستند که نمیپرسند چه میخواهید و بلکه خودشان وارد قصه میشوند. در این نمایش هم نقش مهیار طهماسبی آرام آرام به قدی جدی شد که من به شیوا اردویی میگفتم که بگذار جمله مهیار تمام شود. در واقع ما ناخواسته مهیار را به عنوان دیالوگ حساب میکردیم.
خانم اردویی مخاطبان هنر شما را بیشتر به عنوان یک کارگردان، مترجم و یا یک شاعر میشناسند چون شما پس از حضور در نمایش "کرگدن" وحید رهبانی، تقریباً دیگر در تئاتر بازی نکردید و بیشتر به عنوان کارگردان و یا مشاور کارگردان فعالیت داشتید. چه اتفاقی افتاد که پیشنهاد خانم رهنما برای ایفای نقش در نمایش "دیگری" را پذیرفتید؟
شیوا اردویی: من اعتراف میکنم که وقتی خانم رهنما با من تماس گرفت، متن را نخوانده گفتم که میآیم. من امسال از ابتدای سال قصد کرده بودم که بازی کنم و بعد که متن "دیگری" را خواندم، جذب متن شدم و خوشبختانه اتفاقی که از شروع سال به دنبالش بودم با نمایش "دیگری" رخ داد. علت آنکه من سالها از عرصه بازیگری دور بودم این بود که من ادبیات انگلیسی تدریس میکنم و ارتزاق من از این طریق است. از طرفی، در تئاتر برای من کارگردانی خیلی اهمیت دارد و همیشه به کارگردانی توجه ویژهای داشتهام.
هر دوی شما خودتان هم ترجمه میکنید و به زبان انگلیسی تسلط دارید. وقتی که با متن ترجمه شده مواجه شدید، برخوردتان با آن چطور بود؟
بهاره رهنما: مترجم این متن آدم جالبی بود. در ترجمه متن "دیگری"، شیوا اردویی، سهراب حسینی (دراماتورژ) و امیر آسانی (مشاور کارگردان) هم کمک کردند تا متن به شکل بهتری ترجمه شود. ما با بخشهایی از متن ترجمهشده کشتی گرفتیم و به خصوص اپیزود سوم را من دوباره بر اساس موقعیت ایران و صحنه از پایه ساختم؛ به خصوص آنکه اجرای ما سه سویه بود. من فقط به احترام آقای فراهانی قبول کردم وگرنه کار سه سویه بلد نیستم و به آن اعتقادی ندارم. معمولاً در سطح دنیا کارهایی سه سویه اجرا میشود که دلیل خاصی برایش وجود داشته باشد اما در ایران چون سالن تئاتر کم است این اتفاق میافتد. در نمایش "دیگری"، آقای جلال تهرانی به عنوان طراح نور و صحنه به ما کمک زیادی کرد. البته من میدانستم که وقتی آقای تهرانی به ما اضافه شود، بخشی از مد کارگردانی ایشان هم وارد مسیر میشود. آقای تهرانی سه روز مانده به اجرا کل چیدمان صحنه را عوض کرد و این اتفاق باعث شد که کار همه بچهها سخت شود. با این حال به نظرم اتفاقی خوبی برای کارمان افتاد و من معتقدم که 50 درصد از موفقیت کار ما به خاطر نور و صحنهای است که آقای تهرانی طراحی کرد و بچهها هم به خوبی با آن عجیب شدند و هر کدام آرام آرام جایگاه خودشان را پیدا کردند. در نهایت علیرغم آنکه تئاتر ما در بحبوحه انتخابات اجرا شد، اما باز هم استقبال خوبی از آن به عمل آمد.
شیوا اردویی: من اولین بار که متن را خواندم، احساس کردم که ترجمه خوبی از آن صورت نگرفته است ولی بعداً که با خانم رهنما و خانم حقیقت صحبت کردم، متوجه شدم که مترجم از قصد خواسته کلمات این متن پرطمطراق ترجمه شود. گویا مترجم اصرار داشته که این سبک نوشتن آقای انزو کرمن است و تمام متنهای ایشان همین شکلی است و به آن تئاتر کلام میگویند که من تا به آن زمان چنین چیزی را نشنیده بودم. یک متن دیگر از این نویسنده را هم خانم رهنما و آقای آسانی این روزها روی صحنه میبرند. زمانی که آقای تهرانی کل صحنه را تغییر داد، وقت خیلی کمی برای ما وجود داشت که خودمان را با شرایط وفق بدهیم. اتفاقی که افتاد مثل این بود که شما بعد از 4 هفته تمرین باید کلاً یک کار دیگری را انجام دهید و همه چیز متفاوت میشود. این تغییرات برای من که یک بازیگر فول تایم نیستم و خیلی وقتها بود از صحنه دور بودم، کار سختی بود و به نوعی مرا له کرد اما خوبی آن در این بود که باعث شد خیلی زود روی فرم خودم بیایم. تجربه چالش برانگیز و شیرینی بود.
آقای طهماسبی شما در تئاتر "دیگری" هم نوازنده و طراح موسیقی بودید و هم به نوعی بازیگری هم انجام دادید. خیلیها معتقدند که موسیقی دراماتیک یک تئاتر یا سینما متفاوت از موسیقیهای با کلام مستقل است. این تفاوت به خصوص در کارگردانی و طراحی متفاوت خانم رهنما برای نمایش "دیگری" در کجا اتفاق میافتد؟
مهیار طهماسبی: انتزاعی بودن موسیقی باعث میشود که چنین اتفاقی بیفتد. موسیقی هنری است که میتواند به هنرهای دیگر مثل شعر، سینما، نمایش و... کمک کند و از طرفی خودش هم به عنوان یک هنر کامل عرضه شود. این ویژگی منحصر به فردی است که موسیقی دارد. در نمایش "دیگری" خواست کارگردان و فضای اثر خیلی مهم است. در این نوع تئاترها کارکرد موسیقی مثل نور است و بهتر است که شما کمتر حرف بزنید. من در این نمایش هم نوازنده بودم، هم آهنگساز و هم بازیگر. من هم گریم میشدم و هم لباس خاص میپوشیدم و این اتفاقات باعث میشد که من صرفاً یک موزیسین نباشم و فکر کنم که وظایف دیگری هم دارم که باید همپای با نوازندگی به آنها توجه کنم. کاراکتر من کاراکتری بود که هم باید وظایف موسیقایی خودش را برای تشدید حس صحنه انجام میداد و هم در لحظاتی، با موسیقی حرف خودش را میزد. پیش بردن همه اینها با هم کار را سخت میکرد.
در کار شما یک لحظاتی احساس میشود که انگار موسیقی دارد تمپو و ریتم کلی صحنه را یک جا کنترل میکند. اینطور نیست؟
مهیار طهماسبی: بله دقیقاً. این سختترین کاری است که در این نمایش روی دوش نوازنده قرار گرفته است چون خیلی باعث میشود که من روی بازیها و تک تک دیالوگها متمرکز شوم و ریتم کار را به دست بگیرم. خیلی سخت است که شما دائم ریتم را کنترل کنید تا صحنه از ریتم نیفتد. بنابراین اگر نمایش از ریتم بیفتد، درصد زیادی از علتش تقصیر من است.
موسیقی این نمایش را بر اساس نمایشنامه ساختید یا بر اساس اجرایی که در تمرینها دیدید؟
مهیار طهماسبی: من وقتی نمایشنامه را خواندم، یک ایدههایی در ذهنم شکل گرفت اما موسیقی نهایتاً زمانی ساخته شد که تمرینات را دیدم. خیلی سر تمرین میآمدم و به واسطه اینکه در جریان تغییرات در تمرینها بودم، کارم را تغییر میدادم تا به بهترین اتفاق ممکن نزدیک شوم. به نظرم تغییرات و پویایی موسیقی در شب اول اجرا تمام نشد و بعد از آن هم رفته رفته موسیقی تغییر کرد و بهتر شد. گاهاً پیش آمد که من در صحنه یک اکتی را دیدم و بر اساس آن موسیقی را تغییر دادم و همان موسیقی در شبهای آتی هم استفاده شد.
خانم اردویی شما در نمایش "دیگری" نقش لیلا را بازی میکنید که به نظر میرسد به نسبت کاراکتر مدو، زن شکست خوردهتری است. او فکر میکرده که زن ایدهآل همسرش بوده اما بعدها میفهمد اینطور نبوده است. از طرفی آنچنان که در قصه میآید، لیلا در گذشته زیباتر بوده و الان زیباییاش به آن اندازه نیست. خودتان چطور فکر میکنید؟
شیوا اردویی: به نظرم هر دو کاراکتر زن به یک اندازه شکست خوردهاند. من حتی کاراکتر لیلا را قویتر میبینم چون توانسته و قدرتش را داشته که از همسرش جدا شود ولی مدو هنوز حلقه در دستش هست و همچنان دارد ادامه میدهد. لیلا حتی اشک هم نمیریزد و من با صحبتهایی که با خانم رهنما داشتم، تعمداً سعی کردم که او زن قویتری نشان داده شود. شاید شما به خاطر اکت من میگویید که لیلا زن شکستخوردهتری است. به نظرم لیلا زن عاشق، وابسته و جسورتری است و تمام طرح و نقشه را او میکشد. در آخر هم طبق طرح و ایدهای که خانم رهنما داشت، یک سری فلاشبکها به گذشته زده میشود بعد اتفاقی میافتد که برای تماشاچی مشخص نمیشود که لیلا یا مدو کدام یک همدیگر را کشتهاند و آیا اصلاً کشته میشوند یا زنده میمانند. اینها مجهولاتی است که برای مخاطب میماند. ما میدانیم که چه اتفاقی افتاده اما سعی کردهایم که پایان نمایش باز باشد و مخاطب خودش به این قضیه فکر کند. البته این قضیه کشته شدن یا نشدن لیلا و مدو ایدهای است که خود خانم رهنما وارد نمایش کرده و در متن اصلی وجود ندارد.
بهاره رهنما: ایده فلاشبک به خاطر پیشینه سینمایی من به ذهنم رسید که آن را در این تئاتر اجرایی کردم اما ایده کشتن لیلا یا مدو، ایدهای بود که آقای جلال تهرانی پیشنهاد کرد و من خوشم آمد و تصمیم گرفتیم که این ایده در انتهای نمایش اجرایی شود.
خانم رهنما به نظر میآید که در آن مبارزهای که وجود دارد، مدو نسبت به لیلا پیروز میشود. شما با این تحلیل موافق هستید؟
بهاره رهنما: بله. من و مترجم این نمایشنامه هر دو این فکر را میکردیم و به این فکر رسیدیم که زن مسنتر، زن اول مرد بوده است.
در اپیزود دوم انگار یک کشف وجود دارد که نشان میدهد که مدو باعث ناپدید شدن همسر اول شوهرش شده است و قصه هم از یک جایی به بعد توسط لیلا جلو میرود. یعنی لیلا به خصوص با قتل دوم، به خاطر عشق و حسادتی که دارد، میخواهد قصه را پیش ببرد.
بهاره رهنما: در این مورد یک دیالوگ جالبی را لیلا میگوید که که من دوست دارم پایان قصهها را بنویسم. این دیالوگ چیز دیگری بود و آن را شیوا اردویی خودش تغییر داد که به نظرم جالب درآمد. به نظر میآید که لیلا آن سفر را پیشبینی کرد و دوست دارد چیز تازهای را وارد آن رابطه کند تا تمام نشود. البته این یک عشق ماورایی است که هر دو کاراکتر آسیب دیدهاند و به خاطر همین به هم پناه میآوردند. از این حیث به نظرم ارتباط آنها قابل احترام است.
فکر میکنید که شکست هر دو کاراکتر زن در عشق اولشان باعث نمیشود که رابطه با همسرشان به جای دیگری ختم شود؟
بهاره رهنما: به نظرم هر دوی این زنها شکست خوردهاند اما مشخص نیست که هر دو واقعاً عاشق بوده باشند. شاید لیلا عاشق بوده اما این نکته واضح و مشخصی نیست. ما مجبور شدیم که بخشهایی از نمایشنامه اصلی را برای طولانی نشدن اجرا و همینطور نزدیک شدن به فضای ایرانی حذف کنیم. البته من دوست ندارم که نمایشنامه خارجی را ایرانیزه کنم ولی به هر حال گاهاً یک ساختار قومی و فرهنگی در نمایشنامههای خارجی وجود دارد که باید آن را تغییر داد.
قبول دارید که موضوع نمایشنامه "دیگری" برای جامعه امروز ایران موضوع ملتهبی است؟
بهاره رهنما: بله قبول دارم. من دست گذاشتن روی این موضوعها را دوست دارم چون از یک طرف به هر حال باید سالنهای تئاتر پر شود و از طرفی دیگر، من در حال حاضر دیدگاه هنر برای هنر را قبول ندارم و به نظرم در این مقطع فرهنگی، فعلاً نیاز اصلی این است که تئاترهای بیشتری به خانوادهها معرفی شود. من رعایت کردن این مرز را از پیمان قاسمخانی یاد گرفتهام. همیشه در فیلمنامههای پیمان دیدهام که این مرز را طوری قرار میدهد که هم خانوادههای سطح پایین جامعه سه بار بلیت میگیرند و میروند فیلم را میبینند و هم شخصیتی چون دکتر سمیعی راجع به فیلمنامه (فیلمنامه مارمولک) مطلب مینویسد. من به این کارهای پیمان که هم خوب و درجه یک مینویسد و هم نظر مثبت عوام را به همراه دارد، غبطه میخورم و حفظکردن این مرز را از او یاد گرفته و به تئاتر آوردهام. الان هم خوشحالم که هر سری یک عده تماشاگر جدید با دیدن تئاترهای من تئاتربین میشوند.
در میان مخاطبان نمایش "دیگری"، آیا آقایان هم میتوانند همانند خانمها با نمایش ارتباط بگیرند؟
بهاره رهنما: برایم جالب است که آقایان بعد از دیدن نمایش عصبی میشوند اما با این حال خیلی کنجکاو هستند که نمایش را ببینند. البته نمایش ما مسائلی فراجنسیتی دارد که مردها و زنها بدون توجه به جنسبت میتوانند به تماشای آن بنشینند. مسائل اصلی نمایش ما خشونت و دروغ است چون مردهای غایب نمایش، به زنها دروغ میگویند و با پنهانکاری زن دیگری هم دارند. همچنین، مسأله حذف دیگری هم یک مسأله دیگر است که نمایش ما را فراجنسیتی میکند. تئوری لاکان که مورد علاقه فمنیستها است، از مسأله دیگری بین زنها و خرد اجتماعی حرف میزند و میگوید که هر کسی که در جهان مدرن بخواهد شخص دیگری را حذف کند، این حلقه در نهایت منجر به حذف خودش خواهد شد، حتی اگر آن دیگری طبیعت باشد. ما وقتی که به طبیعت آسیب میزنیم، طبیعت هزاران بیماری را ایجاد میکند و به خود ما بر میگرداند و در نهایت منجر به نابودی خود ما میشود. در واقع این چرخه، یک چرخه حذف باطل است. من امیدوارم که به کشورمان به سمتی سوق داده شود که از خشونتهای آن کاسته شده و مسأله دیگری در آن حل شود.