گروه موسیقی هنرآنلاین: موسیقی بیکلام در ایران چنان که باید مورد توجه مخاطبان نبوده و همین موضوع سبب شده علاقمندان به این موسیقی به شنیدن آلبومهای خارجی روی بیاورند. علاوه بر این، تولید آلبوم بیکلام برای نوازنده سختتر است. چرا که نوازنده این آلبوم باید تلاش کند تا جای خالی خواننده حس نشود. همه این موارد سبب شده هنرمندان کمتری در این سبک به ارائه کار بپردازند. البته در این میان آهنگسازان معدودی با وجود اینکه تولید اثر در شرایط کنونی برای آنها درآمد و سود مادی چندانی ندارد، باز هم اقدام به تولید و انتشار آلبوم میکنند.
پدارم امینی ابیانه (نوازنده گیتار، آهنگساز و مدرس موسیقی) یکی از افرادی است که در این سالها با تولید آثار بیکلام بسیار، دغدغه خود را نسبت به این حوزه و ارتقای موسیقی کلاسیک نشان داده است. کارشناسان بسیاری از او به عنوان سریعترین گیتاریست ایرانی حال حاضر نام میبرند. علاوه بر این بیست ساعت نوازندگی متوالی او را در زمینه نوازندگی پیوسته دارای رکورد کرده است.
درباره چالشهای تولید آلبوم بیکلام در ایران و بازخوردها از آلبوم «شبهای هارپاک» که چند ماه پیش منتشر شد، با پدرام امینی ابیانه گفتگو کردهایم.
چند ماه پیش که آلبوم «شبهای هارپاک» را منتشر کردید، در مراسم رونمایی از بابت تولید این آلبوم خوشحال بودید. در این مدت بازخوردها از آلبوم تا چه اندازه رضایتبخش بوده است؟
خوشحالی آلبومها باید در گذر زمان کم شود. اولین آلبومم به نام «آتش» را سال ۱۳۷۶ منتشر کردم. آن موقع در تهران فقط سه استودیو وجود داشت و ورود به استودیو مجوز میخواست. در آن زمان آلبوم من ۳۰ هزار نسخه فروخت که فروش خوبی بود. آلبوم دادن در آن دوران اتفاق بزرگی بود چون مجوز گرفتن سخت بود. با این تفاسیر تاکنون حدود ۲۵ آلبوم منتشر کردهام. در واقع از این جهت از انتشار آلبوم «شبهای هارپاک» خوشحال شدم که زمستان سال گذشته در یک چاه افتادم و پا و انگشتم شکست. به محض اینکه پایم را گچ گرفتم، بلافاصله در بستر نُت نوشتم. خوشحالی من به خاطر این بود که توانسته بودم بر جبر زمانه و تقدیر فائق بیایم. چرا که با انگشت شکستهِ تازه از گچ درآمده، گیتار زدن کار سختی است ولی توانستم آلبومی بسازم که سه تا از قطعات آن خیلی سرعتی بود و به همین دلیل خوشحال بودم.
از روزی فهمیدم استقبال مردم از آلبومها در ایران کم شده که در یک نمایشگاهی در شهرک غرب حضور پیدا کردم. قیمت قهوههای آنجا از قیمت کتابهای من بیشتر بود ولی مردم به غرفه ما نزدیک نمیشدند. مردم زمانی که میخواهند یک کتاب بخرند آنقدر ورق میزنند که انگار در حال استخاره برای ازدواج هستند. این در حالی است که دو برابر آن را به راحتی در فستفودها خرج میکنند.
چندی پیش کارشناس موسیقی در گفتوگویی از من پرسید چرا در ایران کپیرایت رعایت نمیشود؟ گفتم این عبارت درستی برای این اتفاق نیست و فرهنگستان هنر نام آن را باید «آهنگدزدی» بگذارد. وقتی اسم دزدی روی این اتفاق باشد، قباحتش بیشتر نشان داده میشود. اسمها باید درست جایگذاری شوند. به این صورت که عدهای به مغازه میروند و میگویند من یک آدم مفتخورم و برای من آهنگ دزدی بریزید. در حقیقت ما روی فروش آلبوم در پلتفرمهای خارج از کشور حساب میکنیم. چرا که با فروش در آنها میتوانیم سر پا بمانیم.
در این سالها شاهد بودیم تلویزیون هم با پخش بدون اجازه آثار هنرمندان به این اتفاق دامن زده است.
از صدا و سیما شکایت کردم و شکایتم هفت هشت سال طول کشید. شخصا دلِ خوشی از آنها ندارم و بابت نشان ندادن سازها عصبانی هم هستم؛ منتهای مراتب اگر دقت کنید این مساله فرهنگ ماست. مثلاً شبکههای خارج از کشور هم وقتی میخواهند موسیقی ما را پخش کنند، حتی نام سازنده آن را نمینویسند. گویا هنرمندان ایرانی فوتوسنتز میکنند و لازم نیست به آنها پول داده یا از آنها نام برده شود. در حالیکه اگر یک آهنگ خارجی پخش کنیم حتماً نام آن را میبریم. به هر حال ما خارجیپرست هستیم.
شکایتتان از صدا و سیما به جایی نرسید؟
ما نمیتوانیم شکایتمان را به دادگاههای جنایی ببریم، بلکه باید شکایتمان را در همان داخل صدا و سیما پیگیری کنیم که در این صورت هم در نهایت به نتیجه نمیرسد. جدا از این موضوع در واکنش به صدا و سیما که میگوید هنرمند با پخش آثارش از تلویزیون معروف میشود باید بگویم شاید یک زمانی اگر تصویر هنرمند را نشان میداد او معروف میشد ولی الآن اصلاً اینطور نیست و شبکههای تصویری زیادی وجود دارد که مردم همه را به یک چشم نگاه میکنند. من متوجه شدم همه شبکهها مثل هم هستند. چه صدا و سیمای ایران چه شبکههای تلویزیونی خارج از کشور. این شبکهها نه تنها حق ناشر را نمیدهند، بلکه حتی نام هنرمند و سازنده اثر را هم اعلام نمیکنند.
به هر حال شبکههای تصویری در فرهنگ عامه مردم تأثیر میگذارند، چرا که مردم به خودی خود درباره این موضوع آموزش ندیدهاند. به نظرم ایجاد فرهنگ برای این موضوع باید از رسانههایی مانند صدا و سیما آغاز شود.
مردم ما در مواجهه با عوامل تولید هنر صنعتی، هم ناسپاس هستند هم قدرنشناس. به صورتی که شاهدیم وقتی یک فیلم سینمایی تمام میشود و تیتراژ در حال پخش است، شبکه را عوض میکنند. یعنی دوست ندارند عوامل ساخت یک محصول هنری را بشناسند. فقط خواننده و بازیگران دیده میشوند و علاقهای برای شناخت دیگران وجود ندارد. در واقع فقط خواص هستند که آن عوامل را میشناسند که آنها هم با همدیگر بدند. گاهی شاگردانم از من میپرسند که شما فلان نوازنده را قبول دارید؟ این جمله از بیخ و بن اشتباه است، چون نوازندگی یک ایدئولوژی سیاسی یا مذهبی نیست که من بگویم آن را قبول دارم یا نه. میتوان نوازنده را دوست داشت یا خیر. همچنین اگر از یک نوازنده خوشمان بیاید دلیل نمیشود تفکر او را دوست داشته باشیم. از سوی دیگر خواص با یکدیگر مثل بوکسورها برخورد و فکر میکنند اگر یک نفر محبوب شود، ممکن است جای آنها در دل مخاطبین کم شود، در حالی که اصلاً اینطور نیست. فکر میکنند اگر یک نفر صد شکوفه داد به این معناست که دیگری ۵۰ شکوفه از دست میدهد. این فرهنگ غلطی است.
برگردیم به «شبهای هارپاک» که آلبومی بیکلام است. با توجه به همه این چالشهایی که گفتید، آیا بازخوردها از تولید این آلبوم و به طور کل موسیقیهای بیکلام دیگری که ساختهاید، رضایتبخش بوده است؟
بله. از کلیه آلبومهایی که تاکنون تولید کردهام رضایت داشتم. چرا که در همه آنها کم و بیش به تمام اهداف مادی و معنوی که برنامهریزی کرده بودم رسیدم. مطلب دیگر که باید به آن اشاره کنم این است که موسیقیهای باکلام پس از انقلاب، تاریخ مصرف دارند. خوبی موسیقیهای بیکلام این است که تاریخ مصرف ندارند. مثلاً من در آلبومم، قطعه «چارداش» اثر ویتوریو مونتی را ساختهام که برای صد سال پیش است ولی هنوز مخاطب دارد.
البته شواهد میگوید که موسیقی بیکلام حداقل در ایران شنونده کمی دارد.
بتهوون میگوید آنجا که زبان ناتوان میشود موسیقی آغاز میشود. ویل دورانت در کتاب «تاریخ تمدن» نوشته که مردم ایران روی فرش راه میروند و به زبان شعر صحبت میکنند! چنین اتفاقی برای او عجیب بوده چون در آن دوران در آمریکا فرش را به دیوار میزدهاند. به طور کل همیشه از بازخورد آلبومهایم راضی بودهام. برای برخی از آلبومهایی که منتشر کردهام اسپانسرهای خوبی گرفتهام. مثلاً برای آلبوم «آتش ۲» یک کارخانه گیتار اسپانیایی به نام کوئنکا اسپانسر من بود و ۲۷۰ گیتار به من هدیه داد. من با هیچ شرکتی کار نمیکنم و کارهایم را خودم میسازم. به همین خاطر باید سعی کنم یکی یکی آهنگها را پروموت کنم. الآن بعد از گذشته پنج ماه از معرفی آهنگهایم به خارجیها، فروش آنها در خارج از کشور در حال بهتر شدن است.
به طور کل برخورد نوازندهها و مخاطبان خارجی از ایرانیها بهتر است چون ما ایرانیها قربانیان تعصب هستیم. خود من هم یک زمانی اینطور بودم و فکر میکردم فقط گیتار فلامنکو خوب و بقیه آن حرام است. در حال حاضر سبک من گیتار فری استایل است. جوانهای ما به یک سبک موسیقی پایبندند و خارج از آن سبک را حرام میدانند. این نگرش یک بدی دارد و آن هم این است که جلوی خلاقیت را میگیرد. من که ۴۰ سال است دارم کار میکنم دیگر نباید کپی کار کنم و باید آزاد گیتار بزنم. اما متاسفانه ما در ایران روی این سبکها تعصب داریم.
من و آقای ساکت یک مدتی با همدیگر کنسرت برگزار میکردیم. آن موقع آقای ساکت در کوک تار دست برده بود ولی همه برنمیتابیدند و معتقد بودند در سنتها دست برده شده است. در گیتار نیز همینطور است. مخاطبان خارجی وقتی پیغام میفرستدند متوجه میشوم که بین آن طرفیها نیز بیشتر آدمهای بیطرف کارم را دوست دارند. من در ایران مخاطبان زیادی دارم چون حدود ۳۰ سال است گیتار آموزش داده و حدود ۱۰ هزار شاگرد داشتهام. به هر ترتیب آنها روی من تعصب دارند و آلبومهایم را میخرند.
در ایران شیوه مرید و مرادی وجود دارد و همه چیز تحت یکسری چارچوبها جلو میرود. متاسفانه بیشتر نوازندههای کنونی هنوز آزادی را لمس نکرده و فکر میکنند باید از یک سبک نواختن خارج نشوند. در حالی که این موضوع مانند این است که ما در نقاشی بگوییم همه نقاشیها باید رئال باشد و سالوادور دالی بیخود کرده است. در حالی که سالوادور دالی با فروید دوست بود و تصویر ضمیر ناخودآگاه را کشید. ما نمیتوانیم بگوییم که این دو آدم مشکل روحی داشتهاند.
بتهون میگوید در موسیقی هم مثل زندگی هدف آزادی است ولی در ایران اینطور نیست. ما معضلات فرهنگی بسیار زیادی داریم که مثل چرخ دندههای ساعت نمیتوانند سالم بچرخند، اگر بقیه خراب باشند. یک چرخدندهای که بخواهد سالم بچرخد لابهلای خرابها خرد میشود. همه مشکلات از جمله معظلات فرهنگی، تعصبات و جامعه افسرده روی هم جمع شده و به این وضعیت رسیدهایم. من معتقدم آدم در کار فرهنگی شکست نمیخورد. انسان در کار فرهنگی همیشه موفقیت به دست میآورد، منتها ممکن است موفقیت کمتر یا بیشتری داشته باشد. ضمن اینکه تعداد مخاطبین هم اهمیت ندارد، بلکه اینکه چه کسی مخاطب آثارمان است اهمیت دارد.
فکر میکنید موسیقی بیکلام برای بیشتر دیده شدن نیازمند چه مواردی است؟
عین اکسیژن که اطرافمان پُر است ولی خودمان متوجه نیستیم، اطرافمان پُر شده از موسیقی بیکلام اما متوجه آن نیستیم. مثلاً همین صدا و سیما، موسیقیهای بیکلام زیادی پخش میکند. سراسر فیلمها، مستندها، تبلیغات، عزاداریها و جشنها مالامال از موسیقی بیکلام است ولی ما به آن توجه نمیکنیم. دنیا بدون موسیقی بیکلام در سکوت وحشتناکی فرو رفته و مانند شهر زامبیها میشود. موسیقی بیکلام مدام پخش میشود ولی ما آن را حس نمیکنیم.
حالا اگر به دید ایدهآلیستی آن را نگاه کنیم، یک عده میگویند صدای باد، رودخانه و چشمه هم موسیقی بدون کلام است. ما پُر از موسیقی بیکلام هستیم ولی من گیتاریستی را نمیشناسم که مثل من ۲۰-۳۰ آلبوم در این حوزه منتشر کرده باشد. این مسئله به خاطر این است که ما هم به هنر موسیقی احتیاج داریم هم صنعت موسیقی. اگر همه مراحل انتشار را به درستی طی کنیم، موسیقی بیکلام هم میتواند موفق شود. من از خودم چیزی نمیگویم ولی شما آلبوم «باران عشق» ساخته آقای ناصر چشمآذر را ببینید. این آلبوم هنوز که هنوز است شنیده میشود. آهنگهای بتهوون، موتزارت و باخ هم همینطور. تولید آنها یک شهامت و اعتماد بهنفس میخواهد و پخششان نیز علاوهبر توانایی به یک دانش و بازاریابی احتیاج دارد که طرف بداند مخاطبانش کجا هستند و کلیپها را چطور درست کند. آدم اگر روی کارش فکر کند و زحمت بکشد، میتواند آن را بشناساند. من روی آهنگ «آستوریاس» اثر ایساک آلونیز در یک مکان تاریخی بکر در روستای ابیانه یک کلیپ درست کردم و توانستم آن را بقبولانم. اگر آدم زحمت بکشد و کار کند، میتواند کاری کند که اثرش دیده شود. شاید ۹۰ درصد شرکتهای موسیقی به فرهنگ و هنر اهمیت ندهند و دنبال موسیقی باکلامی باشند که خواننده آن معروف باشد تا بتوانند درامدزایی کنند. با این حال من دوستانی مانند آقای علمشاهی دارم که در گرفتن مجوز به من کمک کرد و این کار را به رایگان برای من انجام داد.
دوستان دیگری هم از جاهای مختلف من را به تلویزیون دعوت کردند و گیتار من را هم نشان دادند و از آن تعریف کردند. بعضیها فکر میکنند این روزها حتماً باید به سایتها پول بدهند تا کارشان را پخش کنند، در صورتی که میتوانند آثارشان را به سایتهای خارج از کشور بدهند و از آنها حتی پول دریافت کنند. البته در ایران خودمان نیز سایت بیب تیونز به هنرمندان پول میدهد. من خودم الآن دارم از همراه اول پول میگیرم و آثارم در آوای انتظار به فروش میرود. به هر حال هر کاری یک راهی دارد. همین الآن با ویدئو هم میتوان پول درآورد. انسان در هر مسیری اگر درست پیش رود و صبور باشد، موفق میشود. البته هنرمند باید آهنگها را هم درست انتخاب کند. مثلاً من در آلبومهایم همیشه یکی، دو آهنگ پاپیولار انتخاب میکنم که بدانم آدم عادی از آن خوشش میآید. دو اهنگ سوپر فست انتخاب میکنم که سرعتش بسیار زیاد باشد. به عنوان مثال در این آلبوم، یک مالاگانیا زدم که سرعتش از سرعت جهانی بالاتر است. ما در آلبومهایی که منتشر میکنیم باید بتوانیم قشرهای مختلف را سیراب کنیم. نوازندهای که میخواهد آلبوم بدون کلام منتشر کند باید تلاش و تمرین زیادی کند تا جای خالی خواننده حس نشود. کارهای قبلی من مثل این آلبوم تکنوازی نبود. من در کارهای قدیمی با ناصر رحیمی بهعنوان نوازنده فلوت و همایون نصیری بهعنوان نوازنده پرکاشن همکاری کردهام. صدای یک خواننده ممکن است کهنه شود ولی فلوت ناصر رحیمی کهنه نمیشود.
برخی کارشناسان و شنوندگان حرفهای موسیقی از شما به عنوان سریعترین گیتاریست ایران نام میبرند. در مقابل نوازندگان بسیاری داریم که شاید در کار خود مهارت هم داشته باشند اما مردم آنها را نمیشناسند. شرایط نوازندگان را در ایران چطور ارزیابی میکنید؟
انسان خودش مسیر زندگیاش را مشخص میکند. مثل این میماند که ما بگوییم خبرنگاران دیده نمیشوند. به نظرم این اتفاق بستگی به خود شخص دارد. اوریانا فالاچی هم خبرنگار بود. نوازنده میتواند دیده شود. وقتی یک نوازنده به یک خواننده میچسبد ممکن است سریع به پول برسد ولی گم میشود. اگر کسی میخواهد مطرح باشد، باید از خوانندگان پرهیز کند، چون خوانندگان بعد از انقلاب هم به کسی میدان نمیدهند هم شعرهای خوب انتخاب نمیکنند. بنابراین چون کارها ضعیف است، آدمهایی که کنارشان میایستند هم فید میشوند و از بین میروند. ما در ایران نوازندگانی داریم که جهانی و در خارج از ایران مطرح شدهاند. در گیتار هنرمندانی نظیر اردشیر فرح، آرمیک و سپهر ارجمند را داریم که جهانی شدهاند. ممکن است شما سپهر ارجمند را نشناسید ولی ایشان در اسپانیا با پاکو دلوسیا هم ساز زد. من از پاکو درباره ایرانیان پرسیدم و ایشان گفت من تا به حال ۴۰-۵۰ شاگرد ایرانی داشتهام. خوان مارتین هم همینطور. تا حدود ۱۰ سال پیش تکنیک نوازندگان ما بسیار بالا بود، چون خوب تمرین میکردند و وقت زیادی میگذاشتند اما الآن تعداد کسانی که وقت میگذارند کم است. به طور کلی لایف استایل کسی که میخواهد شاخص و حرفهای شود با آن کسی که میخواهد در کنار زندگیاش گیتار بزند، فرق میکند. منتها از نظر کمیت، گیتاریستهای بسیاری زیادی داریم. در سال حدود ۵۰ یا حتی ۱۰۰ کانتینر گیتار از هر شرکت وارد ایران میشد و میشود. این نشاندهنده این است که تعداد گیتاریستهای ما خیلی زیاد است و به نظر من خوب هم هستند. البته در ۱۰ سال اخیر یک مقدار افت کردهاند ولی کلاً گیتاریستهای ایرانی خیلی خوب هستند.
با توجه به شرایطی که میتوانید آنطرف دنیا داشته باشید، تاکنون به مهاجرت فکر کردهاید؟
من از ۲۰ سالگی مهاجرت کردم و به دبی رفتم ولی اولین بار که در آنجا روی سن گیتار زدم حالم به هم خورد؛ چون برای یک عده آدم که به موسیقی گوش نمیکردند گیتار میزدم. بنابراین فوری برگشتم. خیلی از کسانی که مهاجرت کردهاند کارشان به جایی میرسد که بروند در عروسی گیتار بزنند. البته آن هم یک شغل است و نمیخواهم اهانت کنم ولی من دوست نداشتم به خارج بروم و در هر جایی برای هر کس ساز بزنم. مهاجرت اصلی من به خاطر تحصیلات بود. در ۴۵ سالگی برای گذراندن دوره دکتری به گرجستان رفتم و در آنجا همان هفته اول در آکادمی شروع به تدریس گیتار کردم.
با وجود هزار و یک گرفتاری که در ایران برای همه وجود دارد و با اینکه شخصا به جاهای خوبی هم دعوت شدهام، کشور خودم را بیشتر دوست دارم. به زندگی در ایران عادت کردهام و روشش را بلدم. ضمن اینکه ما اگر در ایران باید یک مجوز بگیریم، در خارج باید صد مجوز بگیریم. چون ایرانیان در کشورهای خارجی با هم رقابت نادرستی دارند. من وقتی در گرجستان کنسرت میگذاشتم هنرمندان ایرانی همزمان با اجرای من در سالنهای دیگر برنامه میگذاشتند تا بلیت من فروش نرود. از این باندبازیها و مافیابازیها در همه جای دنیا هست، اما به هر حال بعضیها به یک جایی میرسند که یا مجبور میشوند بروند یا آن مدل زندگی را میپسندند. من معتقدم ما هنرمندان در کل به جامعهمان بدهکاریم. بعضیها فکر میکنند هنرمند طلبکار است ولی من معتقدم هنرمند یعنی کسی که به جامعه بدهکار است. شکسپیر میگوید هنرمند باید بماند، زحمت بکشد و روشنگری کند و جامعه آینده را نشان دهد. از نظر من هنرمند کسی است که تا آخر عمر احساس کند به مردمش دین دارد. من هم حس میکنم این دین را دارم و هر وقت هر اتفاقی میافتد با گیتار زدن سعی میکنم یک زخمی را دوا کنم. چون دید من این است نمیتوانم مهاجرت کنم.
سالهاست در زمینه آموزش گیتار فعالیت میکنید و حتی برای علاقهمندان مناطق محروم هم کلاسهای آموزشی آنلاین گذاشتهاید. آیا این کلاسهای آموزشی همچنان پابرجاست؟
یک زمان آموزش گیتار به مناطق دوردست سخت بود ولی الآن خیلی ساده است. همین امروز هم در نیویورک شاگرد داشتم هم در استرالیا. شاگردانی هم از آبپخش بوشهر و بافت کرمان داشتهام که به واسطه آنها با این شهرها آشنا شدهام. الآن دیگر مرزهای جغرافیایی برداشته شده است. ۳۰ سال پیش میگفتند یک گیتاریست باید برود پولیای اسپانیا را ببیند تا لهجه گیتار را یاد بگیرد ولی الآن شما هر فیلمی را بخواهید از یوتیوب میتوانید ببینید. حتی به صورت آنلاین هم میشود گیتار را در واتساپ یا هر اپلیکیشن دیگری آموزش داد. من یک سری فیلمهای آموزشی را هم در آپارات آپلود کردهام که این ویدئوها تا الآن ۲۶۰ هزار بازدید خورده است. فکر میکنم اگر هر خانواده ایرانی یک ساز داشته باشد کلیه معضلات فرهنگی ما حل میشود، چون از آن خانواده خشونت رخت میبندد و عشق و مهربانی واردش میشود. این هدف خوبی است که بتوانیم آنقدر هنر را پخش کنیم که در هر خانواده یک ساز وجود داشته باشد.
آیا در مناطق دوردست که به هنرجویان آموزش میدهید استعدادهایی وجود دارد که پیشبینی کنید بعدها ستاره شوند؟
این موضوع به اینکه یک هنرجو در روستایی دورافتاده باشد یا در شمال شهر تهران ربط ندارد، بلکه به بهره هوشی و تلاش و انگیزه آن شخص مربوط میشود. به نظرم استعدادها یکسان پخش شدهاند منتها آن شخصی که در یک روستای دورافتاده است، چون تفریح و امکانات دیگری ندارد وقت بیشتری برای گیتار میگذارد و میتواند بیشتر پیشرفت کند. اما در مورد سؤال شما فکر میکنم دیگر نمیشود گفت به آیندگان امیدواریم یا نه. آنقدر معضلات خانوادگی، اجتماعی و اقتصادی زیاد شده که یک نفر ممکن است خیلی استعدادش خوب و هنرمند خوبی باشد ولی چند سال دیگر سر از اسنپ دربیاورد یا مشاور املاک شود. بنابراین این موضوعات به شانس و تقدیر آدم هم بستگی دارد.
در پایان اگر صحبتی مانده بفرمایید.
ما در گذشته با خودکار بیک آهنگ میساختیم. یک دفتر نت جلوی خودمان میگذاشتیم و نتش را مینوشتیم و بعد در استودیو میفهمیدیم این آهنگ واقعاً آن صدایی را که در مغزمان بود میدهد یا نه. الآن با کامپیوتر آهنگ میسازند و زندگی از هر جهتی ساده شده است. موسیقی نیز از این قاعده مستثنا نیست. فکر میکنم آهنگساز باید با خودکار آهنگ بسازد و خواننده هم باید بتواند با خودکار آهنگش را بنویسد، نه اینکه زیر دوش حمام آواز بخواند و بعد بگوید من آهنگ ساختم. در پایان از همه عواملی که در این آلبوم به من کمک کردند تشکر میکنم. همایون نصیری، هومن غفاری، حامد برادران، غلامرضا معرف و حمید حیاتی پرکاشنیستهایی بودند که در این آلبوم با آنها همکاری کردم و از این بابت خوشحالم و از آنها تشکر میکنم.