سرویس موسیقی هنرآنلاین: تهران بود و لالهزارش، تهران بود و تماشاخانههایی که در لالهزار مملو از تماشاگر میشد، تهران بود و مردانی که پیش پرده میخواندند تا صدای مردم باشند. تهران بود و لوطیهایش که امین مردم بودند. مرتضیخان احمدی یکی از همین مردان لوطی و مشتی تهران بود. بهتر بگوییم عاشق تهران بود. عاشق درختها و باغهایش که حالا خاطرهاند. عاشق موسیقیاش، عاشق محلههای قدیمیاش که بوی معرفت میدادند. او شیفته هنر بود و خود هنرمندی بزرگ "بازیگر، کارگردان، خواننده، دوبلور و ورزشکار" البته به قول استادبیضایی"آن مرد گنجی در سر دارد که میان شما پخش میکند. گنج مردم نادار؛ مردمان دریغ شده! گنجی از ناداری گردآوری شده از روزمرگی."
به بهانه شب یلدا و ششمین سالگرد جاودانگی مرتضی احمدی گفتوگو کردهایم با بهرنگ بقایی، نوازنده، مدرس و نوه مرتضی احمدی و فرزانه ابراهیمزاده پژوهشگر فرهنگی تا تاثیر این هنرمند مردمی را در احیای فرهنگ تهران مرور کنیم.
آقای مرتضی احمدی در بین هنرمندان جامعالاطراف هستند. ایشان هم دوبلور و بازیگر خوبی بوده و هم سالها در رادیو کار کرده و در سینما نیز حضور داشت. با این حال ممکن است گفتوگوی امروز ما به سمت وجه موسیقیایی آقای احمدی و آن تأکیدی که همیشه روی تهرانی بودن و پژوهشی که روی موسیقی تهران داشتند برود. آقای بقایی، شما در آن کارهایی که از آقای احمدی چاپ شد یکی از نوازندگان بودید و به سبب نسبتی که با ایشان داشتید اواخر همیشه در کنارشان بودید. ابتدا راجع به وجه موسیقیایی و تأکید آقای احمدی روی موسیقی تهران صحبت کنید.
بهرنگ بقایی: یک قسمت ماجرا تأکیدش است و یک قسمت ماجرا اهمیتش. یک چیزهایی در طول زمان به علتهای مختلف هم کنار گذاشته شدند و هم به خاطر اینکه کار پژوهشی روی آنها صورت نگرفت، از نظر معنایی مخدوش شدند. مثلاً الان اگر به کسی بگوییم موسیقی روحوضی؛ اگر آدم متخصصی نباشد احتمال دارد پیش پرده، روحوضی و موسیقی مطربی را یکی بداند. درست است که زمینه پیش پردهخوانیها یک جاهایی میتواند موسیقی روحوضی باشد ولی عملاً تنها نقطه اشتراکی که این دو با هم دارند این است که مضامین آنها اجتماعی روز است و بستر آنها موسیقی ریتمیک ایرانی است. اهمیت این تأکید بر این است که موسیقی روحوضی مشخصاً دارد از موسیقی مطربی و پیش پرده تفکیک میشود و به نظرم از نظر پژوهشی اهمیت زیادی دارد. خود آقای احمدی مخدوش بودن این مرزها را کاملاً میدانست و روی آنها تأکید میکرد. ایشان دو کتاب متفاوت دارد که پیشپردهها جداست و ضربیخوانیها و روحوضیها جدا.
در گامها چه تفاوتی بین ضربیخوانی یا موسیقی مطربی یا روحوضی وجود دارد؟
بهرنگ بقایی: ما در ترانههای تخت حوضی یک سری کار داریم که کاملاً ملودیک هستند و راوی دارد آواز میخواند. طبیعتاً هر کدام از اینها در یک دستگاهی میگنجند ولی یک سری آثار روی نت خاصی اجرا نمیشود. ضربیخوانیهایی وجود دارد که در آنها صرفاً ریتم مهم است. کما اینکه ما نیز در مجموعهای که منتشر شد آنهایی را با ساز ملودیک زدیم که ملودیک بودند، وگرنه بقیه آنها را نمیشد به قالب ملودیک آورد و اجرا کرد. در آنهایی که قالب ملودیک دارند سهگاه، همایون و بیات ترک زیاد شنیده میشود ولی قالب مطلقی وجود ندارد. آقای احمدی میگفت اینها مجلس را گرمتر میکنند چون با آنها میتوان یک شیطنتهای حس و عاطفی کرد. ضمن اینکه راویان این موسیقی آدمهای آموخته موسیقی نبودند و اکثراً این روایتها را حفظ کرده بودند. این موسیقی معمولاً در دستگاههای شور برگزار میشده که اجرای آنها راحتتر است. منتها در پیش پرده ماجرا فرق میکند. پیش پرده ارکستر داشته که این ارکستر یک جاهایی حتی میرود در رادیو اجرا میکند. یک ارکستر مجلسی بوده که سازهای ویولن، پیانو، کنترباس و سازهای دیگر داشته است. آنهایی هم که در تئاتر اجرا میشده ارکستر داشتهاند. قالب آنها ملودیکتر است. یعنی آن موقع پیش پردهها ترانههایی بوده که در زمره موسیقی پاپ میگنجیده است. شاید تنها وجه اشتراکی که با هم دارند اشعارشان است که به صورت محاوره اجرا میشود و موضوعات اجتماعی روز را میخوانند. همانطور که درباره کانون فرهنگی و هنری "چاووش" میگوییم هوشنگ ابتهاج (ه.سایه) بوده که آنها را ساپورت کرده است، اینجا پرویز خطیبی بوده که در لحظه شعر میگفته و چون خودش بزرگ و دبیر بوده تأییدها را از رادیو میگرفته است. موسیقی مطربی هم یک وادی جداگانه است. کارکرد آن متفاوت است و نگاه انتقادی ندارد. گاهی حتی لزومی ندارد با شعر همراه باشد. معمولاً این موسیقی در ارکسترهای ایرانی با کمانچه و تنبک اجرا میشده است. کاربرد آن نیز شادیآفرینی و طرب است.
آیا میشود گفت پیشپردهخوانیها اولین رگههای موسیقی پاپ در ایران هستند؟ چون ما تا قبل از آن موسیقیهای مجلسی، دستگاهی، سنتی و محلی را داشتیم و کمتر به سمت موسیقی پاپ میرفتیم.
بهرنگ بقایی: کمی سخت است که بخواهیم اینها را از نظر تکنیکال جدا کنیم ولی اگر ما بیاییم وجه ساختمان موسیقی پاپ را کنار بگذاریم و نفوذ آن را در عامه بررسی کنیم، متوجه میشویم اهمیت آن در این است که آن موقع کنسرت چیز مرسومی نبوده است. مثلاً ما یک کنسرت داریم که قمرالملوک با مرتضی نی داوود در گراند هتل میگذارند ولی کنسرت به صورت معمول وجود نداشته که آدمها بروند اجرای موسیقی را ببینند. اصولاً تولید موسیقی شنیداری به صورت صفحه هم در دسترس عموم نبوده است. آنها میآیند برای یک سری آدم که کم شمار هم نیستند اجرای زنده موسیقی میگذارند. یعنی تمام مخاطبان لالهزار موزیک لایو میشنوند. از این نظر شاید بتوان آن را در زمره پیشگامان موسیقی پاپ قرار داد. اینها میآیند موسیقی که بر پایه موسیقی دستگاهی است را در یک چیزی شبیه ارکستر ملی که زمان آقای فخرالدینی داشتیم اجرا میکنند. مهمتر از آن، موسیقی که همیشه معمولاً حرف و دغدغهاش شعر کلاسیک است تبدیل به یک چیز محاورهای میشود.
فرزانه ابراهیمزاده: ما یک نوع موسیقی مجلسی داریم که بیشتر درباری بوده و در خانه بزرگان اجرا میشده است ولی با آغاز دوران مشروطه، مرتضی خان نی داوود و درویش خان میآیند موسیقی را کمی از آن حالت بزمی در میآورند و وارد جامعه میکنند. تصنیفهایی سروده میشود که مردم هم آنها را میخوانند. در حقیقت آن موقع موسیقی پاپ به مفهوم پاپیولارش شکل میگیرد. من فکر میکنم آن چیزی که با پیش پردهخوانی و کارهای ضربی انجام میشود، اتفاقاً گرفتن موسیقی است که مردم عادی داشتهاند و بعد آوردن آن به قالب علمی و دوباره ارائه دادن آن از طریق یک مدیا جدید مثل تئاتر و رادیو به مردم است. از سال 1319 که رادیو تهران شروع به کار میکند، یکی از اولین بخشهای رادیو که خوب هم کار میکند بخش موسیقی آن است. آقای خطیبی و دیگران که میآیند بخش موسیقی رادیو تهران را راهاندازی میکنند نوازندگان مهمی مانند صبا را میآورند. من فکر میکنم این روند از آن موقع در چند شاخه از جمله ضربیخوانی و پیش پردهخوانی آغاز میشود. البته ما قبل از آن در تئاتر هم پیش پردهخوانی و کارهای روحوضی را داشتهایم که با ساز و ضرب همراه بوده است.
به قول شما پیش پردهخوانی را ابتدا در تئاتر داشتهایم و به نوعی با زندهیاد آقای مهرتاش شروع میشود. آیا واقعاً پیش پردهخوانی با پیشنهاد آقای مهرتاش شروع میشود یا با نگاه به اشعار انتقادی دوره قاجار؟
فرزانه ابراهیمزاده: ما نمیتوانیم حتی بگوییم از مشروطه شروع شده است چون مثلاً ما از نیمه دوم دوران ناصرالدین شاه هم این مسئله را داریم. آن موقع یک قحطی در تهران صورت میگیرد و مردم شعر معروف "شاه کج کلاه، رفته کربلا" را میخوانند ولی ما نمیدانیم در چه قالبی بوده است. در واقع فقط شعر آنها به ما رسیده است. آنچه که به ما رسیده، از دوران مشروطه به بعد رسیده است. من احساس میکنم هر چقدر مدیاها بیشتر میشود، این موسیقی وارد حیطه مردمیتر شده و گستردهتر میشود. قبل از آن هم بوده ولی ما ردپای آنها را در تاریخ میبینیم. قطعاً بسیاری از اشعار قبلاً سروده شدهاند و آقای احمدی هم بسیاری از آنها را جمع کردهاند. مثلاً یک ترانه به نام شمسالعماره در کتاب "کهنههای همیشه نو" وجود دارد که از نظر من تهرانیترین ترانهای است که در تاریخ خودمان داریم. این ترانه و ترانه باباکرم از قبل بودهاند ولی حالا چطوری اجرا میشدهاند و مردم از آن استفاده میکردهاند را نمیدانم. اینها وجود داشته ولی آنچه که مدون شده است، قطعاً از دوره بعد از مشروطه بوده که ما آنها را در دسترس داریم.
بهرنگ بقایی: دو نکته را نباید فراموش کرد. یکی اینکه زمینه این ماجرا دارد از تئاتر میآید. مثلاً همین بازیهای نمایشی که در مجالس و محافل اتفاق میافتاده است، فرهنگ عامیانه عجیب و غریبی داشته که ممکن است ما نفهمیم. مثلاً در مجلس سر اینکه چقدر از صاحب مجلس پول بگیرند به یک زبانی حرف میزدهاند که هیچکس نمیفهمیده چه زبانی است. در روایت اجرایی هم یک عامیانههایی وجود دارد. مثلاً ما در زمان قاجار دار و دستههای دلقک جدی را داشتیم. هم اینها را باید بهعنوان میراثی که رسیده در نظر گرفت و هم اینکه در دوره رضاشاه از نظر شعر اتفاقهای جدی میافتد. نمیتوانیم بگوییم ساختارهای شعر میشکند، بلکه تازه میشود و شعر نو را قوام میدهد. آدمهایی مانند فرخی یزدی و میرزاده عشقی زبان عامیانه را وارد شعر میکنند و آن را جا میاندازند.
حتی هدایت هم یک جاهایی این کار را میکند.
فرزانه ابراهیمزاده: حتی شاعر جدی مثل ملکالشعرای بهار نیز این کار را میکند. عارف قزوینی پاپیولارتر شعر میگوید ولی ملکالشعرای بهار شاعری است که به نسبت آنها از نسل گذشته شعر میآید ولی او هم میآید همین مفاهیم را وارد شعر میکند و در واقع اصلاً ترانه میگوید. بیتردید "مرغ سحر" ترانه است و زبان به زبان چرخیده است. میرزاده عشقی میآید برای اُپرا و قالبهای مختلف شعر مینویسد. اینها وامدار چیزی هستند که در گذشته هم وجود داشته است. من فکر میکنم بزرگترین کاری که آقای احمدی برای موسیقی تهران کرده، زنده کردن یا احیای یک چیزی به نام بیات تهران است. ما قبل از اینکه آقای احمدی بیایند و این کار را انجام بدهند هم مفهوم بیات تهران را داشتیم و میدانیم چنین چیزی وجود داشته ولی کسی که برای اولین بار روی بیات تهران کار میکند آقای احمدی است. موسیقی و هنر ما در دوره قاجار به شدت تحت تأثیر مکتب اصفهان قرار دارد. فکر میکنم کار بزرگی که این افراد انجام میدهند این است که مکتب تهران را زنده میکنند. ما اگر بخواهیم بگوییم در حوزه موسیقی چه کاری انجام شده، من فکر میکنم این بزرگترین کاری است که انجام شده است. قالب اصفهان یک قالب شسته و رفته و درباری است ولی بیات تهران مثل خود زبان تهرانی است. یعنی واژههای سخت و پیچیده ندارد و هر چیزی را برای خودش راحت میکند. همین مسئله باعث میشود که این سبک از موسیقی بین مردم گل میکند و مردم آن تصنیفها را میخوانند. فکر میکنم بسیاری از این ضربیخوانیها و پیش پردهها مثل "شمسالعماره" یا "عمو سبزی فروش" در محافل و مجالس مختلف خوانده میشد. همه اینها در قالب زبان تهرانی گفته شده است.
به اعتقاد من شعر "باباکرم" با توجه به اینکه یک عده حس میکنند شعر مبتذلی است یا شعر "یک حمومی من بسازم چهل ستون چهل پنجره"، شعرهایی هستند که ما روی آنها جزئیات اقلیمی میبینیم. یعنی تهران را در آنها میبینیم. شاید قبل از این ترانهها تهران را اینطور در شعرها نمیدیدیم. حالا به مرور زمان باباکرم به شکل مبتذلی ارائه شد ولی اینها جزو ترانههایی است که منشأ تهرانی دارند و هنوز ماندهاند.
فرزانه ابراهیمزاده: بعضی از گروههای جدید الان دارند دقیقاً از همان قالب استفاده میکنند. کل موسیقی ما وامدار هنرهای نمایشی ما است. خود تعزیه و تخت حوضی تا حدی توانستهاند موسیقی مردمی را زنده نگه دارند. آقای مهرتاش، تئاتر جامعه باربد را برای اولین بار سال 1305 راه میاندازد و در آنجا این سبک از موسیقی به نوعی اجرا میشود. من معتقدم کاری که آقای احمدی در احیای بیات تهران کردند موثر بوده و دلیل آن هم عشقی بوده که آقای احمدی به تهران و زبان تهرانی داشته است. آن لهجهای که خودشان داشتند هم لهجه ناب تهران بود و از کلمات تهرانی استفاده میکردند.
بهرنگ بقایی: من با کلیت حرفتان موافق هستم. به قول شما نمیتوان گفت آقای احمدی بنیانگذار موسیقی تهران است ولی بهعنوان کسی که این روایت را ثبت میکند اهمیت زیادی دارد. اهمیت ماجرا جایی بیشتر میشود که موسیقی دستگاهی ایران که در جامعه ایرانی غالب بوده است مکتبهای مختلفی دارد ولی انگار موسیقی تهران یک زمانی موسیقی رسمی ایران بوده چون در دربار اجرا میشده است. مهم این است که این شکل از روایت، شرایط اقلیمی دارد و واقعاً موسیقی تهران است. یعنی شما موسیقی دستگاهی ایران را در اجراهای درخشان در اصفهان، شیراز و تبریز میشنوید ولی این موسیقی را فقط در تهران میشنوید. به خاطر لحن، لهجه و خاستگاه آن، شاید آدمهایی که در تهران زندگی نکرده باشد نتوانند آن را اجرا کنند. ما باید بیات تهران را از این قضیه جدا کنیم چون این عنوان یک اسم تخصصی نیست. روایت تاریخی آن نیز تاریخچه بامزهای است. البته من این را فقط در خاطرات آقای بدیعزاده خواندهام. ایشان قبل از اینکه میخواستند به عراق بروند در یک جمع خودمانی شروع میکند و یکی از خراباتیها را با یک شعر سعدی میخواند. آقای فروغی که در آن جمع بوده به ایشان میگوید این موسیقی دوست داشتنی است ولی شعری که خواندید مناسب آن نیست. بعد در همان جمع اسم "بیات تهران" را روی آن میگذارند. البته که مرتضی احمدی هم ید طولایی در خواندن همان تکنیک دارد. مثلاً در "نامهربونی" که میخواند یک نمونه درخشانی را از شیوه آوازخوانی اجرا میکند. اینها در تفاوتهای مکتبی، تفاوتهای تکنیکال دارند. مثلاً ادوات تحریر در آواز روی حروف مشخصی اجرا میشوند. در آواز ایرانی معمولاً تحریر را روی "آ" میگذارند ولی اینها روی "اَ" میگذارند. از این نظر اهمیت آن شاخص است.
یک نکته جالبی که وجود دارد این است که شاگردان آقای مهرتاش از جمله آقای مترضی احمدی و آقای عزت الله انتظامی، همگی گوشههای موسیقی را میشناختند و با موسیقی و قاعدههای آن غریبه نبودند. حتی بلد بودند ساز بزنند ولی از یک جایی به بعد خودشان انتخاب میکنند که به یک شیوه پاپیولارتر دیگری بخوانند تا مردم کوچه و بازار هم بتوانند با ترانهها و موسیقی اخت شوند. تا قبل از آن فکر میکردند آن شبه کنسرتها فقط برای دربار و طبقه خاصی است که هیچ ربطی به مردم ندارد ولی موسیقی با آمدن آقای مهرتاش مردمیتر میشود.
فرزانه ابراهیمزاده: هنر ما همیشه به اعتراض کمک کرده است. ما اوج لالهزار را در دوره پهلوی اول میبینیم. در 28 مرداد یکی از اولین جاهایی که تخریب میشود لالهزار است و حتی برنامه از بین بردن لالهزار را داشتند زیرا از هنر بهعنوان زبان اعتراض استفاده میکردند. ته پیشپردهخوانیها و برخی از اجراهای دیگر یک اعتراضی وجود داشت. فکر میکنم این بخش از موسیقی هم کمک زیادی کرد. هر چقدر فضا بستهتر میشد آنها این وجه را بیشتر به کار میگرفتند. خود آقای احمدی بین سالهای 1312 تا 1320 بیشتر فعالیت کردند. بخشی از آن به خاطر فضای بسته سیاسی بود که در آن دوران وجود داشت. من تخصصی از حوزه موسیقی ندارم و فقط دارم بخش تاریخی آن را میگویم. از خلال مصاحبههایی که از آدمهای مختلف خواندهام، متوجه شدهام که آنها اعتراضها را میآوردند در این قالبها میگفتند. در حقیقت یک شیوه برای مبارزه بود.
بهرنگ بقایی: بسیاری از آنها از زمانی که دستگیر شدهاند خاطره دارند.
شاید الان اگر به کتاب "پیش پرده و پیش پردهخوانی" آقای احمدی نگاه کنیم میبینیم چقدر اعتراضها ساده بوده است. مثلاً بعضی از اعتراضها به نانواها به خاطر گران بودن نان یا کمبود آرد بوده است. جالب است که اینها کارکرد داشته است. ما آن موقع رسانههایی مانند فضای مجازی را نداشتیم و اینها سینه به سینه منتقل میشده و عمل میکرده است. ما گاهی میدیدیم به خاطر همین ترانههای عامیانه مجبور میشدند قیمتها را پایین بیاورند یا اتفاقهای دیگر میافتاده است.
بهرنگ بقایی: به نظرم بررسی روند تاریخی آن بسیار جذاب است. اصولاً پیش پردهخوانی به طور مشخص کارکرد اقتصادی داشته است. یعنی برای نجات تئاتر از ورشکستگی میآید. جالب است که آن دوره مصادف با دورهای است که تئاتر روشنفکری دارد در کشور رایج میشود. وقتی یک موفقیت اقتصادی ایجاد شد کمی فراتر رفت و از یک جایی به بعد آدمها نمیآمدند که تئاتر ببینند، بلکه میآمدند پیش پرده بشنوند. یعنی خود تئاتر از اهمیت افتاده بود. با گرایشهای سیاسی که داشتند باهوش بودند و موقعیت را تشخیص میدادند. من شنیدهام حتی راجع به لباس هم اجرا میرفتهاند که چطور باشد. یعنی حتی به لایف استایل آدمها و سیاست هم پرداختهاند. ما آن را بخواهیم با هر دورهای مقایسه کنیم درخشان است. الان هم شاید رسانهای پیدا نکنیم که اینقدر شجاع، صریح، آرتیستیک و بهروز باشد.
فرزانه ابراهیمزاده: این مسئله به هوش و حاضر جوابی آن آدمها برمیگردد. یادم نیست که در خاطرات آقای احمدی خواندم یا یک نفر دیگر که میگفتند وقتی یک اتفاقی میافتاد همان لحظه شروع به خواندن میکردیم. این مسئله به هوش و جامعالاطراف بودن آن آدمها برمیگردد. آنها نسل اول مدرس بازیگری هم هستند و از طرفی اولین کسانی هستند که در تئاتر جامعه باربد کار میکنند و در مقابل تئاتر روشنفکری آقای نوشین قرار میگیرند. آنها موسیقی را میشناختند و به بازیهای بدنی واقف بودند. تئاتر سنتی و فرهنگ عامیانه را خوب میشناختند. الان کمتر کسی پیدا میشود که در حوزه تئاتر کار کند و فرهنگ عامیانه را بشناسد و بداند مردم کوچه و خیابان چه چیزی میخواهند. ممکن است یک سری شعارها بدهند ولی نمیتوانند آنها را وارد تئاتر کنند.
آقای احمدی و آقای انتظامی همیشه تأکید داشتند که ما بچههای سنگلج هستیم. یعنی اینکه تأکید داشتند در محله سنگلج بزرگ شدهاند و تخت حوضیها و پیش پردهخوانیها را دیدهاند. در واقع اگر قلب تهرانِ آن موقع را توپخانه و سنگلج در نظر بگیریم، آنها در قلب تهران بودهاند.
فرزانه ابراهیمزاده: آقای احمدی متولد خیابان مختاری هستند. من فکر میکنم تفاوت آدمهای مثل آقای احمدی با دیگران در این است که ایشان در محلهای زندگی میکنند که در مسیر تحولات هستند و این تحولات در زندگیشان اثر میگذارد. یک جایی از خاطراتشان خواندم آقای خیاطی که نزدیک خانهشان بوده و آن کسی که آپاراتچی سینما بوده است روی زندگی ایشان تأثیر زیادی میگذارند. آدمهایی مانند آقای احمدی و آقای انتظامی واقعاً عاشق تهران بودند و فکر میکنم در مقابل آنها، ما اصلاً علاقهای به تهران نداریم. آنها ریشه در تهران داشتند و به خاطر عشقی که به این شهر داشتند کمک زیادی کردند که هنر رسمی این شهر شکل بگیرد.
بهرنگ بقایی: آنها به خاطر خانواده و محیط فولکلوری که در آن بزرگ شدهاند دقیقاً یک رویکردی پیدا میکنند که کاملاً با آدمهای عادی در ارتباط قرار میگیرند. مرتضی احمدی خانواده فقیری نداشته است. اینکه با فرهنگ فولکلور بزرگ شدهاند، آنها را در جوانی مقابل نحلههایی قرار میدهد که دارند کار روشنفکری انجام میدهند. من قشنگ یادم است که مرتضی احمدی تا آخرین لحظهای که زنده بود نسبت به هنری که کاملاً برای عامه مردم تولید شده بود مشکل داشت. با وجود اینکه احترام میگذاشت ولی تا آخر عمر حالش با هدایت خوب نشد. حتی علت مرگ خودخواسته هدایت را در جدایی او از مردم میدانست. میگفت او آنقدر خودش را تنها و منزوی کرد که به آن مرحله رسید. ایشان هیچوقت حالشان با تئاتر و موسیقی روشنفکری خوب نشد. آقای احمدی دغدغه اجتماعی داشتند و این مسئله باعث شد که روی جریان دیگر تأکید کند.
فرزانه ابراهیمزاده: خانواده هدایت در محله دولت زندگی میکرده ولی آقای احمدی در محله شاپور و خیابان مختاری بوده است. نزدیک گذر مهدی موش بوده است. مردم سنگلج و مختاری طبقه متوسط رو به بالای شهری بودهاند و برای عروسیهایشان دسته تخت حوضی دعوت میکردند. آنها برای یک جمع کوچک کار نمیکردند، بلکه برای یک جمع بزرگی کار میکردند. یعنی برای آنها مهم بود آن کسی که در محله سنگلج زندگی میکند هم بتواند با هنرشان ارتباط بگیرد. من دارم تهرانی را میگویم که در آستانه ورود به دوران پهلوی اول است. اینها میگفتند ما میخواهیم با زبان مردم حرف بزنیم تا مردم حرف ما را بفهمند. در جریان لالهزار هم تئاتر جامعه باربد در مقابل تئاتر پارس، نصر و فرهنگ قرار میگیرد. اینها میگویند تئاتر جامعه باربد مردمی است و مردم هم این تئاتر را بیشتر از یک تئاتر روشنفکری مثل "بادبزن" اثر ویندرمر میپذیرند. همانطور که میدانیم آقای نوشین نگاه چپ داشته و تودهای بوده است یا سیدعلی خان نصر نگاه غربی داشته است ولی اینها میگویند ما برای مردم کوچه و بازار هستیم. همین مسئله باعث میشود که این صداها میماند. قشر روشنفکر یک جایی در تقابل با حکومت قرار میگیرند و سرکوب میشوند ولی اینها با وجود اینکه تند کار میکردند ولی از آنجایی که از دل مردم آمده بودند ماندگار شدند.
بهرنگ بقایی: آقای احمدی یک حساسیتهای عجیبی روی مردم داشت. یعنی امکان نداشت کوچکترین رفتاری داشته باشد که ضد مردم باشد. یک سال قبل از فوتشان در بیمارستان جم بودند. زمانی که میخواستند مرخص شوند به من گفتند برو واکس بیاور کفشهای من را واکس بزن. گفتم الان برای شما خوب نیست که این کارها را انجام بدهید. گفت ممکن است یک نفر من را در خیابان ببیند و با خودش بگوید مرتضی احمدی اینقدر برایش اهمیت نداشت که ممکن است من او را ببینم تا یک لباس خوبی تنش کند. یکبار هم برای ایشان مراسم بزرگداشت گرفته بودند و باید یک مسیر 10 دقیقهای را پیاده میرفتیم. ما یک صندلی پلاستیکی آوردیم و به ایشان گفتیم هر کجا خسته شدید بنشینید. ایشان به ما گفت شما دورتر بایستید. آن روز آنقدر با مردم عکس گرفت که شب در بیمارستان بستری شد. ایشان تا روز آخر لایف استایلشان را نگه داشتند و میگفتند آنچه که از مردم گرفتیم را داریم به خودشان پس میدهیم. نسلی بودند که علیرغم تمام مشکلات در ایران ماندند. مرتضی احمدی از آمریکا پیشنهاد جدی کار داشت ولی در ایران ماند.
پایه بسیاری از موسیقیهای تهرانی شش و هشت است. چرا از یک جایی به بعد آدمها فکر میکنند این ریتم مبتذل است؟ در حالیکه این آدمها در لالهزار این کار را کردهاند و اتفاقاً ترانههای انتقادی روی این ریتم بوده و کارکرد اجتماعی داشته است.
بهرنگ بقایی: قسمتی از آن درست است ولی قسمتی از آن جفاست. از یک جایی به بعد موسیقی فاخر، موسیقی دستگاهی، موسیقی رسمی و موسیقی رادیویی از هم تفکیک شدند. البته استادان بزرگی هم بودند که در یک سطحی از تکنیک و دانش موسیقی کار میکردند. هنر را به مثابه متریالی میدیدند که باید برای استفاده مردم تولید شود و نه برای درآمد. این مسئله در طول سالها باعث شد که آنها پول گرفتن را بد بدانند. شکل ماجرا در کلام همینطور سخیفتر شد که اینها پول میگیرند و کاری میکنند که آدمها برقصند. از طرفی آدمهایی که برای طبقه خاصتری بودند مشخصاً علیه این ماجرا موضعگیری کردند. حتی آقای شجریان مشخصاً میگوید من موسیقیای تولید نمیکنم که مخاطب نیم ساعت خوشحال شود و بعد برود. وقتی فکر میکنیم میبینیم چه اشکالی دارد که آدم نیم ساعت خوش باشد؟ این سخیف شمردن ماجرا به خاطر شش و هشت نیست. شش و هشتی که به صورت نقطهدار اجرا میشود مشخصاً فرهنگ ایرانی است. روند سخیف شمردن طرب لحظهای باعث میشود گاهی خود اینها هم معذب شوند. من دیدهام که یک خواننده یک تصنیف شش و هشت شاد خوانده و وقتی تماشاگران دست زدهاند آن را قطع کرده و گفته خواهش میکنم دست نزنید. این سخیف شمردن واقعاً بیبنیادی است.
فرزانه ابراهیمزاده: من فکر میکنم این روند از دهه 30 در حوزه هنر ما اتفاق میافتد و در دهه 40 به اوج خودش میرسد. ما آن تقابل بین هنر روشنفکری با هنر فولکورتر و پاپیولارتر را در دهههای 10 و 20 داریم ولی در دهه 30 اتفاقی میافتد که نقطه از بین بردن لالهزار هم از همان موقع شروع میشود. پس از کودتای 28 مرداد تئاتر سعدی و تئاتر فرهنگ را آتش میزنند و پس از اینکه سیدعلی نصر میرود و احمد دهقان را ترور میکنند و تئاتر نصر را به عبدالله والا میسپارند، اینها میآیند یک سری المان اضافه میکنند که لالهزار به آن سمت میرود. مثلاً گروه رقص را وارد تئاتر نصر میکنند و در لالهزار کابارهها شکل میگیرد. بعد تئاتر روشنفکری را از بین میبرند و آن گونهای هم که در پاپیولارتر و انتقادیتر است را با یک رقصی همراه میکنند.
جالب است که پس از کودتای 28 مرداد اکثر این افراد دیگر پایشان را به لالهزار نمیگذارند.
فرزانه ابراهیمزاده: به خاطر اتفاقی است که در لالهزار میافتد. عبدالله والا برای اولین بار میآید یک گروه رقصنده عربی را وارد تئاتر میکند.
بهرنگ بقایی: دوران بسیار تراژدیکی است. اینها آن دوران را دوره زوال خودشان میدانند. علیرغم موفقیتهایی که کسب کردهاند، کماکان آن دوره را بهعنوان ستاره، دوره افول خودشان میدانند. اصلاً به آنها برمیخورد.
فرزانه ابراهیمزاده: تئاتر جامعه باربد پس از کودتای 28 مرداد و اتفاقاتی که در لالهزار میافتد تعطیل میشود. آقای مهرتاش جمع میکند و میرود و آقای احمدی وارد حوزه دوبله و گویندگی میشوند. من در صحبتهایی که مثلاً با آقای والی داشتم، آنها میگفتند آن دوره سرخوردگی هم زیاد میشود. مثلاً در سینما فیلم فارسی شکل میگیرد و تئاتر به سمت تئاتر لالهزاری میرود. این آدمها قهر میکنند و در حوزههای دیگر کار میکنند. چند سال طول میکشد تا از آن شوک بیرون بیایند. بعدها آدمهایی مانند علی حاتمی، بهرام بیضایی و عباس جوانمرد میآیند و دوباره این قالبها را بهروز میکنند. آقای احمدی درخشانترین کاری که آن دورهها کار میکند نمایش "حسن کچل" است. ایشان با آن نمایش دوباره پیش پردهخوانی را احیاء میکنند. حدود پنج، شش سال طول میکشد تا از آن شوک بیرون بیایند. وقتی برمیگردند هم دیگر به آن چیزی که قبل بودند، برنمیگردند.
بهرنگ بقایی: انگار آن چیزی که در خودشان بهعنوان سوپراستار میشناختند شکسته شده بود.
فرزانه ابراهیمزاده: شاید بخشی از آن به خاطر اتفاقهایی بود که در دهه 40 در حوزه ترانه و موسیقی افتاد. ما الان به آن موسیقی به شکل یک گونه خوب موسیقی نگاه میکنیم ولی آن دوره اینطور نبود. فرهنگ ما اینطور است که در یک دورهای شروع میکند چیزهای جدید را پس میزند.
یک دورهای حتی گروههای پاپ که یک موسیقی درست و حسابی و خوب میآورد را پس میزنند.
فرزانه ابراهیمزاده: به خاطر اینکه آن موسیقی یک موسیقی غربی است و موسیقی ایرانی نیست.
بهرنگ بقایی: اصلاً حرفش هم حرف اینها نیست. آقای احمدی راجع به موسیقی راک و پاپ همیشه میگفت اینها گل یخ توی دلشون جوونه کرده.
موسیقی فرهاد و خوانندههایی مانند او در اوایل دهه 50 موسیقی اعتراض است. جالب است که آقای احمدی با این موسیقی آشتی نمیکنند.
فرزانه ابراهیمزاده: آشتی نمیکنند چون خاستگاهشان را از بین بردهاند. آن موقع اوج خرابی لالهزار است. کاری که آنها در حوزه موسیقی کرده بودند به کاباره رفته بود.
به نظر من آدمهایی مانند سعدی افشار و مهدی سنایی در حد خودشان کار اعتراضی میکنند ولی اینها هیچوقت با آن شکل اجرا آشتی نمیکنند.
بهرنگ بقایی: یک چیزی که وجود داشت و به نظر من به حق هم بود، این بود که موفقیت اینگونه از اعتراض را آینده کاری خودشان میدانستند. آقای احمدی وقتی از یک شبکه موسیقی رپ شنید با خودش گفت ما این کارها را قبلاً انجام میدادیم. انگار آنها را کور کردند و یک چیز دیگری جای آنها گذاشتند. علیرغم اینکه آدمهای متلکپرانی بودند ولی میشد اندوه آنها را دید.
افول لالهزار و قهر آنها باعث رشد رادیو و دوبله میشود. واقعیت این است که اوج رادیو با آمدن آدمهایی مانند مرتضی احمدی، عزتالله مقبلی، علی تابش و منوچهر نوذری اتفاق میافتد.
فرزانه ابراهیمزاده: آنها میآیند برنامه "شما با رادیو" که بعد تبدیل به "صبح جمعه با شما" را راهاندازی میکنند. این برنامهها پر از اعتراض بود. من یادم است که در دهه 70 همچنان این برنامه اعتراض داشت. همان سبکی را اجرا میکردند که در برنامه "شما با رادیو" داشتند. در دوبله هم آمدند کار کردند ولی نسبت به آنها یک هجمه وجود داشت. من در نقدها خوانده بودم که آن موقع حتی تئاتر ملی را مسخره میکردند.
واقعیت این است که گروه تئاتر ملی که جوانمرد، والی، نصیریان و انتظامی آن را گسترش میدهند دل خوشی از نوع تئاتر حمید سمندریان و علی رفیعی نداشتند چون تئاتر آنها را یک نوع تئاتر غربزده و وارداتی و مورد توجه دربار میدانستند ولی خودشان را جزو مردم میدانستند.
فرزانه ابراهیمزاده: در دهه 50 هنر اعتراضی شکل میگیرد و یک گروه از سینماگران از سینما استعفاء میدهند و ما حاصل آن را پس از انقلاب میبینیم. در حوزه موسیقی هم همین اتفاق میافتد و فرهاد و فریدون فروغی میآیند. با این حال وجه تفاوت اینها و آقای احمدی که در دهه 20 کار میکنند این است که اینها وارداتی هستند و برگرفته از فرهنگ ایرانی و فرهنگ تهرانی نیست.
تأکید آقای احمدی به ماندگار شدن لهجه تهرانی بابت این بود که ایشان رگ و ریشه تهرانی داشتند یا بخشی از آن تاریخنگاری است؟
بهرنگ بقایی: هر دوی آنهاست. یک دغدغه مشخص و جدی آقای احمدی این بود که همه فکر میکنند تهران مرکز رفت و آمد است و فرهنگ فولکلوری ندارد. طبیعتاً در یک بخش دیگر ماجرا به خاطر لایف استایل خودشان و فرهنگی که در آن بزرگ شده بودند این کار را انجام دادند. در سالهای اخیر مدام میگفت فلانی که فلان کار بد را انجام داده بچه کجاست؟ مثلاً میگفتیم بچه فلان جای تهران. میگفت امکان ندارد. سعی میکرد این فرهنگ را شرح بدهد و با مدل خودش از آسیبهایی که وجود دارد تهران را مصون بدارد. اگر میگفتیم فلانی خسیس است، میگفت او بچه تهران نیست. اصلاً مسئله تعصب نبود. هیچوقت هیچکس فکر نکرد که چقدر روی تهرانیها تعصب دارد. همیشه او را درک کردند که دارد یک کار پژوهشی انجام داده است.
من وقتی با او صحبت میکردم هیچوقت واژه تئاتر را به کار نمیبرد و مدام میگفت "تیاتر". تأکید داشتند اصطلاحات تهرانی را به کار ببرند. حتی به تهران هم "تهرون" میگفتند. یعنی روی این چیزها تأکید زیادی داشتند.
فرزانه ابراهیمزاده: البته بخشی از آن هم به محلهای برمیگردد که در آن زندگی کردهاند. ایشان عاشق کشتی و فوتبال بودند. عشقشان به پرسپولیس زبانزد خاص و عام بود. تهران همیشه شهر مهاجران بوده و تهران را مهاجران ساختهاند. ما در دهه 40 با یک سیل زیادی از مهاجران به تهران طرف بودیم. آنهایی که از دهه 40 به بعد به تهران آمدند را تهرانی نمیدانند و آنهایی را تهرانی حساب میآورند که متولد محلههای شاپور، بازار و سنگلج هستند.
بهرنگ بقایی: به شمرونیها میگفت دهاتی. طرف میگفت بچه تجریش هستم، ایشان میگفت او دهاتی است.
فرزانه ابراهیمزاده: پدربزرگ من بچه پامنار بوده که رفته در محله امامزاده قاسم ساکن شده است. ما هنوز وقتی میخواهیم به خانه آنها برویم میگوییم داریم میرویم بالا و آنها هم وقتی میخواهند به خانه ما بیایند میگویند داریم به شهر میرویم. من با وجود اینکه یک رگم تهرانی نیست ولی همیشه میگویم من بچه محله ناصری هستم. این مسئله فخرفروشی نیست. همیشه به ما میگویند تهران تاریخ و فرهنگ ندارد ولی همه اینها را دارد. اگر آقای احمدی اینقدر به زبان تهرانی اهمیت میداده به خاطر این بوده که ثابت کند این شهر یک چیزی برای خودش دارد که الان دارد از بین میرود. الان کسی که شبیه آقای احمدی صحبت کند را نداریم. آنها تأکیدشان این بود که این لهجه خراب نشود و از بین نرود.
جالب است هنوز هم به اتوبوس میگویند خط واحد.
فرزانه ابراهیمزاده: من یک بار با استاد خودم داشتم از شیراز میآمدم که ایشان گفت وقتی سوار تیاره شدیم راجع به آن مسئله حرف میزنیم. همینطور ماندم که او با این همه سواد چرا هنوز به هواپیما میگوید تیاره! نسل ما کم کم دارد اینها را از بین میبرد.
به اعتقاد من به همان اندازه که جعفر شهری به شناخت تهران و زندگی تهران خدمت کرده، مرتضی احمدی هم در این وجه به ماندگاری تهران کمک کرده است.
فرزانه ابراهیمزاده: البته من جزو مخالفهای آقای شهری هستم. به نظرم امثال آقای مرتضی احمدی کمک بیشتری به تهران کردند. آقای احمدی چیزهایی برای ما گذاشتهاند که ما یادمان نرود تهرانیها چطور صحبت میکردهاند. به نظرم این کار ارزشمندی است. من سعی میکنم از کلمات بیشترین و اولین استفاده نکنم ولی میتوانیم بگوییم آقای احمدی یکی از چهار نفری هستند که فرهنگ تهرانی را در صد سال اخیر زنده نگه داشته است. ما بهعنوان کسانی که در حوزه تهران کار میکنیم از این بابت به ایشان مدیون هستیم. اگر بخواهیم به گویش تهرانی مراجعه کنیم باید حتماً چیزهایی که جمع کردهاند را گوش کنیم.
یک جاهایی آدمی مثل شاملو میآید سه تا شعر عامیانه میگوید یا فروغ فرخزاد شعر "علی کوچولو" را میسراید. جالب است که آنها ماندگارتر میشوند.
فرزانه ابراهیمزاده: فروغ بچه خیابان چهارراه گمرک بوده و در همان خاستگاه زندگی کرده است. حالا شاملو کمی آنورتر بوده ولی فروغ هم از همان محله میآید. میخواهم بگویم این گویش دارد از بین میرود. چیزی که از آن گویش مانده در شعرها و آوازها است. شما وقتی یک مصاحبه از آقای انتظامی گوش میدهید مانند یک کلاس درس گویش تهرانی است.
فکر ضبط کردن آن چهار، پنج ترانهای که الان موجود است از کجا آمد؟
بهرنگ بقایی: آقای احمدی پس از اینکه کتاب "کهنههای همیشه نو" را نوشت، هم خودش به این فکر افتاد و هم از اطرافیان میشنید که این مجموعه درخشان و مهمی است ولی باید یکی اینها را بخواند. انجام دادن این کار یک سرمایه میخواست که ما در آن دوران مطمئن بودیم برگشت مالی ندارد. ناشران زیادی آمدند صحبت کردند ولی بعد وقتی فهمیدند این محتوا ممکن است هیچوقت مجوز نگیرد خداحافظی میکردند. بابک چمنآرا آمد نشست و گفت اینها بهعنوان یک میراث باید ثبت شوند. اگر منتشر شد و پول داشت که خوش به حال همه ولی اگر منتشر نشد هم ضرر آن پای من. واقعاً بابک از نظر اقتصادی ریسک کرد و این کارها ساخته شد. روزی که بابک آمد و گفت دارم مجوز "صدای تهرون" را میگیرم هیچکدام باورمان نمیشد. به نظرم بابک کار بزرگی کرد.
خود آقای احمدی روی شکل مونتاژ ترانهها نظارت میکرد یا به شما اطمینان داشت؟
بهرنگ بقایی: اطمینان داشت. ما هم اگر جایی محل شک بود به ایشان مراجعه میکردیم. یعنی معمولاً خودمان تصمیم نمیگرفتیم. نکته دیگر اینکه ما روایتهای مختلف ایشان را نگه داشتیم ولی یک سری از آنها نمیشد منتشر شود.
فکر نکردید که بعضی جاها را میتوانستید تصویری ضبط کنید؟
بهرنگ بقایی: فکر نکردیم. ما برای ضبط قطعات عجله داشتیم. به خاطر سنی که آقای احمدی داشتند عجله داشتیم این مجموعه بهعنوان یک سنت شفاهی هر چه زودتر ذخیره شود.
اینکه خودتان به سمت موسیقی آمدید تأثیر آقای احمدی بود یا اینکه خودتان دوست داشتید این حرفه را تجربه کنید؟ به هر حال پدرتان بازیگر بسیار خوبی است و در خانواده بسیار هنرمندی بزرگ شدهاید.
بهرنگ بقایی: دومین دورهای که کلاسهای ارف آقای نظر برگزار میشد، بهزاد فراهانی با مرتضی خان تماس گرفت و گفت بهرنگ را ببرید در آنجا ثبتنام کنید. ما آخر آن ماجرا باید ساز تخصصی انتخاب میکردیم و من ساز پیانو را انتخاب کردم. قشنگ یادم است که ما یک اجرای پایانی داشتیم و بعد باید میآمدیم ساز تخصصیمان را اعلام میکردیم. نمیدانم چطور شد که این اتفاق افتاد ولی من آمدم پشت میکروفون و گفتم تار را انتخاب کردهام. آن لحظه مرتضی احمدی از جای خودش بلند شد و من شکفتن را در صورت او دیدم. بعدها که فکر کردم متوجه شدم انتخاب من بیدلیل نبوده چون حافظه صوتی من به طور مشخص موسیقی ایرانی بود. پدر و مادرم موسیقی غیرایرانی گوش میدادند ولی مرتضی احمدی در حافظه صوتی من تأثیر بیشتری داشت.
فرزانه ابراهیمزاده: فکر میکنم همه اعضای گروه تئاتر ملی بچه تهرون بودند ولی نسل قبلتر از آنها تأثیر بیشتری روی شکل گرفتن هنر تهران داشتند. من همچنان تأکید دارم که ما هنر تهران را باید در کارهای پیش پردهخوانی و تخت حوضیهای خوب ببینیم. فکر میکنم خوبی این اتفاقی که در ضبط صدای آقای احمدی افتاده این است که ایشان این کارها را ثبت کرده است. آقای انتظامی با وجود اینکه پیش پردهخوانی کرده ولی ما هیچ چیز شنیداری از ایشان نداریم. ما از آقای مهرتاش که بنیانگذار این سیستم است هم چیزی نداریم. من احساس میکنم این صداها، آواها، فیلمها و کتابها کمک زیادی به ما میکند که 10 سال یا صد سال دیگر بگوییم ما چنین چیزهایی را داریم که میراث همان دوره است و اگر کسی بخواهد میتواند از اینها استفاده کند.
بهرنگ بقایی: ثبت این کتابها و صداها آنقدر زمانبر بود که ما باید مراعات حال ایشان را میکردیم. گرایش خودشان هم به نوشتن بود. شاید اگر بیشتر عمر میکردند به آنجا میرسیدیم که تصویر هم از ایشان ضبط کنیم.
فکر میکنید پس از رفتن آقای احمدی، آیا موسیقی تهرانی ماندگاری دارد؟
بهرنگ بقایی: من فکر میکنم میماند ولی اینکه اوج میگیرد یا نه را نمیدانم. فکر میکنم اوج گرفتن آن مشخصاً به شکل اصیلاش نخواهد بود. بخشی از آن این است که ما اینها را بهعنوان میراث حفظ کرده و بازتولید کنیم ولی من مشتاق هستم که ببینیم برای اینها در مدیاها یا ژانرهای دیگر چه اتفاقی میافتد. من احساس میکنم اینها بهعنوان یک متریال یا مواد خام در تولید آثار دیگر مورد استفاده قرار خواهد گرفت و جذاب خواهد بود. دستکم این موسیقی تا الان حفظ شده و نمیدانم در آینده چطور خواهد بود.
فرزانه ابراهیمزاده: هنر پویا، هنری است که در واقع خودش را بهروز کند. مهم است که ما اینها را ثبت کنیم. همان کاری که آقای بیضایی با تعزیه و سیاهبازی کرد. شکل قدیم اینها باید حفظ میشده که من فکر میکنم حفظ شده است. اگر خود آقایی بقایی بخواهد روی اینها کار کند، با مناسبات امروز کار میکند. من فکر میکنم ما نباید انتظار داشته باشیم اینها دوباره زنده شود، بلکه اینها باید در همین شکل حفظ شوند و اگر کسی خواست کار کند بر مبنای آنها یک کار جدید انجام بدهد.
آن مجموعه قصههای صوتی که آقای احمدی در دهه 60 تولید کرد دیگر بازتولید نمیشود؟
بهرنگ بقایی: پیشنهاد آن وجود داشت ولی مسئله مالکیت آن بسیار پیچیده است. اگر بتوانیم امتیاز آنها را بگیریم در ذهنمان هست که آن قصه صوتیها را بازتولید کنیم.
در پایان اگر نکتهای باقی مانده است بفرمایید.
فرزانه ابراهیمزاده: شاید برای نسل من که در دهه 50 به دنیا آمدیم، درخشانترین چیزی که در ذهن ما وجود دارد دوبلههای آقای احمدی و کتاب قصههایی است که ایشان چاپ کرده است. آقای احمدی برای همیشه در ذهن ما خواهند ماند.
در پایان میتوانید قطعه ضربی شب چله را به مناسبت شب یلدا گوش کنید.