سرویس موسیقی هنرآنلاین: حمیدرضا بُسحاق استاد فلسفه و هنر و از مدرسان دانشگاه تهران و دانشگاه هنر در یادداشتی به مناسبت درگذشت محمدرضا شجریان به ابعاد فلسفی هنر زیسته این استاد آواز ایرانی پرداخته است. در این یادداشت آماده است:
میخواهم "قلم را لَختی بر وی بگریانم.".
بیهقی
چند روز پیش ایران زمین یکی از بزرگترین مردان تمامی اعصار تاریخی خود را از دست داد. به جرات میتوان گفت در یک صد سال اخیر در هیچیک ار رشتههای هنری و اگر اغراق نباشد فلسفی و علمی، فردی ظهور نکرده است که در حوزهی تخصصی خود اینقدر تبحر و مهارت داشته باشد و بیگمان در کلّ تاریخ موسیقی ایرانی و کلّ تاریخ موسیقی سنتیِ جهان بیبدیل و بیهمتاست. مقام شجریان در موسیقی به صدایش خلاصه نمیشود، او مانند شکلی متکثر الاضلاع است که ما فقط یک ضلع آن یعنی صدا و آوازش را شناختهایم. کسانی که در زمینهی موسیقی سنتی صاحبنظرند بیش از عوام به این حقیقت واقفاند. اما اگر سوادِ موسیقایی هم نداشته باشیم لااقل احساس موسیقایی داریم و هیچ پیکرِ اندامواری نیست که تحت تاثیر این صدای آسمانی و فرابشری قرار نگیرد و اگر کسی صدای او را انکار کند، مثل کسی است که واقعیت را انکار کرده است زیرا صدای شجریان برخاسته از حاقِ واقعیت و کُنه وجود است؛ خواه مانند فیثاغورث و افلاطون برای موسیقی منشایی افلاکی و آسمانی قائل شویم خواه مانند ارسطو خاستگاه آن را خاکی و زمینی بدانیم.
هنر فراتر از سیاست است، به ویژه اگر از نوع قدسیِ آن باشد. مقام و جایگاه هنرمند فراتر از هر حزب و مرام سیاسی است. مسلماً هر هنرمندی دارای دیدگاه سیاسی و عقیدتی خاص خود است اما اگر هنرمند را بر اساس دیدگاههای خاص فکریاش ارزیابی کنیم، مقام و منزلت واقعی او را تنزل دادهایم. هنرمند واقعی نه بر حکومت است نه با حکومت. تاریخ به ما آموخته است که هنرمندانی که از حمایت حاکمان زمانِ خود برخوردار بودهاند گرچه در روزگار خود صاحب نام و مشهور بودهاند اما هرگز ماندگار نشدهاند. البته در طول تاریخ، هنرمندانِ بزرگ بیشتر مغضوب حکومتها بودهاند تا محبوب آنها، زیرا هنرمندان همواره به دنبال حکومتِ کمالِ مطلوب بودهاند و دنیایی آرمانی را به تصویر کشیدهاند که با دنیایی که به آن هبوط کردهاند بسیار متفاوت است. به عبارت دیگر، تحقق امر ایدهآل در ظرفِ واقعیت ناممکن است و هیچ حکومت آرمانیای وجود ندارد تا هنرمندان زیر سایهی امن آن بیاسایند.
شجریان، هنرمند به معنای دقیق کلمه بود، هم در حیطهی نظر و هم در میدان عمل. او همواره با مردم بود و برای مردم خواند و واکنش بیسابقهی مردم به مرگ او به خوبی این را نشان داد. برخلاف نظر عدهای که سوگواری عمومی و ابراز احساسات مردم را هیجاناتی پوچ میپندارند باید گفت این احساسات، واکنشهایی طبیعی و انسانیاند، درست مانند پسری که بر سر مزار پدر خود میگرید و بیتابی میکند. اگر این اشکها و احساسها هیجاناتی پوچ انگاشته شوند، زندگی بخش اعظمی از معنای خود را از دست میدهد و شاید همانطور که سارتر میگفت خودِ زندگی هم شور و هیجانی بیهوده باشد.
جامعهی ما با مرگ این استاد بیبدیلِ آواز شاید محزون شده باشد اما غمزده و دلمرده نشده است. اشکهای ما در غمِ فقدانش همان آرامش و پالایشی را به روح و ضمیر ما میدهد که صدای او در دوران حیاتش به ما میداد. دنیا شاهد بزرگترین مراسم خاکسپاری مجازی بود. اصلاً کدام مجاز، این تصاویرِ به اصطلاح مجازی عینِ حقیقتاند چراکه هر یک از ما خود را در این مراسم حاضر میدید.
صدای شجریان صدایی افلاکی و ملکوتی است، چه "بت چین" بخواند چه "رَبنا". ما با شنیدن موسیقی او، مانند تمامی آثار اصیلِ موسیقی ایرانی، دچار غم و اندوه نمیشویم، زیرا این موسیقی غم نیست "حزن" است. حزن به خلاف غم امری منفی و منفعل نیست، بلکه مثبت و سازنده است. این حزن توام با تفکر است و میتواند عاملی برای کمال و رستگاری آدمی باشد؛ حتی در برخی روایات حزن را از لوازم ایمان دانستهاند. موسیقی شجریان از آبشخور عرفان ایرانی-اسلامی به معنای دقیق کلمه آب میخورد و این عرفان، و به تبعِ آن موسیقی، به هیچ وجه منفعلانه نیست.
اگر بخواهیم نمونهای عالی برای "هنر قدسی" بیابیم نیازی نیست جای دوری برویم و کافی است به آثار استاد شجریان رجوع کنیم؛ به عبارت دقیقتر، موسیقی شجریان از بهترین مصادیق هنر قدسی است. هنر قدسی الزاماً هنری دینی نیست بلکه فراتر از آن است. صدای شجریان صدای ملکوت است و آوایی است در پیوند با روح جهانی.
شجریان به عنوان یک هنرمند واقعی رسالت خود را انجام داد و به عبارتی کار خود را کرد. آیندگان دربارهی دستاوردهای او در موسیقی ایرانی خواهند نوشت و شاید مانند هر هنرمند راستینی در آینده قدر او را بیشتر از عصر خودش بدانند.
هنرمند واقعی هرگز نمیمیرد چون وجود او در آثارش تداوم مییابد و ما با وجود آثار او حضورش را همواره احساس میکنیم. شجریان نمرده است، تنها جسم فیزیکی او ما را ترک کرد؛ او برای همهی ما زنده است، چراکه موسیقی زنده است و عمر موسیقی از موسیقیدان بیشتر است.