سرویس موسیقی هنرآنلاین: خواب شیرین صبح را با شراب ساقی در "سپیده" دم که تو منادیش بودی به فراموشی میسپارم و با ندای بی قرارت در مقابل دور فلک شتاب میکنم، تا باز نمانم.
در برابر "آستان جانان" سر خم میکنم و بار دیگر "رسوای دل" میشوم. دیرگاهی است "یاد ایامی" خوش و ناخوش را در میان "بیداد" زمانه با "نوا" ی تو از خاطر می گذارنم، از آن روز که "پیغام اهل راز" را با غزل خوانی تو آغازین بار شنیدم و به تماشای "خلوت گزیده" ای چون تو نشستم که چه هنرمندانه غبار زمان را از چهره سعدی و حافظ کنار میزنی و با "گلبانگ عشق"، زاهد زاهد پرست را در "معمای هستی" رسوا میکنی و مستی "دل مجنون" و مستانگی "سرو چمان" را به یادمان میآوری. شگفتا روز وشبی؛ فرصتی است دوباره تا با ندای سحرانگیزت باز هم زندگی را در آغوش بگیرم.
آری، بانگ هزاران را بارها و بارها از تو میشنوم که هم هزاری و هم هزار "دستان".. این سلسله شور و شوق من به هم پیوند میخورد و شبانه روز را برایم شیرین میکند. با ندای "ربنا" یت در "آسمان عشق" شب را به پایان میبرم و به امید فردایی دیگر. چه زیبا شده است تمامی روزمرگیها و تکرارهای زندگی. آری، چه خوش خواندی شعر فردوسی زمان را که "زمستان" است و سرها در گریبان است، اما "آهنگ وفا" ی توست که در این بی همزبانی و "سکوت سرد زمان" حتی بیحضور وفاداران، مرا به زیستن و عاشقی فرا میخواند.
بی گمان "سرعشقی" در میان است که زیستن را با ندای تو خوشتر میکند، گویا "بوی بارانی" با "نوای مغنی کجایی نوایت کجاست" مرا به یاد ساقی میاندازد و هر شب را برای من "شب وصل" میکند و در این میانه دود عود به مشامم میرسد، "دود عودی" در مهراوه ای که تو در جان و دلم نهادی. چه زیبا خویشتنم را اسیر کمندی کردی که اول نظر را به یادم آورد، آفرینش را، هستی را و "شب، کویر و سکوت" را که آمیخته با جان مردمان کویر است، چون تو. کویری که هنوز تشنه است، تشنه عشق. باز هم امید به زیستن را دگر باره در خود مییابم.
خدایا چه زیبا میچرخد گردونه بدکردار و بی وفایت. گویا زندگی فراتر از آن است که من میپنداشتم. دوست دارم همچنان این روزها از پی هم بیایند و بروند و در این میان "پیام نسیمی" روح افزا با زمزمه و نجواهایی از جنس آفرینش، دگربار همراه با "قاصدکی" سبکبال مرا "در خیال" عاشقی همچون "جان عشاق"، سپندوار، به یاد آفرینشگری بیندازد که منادیانی یگانه آفرید و منادیانی را به یاد بیاورد که نواهایی یگانه آفریدند برای تجربه زیبای عشق، همراهی، همیاری و زیستن.
یگانه آفریدگارا، چه زیباست زیستن در جهانی که "دلشدگانی" که دلداده تو بوده وهستند، بی منت غیر و به زلالی سکوت آفرینش بر هنر خود میبالند نه دیگران. چه زیباست زیستن در جهانی که از لب "چشمه نوش" چنین ابرمردهایی زیستن را مییابی و در این "گنبد مینا" فرصت مییابی تا "فریاد" برآوری: "بی تو به سر نمیشود".
ای خسرو آواز، اگر نبود ناز و کرشمه نوای خوشت، حافظ و سعدی و مولانا و عطار را چگونه میشناختم. من که در سیطره روزمرگیهای زندگی خود را فراموش کردهای، دیگر چگونه میشد به غیر از روزنه ظریف و شور آفرین نوای "خوشخوانی" چون تو بدانم، نوع دیگری از زیستن نیز هست. زیستنی که بتوان در آن چونان "رندان مست" بی پروا و سرکش، زندگی را با عشق و دلدادگی تجربه کنم. آری، فقط "عشق داند" که این روزهای با تو بودن ای نوایت "آرام جان"، چه زیبا و تکرارنشدنی است. زیستنی که "آه باران" را با "سرود مهر" آمیخته میکند و "پیوند مهر" را با دلهای ما محکمتر؛ آری مهر، ماهی سرشار از شور و شیدایی. ماهی که مهر تو را با جانم درآمیخت.