سرویس معماری هنرآنلاین: محسن عقابی از جمله معماران مطرحی است که سالها در عرصه مرمت فعالیت داشته است. قلعه فلکالافلاک، موزه سرای شهید آیتالله دکتر بهشتی، بازسازی منطقه عودلاجان و موزه هنرهای معاصر از جمله پروژههایی هستند که او در آن فعالیت داشته است. عقابی معتقد است که حفظ معنا در مرمت هر اثر اصل بسیار مهمی است که باید در وهله نخست به آن توجه کرد. عقابی معماری را نیازمند توجه بر ابعادی فراتر از فردگرایی و توجه به زمینه و فرهنگ میداند. آنچه میخوانید گفت و گوی هنرآنلاین با این هنرمند معمار است.
جناب عقابی اجازه دهید، بحث را از اینجا آغاز کنیم که اساساً چطور وارد حوزه معماری شدید؟
معماری بخشی از زندگی کودکی من بود و در نوجوانی همه زندگی من شد. به این دلیل که هم پدر و هم مادرم معمار بودند و دوست داشتند من نیز به این کار وارد شوم و به آنها کمک کنم. به خاطر نحوه زندگی والدینم، من با مباحث معماری و مسائلی چون نور و سایه آشنایی داشتم. به این ترتیب در نوجوانی وارد معماری شدم و در همان دبیرستان در خدمت معماران پیشکسوت کار کردم. در نهایت سال ۷۱ در دانشگاه هنر و معماری دانشگاه آزاد قبول شدم و سال ۹۲ برای ادامه تحصیل دکترا اقدام کردم و همین سالهای اخیر فارغالتحصیل شدم.
شما در رزومه کاری خود بحث مرمت را بارها و بارها دنبال کردهاید. به نظر شما مرمت خوب دارای چه ویژگیهایی است و اساساً مرمت علمی چه مبناهایی دارد.
واژه مرمت و بازسازی دو واژه متفاوت هستند و من اینجا در قالب یک سؤال عمومی به آن پاسخ میدهم. تفاوت مرمت و بازسازی این است که مرمت بیشتر مربوط به بناهای باستانی است؛ یعنی بناهایی که ارزش خاصی دارند و متعلق به دوره تاریخی خاصی هستند اما بازسازی میتواند به بناهای فعلی و امروزی نیز اطلاق شود. در مورد موزه هنرهای معاصر، واژه مرمت و بازسازی و به بیان سادهتر تعمیرات اندکی گنگ باقی مانده است؛ به این دلیل که موزه نه یک بنای تاریخی محسوب میشود و نه یک بنای معمولی. در واقع موزه یک بنای ارزشمند معاصر است البته در تمام جهان چنین معضلی وجود دارد مانند میدان آزادی که بنایی متعلق به عصر حاضر است و جزو میراث معاصر نیز به شمار میرود و ارزشهایش نیز برکسی نهفته نیست. ویژگیهایی که ما در این حوزه بازسازی و مرمت نیاز داریم را، میتوان به چند قسمت تقسیم کرد. یکی از این قسمتها این است که ما باید ساختمان را از نظر مخاطبان آن شناسایی کنیم و بدانیم این ساختمان یک مجموعه نو و جدید نیست بلکه مدتها کار کرده و مخاطبی را به خود پذیرفته است.
آیا این درک مخاطب با حضور کارشناسان رشته خاصی مانند جامعهشناس، روانشناس و ... شکل میگیرد، یا معمار موظف است که جامعه مخاطبان را شناسایی و جایگاه ساختمان را معرفی کند؟
بنا بر ضریب اهمیت ساختمان، این شناسایی به هر دو شیوه امکانپذیر است. فکر میکنم، بهترین شیوه این باشد که فردی بتواند مخاطب شناسی را انجام دهد که عمری را در آن حوزه گذرانده باشد. به عنوان مثال در مورد پروژه موزه هنرهای معاصر، ما شخصاً به شناسایی جامعه مخاطب پرداختیم زیرا از کودکی به این بنا علاقه ویژهای داشتم و عملاً سالها در کنار آن زندگی کرده بودم و حتی مطالعات مقطع کنکور را نیز در این بنا انجام داده بودم. بنابراین موزه برای من یک فضای آشنا بود و عملاً فضای داخلی آن و مخاطبانش را میشناختم اما قطعاً این کار با مطالعات میدانی لحظهای و مطالعات کتابخانهای و توسط جامعه شناسان شدنی است. در روندی که برای آغاز کار در موزه هنرهای معاصر ایران آغاز کردیم، من متوجه شدم که بخشی از مردم شهر عملاً این بنای فوقالعاده را نمیشناسند که بسیار عجیب بود. به هرحال درک ساختمان از نظر مخاطبان آن امر بسیار مهمی است.
آیا کالبد ساختمان نحوه مرمت و بازسازی اثر را مشخص میکند؟
اساساً ماهیت ساختمان و اینکه قرار است چه چیزی را در بربگیرد؛ موضوع بسیار مهمی است. مطلب مهم دیگر تعیین کالبد ساختمان از حیث معماری است. بر همین مبنا در پروژه موزه هنرهای معاصر سعی کردم که به ترتیب، اهمیت اجتماعی، معنا و محتوا را قبل از اهمیت کالبدی ساختمان بیان کنم. عدم شناخت مصرف کنندگان یا صاحبان کار از بنا یکی از مواردی است که سبب می شود، معمار در ابتدای امر به شناسایی کالبد ساختمان بپردازد. مثلا در ورودی، 16 دریچه تهویه وجود داشت که همه فکر می کردند بتنی است اما در زمان بازسازی من متوجه شدم که این دریچهها از جنس تنه درخت هستند. این عدم شناسایی ساختمان از حیث کالبد، مشکل بسیار جدی و بدی است زیرا این امر در بازسازی بسیار اهمیت دارد. مطلب دیگر در بازسازی بهرهوری از هوش مهندسی است. به عنوان مثال طبق استانداردهای موزه هنرهای معاصر ما نمیتوانستیم از اسپلیندرهای متداول برای خاموش کردن آتش استفاده کنیم زیرا در نهایت آب را به سمت پایین رمپ و جلوی در گنجینه سوق می داد. یعنی ریختن آب برای خاموش کردن آتش، در این فضا میتواند استخر آبی در پایین به وجود آورد بنابراین باید با استفاده از هوش مهندسی راهکاری برای چنین مباحثی پیش بینی کرد.
در این مبحث شما چه راهکاری پیشنهاد دادید؟
ما چندین راه حل را مطرح کردیم اما در وهله نخست، ضروری بود که از مشاوره متخصصان عالی رتبه آتش نشانی استفاده کنیم. در چنین پروژهای مشاور باید اهمیت آثار هنری را بداند و درک کند. بسیار روشن است که در معماری چند کاربردی مانند موزه هنرهای معاصر باید از چندین شیوه استفاده شود.
اساسا چه نوع اصول و مواردی به شکل پایهای در مرمت و بازسازی وجود دارد؟
رعایت قوانین و مقررات یکی از موارد مهم در بازسازی و مرمت است. به این معنا که نباید با موضوعات شاعرانه و عاطفی برخورد کنیم. در اینگونه موارد اسناد بالادستی بسیاری موجود است که از جمله آنها پایبندی معمار به اصالت بنا است یعنی نمیتوان در یک بنای تاریخی هر نوع متریالی را جایگزین کرد، مگر اینکه احساس کنید لایههای ارزشی باعث ارتقا و رشد میشود. دوکومومو میگوید وقتی بنایی در تاریخ به صورت مشخصی ساخته شده است، باید به آن احترام بگذارید و دقیقا عین به عین با همه ارزشها و اصالتها مجددا تعمیر و بازسازی کنید. مقررات ملی ساختمان نیز در این بخش قوانین خاص خود را دارد. باید در بازسازی و مرمت فضا، معمار مقررات ملی ساختمان را در نظر داشته باشد. در این راستا مقاومسازی امری بسیار مهم است. یعنی در وهله نخست باید مقاومت ساختمان را برای تبدیل کاربری و مرمت مد نظر قرار داد.
در برخی موارد مانند کاروانسراهای قدیمی دیدهایم که تغییر کاربریهای مختلفی صورت پذیرفته و در شکل این بناها نیز در راستای ایجاد امکانات امروزی تغییر ایجاد شده است. برخی از کارشناسان معتقدند ایجاد به عنوان مثال فضای سرویس بهداشتی در چنین بناهایی یا تعریف رستوران در قسمتی از بنا، شکل مرمت را زیر سوال میبرد. نظر شما چیست؟
به نظر من لایههای بسیار زیادی در این موضوع وجود دارد اما در گذشته افراد نقدهای این چنینی را در یک لایه بررسی میکردند. امروز اینگونه نیست بنابراین وقتی میخواهید مطلبی را تصحیح کنید، از چندین و چند منظر باید به آن نگاه کرد. قطعاً هر دو جواب نیز صحیح است. به روز رسانی یک بنای ارزشمند میتواند با مهارت انجام شود. این مسئله نه تنها از ارزش بنا کم نمیکند بلکه به ارزشهای آن میافزاید. من معتقد نیستم که بناها مانند شهرکهای سینمایی هستند و باید در دوره خودشان فریز شوند، بلکه اعتقاد دارم که بناها باید زنده باشند. بر این مبنا تغییرات در بناها میتواند مجاز باشد، اما به این شرط که واقعا درست و حرفهای این کار انجام شود. در مورد این مباحث باید پیش از هر اقدامی به درستی فکر کرد. باید پیش از شروع هر نوع تغییری این سوالات را مطرح کنیم که با این تغییر، آیا ارزش فضا از دست نمیرود؟ آیا واقعا این کار ضرورت دارد؟ یا به زبان ساده بنا قناص نمیشود؟
در واقع بسته شنایایی نوع و موقعیت فضا، امکان تغییر در مرمت حاصل میشود؟
به نظرم اینکه حیات را از بناهای تاریخی بگیریم و تاکسیدرمی کنیم، کار درستی نیست. در واقع اگر همسو با فکر اولیه سازنده و با حفظ وفاداری، بنا به روزرسانی شود، اتفاق بسیار خوبی است. در مرمت قلعه فلک الافلاک، ما تغییرات زیادی را در کتابخانه ایجاد کردیم که عملا فضا را زنده و قابل استفاده کرد.
فکر کنم نظیر این تغییرات را در مدرسه عالی شهید مطهری نیز داشتید؟
بله. در مورد مدرسه عالی شهید مطهری که قرار بود، تبدیل به موزه شود، ما تغییرات زیادی ایجاد کردیم. این در حالی بود مدرسه هنوز فعالیت داشت و در آن تحصیل میکردند. بنابراین ما فکر کردیم، مدرسه را خالی از دانش آموزان نکنیم تا حیات بنا کاملا حفظ شود. در پروژه موزه سرای شهید آیتالله دکتر بهشتی و تبدیل آن به موزه نیز ما با اعتراضات بسیاری رو به رو شدیم اما به نظرم در آن بنا، معنا حاکم بر ساختار بود و عملا تغییرات اینچنینی آسیبی به مفهوم بنا نمیزد. منزل قبلی دکتر در طبقه همکف، چهار دستشویی داشت. حال ما باید به دلیل وفاداری بر کالبد اولیه، این فضاها را در طبقه همکف حفظ کنیم؟ ما میتوانستیم به فضا وفادار باشیم و حس آن مکان را برهم نزنیم و حتی احساس را ارتقا دهیم بدون اینکه درگیر چند در و دیوار معمولی باشیم.
بافت عودلاجان از جمله فضاهایی است که شما در آن مشارکت داشتید. امروز این منطقه بسیار مورد استقبال و بهرهبرداری مردم قرار گرفته است. اساسا چطور این پروژه به این شکل اجرا شد؟
من یک تجربه خوب دارم که مورد تایید جهان نیز قرار گرفت. ما مشاور هسته اولیه تهران یعنی بافت عودلاجان بودیم که مورد استقبال زیادی قرارگرفته است؛ منظور بافت عودلاجان، برازجان، خیابان سی تیر و... که تشکلهای جوانان نیز در آن اطراف بسیار زیاد است. زمانی که ما آن کار را شروع کردیم، بسیار تردید داشتم و میترسیدم. طرح قبلی آن نقطه اینگونه بود که میخواستند بازار را به سمت شمال تهران توسعه دهند و همه آن منطقهها به فضاهای تجاری تبدیل شود. در دورهای نیز بنا به دلایلی خانههای منطقه با لودر تخریب و به عنوان ناهنجاریهای شهر تهران از بین رفته بود. ما در این پروژه تعاریف جدیدی ارائه کردیم و سعی کردیم که کار و زندگی را همراستا داشته باشیم و حتی بسیار سختگیرانه به کارهای قبلی وفادار ماندیم. قرار بود در این پروژه کوچههای یک متری، سه متری شوند و دو، سه متریها، شش متری شوند اما ما آن کوچهها را تحت عنوان کوریدورهای فرهنگی نگه داشتیم زیرا احساس میکردیم اگر این فضاها تغییر کنند، از بین میرود. در این پروژه برخی میپرسیدند که با این شرایط مردم ماشینهایشان را کجا ببرند؟ بر همین مبنا ما پارکینگ را در دل حیاتهای منطقه تعبیه کردیم. این بخش، تحت عنوان مجموعه حیاتهای عودلاجان در جایزه ایزوکارپ که نوبل جهانی شهرسازی هست، مورد تقدیر قرار گرفت. در این جایزه بالغ بر ۲۰۰ اثر از کشورهای مختلف جهان حضور داشت و ایران برای نخستین بار بود که در مسابقه شرکت میکرد و توانست مقام جهانی کسب کند و جزو پانزده طرح ردیف دار تحت عنوان جنبش مردمی مطرح شد. این طرح برای داوران بسیار عجیب بود. آنها مدام میپرسیدند که چطور در این زمان کوتاه بافت قدیمی را مرمت و قابل استفاده و کاربری کردید تا جایی که اینقدر مورد استقبال قرار گرفته است؟
یکی از معضلات تهران یا سایرکلان شهرهای ایران، این است که فضای پیاده راه و محل تجمع انسانی وجود ندارد. با دیدگاهی که از فضای عودلاجان ارائه کردید، فکر میکنید چقدر پتانسیل ایجاد فضاهای اینچنینی در تهران یا کلان شهرهای ما وجود دارد؟ آیا سرمایهگذاری بر روی این حوزهها میتواند در آینده نزدیک تحولی در فرهنگ شهرنشینی ایران ایجاد کند؟
شما پاسخ سؤال خودتان را فرمودید و مرا به یاد خاطره خوبی انداختید که به سؤال شما مرتبط نیست، اما به عودلاجان مرتبط است. روزی در یکی از سخنرانیهایم مطرح میکردم که سؤال این است؛ با بافت فرسوده عودلاجان چه کار کنیم؟ اما یک سؤال دیگر نیز وجود دارد و آن این است که با بافت کهن عودلاجان چه کار کنیم؟
یعنی تفاوت در نوع نگاه به صورت مساله است؟
بله. وقتی میپرسید با بافت فرسوده چه میکنند؟ پاسخ این است که باید آن را تخریب کنید. اما وقتی میپرسید با بافت کهن چه کنیم؟ این بافت کهن نیازمند ارزشگذاری و احیا است. ما بخشی به نام پیاده راه داریم که کاربرد آن از نامش پیداست؛ بنابراین پیاده راه باید کیفیت خوبی داشته باشد؛ یعنی متریال خوب برای کف سازی، امکان تردد دوچرخه، فضایی جذاب برای پیاده روی و .... البته بخش دیگری نیز به نام فضای پیاده داریم که شما در سوالتان تحت عنوان فضای تجمع انسانی از آن یاد کردید. من در خصوص پیاده راه دوست ندارم، اظهار نظر کنم و اگر بخواهم به طعنه بگویم دوست دارم مهندسان راه در مورد آن نظر دهند. ما در تهران معضل فضاسازی نداریم. ما در کل فضایی داریم که بدون هیچ چیزی زنده میشوند و به مسیر باز میگردد، بنابراین اگر روی چنین مسئلهای سرمایهگذاری شود، نتیجه بخش است. این همه آدم روزانه برای خرید چند ده تن لواشک به درکه و دربند میروند. واقعا همه آنها برای خرید لواشک میروند؟ خنده دار نیست؟ واقعیت این است که حس مکانی دربند آنها را به خود جذب میکند. ما برخی از این فضاها را از دست میدهیم اما یقینا باید چنین فضاهایی احیا شود، زیرا بیتردید بازخورد مثبتی به دنبال دارد. در شهری مانند تهران و اساسا کشوری نظیر ایران که مملو از خرده فرهنگهاست، ما برای تعامل فرهنگی به چنین فضاهایی نیاز داریم.
چرا در دهههای اخیر، بازسازی در ایران منفور شد و عملا تخریب رونق گرفت؟ در این روند به ندرت میبینیم که، آدمها دوست داشته باشند، بناهایشان را بازسازی کنند و ترجیح میدهند از نو بسازند؟
به نظر میرسد که در سالهای اخیر با نوعی بیخردی مواجه شدهایم که در تمام سطوح وجود دارد. انگار اندیشمندان از مردم فاصله گرفتهاند و یا در سیستم آموزشی اتفاقی افتاده که مسیرمان با مشکل مواجه شده است. روشن است که ما نه سبک خاصی در این معماریها میبینیم و نه شیوه جالبی دارند. در گذشته یکی از اصول و مبانی این بود که ما به زمینه احترام بگذاریم یعنی فرد در قالب فردیت معنا پیدا نمیکرد بلکه در قالب قومیت معنا مییافت و بسیاری از بناهای امروزی ناشی از این مسئله هستند که فرد دیگر نمیخواهد در قومیتش تعریف شود بلکه میخواهد در فرد بودن تعریف شود و از بنای مجاور خود متمایز شود.
فکر میکنید بناهایی که در دهه اخیر تخریب و از نو ساخته میشوند، قابلیت این را دارند که در دهههای بعدی بازسازی شوند؟
این ساختمانها قبل از اینکه از آنها بهرهبرداری شود، از همان لحظه تولدشان به بافت فرسوده تهران افزوده شدهاند. در معماری امروز، ماشین لباسشویی در آشپزخانه قرار دارد بنابراین کثیفترین لباسها وارد، فضای پاکیزه آشپزخانه میشوند که نیازمند بهداشت بالایی است. ما در هیچ نقطه از جهان چنین چیزی را شاهد نیستیم. این امر معنای جدیدی است که اتفاق افتاده و محصول چند دهه اخیر است و حذف شدن فضایی به نام رخت شورخانه که از قدیم هم درفرهنگ ما بوده، علت این اتفاق است. در نماز خواندن، وضو شرط اولیه و پاکیزگی اصل است، اما در مساجد امروزی، وضوخانه و سرویس بهداشتی ادغام شدهاند! یعنی وضو که امری مطهر است در فضایی به غایت غیر بهداشتی باید انجام شود. پیش از این در حوضخانه و وضوخانه، آیاتی نوشته میشد و اساسا این فضا مقدس بود اما متاسفانه معماری امروز بدون توجه به این مسائل به راه خود ادامه میدهد.
فکر میکنید این مسئله ناشی از کوچک شدن فضای زندگیها و رسیدن به آپارتمانهای 30-40 متری است، یا به دلیل عدم آگاهی و نیازسنجی جامعه معماری اینچنین شده است؟ در واقع سوال این است که چه کسی ذائقهها را تغییر میدهد؟
دلیل اول این امر، به صنف معماران مربوط است اما من ترجیح میدهم در این باره صحبتی نکنم. دلیل دوم اما این است که بسیاری از صنوف به بنگاههای اقتصادی تبدیل شدهاند. امروز شما وقتی وارد بیمارستان میشوید، روند به نوعی است که شما به یک بنگاه اقتصادی وارد شدهاید. البته که واژه بساز و بفروش زشت نیست و برای ما حس بدی به همراه دارد. متاسفانه در شرایط کنونی، دفاتر معماری از کار خود دور شدهاند و صرفا بنا بر خواسته کارفرما کار میکنند. در این شرایط کارفرما خطی را میکشد و معمار آن را دنبال میکند.
یعنی بخشی از مشکلات کنونی معماری ما به گردن کارفرماهاست؟
بله. به شروط مرمت و بازسازی موفق نیز باید موضوع کارفرما را افزود. میدان نقش جهان دارای قوسهای یکسانی است که تکرار شدهاند. در واقع این میدان شاهکار حاصل فهم بالغ کارفرمایی است که این سادگی را به خوبی درک کرده است. متاسفانه امروزه با شعار حق با مشتری است! روند کاملا دچار مشکل شده است یعنی کارفرماها عملا مواردی را از معمار درخواست میکنند که اصول حرفهای و درست ندارد. طراح نباید به واسطه نوع خواسته مشتری، اصول را زیرپا بگذارد. البته در شرایط کنونی ما معماران بسیار خوبی نیز داریم که بناهای زیبایی ساختهاند اما متاسفانه ذائقه مردم به واسطه این روند، دچار تغییر جدی شده است. البته این مسئله در سایر بخشها از جمله طراحی لباس نیز وجود دارد.
به نظر من معماران ما طی دهههای اخیر یا کاملا نخبهگرا عمل کردهاند و یا صرفا کپی و یکسانسازی انجام شده است. به نظر شما شکاف بین کارفرما، مخاطب و معمار را چه کسی باید پر کند؟
ای کاش این کارها حداقل کپی بود که نیست! به نظرم آنچه میبینیم، کپی از کارهای غلط پشت غلط است. به نظرم تنها یک سیستم میتواند این مشکل را حل کند و آن آموزش است. آموزشهای حرفهای شهروندی در سنین گوناگون یک نیاز است. من معتقدم، این خلاء تنها در سیستم آموزشی رفع میشود. معمار به تنهایی نمیتواند، کاری انجام دهد و او در نهایت میتواند، کارهای خود را به درستی انجام دهد.
به آموزش اشاره کردید. فکر میکنید، در کدام یک از بخشهای آموزش معماری ما دچار نقص هستیم؟
دو نقص بسیار بزرگ در بدنه آموزش ما وجود دارد که بخش نخست آن به نرم افزارهای جدید در حوزه معماری برمیگردد. هدف این نرمافزارها کمک به خلق بهتر و ادراک اثر است اما متاسفانه امروزه تمام تمرکز دانشجویان ما بر این نرم افزارها قرار گرفته است. باغ فین برای من محلی است که بسیار آن را دوست دارم. شکوه عجیب این فضا را قطعا هیچ نرم افزاری نمیتواند، خلق کند. فردگرایی و جداشدن از قومیتها در این بخش نیز جلوه میکند زیرا معماران جوان دوست دارند که کارشان در مجلهها چاپ شود و نرمافزارها نیز در این راستا به او کمک میکنند. معمار جوان امروزی، بدون اینکه فضا را احساس و در آن سیرکند، به خلق میپردازد همین امر نیز سبب شده که فضاها خالی از معنا شوند زیرا هیچ نرمافزاری در نهایت نمیتواند در مورد معنا، محتوا، هویت و... صحبت کند.
معماری ایرانی اسلامی از جمله موضوعاتی است که سالهاست مطرح میشود. آیا با توجه به وضعیت موجود، ما میتوانیم، چیزی به نام معماری ایرانی اسلامی داشته باشیم؟
به هرحال معماری نشأت گرفته از هویت و هویت نشأت گرفته از فرهنگ است. گروههایی که بر سر این موضوع مخالفت دارند، گروههای اندکی هستند. البته در ایران نیز گروههایی داریم که به تعریف من اعتقادی ندارند. اگر منظور ما از معماری ایرانی- اسلامی، این باشد که ما میخواهیم تقلید کالبدی از بناهای گذشته کنیم، استفاده از آن فرمها و صورتها و چه عدم استفاده از آنها، نه ارزشی ایجاد و نه سلب میکند. به عنوان مثال استفاده از پنجرههای اُرسی شکل نه به بنا ارزشی داده و نه از ارزش آن میکاهد و این موضوع کاملا سلیقه است و تکنیک معماری محسوب نمیشود. به نظرم در واژه هویت آسیبی جدی پدید آمده است. گاهی وقتها ما احساس میکنیم، هویت چیزی متعلق به تاریخ و اصلی پذیرفته شده از همان ابتداست. ما معتقد به این هستیم که وقتی در جامعهای زندگی میکنیم، هویت آن را دریافت کردهایم و هویت امری تاریخی تلقی میشود. از دیدگاه من هویت موجودی تاریخی نیست، چیزی است که به آینده حرکت میکند. اگر هویت نتواند به سمت آینده حرکت کند، ما دچار آسیب میشویم. یعنی اگر جایی هویت را موجودی معنادار و متعلق به اعصار گذشته بدانیم، به نظرم همان نقطه آسیب دیده و همه چیز ثابت شده است. در این شرایط، سؤال شما میشود که آیا تکرار معماری ایرانی- اسلامی تداوم و دوامپذیری این معماری است؟ پاسخ من کاملا منفی است و معتقدم که این معماری نمیتواند دوام داشته باشد.
با اینکه درگذشته آموزش به این شکل وجود نداشت و عملا فنون و تکنیکها از استاد به شاگرد منتقل میشد، ما شاهد نوعی بینش در کارها هستیم اما امروز با وجود اینکه در بدنه دانشگاه بر روی مباحث نظری و معناگرایانه معماری تاکید میشود، معماری ما خالی از معناست.. نگاه شما به این مقوله چیست؟
باز هم به جواب قبلی برمیگردم. ما در دروس طراحی معماری، درسی به عنوان معنا، حکمت و بینش معماری نداریم، البته دروسی به موازات یکدیگر وجود دارد که عملا در هم تافته با قبلیها نیست و این درهم تافتگی دچار خلل شده است. ما دروسی در معماری دانشگاه به نام معماری اسلامی؛ طراحی معماری یا آشنایی با معماری جهان داریم اما هیچکدام از این درسها در یکدیگر تنیده نشدهاند. وقتی میگوییم تکنولوژی در معماری، از دیدگاه ما مطلب کاملا روشن است زیرا تکنولوژی در معماری به معنای ایستادن در برابر تاریخ معماری است و ما فکر میکنیم که معنای آن مقابله کردن با هویت یا تاریخ است در حالی که این تعاریف غلط است. ما یک معماری به نام معماری سنتی داریم که معطوف به فرمهاست، اما در واقع آن معماری یا معماری بومی به معنای بهرهوری از انرژی، همافزایی لایههای فرهنگ، اقلیم، زمینهگرایی و... است. بر همین مبنا میبینیم که روستای پلنگان 400 یا 500 سال بعد نیز به حیات خود با انرژی صفر ادامه میدهد. به نظر من ما نتوانستهایم در معماری ارتباط درست و در هم تافتگی را ایجاد کنیم بنابراین عملا ارتباطی بین معنا، اقتصاد، پیشینه تاریخی، فضا، هویت و ... وجود ندارد. مانند فردی که همه لوازم رفاه و زندگی را داراست اما عملا همه آنها را پشت یک ماشین انباشته کرده و نمیداند چگونه باید از آن استفاده کند. روابط عاطفی و کارکردی در شیوه آموزشی ما دیده نشده است و همان نقطه ضعفی است که قبلا به آن اشاره کردهام. شاید باید در دانشگاهها نوعی هنرمندی و خلاقیت داشته باشیم تا ارتباط بین این موضوعات را بیشتر کنیم.
آیا این نوع مشکلات به دلیل نظری بودن موضوعات نیست؟
این مسئله هم میتواند دلیل امر باشد، اما ما نقطه ضعف بزرگتری داریم و مسئله ناشی از ضعفهای دیگری نیز هست و نمیتواند صرفاً محصول این موضوع باشد.