سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: توماس ترانسترومر، شاعر بزرگ سوئدی در 15 آوریل 1931 به دنیا آمد و در 85 درگذشت.
او در سال 2011 برنده جایزه نوبل ادبیات شد. از او به عنوان یکی از مهمترین نویسندگان اسکاندیناوی پس از جنگ جهانی دوم یاد میشود که شعرهایش به بیش از ۶۰ زبان ترجمه شده است.
ترانسترومر در شهر استکهلم متولد شد. مادرش، هلمی، معلم مدرسه بود و پدرش، گوستا ترانسترومر، به کار روزنامهنگاری اشتغال داشت. وی در سال ۱۹۵۰ پس از تمام کردن مدرسه دستور زبان لاتین، در حوزههای تاریخ ادبیات و شعر، تاریخ دین و روانشناسی در دانشگاه استکهلم مشغول تحصیل شد. پس از پایان تحصیلات در دانشگاه، در سال ۱۹۵۷ به عنوان دستیار در مؤسسه روان سنجی دانشگاه استهکلم مشغول به کار شد. وی همان سال با مونیکا بلاد ازدواج کرد. ترانسترومر بین سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۶۶ به عنوان روانشناس در یک مرکز بازپروری جوانان به کار خود ادامه داد. وی در سال ۱۹۹۰ دچار سکته مغزی شد و تا حدود زیادی قدرت تکلم خود را از دست داد. با اینحال همچنان به نوشتن ادامه داد.
ترانسترومر در تاریخ ۲۶ مارس ۲۰۱۵ در استکهلم و در ۸۳ سالگی درگذشت.
به گزارش روزنامه بریتانیایی "گاردین"، اشعار سورئال ترانسترومر بر ارتباط دنیای درون با جهان خارج متمرکز است. در همین زمینه روزنامه "کریستین ساینس مانیتور" نیز نوشته است: شاید سابقه تحصیل آقای ترانسترومر در رشته روانشناسی موجب شده است که وی علاقه وافری به بررسی دنیای درون انسان داشته باشد. این روزنامه میافزاید که آقای ترانسترومر از خلال اشعار ظریف و چندوجهی خود دنیای درون انسان و رابطهاش با طبیعت از طریق تأملات درونگرایانه را بررسی میکند.
توماس ترانسترومر نخستین مجموعه شعر خود را با نام "۱۷ شعر" در سال ۱۹۵۶ و زمانی که در کالج مشغول به تحصیل بود منتشر کرد. وی تا کنون بیش از ۱۰ کتاب به زبان سوئدی منتشر کرده و آثار اش به بیش از ۶۰ زبان مختلف ترجمه شده است. کتاب "مجمعالجزایر رویا" از جمله آثار ترانسترومر است که از سوی مرتضی ثقفیان به فارسی ترجمه شده و توسط نشر "دیگر" منتشر شده است. کتاب "به من بنگرید خاطره ها" مجموعه اشعار و هایکوهای ترانسترومر با ترجمه محمدصادق رئیسی توسط انتشارات سولار و و مجموعه دیگری با نام "به دوستان آنسوی مرزها" با ترجمه محمدصادق رئیسی توسط انتشارات نگاه در سال 1394 چاپ و منتشر شده است.
شعرهایی از این شاعر:
چهرههای گذشتهام را من با خود حمل میکنم
چون درختی که حلقههای سالهایش را .
حاصل جمع آنها یعنی "من"
آینه فقط آخرین چهره ام را می بیند.
من همه چهرههای گذشته ام را
با خود دارم.
***
پذیرفتیم و خانه هامان را نشان دادیم.
بازدیدکننده فکر کرد: زندگانی خوبی دارید
حلبی آباد در درون شماست
***
ریش می تراشیدم صبحی
پای پنجره ی باز
در طبقه ی اول.
دکمه ی ریش تراش را زدم
شروع کرد به چرخیدن
وزوزش زیاد و زیادتر شد
تبدیل شد به غرش
تبدیل شد به هلی کوپتر
و صدایی- صدای خلبان – به گوش رسید
از دل غرش ، فریاد زد:
" چشم هات را خوب باز کن
آخرین بار است که این را می بینی."
بلند شدیم به هوا
به پرواز درآمدیم در ارتفاع پایین بر فراز تابستان
چه قدر خوشم آمد ، اهمیتی دارد؟
دو جینی لهجه ی سبز
علی الخصوص سرخی دیواره ی خانه های چوبی
سوسک ها برق می زدند میان تاپاله ها، در آفتاب
سرداب های ریشه کن شده
در هوا می رفتند
جنب و جوش
پیچ و تاب می خوردند ماشین های چاپ
در این دم فقط آدم ها
آرام بودند
یک دقیقه سکوت کردند
و علی الخصوص مردگان گورستان روستا
آرام بودند
مثل آدم هایی که می نشستند برای گرفتن عکس زمان کودکی دوربین عکاسی
پایین پرواز کن !
نمی دانستم به کدام سو
سر چرخاندم
با میدان دیدی دو پاره
مانند یک اسب .