سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: هوشنگ آزادیور متولد 1321 در تهران است. آزادیور یکی از مهمترین شاعران دهه پنجاه است. تنها با یک مجموعه شعر:پنج آواز برای ذوالجناح. هر چند سال گذشته این کتاب به همراه شعرهای جدید او با عنوان "هر قلبی که می تپد عاشق نیست، شاید فقط پمپ خون باشد" در نشر رشدیه بعد از قریب به نیم قرن تجدید چاپ شد.
او را اما بیش از همه به دلیل فعالیتهای سینماییاش میشناسند. فیلمهای داستانی "بلور تار"، "مکان اخلاق" و"استراحتگاه" و همین طور مستندهایی از جمله "گل قالی"، "قالیشویان"، "آندره مالرو و تمدن ایران در موزه لوور"، "مهاجرین جنگ"، "جلیل ضیاءپور، نقاش مدرن"، "ضیافت خط و نقش" و... از آثار او به حساب میآیند. هوشنگ آزادیور در زمینه ترجمه نیز آثاری همچون "تاریخ جامع سینمای جهان" اثر دیوید کوک، "شب افسون شده" اثر اسلاومیر مروژک، " شبجنایتکاران" اثر خوزه تریانا ، "کورش" از نیکوس کازانتزاکیس و "تاریخ تئاتر جهان" اثر اسکار براکت را در کارنامه کاری خودش دارد.
هوشنگ چالنگی متولد 1319 در مسجدسلیمان است. از او میتوان به عنوان یکی از خلاقترین شاعران معاصر زبان فارسی یاد کرد، شاعری که در چند دهه اخیر مورد تحسین سلیقههای مختلف شعری معاصر قرار گرفته است. چالنگی را به واسطه شعرهای "محض" و بالذاتش در جرگههای مختلفی از جریانهای شعری معاصر قرار دادهاند و احتمالا به دلیل انتشار شعرش در جزوه شعر دیگر و همین طور دوستی او با تنی چند از شاعران موسوم به "شاعران دیگر" همیشه نام او را در میان شاعران "شعر دیگر" میبینیم، نامهایی چون بیژن الهی، محمود شجاعی، بهرام اردبیلی، پرویز اسلامپور، فیروز ناجی، هوشنگ آزادیور، حمید عرفان و چند تن دیگر.
گفت و گوی ما با این دو شاعر ِ «شعر دیگر» را بخوانید:
جناب آزادیور رابطه دوستی شما با هوشنگ چالنگی از چه وقت شکل گرفت؟
هوشنگ آزادیور: هوشنگ چالنگی یکی از قدیمیترین دوستهای من است. من از زمان آموزش در نهاد سپاه دانش در سالهای 42،43 در روستایی که هوشنگ چالنگی حضور داشت خدمت میکرد با او آشنا شدم. روستای محل زندگی آقای چالنگی، روستای زیبایی بود و من دائم به آنجا میرفتم. ما هر دویمان پیش از دوستی که با یکدیگر داشتیم، شعر میخواندیم و شعر مینوشتیم اما از زمانی که با یکدیگر ارتباط پیدا کردیم، صبح تا شبمان با یکدیگر میگذشت و راجع به شعر صحبت میکردیم. صحبتهای ما راجع به شعر، متفاوت از صحبتهای رایج آن زمان بود. در نوع نگاه به شعر و ادبیات، میان من و هوشنگ چالنگی شباهت زیادی وجود داشت.
قبل از دوران سرباز معلمی چه فعالیتی در زمینه شعر داشتید؟
هوشنگ چالنگی: شعرهای من در مجلههای مختلف چاپ میشد.
هوشنگ آزادیور: من هم یکی دو شعر در مطبوعات چاپ کرده بودم. بعدها برای یافتن واژهها و ترکیباتی که فراموش شده بودند، به سمت شعر کلاسیک رفتم و با این اشعار، افکارم نیز تازه میشد. یادم است که یکبار توجه کردم و دیدم که یک جمله مطول را بدون تغییر معنا در 3 کلمه گفتهام. یک ایجازی در آن بود که خیلی به درد شعر من میخورد. ما آن موقع کتابهایی که میخواندیم را همراه با دانستههایمان به یکدیگر منتقل میکردیم. منوچهر شفیانی هم شاعر دیگری بود که همراه ما بود و در سازمان کتابهای جیبی به همراه ما شعرخوانی میکرد.
شما اطلاع دارید که آقای شفیانی چگونه درگذشت؟
هوشنگ آزادیور: آقای شفیانی به خاطر مصرف بیش از حد هروئین اوردوز کرد و فوت شد. او اصلاً اهل دود و دم نبود و نمیدانم که چرا این اتفاق برایش پیش آمد. تا جایی که من خبر دارم، در شبی که آقای شفیانی فوت شد، احمد شاملو هم در کنار او بود که بعد از رفتن آقای شاملو، منوچهر شفیانی اوردوز کرد و از دنیا رفت. ما پس از مرگ آقای شفیانی در یک کافه برای ایشان مجلس شعرخوانی و نوعی دعزاداری برپا کردیم و یک سری از اشعار کلاسیک قدیمی را خواندیم و [...]. آقای شفیانی اولین نفری بود که از میان ما رفت. آقای احمد سبزواری هم از همدورهایهای ما بود که به رغم آنکه سواد آنچنانی نداشت ولی شعر را میفهمید و علاقه زیادی به شعر داشت.
آقای چالنگی شما همشهری آقای شفیانی هستید و در زمان سرباز معلمی نیز با هم بودید. در مورد آن روزها برایمان بگویید.
هوشنگ چالنگی: ما حدود 10،12 نفر بودیم که دوره سرباز معلمیمان به منطقه جنوب افتاد. در آنجا آقای آزادیور در روستایی خدمت میکرد که چند کیلومتر با روستای محل خدمت من فاصله داشت. من هم به همراه آقای شفیانی، یک نفر از اهواز و یک نفر از مسجد سلیمان به نام بیژن بحری در یک روستا خدمت میکردیم. آقای آزادیور هم معمولاً میآمد پیش ما.
هوشنگ آزادیور: بیژن بحری یک بچه بانمکی بود که همیشه حرفهای خندهدار میزد. ما برای خندیدن دلیلهای زیادی داشتیم و اگر دلیلی هم نبود، همچنان میخندیدیم. بیژن بحری رشتهاش فنی بود و در شرکت نفت کار میکرد. او از همه ما موفقتر شد و ما در همان فقری که خدا بهمان عطا کرده بود ماندیم. اگر پیشرفتی هم کردیم، در شعر و ادبیات بود. خلاصه من و آقای چالنگی بعد از خدمت به تهران آمدیم و مدام به کافه تهران پالاس میرفتیم که تبدیل به پاتوقمان شده بود. هر بار که به آن کافه میرفتیم، میدانستیم که حتماً یک نفر آنجا هست که او را میشناسیم. من بعد از دوران سرباز معلمی در انتشارات فرانکلین کار میکردم و مدتی بعد وارد تلویزیون شدم.
در کافه تهران پالاس و پاتوقهای دیگری که داشتید، بیشتر میان شما و شعرای دیگر چه کتابهایی خوانده میشد؟
هوشنگ آزادیور: بیشتر آن کتابهایی که انتشارات فرانکلین منتشر میکرد را میخواندیم. فرانکلین برای همه ناشرها کتاب تهیه می کرد و به بسیاری از کتابهای ناشران دیگر هم نظارت داشت. تا پیش از آن کتابها شکل و شمایل خاصی نداشتند اما فرانکلین یک نظم و نظام خاصی گذاشت و مقولههای ویرایش و کپی رایت را مطرح کرد. تا آن زمان چنین چیزهایی وجود نداشت. انتشارات فرانکلین بیشتر کتابهای ناشران دیگر را چاپ میکرد. سازمان کتابهای جیبی هم بیشتر کتابهای آمریکایی را ترجمه و چاپ میکرد. سازمان کتابهای جیبی خودش جزوی از انتشارات فرانکلین بود. من آن اواخر در فرانکلین ادیتور هم شده بودم. بعدها تلویزیون مرا استخدام کرد و وارد کار سینما هم شدم.
هوشنگ چالنگی: آقای آزادیور جزو اولین کسانی بود که در تلویزیون پذیرفته شد. ایشان وقتی در اولین دوره ثبت نام تلویزیون پذیرفته شد، کارش در فرانکلین را رها کرد و دو سال کارآموزی تلویزیون را گذارند و بعد کارش را شروع کرد.
مدیریت انتشارات فرانکلین برعهده چه کسی بود؟
هوشنگ چالنگی: آقای همایون صنعتیزاده.
فرانکلین به عنوان یک سازمان جهانی، به جز ایران، در چه کشورهای دیگری هم شعبه داشت؟
هوشنگ آزادیور: من شنیدم که قاهره و کابل هم شعبه دارد. یکی از اهداف این سازمان تبلیغ ادبیات و هنر آمریکا بود که در کنار آن تبلیغات دیگری هم میکرد. همانطور که گفتم، فرانکلین در زمینه نشر کتاب کمک شایانی به ادبیات کشور کرد.
هوشنگ چالنگی: بعدها به جز فرانکلین، یک انتشارات دیگر هم به نام پرستو، کتابهای جیبی چاپ میکرد.
هوشنگ آزادیور: کتاب جیبی را انتشارات فرانکلین به ایران آورد که امکان این را میداد که مردم کتابها را با قیمتهای پایینتر بخوانند.
آقای چالنگی شما در فرهنگنامه دهخدا چهکار میکردید؟
هوشنگ چالنگی: من چند ماه در آنجا کار کردم که همراه با حدود 10 نفر دیگر به پیدا کردن و معنای لغتها مشغول بودیم که بعد از مدتی مدیر کل فرهنگنامه دهخدا مرا به آقای نجف دریابندری در انتشارات فرانکلین معرفی کرد تا من در آنجا آغاز به کار کردم.
جریان "شعر دیگر" چگونه شکل گرفت؟
هوشنگ آزادیور: جریان شعر دیگر حاصل جمع شدن ما گرد یکدیگر بود، جمعی که اساسنامه نداشت و به دنبال اساسنامه هم نبود. عنوان "شعر دیگر" هم همینطوری روی کار ما گذاشته شد. ما پیش خودمان گفتیم که این جنس از شعر، شعر دیگری است که بعدها این اسم روی آن ماند. ما شعرهای زیادی را هم از آن جنس اشعار چاپ نمیکردیم چون در کنار شعرهای دیگری که آن زمان چاپ میشد، شعر ما به آن صورت خوانده نمیشد و با آنها جور در نمیآمد. ما تئوری مشخصی هم برای شعرمان نداشتیم و هر کس در ذهن خودش یک تئوری میساخت. من توی ذهن خودم میگفتم که شعر از هیچ کجا میآید. این در مورد هنرهای دیگر هم صادق است. شعر از هیچ کجا میآید و بعد برای آن ذهنیت تعریف شده و زبان هم پیدا میشود. زبان دغدغه اصلی ما بود چون زبان است که بیان و کلام را میسازد. آن زبانی که همه میشناسند و با آن سر و کار هم دارند، یک زبان عام است ولی به جز آن زبان دیگری هم وجود دارد که هنوز معنا پیدا نکرده و بعداً در کنار واژههای دیگر معنا مییابد. زبان عام و شناختهشده رایج، یک دستور زبان، قاعده و نظم دارد اما زبان هنر اینها را ندارد. زبان شعر هم دستور دارد اما جریان "شعر دیگر" از دستور زبان سرپیچی میکرد و به دنبال یافتن زبان دیگری بود. شعر دیگریها معتقد بودند که پی گرفتن زبان رایج نهایتاً به شاملو میرسد و از شاملو به بعد دیگر کسی خواننده آن نخواهد بود، در حالی که جریان "شعر دیگر" از شاملو گذر میکند. ما خودمان شعر را از شاملو و اخوان ثالث یاد گرفته بودیم ولی از آنها گذر کردیم و به واژهها و کاربردهای تازه رسیدیم.
اولین شعری که خواندید و باعث شد به چنین دیدگاهی راجع به زبان رایج برسد، چه شعری بود و در چه زمانی؟
هوشنگ آزادیور: من از 5،6 سالگی شعر را از طریق تصنیفهایی که منتشر میشد دوست داشتم و با دقت به دنبال معانی تصنیفها بودم. آن موقع همه رادیو نداشتند و تصنیف فروشها با یک چهار چرخ وارد کوچهها میشدند و شعر میخواندند و از این طریق تصنیفها را میفروختند. من همیشه به دنبال تصنیف فروشها بودم. من در 6 سالگی تمام شعرهای تصنیف آن زمان را همراه با آهنگهایشان حفظ بودم. آنچه که برای من اهمیت داشت، واژه بود و معنا در درجه دوم قرار میگرفت. هنوز هم که تصنیف میشنوم، دقتم به واژههای شعر است و شعر را از ابتدا تا انتها دنبال نمیکنم.
هوشنگ چالنگی: به نظرم هر کسی که کار شعر و شاعری را جدی بگیرد، خود به خود به سمت یک نوعی از زبانآوری هم میرود. کلاً کار شعر، کار زبانآوری هم هست. شما اگر در خواندن و در نوشتن تمرین کنید، ممکن است کارتان به سمت و سویی پیش برود که ببینید همچنانکه شعر زیباست، زبانآوری قابلتوجهی هم دارد. بنابراین شاعر اگر کاربلد باشد و کارش را جدی بگیرد، این زبانآوری به صورت ناخودآگاه و خودجوش در او به وجود میآید.
آقای چالنگی چند شعر از شما در مجله "خوشه" احمد شاملو چاپ شد، آن شعرها به چه زمانی بر میگردد؟
هوشنگ چالنگی: آن شعرها تقریباً برای زمانی است که دیگر خوزستان را ترک کرده و به تهران آمدم. این اتفاق در سال 45 افتاد. من در تهران با هوشگ آزادیور دوست بودم و بهرام عظیمی را هم میدیدم. شعرهای بیژن الهی را هم دوست داشتم.
شعرهای بیژن الهی را در مجله "جزوه شعر" میخواندید؟
هوشنگ چالنگی: اکثراً بله. البته بیژن الهی قبل از آن هم فعال بود. پیروان "موج نو" در همه جا به طور پراکنده کار میکردند. آنها دنبالهروهای نیما بودند که در سالهای 45،46 تصمیم گرفتند که کارهای متفاوت بنویسند. این اتفاق با اشعار احمدرضا احمدی شروع شد و آقای اسماعیل نوریعلاء اشعار موج نو را در 11 شماره مجله "جزوه شعر" منتشر کرد.
احمد شاملو چندان با اشعار جریان "شعر دیگر" کنار نیامد اما همیشه شعر شما را ستایش کرده است. فکر میکنید که شاملو در شعر شما چه چیزی دیده بود که شعرهایتان را در مجله خود چاپ میکرد؟
هوشنگ چالنگی: اگر توجه کرده باشید، اشعاری که از من در مجله "خوشه" منتشر شد، صبغه اجتماعی قوی داشتند ولی شعرهای "موج نو" چنین ویژگی را نداشتند. شعر موج نو، شعری است که فردیت خودش را دارد و با فردیت به عناصر و اشیاء نگاه میکند. اشعار احمدرضا احمدی از این دست اشعار بود و بعد از آن شعر موج نو هواخواه هم پیدا کرد و در مجله "جزوه شعر"، اشعاری از منصور اوجی، محمدعلی سپانلو و حتی همسر خود اسماعیل نویعلاء هم چاپ میشد. البته آدمهایی هم مثل شاهرخ صفایی بودند که در قالب جریان "موج نو" شعر میگفتند و کارهایشان در "جزوه شعر" چاپ میشد اما بعد از مدتی از آن قالب خارج شدند.
آقای چالنگی جملهای که از شاملو در مورد شما نقل شده و شاملو در آن شما را آبروی شعر فارسی میداند، یک جمله موثق و صادق است؟
هوشنگ چالنگی: واقعاً نمیدانم. من فقط میدانم که شاملو یک جایی گفته که شعر چالنگی مثل کوچ قبیلهاش دشوار است. از صحت آن جمله که گفتید مطلع نیستم.
در شعر شما طبیعت به شکل به خصوصی بروز و ظهور پیدا میکند و شما دید حیرتانگیزی به این مقوله دارید. در مقایسه طبیعت در شعر شما و شعر شعرای دیگر، طبیعتِ اشعار شما طبیعتی حیرتانگیز است. این نگاه جدی به طبیعت از نگاه بومی و جغرافیایی محل زندگیتان نشأت میگیرد یا دلیل دیگری دارد؟
هوشنگ چالنگی: این توجه به طبیعت در آثاری که در مجله "خوشه" احمد شاملو و همراه با جریان "شعر دیگر" چاپ کردم، بیشتر از بقیه جاها نمود پیدا کرده است. من تجربه ییلاقنشینی و حضور در طبیعت و برفهای سنگین را دارم و این نزدیکی با طبیعت، شکل عناصر و اشیاء طبیعت را در آثارم دقیق و پر رنگتر میکند.
مبحث بروز و ظهور اسطوره در آثار آقای چالنگی به خصوص درباره اسطورههای بومی و محلی خودشان و همچنین اسطورههای یونانی به وضوح وجود دارد. از طرفی آقای آزادیور هم در مجموعه شعر"5 آواز برای ذوالجناح" یک نگاه کاملاً حماسی و اسطورهای به واقعه عاشورا دارد. خودتان این جنس از نگاهی که به اسطوره دارید را چگونه تشریح میکنید.
هوشنگ آزادیور: آقای چالنگی از ابتدا به دنبال کتابهای مربوط به اسطورهها بود و آنها را مطالعه میکرد. من نگاه دیگری به اسطوره پیدا کردم و اسطورهها را چیزهای زنده دیدم. مثلاً ذوالجناح یک خط مذهبی دارد اما در شعر من اسطورهای است. من از همان زمان اسطورههای زنده را میدیدم و آقای چالنگی به دنبال کتاب اساطیر میرفت و علاقهاش به آن سمت بود. تعریف من از هنر و شاعری یک مقدار متفاوت بود. به نظرم کار شاعر نامیدن (نامگذاری) پدیدهها، اشیاء و چیزهای مختلف است. من هنوز این عادت را دارم که وقتی با کسی آشنا میشوم، در ذهن خودم یک اسم برایش میسازم و آن فرد هم عادت دارد که آن اسم را از من بشنود. واژه دو کاربرد دارد، یکی برای برقراری ارتباط و دیگری برای کشف. بخش کشف آن برعهده شاعر است که آن را پیدا کرده و شاخ و برگش میدهد.
آقای چالنگی همانطور که شنیدید آقای آزادیور راجع به نگاه اساطیری به ذوالجناح توضیح دادند، شما بگویید که حضور اسطورههای بومی بالأخص یونان باستان چه مکانیزمی در اشعارتان دارد؟
هوشنگ چالنگی: ما در مورد اسطورهها کتابهای مختلفی میخواندیم. یک کتاب در انتشارات دانشگاه وجود داشت به نام کتاب "اساطیر یونان و روم". فکر میکنم که این کتاب نوشته دکتر بهمنش بود و دو جلد داشت. شخصیتهای قابل توجه اسطورهها در این کتاب نظر ما را به خود جلب کرده بود. ادبیات یونان اساطیر زیادی دارد که سرنوشت تراژیکی که هر کدام از آنها دارند، مورد توجه همه قرار میگیرد. من هم از این قائله مستثنی نبودم، به خصوص آنکه متدولوژی یونان با عناصر طبیعت هم جور در میآید و من هم توجه ویژهای به طبیعت داشتم.
شما کتاب "5 آواز برای ذوالجناح" نوشته آقای آزادیور که در سال 50 منتشر شد را خواندهاید؟ نظرتان درباره آن چیست؟
هوشنگ چالنگی: بله. من آن را قبل از آنکه چاپ شود خواندم. به نظرم یک کتاب استثنائی بود که مشابه آن وجود نداشت. این کتاب در خصوص عناصر شیعهگری گفته شده که این عناصر به زیباییشناسی کار آقای آزادیور اضافه میکند.
شما دو نفر جزو اصلیترین شاعران جریان "شعر دیگر" بودید اما در حالیکه در آن دوره عرفان به عنوان یک حرکت آوانگارد محسوب میشد و برای شعرا جذابیت زیادی داشت، شما بر خلاف سایر شاعران برجسته جریان "شعر دیگر" از جمله فیروز ناجی، بیژن الهی، بهرام اردبیلی و محمود شجاعی، هیچگاه به سمت عرفان نرفتید. علت این دوری از فضای عارفانه در اشعارتان چیست؟
هوشنگ آزادیور: زندگی من عارفانه بود و من در حقیقت، درویش بی ریش بودم منتها من هیچوقت خودم را در بند یک سری قواعد نکردم. الآن هر کسی از ظن خودش به عرفان نگاه کرده و تعریفش میکند و من هم به یک نحو دیگری در جستجوی عرفان هستم. من یا همه چیز را خدا میدانم و یا به زعم من هیچ چیز خدا نیست. شما اگر یک لیوان را بر زمین بزنید و آن لیوان بشکند و خرد شود، دانههایش به تدریج به خاک میچسبد و تجزیه میشود و در نهایت جان میگیرد. در واقع جان از اینجا پیدا میشود. تمام پدیدههای جهان هستی دانههایی ریز و یا درشت هستند. این ریز و درشت شدن دانهها ساخته خود ماست. ما وقتی با میکروسکوپ به چشم یک مگس نگاه میکنیم، میبینیم که آن چشم از یک تپش ساخته شده است. در واقع تپش است که جهان را جاری میکند و نشان از زندگی ماورایی و قبل از پیدایش میدهد. موقعی که تپش پیدا میشود، تکثیر شده و به شکلهای مختلف در میآید. من در خاک، میوه، جسم و... یک جور روح میبینم که این روح همان تپش است. الآن نیمی از اشیاء جهان از نفت ساخته شدهاند که این نفت همان تپش درونی اشیائی است که از آن تولید شدهاند. علم امروز به دنبال همین چیزها میگردد. به دنبال آن میگردد که دم و دستگاههای عظیمی درست کند که خبر از تپش بدهند. من خدا را اینطوری میبینیم. خدا اولین تپش است. این خدایی که ما الآن داریم در موردش صحبت میکنیم را خودمان ساختهایم تا بتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. آن خدایی که من میشناسم، خدای زمین است که ما به کائنات گسترشش میدهیم. هر چه که هست، در زمین وجود دارد. معنا، شعر سرودن و همه چیز در زمین خلاصه میشود. برای ما هستی همان چیزی است که در زمین وجود ارد. واژهها، شکلها، تکثیرها، ساختنها و... همه برای زمین هستند و همهشان از زمین روییدهاند. به نظرم علاوهبر آن فلسفلهای که هستی را تعریف میکند، یک هستی دیگری هم وجود دارد که میتواند بروید، تپش ایجاد کند و تکثیر شود. هستی اصلی ما آنجاست.
هوشنگ چالنگی: من به عرفان احاطه کامل ندارم و فقط میدانم آن فردیتی که به سمت هستیشناسی برود، یک کار عرفانی است. در شعر کسانی که نام بردید، یک نوع نگرش نوستالژیک به عناصر و اشیاء و به طور کلی به جهان هستی دیده میشود. من نمیدانم که رویکرد عارفانه آن شاعران به نفع جریان "شعر دیگر" بوده یا نه. اما من در شعرشان یک نگاه شاعرانه میبینم و به نظرم آنها برای آنکه شعرشان خوب از آب در بیاید به سمت یک نگاه نوستالژیک به عناصر و اشیاء میرود. عرفان یک تکیهگاه متافیزیک دارد و به نظرم بشر برای این حرفها نیست و باید به سمت هستیشناسی برود. عدهای اصلاً قائل به اندیشه نیستند و میگویند که اندیشه با مادیات به وجود آمده و شکل گرفته است. من عضوی از آن عده از آدمهایی هستم که چنین نگرشی دارند. من میگویم که اندیشه موجود نبوده ک چیزی را به وجود آورده باشد. اندیشه بعد از شکل گرفتن و جان گرفتن مادیات به وجود آمد. من اینطور به اندیشه نگاه میکنم.
کتاب جدیدی برای انتشار یا آماده تجدید چاپ ندارید؟
هوشنگ چالنگی: من الآن شعر نمینویسم و کتاب جدیدی برای چاپ ندارم اما برخی از کتابهای من تجدید چاپ شده و یا خواهند شد. 3 ماه پیش انتشارات مروارید کتاب "گزینه اشعار هوشنگ چالنگی" را منتشر کرد و کتاب "زنگوله تنبل" هم تجدید چاپ شده است. همچنین مجموعه کامل اشعارم نیز قرار است با یک سری تغییرات در نمایشگاه کتاب پیش رو تجدید چاپ شود. در چاپ جدید این کتاب، عکس روی جلد تغییر کرده و نظرات احمد شاملو راجع به من هم به صفحات پایانی آن اضافه خواهد شد.
هوشنگ آزادیور: از میان کتابهای من، حدوداً دو، سه هفته پیش کتاب ترجمه "تاریخ سینمای جهان" تجدید چاپ شد. اما سه کتاب دیگر دارم که قرار بوده تجدید چاپ شوند و خبری ازشان نیست. کتاب "کوروس" که روی دستم باد کرده است. کتاب ترجمه "رومئو و ژولیت" قرار بود در همین روزها چاپ شود اما انتشار آن را پیش از عید تجدید چاپ شود اما انتشار آن را لفت دادند. کتاب "شب جنایتکاران" هم همین وضعیت را دارد. همچنین کتاب "تاریخ تئاتر جهان" هم سه جلد است که پس از اتمام هر جلد، جلد بعدی آن تجدید چاپ میشود.