سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: گابریلا میسترال متولد ۷ آوریل ۱۸۸۹ و متوفی۱۰ ژانویه ۱۹۵۷ با نام مستعار لوسیا دماریا دل پرپتوئو سوکورو گودوی آلکایاگا، شاعر، آموزگار، دیپلمات و فمینیست شیلیایی است.
او نخستین فرد از آمریکای لاتین بود که برنده جایزه نوبل در ادبیات شد.
گابریلا میسترال در سال ۱۸۸۹ میلادی، در دهکده دورافتاده در شمال دره الکی (Elqui) شیلی به دنیا آمد و در روستای مونتهگرانده پرورش یافت. او از سن ۱۵ سالگی آغاز به آموزگاری کرد و بعد از سوی آموزش و پرورش شیلی به عنوان رایزن آموزشی برگزیده شد. در سال ۱۹۱۴ با غزلهای سهگانهاش به نام غزلهای مرگ برنده جایزه ملی شعر شیلی شد. او همچنین به نمایندگی مردم شیلی در جامعه ملل و پس ازآن در سازمان ملل متحد برگزیده شد.
مسیترال در سال ۱۹۴۵ به خاطر داستان معروف "دعا به خاطر آنها که خودکشی کردند"، موفق به دریافت جایزه ادبی نوبل گردید.
گورنبشته وی این جمله است: "آنچه روح برای جسم انجام میدهد، همان را شاعر برای مردم خود به جای میآوَرَد".
شعر میسترال با عشق، طبیعت و خوشبختی، بدبختی، دریا و جاودانگی آمیخته شده است.
گزیدهای از سرودههای این شاعر در کتابی با نام "شب زنبیل سیاهیست" در ایران ترجمه و در سال ۱۳۸۳ خورشیدی از سوی انتشارات مروارید و نشر گفتوگوی تمدنها به انتشار رسیده است.
"گابریلا میسترال" تخلص شاعرانه خانم بزرگترین بانوی شاعر معاصر آمریکای لاتین است. این زن که جهانیترین و موقرترین بانوی شاعر معاصر بهشمار میرود، تنها کسی از نویسندگان و شاعران آمریکای لاتین است که جایزه بینالمللی نوبل گرفته است.
"گابریلا میسترال" اهل شیلی است و بعد از "روبن داریو" (داریوش) شاعر بزرگ نیکاراگوئه، بزرگترین شخصیت ادبی آمریکای لاتین بهشمار میرود. شعر وی فوقالعاده محکم و قوی است و برخلاف سایر بانوان شاعر در آمریکای جنوبی، به هیچ وجه از عشقهای جسمانی و هوسآلود صحبت نمیکند. شاید این زن را بتوان یکی از شاعرههای موقر در تاریخ شعر جهان نام داد. آنچه بیش از هر چیز در آثار شاعرانه این خانم جلب توجه میکند، تحسین و تجلیل فوقالعاده او از احساسات و عواطف مادری و وصف مقام بزرگ مادر است.
شعری از میسترال:
نگاهم که می کنی زیبا می شوم
مثل علف زیر شبنم
و نیزارهای بلند
چهره ی حیرت زده ی مرا نخواهند شناخت
آنگاه که از رودخانه می گذرم.
از دهان غمگینم شرم دارم
از صدای شکسته و زانوان سر سختم.
از وقتی که آمیی و نگاهم کردی
خود را در مانده و عریان احساس می کنم.
سنگ سر راه نیست
آن کس که محروم تر از روشنای سپیده دمش یافتی
این زن رو به سوی روشنایی دارد
و تو برای شنیدن آوازش
سرت را بالا گرفتی.
سکوت می کنم
تا آن ها که از دشت عبور می کنند
از درخشش پیشانی زبرم
و لرزش دست هایم
خوشبختی ام را در نیابند.
شب است
شبنم از روی علف می غلتد
به من نگاه کن
با من به مهربانی سخن بگو
فردا
هنگام عبور از رودخانه
آن کس را که دیده بودی
با بوسه ی تو زیبا خواهد شد.