سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: "داستان انتقام" نوشته سیامک گلشیری ذیل رمانهای نوجوان نشر افق منتشر شد.
دو دوست و همکلاسی هم قسم میشوند که نگذارند آب خوش از گلوی معلمشان پایین برود. آنها در پی انتقام گرفتن از معلم هستند و میخواهند این انتقام درس عبرتی برای معلم بداخلاق شان بشود...
دربخشی از این رمان چنین میخوانیم: در را زدم به هم و به جایی خیره شدم که حدس میزدم خانه ریاحی ست. به لحظهای فکر کردم که کسرا برایم تعریف کرده بود. لحظه ای که شاهین نشسته بود روی سینه آن مرد غول پیکر و داشت مشتهای سنگینش را روی صورتش میکوبیده. دیگر هیچ چیزی از صورت مرد، زیر آن همه خون و گوشت له شده پیدا نبوده. فکر کردم با آن ضربهها احتمالا حتی یک تکه استخوان هم توی صورتش سالم نمانده. بعد با خودم گفتم از کجا معلوم که طرف بعد از آن همه مشت که به صورتش خورده، از جایش بلند شده. شاید همان جا زیر مشتهای شاهین جان داده و حالا زیر خروارها خاک خوابیده. یکهو چهره آن مرد غول پیکر از جلوِ چشمهایم کنار رفت و ریاحی را دیدم که شاهین روی سینهاش نشسته و دارد مشتهای سنگینش را به سر و صورتش میکوبد. ریاحی تمام صورتش غرق خون بود، با این حال هنوز با آن چشم هایی که هیچ حالتی در آنها نبود، کاملا خونسرد خیره شده بود به او. انگار نه انگار که قرار بود صورتش زیر آن ضربهها خرد و خمیر شود.
همه این صحنهها داشت به وضوح جلو چشم هایم اتفاق میافتاد که شنیدم کسرا گفت: "اونجا رو!"
سرم را به پشتی صندلی جلو نزدیک کردم. چند ثانیهای طول کشید تا چشمم افتاد به دو سایه توی پیاده رو اطراف خانه ریاحی که معلوم نبود یکهو از کجا پیدای شان شده بود. احتمالا کسرا درست گرفته بود. رفته بودند توی یکی از زمینهای خالی اطراف خانه ریاحی. زل زده بودم به آن دو سایه که شنیدم کسرا گفت: "بهت نگفتم؟"
این کتاب در ۱۸۴ صفحه و با قیمت 10 هزارتومان منتشر شده است.