سید مهدی شجاعی یکی از نویسندگان بزرگ و صاحبنام ادبیات معاصر است. وی در زمینه ادبیات دینی، آثار مهم و پر مخاطبی را نگاشته است که اثر «کشتیپهلوگرفته» در رثای حضرت فاطمه زهرا (س) یکی از این آثار است. شجاعی طی یک سخنرانی در کشور اسپانیا از تاثیرات اسلام بر ادبیاتفارسی سخن گفت و باذکر نمونههای فراوان از اشعار فردوسی، نظامی و حافظ و برخی دیگر از قله های ادب فارسی، این تاثیر شگرف را شرح و بسط داد. متن سخنرانی ارزشمند استاد شجاعی به این شرح است:
بسماللهالرحمنالرحیم
هنگام نوشتن طرح یا پلان اولیه برای سخنرانی تحت این عنوان ابتدا باید یک تعریف موجز اما جامع از اسلام ارائه دهم تا در میان تعاریف و قرائتهای متفاوتی که از اسلام در دنیای معاصر وجود دارد، معلوم شود که ما از کدام اسلام حرف میزنیم و بناست که تاثیر کدام اسلام را بر ادبیات فارسی بررسی و ارزیابی کنیم. دیدم همین ارائه همین بخش در موجزترین شکل ممکن کتابی در حدود چهارصد صفحه خواهد شد و هیچ نسبتی با این مجلس و سخنرانی نخواهد داشت. عدد چهارصد را از کجا آوردم؟ از مراجعه به قرآن، یعنی کتابی که خود برای معرفی به اسلام در اختیار بشر قرار دادهاست و از هر حیث جامع و مانع است. حدودا 6666 آیه و ظرف تقریبی چهارصد صفحه. با عنایت به این که ایجاز و خلاصهگویی یکی از اعجازهای قرآن محسوب میشود و خداوند خود تا حد ممکن همه مطالب را فشرده و خلاصه کردهاست. به این معنا که اگر کل مفاهیم و مطالب و مضامین مطرح شده در قرآن را میشد در دو آیه کمتر از این گفت، بی تردید خداوند این دو آیه اضافه را قبل از نزول قرآن حذف میکرد. وقتی در همین گام اول، تابلو بن بست خود را به رخ می کشد، چه باید کرد. ما با درختی عظیمالجثه و محیرالعقول مواجهیم که ریشه در اعماق زمین دارد و شاخ و برگ در آسمان. چنین درختی را چگونه می توان توصیف کرد به خصوص اگر هیچ برگ و شاخه ای جنبه تزئین و زینت نداشتهباشد و هر برگی حرفی برای گفتن داشتهباشد. به قول سعدی:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار / هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
یعنی هر برگی، برگهای از کتاب معرفت الهی است که ندیدن و نخواندنش به اندازه همان یک برگ در شناخت و معرفت شما خلل ایجاد میکند و از شمول و جامعیت نگاه شما میکاهد. شعر و مثلی دیگر از زبان فارسی به فریاد آدم میرسد:
آب دریا را اگر نتوان کشید / هم به قدر تشنگی باید چشید
یا به قول عربها: (ما لایدرک کله لا یترک کله.) اگر به همهاش نمیتوان رسید از همهاش نباید دست کشید. رسیدم به این نقطه که اسلام از هر منظری که دیده شود سه رکن یا پایه اساسی دارد. به عبارتی همه آن درخت با عظمت و سر به فلک کشیده بر سه تنه اصلی استوار است: «توحید»، «نبوت و امامت» و سومی «معاد». توحید یعنی این جهان و بشر و همه چیز را خالقی حکیم و عادل آفریده است و همچنان و پیوسته آن را هدایت میکند. نبوت و امامت یعنی نیاز بشر به هدایتگران آسمانی تا پایان عمر جهان. معاد یعنی باور و اعتقاد به این که مرگ نقطه پایان برای بشر نیست و انسان نه تنها در این جهان که در جهان دیگر که جاودانی است به پاداش یا پادافره اعمال خویش خواهد رسید. (فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره) بر همین اساس میتوان گفت پس از ظهور اسلام در آثار هر شاعر یا نویسنده فارسی زبانی، ردپایی از جوهره این جهانبینی مبتنی بر این سه اصل مشاهده شد، قابل تامل و تطبیق و بررسی است. به نظر میرسد صورت مسئله آسان شدهباشد و هدف سهل الوصول، اما چنین نیست. هنوز دو معضل بزرگ پیش روست. معضل اول، عبارت هر شاعر یا نویسنده فارسی زبان، شما را وارد موزهای می کند که صدها ادیب و هنرمند فاخر که واجد این جهان بینیاند در آن نشستهاند و هر کدام کتاب یا دیوانی و یا به عبارت دقیقتر کتب یا دواوینی پیش روی خود چیدهاند و خودنمایی و دلربایی میکنند. شما اگر بخواهید یا بتوانید هر کدام از آنها را در دو خط معرفی کنید و از هر کدام فقط یک بیت یا یک جمله حول آن سه محور مذکور بیاورید به بیش از پانصد صفحه کاغذ نیاز دارید. گیریم که به سفارشات حامیان محیط زیست درباره درخت و جنگل و فضای سبز بیاعتنا بمانید. راهحل این معضل این است که پا روی دلتان بگذارید و صرفا به مرتفعترین قله های ادب اکتفا کنید. وقتی از ادب فارسی سخن میگویید، جفاست اگر نامی از آنان به میان نیاورید. این قلل آسمانخراش در عرصه شعر فارسی عبارتند از حافظ، سعدی، مولوی، فردوسی، نظامی، صائب، بیدل، ناصر خسرو، عطار، رودکی، خیام و در عرصه نثر فارسی عبارتند از یک) ابومنصور عمری صاحب مقدمه شاهنامه ابومنصوری، دو) ابوریحان بیرونی، سه) ابوعلی سینا، چهار) ناصر خسرو، پنج) ابوالفضل کاتب بیهقی صاحب تاریخ بیهقی، شش) خواجه عبدالله انصاری، هفت) امیر عنصرالمعالی صاحب قابوس نامه، هشت) خواجه نظام الملک صاحب سیاست نامه یا سیرالملوک. از هر کدام از این بیست شاعر و نویسنده بی نظیر اگر بخواهیم ده سطر نمونه بیاوریم دویست سطر را باید به آنان اختصاص دهیم و معادل آن توضیح، تعلیق و حاشیه داشته باشیم تا مفاهیم چنان که باید و شاید به مخاطب منتقل شود.
معضل دوم، آمیختگی تفکیک ناپذیر معارف اسلامی با ادب فاخر فارسی است. همانند آمیختگی زعفران و گلاب با آب. همچنان این که این سه عنصر را نمی توان از هم تفکیک کرد، جداسازی معارف دینی از ادب فارسی ممکن نیست. آیا از یک فرش دستباف که گل هایی از جنس ابریشم در آن تنیده شده می توان نخهای ابریشم را بیرون کشید و به نمایش گذاشت؟ اما این باز همه مسئله نیست. خدمتی که ادبیات فارسی به مضامین و معارف دینی کردهاست و نقشی که در تکامل و تاثیر گذاری آنها داشته است میتواند چندین واحد درسی در مقطع تحصیلی دکتری را به خود اختصاص دهد. مفاهیم و مضامینی که اصل آن از اسلام وارد زبان فارسی شدهاست و شاعر یا ادیب یا عارف فارسی زبان از دل آن مضامین گوهرهای تازهای استخراج کرده و ذوق و ذائقه عرب را برای درک ودریافت آنها برانگیخته است. برگردیم به شاهراه اصلی بحث و شناسایی ردپای مضامین و معارف اسلامی در آثار فاخر ادب پارسی. با اذعان و اعتراف موکد به این که در این مجال محدود و مختصر اولا به یکایک همان قلل شامخ و شاخص و مرتفع هم نمیتوان رسید و ناگزیر باید به تنی چند از آنان اکتفا کرد و ثانیا در آثار همان هنرمندان برگزیده و و منتخب هم به همه وجوه و تاثیر و تاثر از اسلام نمیتوان پرداخت. آن توحید و نبوت و معاد که گفته آمد ابتداییترین وجه از این تاثیر است و الا تبیین مضامین قدسی و حقایق و معارف اسلامی که در گستره آثار هر کدام از این مفاخر متجلی شده خود محتاج تالیف کتابهای عدیده است. اما همه یا هیچ کدام از مشکلات و موانع و محدودیتها که گفته آمد سبب نمیشود که دست از کار بشوییم و پای رفتار سست گردانیم. ابتدا به سراغ یکی از کهنترین متون منثور ادب پارسی میرویم؛ متعلق به یازده قرن پیش یعنی دهم میلادی و چهارم قمری. نام اثر مقدمه شاهنامه ابومنصوری است و نویسنده آن ابومنصور عمری یا معمری و تاریخ خلق اثر سال 346 ه.ق. اصل کتاب شاهنامه ابومنصوری از بین رفته و تنها مقدمه آن برجای مانده. این کتاب هر چه بوده دستمایه خلق بزرگترین شاهکار ادب فارسی یعنی شاهنامه فردوسی قرار گرفت. سطرهای آغازین مقدمه شاهنامه ابومنصوری:
«سپاس و آفرین خدای را که این جهان و آن جهان را آفرید و ما بندگان را اندر جهان پدیدار کرد و نیکاندیشان را و بدکرداران را پاداش و پادافره برابر داشت و درود بر برگزیدگان و پاکان و دینداران باد، خاصه بر بهترین خلق خدا محمدمصطفی(ص) و بر اهل بیت و فرزندان او باد».
در همین چهار سطر همهی آن اصول که در ابتدای این مقاله بدان اشارت کردم به موجزترین و هنرمندانه ترین شکل ممکن تعبیه شدهاست. اعتقاد و باور به توحید و معاد در همان سطر اول مشهور و متجلی است که این جهان و آن جهان را آفرید و نیک اندیشان و بدکرداران را پاداش و پادافره برابر داشت و باور به نبوت و امامت نیز در سطور بعد. بهترین خلق خدا محمدمصطفی(ص) و اهل بیت و فرزندان او.
فردوسی خالق بزرگترین شاهکار ادبیات حماسی در ادب پارسی شاهنامهاش را چنین آغاز میکند:
به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه بر نگذرد
به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه / که او برتر از نام و ازجایگاه
این سه چهار بیت در نگاه اول، ابیات توحیدی و تحمیدی تلقی میشود که عموم شاعران مسلمان فارسیزبان در آغاز آثار منظوم و منثور خود دارند. اما با کمی تامل بیشتر ردپای آیات متعدد قرآن و کلمات امام علی(علیهالسلام) را میتوان در همین چند بیت مشاهده کرد که فقط به دو نمونه از آن اشاره میکنم. لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ؛ سورۀ انعام آیۀ 103. چشمها او را نمیبینند ولی او چشمها را میبیند؛ او لطیف داناست. امام علی علیهالسلام: لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ (نهج البلاغه خطبه 179) چشم او را آشکارا نمیتوانند دید ولی دلها با ایمان حقیقی او را درک میکنند.
فردوسی در ابیات بعدی ارکان دیگر اسلام مثل نبوت و امامت را هم با صراحت بیان میکند:
حکیم این جهان را چو دریا نهاد / برانگیخته موج از او تندباد
چو هفتاد کشتی بر او ساخته / همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس / بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی / همان اهل بیت نبی و ولی
اگر چشم داری به دیگر سرای / به نزد نبی و علی گیر جای
این زادم و هم بر این بگذرم / چونان دان که خاک پی حیدرم
این کشتی که در اشعار فردوسی و شاعران دیگر زبان فارسی آمده همانند کلید واژه یا اسم رمز است که اشارت به حدیثی مشهور از پیامبر اکرم دارد: مَثَلُ أهلِ بَیتی مَثَلُ سَفینَةِ نُوحٍ؛ مَن رَکِبَها نَجا و مَن تَخَلّفَ عَنها غَرِقَ .
حافظ میگوید:
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَر کَنَد / چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
و در جای دیگر:
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت
نسخهای که فردوسی بر اساس دریافتهایش از معارف اسلامی برای انسان معاصر و بشریت پس از خود میپیچد این است که راه رسیدن به رستگاری دین و دانش است و این هر دو تنها در آستان نبوت پیامبر و امامت علی به دست میآید:
تو را دانش و دین رهاند درست / در رستگاری بباید جست
اگر دل نخواهی که باشد نژند / نخواهی که دائم بوی مستمند
به گفتار پیغمبرت راهجوی / دل از تیرگیها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی / خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم علیم در است / درست سخن قول پیغمبر است
اگر چشم داری به دیگر سرای / به نزد نبی و علی گیر جای
نظامی گنجوی یکی از مرتفعترین قلههای ادب پارسی است. نام دقیق او ابومحمد الیاس است فرزند یوسف؛ در دههی چهارم قرن ششم هجری در شهر گنجه متولد شده و در سال ششصد و چهارده در سن هفتاد و پنج سالگی دارفانی را وداع گفته است. پنج اثر فاخر و ارجمند و همگی منظوم از او یادگار مانده است؛ به نامهای «مخزنالاسرار»، «لیلیومجنون»، «خسرو و شیرین»، «هفتپیکر» و «اسکندرنامه». هر پنج منظومهی او تاکنون به چندین زبان ترجمه شده و در جهان شهرت یافته است. این زبانها عبارتند از: زبانهای انگلیسی، روسی، فرانسه، ترکی، آلمانی و گرجی. عموماً توسط ادبا و فضلای کشورهای دیگر که زبان فارسی زبان دومشان بودهاست. نظامی، طبق روال و سنت عموم شاعران فارسی زبان که از مشرب معارف اسلامی سیراب شدهاند، هر پنج اثر منظوم خود را با حمد و ثنای الهی و نعت پیامبر آغاز کردهاست. اما آنچه در این میان حیرتانگیز و اعجابآفرین است این که علیرغم وحدت موضوع، هیچ مضمون تکراری در این پنج اثر مشاهده نمیشود.
به عنوان نمونه ابیات آغازینِ لیلی و مجنون،خسرو و شیرین و مخزنالاسرار تقدیم حضورتان میشود.
لیلی و مجنون:
ای نام تو بهترین سرآغاز / بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم / جز نام تو نیست بر زبانم
ای کارگشای هرچه هستند / نام تو کلید هرچه بستند
ای هیچ خطی نگشت از اول / بی حجت نام تو مسجل
ای هست کن اساس هستی / کوته ز درت درازدستی
ای خطبه تو تبارک الله / فیض تو همیشه بارک الله
ای هست نه بر طریق چونی / دانای برونی و درونی
ای هرچه رمیده با رمیده / کن فیکون تو آفریده
ای واهب عقل و باعث جان / با حکم تو هست و نیست یکسان
ای محرم عالم تحیر / عالم ز تو هم تهی و هم پر
ای تو به صفات خویش موصوف / ای نهی تو منکر امر معروف
ای مقصد همت بلندان / مقصود دل نیازمندان
صاحب تویی آن دگر غلامند / سلطان تویی آن دگر کدامند
و در نعت پیامبر(ص):
ای شاه سوار ملک هستی / سلطان خرد به چیرهدستی
ای ختم پیامبران مرسل / حلوای پسین و ملح اول
در مخزن الاسرار:
بسم الله الرحمن الرحیم / هست کلید در گنج حکیم
فاتحهی فکرت ختم سخن / نام خدای است بر او ختم کن
پیش وجود همه آیندگان / بیش بقای همه پایندان
مبدع هر چشمه که جودیش است / مخترع هرچه وجودیش هست
اول و آخر به وجود و صفات / حذف کن و نیست کن کاینات
ای همه هستی زتو و پیدا شده / خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت کاینات / ما به تو قائم و تو قائم به ذات
هستی تو صورتِ پیوند نی / تو به کس و کس به تو مانند نی
آنچه تغیر نپذیرد تویی / و آنکه نمردهاست و نمیرد تویی
ما همه فانی و بقا بس توراست / ملک تعالی و تقدس توراست
به نام آنکه هستی نام از او یافت / فلک جنبش زمین آرام از او یافت
تعالی الله یکی بی مثل و مانند / که خوانندش خداوندان خداوند
فلک بر پایدار و انجم افروز / خرد را بی میانجی حکمت آموز
جواهر بخش فکرتهای باریک / به روز آرنده شبهای تاریک
نگهدارندهی بالا و پستی / گواه بر هستی او جمله هستی
وجودش بر همه موجود قاهر / نشانش بر همه ذرات ظاهر
سواد دیدهی باریک بینان / انیس خاطر خلوت نشینان
خداوندی که چون نامش بخوانی / نیابی در جوابش لنترانی
خدایا جهان پادشاهی تو راست / ز ما خدمت آید خدایی تو راست
پناه بلندی و فصلی تویی / همه نیستم آن چه هستی تویی
تویی برترین دانشآموز پاک / ز دانش قلم رانده بر لوح خاک
خرد را تو روشن بصر کردهای / چراغ هدایت تو بر کردهای
تویی کآسمان را برافراختی / زمین را گذرگاه او ساختی
تویی کآفریدی ز یک قطره آ / گوهرهای روشنتر از آفتاب
نبارد هوا تا نگویی ببار / زمین ناورد تا نگویی بیار
جهانی بدین خوبی آراستی / برون زآنکه یاریگری خواستی
نام تو که ابتدای هر نام ست / اول آغاز و آخر انجام است
در بدایت بدایت همه چیز / در نهایت نهایت همه چیز
امام سجاد (علیه السلام) الحمد لله الذى لا بدایة له، والدائم الذى لا نفاد له، و الاول الذى لا اول لاولیته، و الاخر الذى لا آخر لاخریته.
بسته بر حضرت تو راه خیال.
امام علی (علیهالسلام): لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، و لا یَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ
بر درت نانشسته گرد زوال
امام سجاد (علیهالسلام): الْبَاقِی بَعْدَ فَنَاءِ الْخَلْقِ
اجازه میخواهم که از میان همهی مفاخر ادب فارسی بر حافظ لختی بیشتر درنگ کنید؛ به این دلایل یک «مقام معنوی»، دو «جایگاه ادبی» و سه «محبوبیت مردمی». در میان شخصیتهای برجسته ایران زمین بسیارند کسانی که به یکی از این سه صفت متصفند، از یکی از این سه منزلت برخوردارند، در طول عمر خود موفق به فتح یکی از این سه قله شدهاند. یا به مقامات معنوی بسیار بلند دست یافتند یا در میان فضلا و ادبا به منزلت ویژه رسیدهاند، یا به دلیل داشتن هنر یا هنرهایی در میان مردم کسب شهرت و محبوبیت کردند. اما به جرأت میتوان گفت که حافظ تنها شخصیتی است که همزمان به فتح این هر سه قله مذکور نایلآمدهاست. هم عرفا و حکما را ریزهخوارِ سفره خود کرده است و هم چشم اعجاب ادبا و فضلا را خیره خود ساختهاست و هم اشعارش مثل نقل و نبات درمیان مردم رواج یافته و جا بر لبه طاقچه خوش کردهاست. او خود در اشعارش جمع این سه منزلت و حتی دو از این سه را را محال عقلی یا تکوینی یا تقدیری یافتهاست:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود / کین شاهد بازاری وان پردهنشین باشد
ولی به هر تقدیر سند این جایگاهِ این جایگاه منحصربهفرد به نام حافظ ثبت شده است. اساسا این آقای شمسالدین محمد به دلیل حفظ تمامی قرآن بوده که حافظ لقب گرفتهاست.
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ / قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت
این چهارده روایت هم رمز و رازی دارد که جای گشودن آن این مقال نیست. حافظ خود همهی داشتههای خود را مدیون و مرهون قرآن میداند.
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ / هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
و سختیها و ناملایمات روزگار را هم با تکیه بر قرآن قابل تحمل میبیند:
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار / تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
وازآنجا که به قول خودش پریرو تاب مستوری ندارد، این چنین جلوهگری میکند:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ / به قرآنی که در سینه داری
یا:
ز حافظانِ جهان کس چو بنده جمع نکرد / لطایف حکمی با نکات قرآنی
در باب امتزاج و در هم تنیدگی اشعار حافظ و آیات قرآن، هیچ سخنی حق مطالب را ادا نمیکند مگر شعر خود حافظ. پس بدون هیچ توضیح اضافهای ابیاتی از شعر حافظ را نمونه میآورم و بلافاصله بعد از هر بیت نشانی آن آیه را که حافظ از آن بهره برده تقدیم میکنم:
شب قدر است و طی شد نامهی هجر / سلام فیه حتی مطلع فجر
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْر، لَیْلَةُ الْقَدْرِ ... و سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد / آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
هرآنکه کنج قناعت به گنج دنیا داد / فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ «یوسف 20»
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند / و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
وإِن یَکَادُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَیُزلِقُونَکَ بِأَبصَرِهِم لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّکرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجنُون (51- قلم)
آن همه شعبده عقل که میکرد آنجا / سامرپی پیش عصا و ید بیضا میکرد
وَأَوحَینَا إِلَى مُوسَى أَن أَلقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلقَفُ مَا یَأفِکُونَ (117- اعراف)
وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ (33- شعرا)
مقام عشق میسر نمیشود بیرنج / بلا به حکم بلا بستهاند روز الست
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ (172- اعراف)
یا رب این آتش که بر جان من است / سرد کن زانسان که کردی بر خلیل
قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ (21- انبیاء)
آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعهی فال به نام من دیوانه زدند
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا (72- احزاب)
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم / ترسم برادران غیورش قبا کنند
وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94- یوسف)
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک / از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو
وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینَۢا ، بَل رَّفَعَهُ ٱللَّهُ إِلَیهِ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیما (157 و 158-نساء)
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است / راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
و من یتوکل علی الله فهو حسبه (3- طلاق)
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم / نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
قل لا أملک لنفسى نفعاً و لا ضرّاً إلا ما شاء الله (188- اعراف)
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده / به جز از عشق تو باقی همه فانی دانست
کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ (26و 27-الرحمن)
در عشق خانقاه و خرابات فرد نیست / هر جا که هست بر تو روی حبیب است
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (115- بقره)
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم / با پادشاه بگو که روزی مقدر است
وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا (11- هود)
دیدن روی تو را دیدهی جانبین باید / وین کجا مرتبهی چشم جهانبین من است
لا اتُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (103-انعام)
ملک در سجدهی آدم زمین بوس تو نیت کرد / که در حسن تو چیزی یافت بیش از طور انسانی
وَإِذ قُلنَا لِلمَلَـئِکَةِ ٱسجُدُواْ لِأدَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبلِیسَ أَبَى وَٱستَکبَرَ وَکَانَ مِنَ ٱلکَفِرِینَ (34-بقره)
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل / تا از درخت نکتهی توحید بشنویم
فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (29-قصص)
با آن عهد که در وادی ایمن بستیم / همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی (143-اعراف)
هشدار که گر وسوسه نفس کنی گوش / آدم صفت از روضه رضوان به در آیی
وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (35-بقره)
چو هست آب حیاتت به دست تشنه ممیر
أَوَلَم یَرَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّ ٱلسَّمَوَتِ وَٱلأَرضَ کَانَتَا رَتقا فَفَتَقنَهُمَا وَجَعَلنَا مِنَ ٱلمَاءِ کُلَّ شَیءٍ حَیٍّ أَفَلَا یُؤمِنُونَ (30-انبیاء)
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت / شیوهی جنات تحت الانهار داشت
وَبَشِّرِ الَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُم جَنّاتٍ تَجری مِن تَحتِهَا الأَنهارُ (25-بقره)
به حسن و عارض و قد تو بردهاند، پناه / بهشت طوبی و «طوبیٰ لَهُم و حسن مآب»
الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ (29-رعد)
حافظا خلد برین خانه موروث من است / اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم
ٱلَّذِینَ یَرِثُونَ ٱلفِردَوسَ هُم فِیهَا خَلِدُونَ (11-مومنون)
شب تار و است و ره وادی ایمن در پیش / آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
و
زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس / موسی اینجا به امید قبسی میآید
و
مددی گر به چراغی نکند آتش طور / چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
و
لمع البرق من الطور و آنست و به / فلعلی لک آت بشهاب قبس
اذ قال موسی لاهله انی آنست و نارا سآتیکم منها بخبر او آتیکم بشهاب قبس لعلکم تصطلون (7-نمل)
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
وَمَا کُنتَ تَتلُواْ مِن قَبلِهِۦ مِن کِتَب وَلَا تَخُطُّهُۥ بِیَمِینِکَ إِذا لَّٱرتَابَ ٱلمُبطِلُونَ (48-عنکبوت)
شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد / که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند
اشاره به داستان حضرت موسی که سالها شبانی حضرت شعیب را کرد و شعیب دخترش را به عقد او درآورد. (سوره قصص)
حافظ در یک بیت دو آیه از قرآن را جا داده بی آنکه کلامی از خود بر آن بیفزاید؛ صرفا با حذف یک کلمه از آیه، آن را موضوع ساخته.
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس / چرا بایدت دیگری محتسب
وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ / وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب
و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب (3-طلاق)
وقت من و حوصلهی شما اساتید گرانقدر رو به پایان است و هنوز بیش از هشتاد درصد فیشهای تحقیقاتی روی دستم است سعدی، مولوی، صائب، بیدل، ناصرخسرو، عطار، رودکی و خیام. یا اجازه میخواهم فقط به یکی دو مورد اشاره کنم و ادامهی این مبحث را به فرصتی دیگر وابگذارم. امام علی(علیهالسلام) میفرماید: یَهرَمُ ابنُ آدَمَ و یَشِبُّ مِنهُ اثنانِ : الحِرصُ علَى المالِ ، و الحِرصُ علَى العُمرِ. انسان که پیر میشود دو خصلت در او جوان میگردد، حرص بر اندوختن مال و حرص برعمر. ناصرخسرو این مضمون را به این شکل در شعرش تعبیه کرده است:
گرچه برنایی از میان برخاست / چه کنم حرص همچنان برجاست
تا تن سالخورده پیرتر است / آز او آرزو پذیرتر است
و همین مضمون را صائب در دو سه بیت مستقل به این نحو پرورده است:
آدمی پیر چو شد حرص جوان میگردد / خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
و در جای دیگر:
ریشه نخل کهن سال از جوان افزونتر است / بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
و در جای دیگر:
در خانههای کهنه بود مور و مار بیش / حرص و عمل به طینت پیران فزونتر است است
و در انتها برای اینکه که از حلاوت سخن سعدی بینصیب نماییم این مقال را با کلام آغازین سعدی در گلستان به پایان میبریم و ختامه مسک. منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود ممدّ حیات است و چون بر میآید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب...
از دست و زبان که بر آید / کز عهده شکرش به در آید
سلام و درود بر شما و همهی هنردوستان در سراسر عالم.
نسخۀ کامل و تصویری این سخنرانی