گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: کتاب از فصولی تحتعناوین «که این داستان را نشاید نهفت»، «هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش»، «در روی هر سپیدی خالی سیه بدیدم»، «گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟»، «من مانده به دست تو همهروز گرفتار»، «بدان ای پسر، جهان بیوفاست»، «وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست»، «یک دوست که با او غم دل بتوان گفت»، «گرگ دهنآلوده یوسف ندریده»، «ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم»، «به دست خویش کردم اینچنین بیدست و پا خود را»، «میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»، «قصه به هرکه میبرم فایدهای نمیدهد»، «باش تا دستش ببندد روزگار»، «ریاضتکش به بادامی بسازد»، «من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام»، «جهان گاهی چنان گاهی چنین است»، «تو را قدر اگر کس نداند چه غم؟»، «بههوش بودم از اول که دل به کس نسپارم»، «با بخت جدل نمیتوان کرد»، «در دیده به جای سرمه سوزن دیدن»، «گویند نرو که خون خود میریزی»، «دل دادهام بر باد هرچه باداباد»، «من نه آنم که فریب تو خوردم بار دگر»، «با من رازی بود که با کو گفتم»، «چنین پیوند را خوانند بازی»، «تن من گر بدین حسرت بمیرد»، «برای زیستن دو قلب لازم است»، «من در تو گریزان شدم از فتنه خویش»، «دامی نهادهای و گرفتار میکنی»، «ز من بپرس که دارم کمند بر گردن»، «وای بر احوال برگ بیدرخت»، «دفتر دوران ما هم بایگانی میکند»، «دل که دادی میرود جان نیز هم»، «طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد»، «دل بیعشق میگردد خراب آهسته آهسته»، «آیینهای رو به توام، اما کنارت نیستم»، «در این میان دلی از دست میرود»، «آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت»، «دل در بر من زنده برای غم توست»، «دل ز تنهایی به جان آمد خدا را مرهمی»، «هرکس به خیالیست هماغوش و کسی نیست»، «تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم»، «به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟»، «هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟»، «گر خون دلم خوری ز دستت ندهم»، «ما نبینیم کسی را که نبیند ما را»، «اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی؟»، «که هجران نیست در پی، وصل معشوق خیالی را»، «چاره مجروح عشق نیست بجز خامشی»، «که پریشانی اینسلسله را آخر نیست»، «این قافله از قافلهسالار خراب است»، «ما خود شکستهایم، چه باشد شکست ما»، «ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند»، «دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم»، «در تو این قصه پرهیز که چه؟»، «ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد»، «نی زین طرف تحمل، نی زان جهت عنایت»، «سپر افکنده خود را کرده از تیر و کمان فارغ»، «من از شمار بشر نیستم، وداع وداع»، «این خانه و این خواجه همه فعل و بهانهست»، «نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم»، «مگر کان دل پرآرزو، از آرزو بیزار شد»، «گل از ما دیگری گیرد گلابش»، «چون گره مستیز با تیشه که نحنالغالبون»، «من گمانها داشتم اندر وفای لطف تو»، «در طالع من نیست که نزدیک تو باشم»، «داستان عشق خود را تا به پایان گفتهایم» و «که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد» تشکیل شده است.
این رمان درباره زنی است که با وجود همه سعی و تلاش که برای بهبود زندگی و روابطش دارد موفق نمیشود در این مسیر پیش برود. قصه عشق و هراس از بازگو کردن آن.
در بخشی از این رمان در صفحه ۶۹ آمده است: «آن روز خیلی گریه کرده بودم. میدانستم روزهای سختم میگذرد. مثل باقی روزهای سختی که گذشته بود. به همراه عمر و جوانیام. اولش نترس بودم. اما بعدش از سایه خودم هم میترسیدم. از همهچیز خودم.
گوشی را برداشتم و در حالی که صاف به محبی آن طرف شیشه نگاه میکردم گفتم سلام. نگاهم نمیکرد. روی پوست چرب پیشانیاش محکم و با غیظ انگشت میکشید. گفت از این وکیل خوشش نیامده و اصلا به چه حقی راه افتادهام و بیاطلاع او دوره میگردم و شرح پروندهاش را بری هر کس و ناکسی میگویم.
هزار بار به من گفته همان کاری را که ازم خواسته انجام بدهم و نه بیشتر. گول زدن من مثل آب خوردن است و برای همین اشرفی را مثل سایه همهجا همراهم کرده. گفت خود حاجی برایش وکیل پیدا میکند. دستش زیر سنگ است و ریش و قیچی دست نامرد. الان درست همان وقتی است که هر کسی هر قدر دوست دارد و تیغش میبرد برای خودش سهم برمیدارد».
کتاب «اسب چوبی» نوشته الهام فلاح در شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و با قیمت ۱۶۰ هزار تومان در انتشارات ققنوس نشر یافته است.