گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: این شاعر در مقدمه کتاب از عوالم شعر و زبان گفته و کمال بهرهگیری از زبان را در شعر توصیف کرده است. در ادامه قسمتی از نوشتههای راینر ماریا ریلکه در باب شعر از گزیده «نامههایی به یک شاعر جوان» را آورده است. در بخشی از مقدمه کتاب آمده است: «جورجو آگامبن عقیده دارد که شعر سرودن تلاش دوبارهای است برای تصاحب زبان، اما وقتی تلاش میکنیم چیزی را که در اختیار داریم دوباره بدست بیاریم کاملا آن را از دست میدهیم. از این روشعر گفتن نوعی بیگانگی دوچندان در زبان است».
ارغوان وثوقانصاری با این توضیح که مجموعه شعر «هزار سال کبیسه» متشکل از ۳۰ قطعه شعر کلاسیک و موزون است به هنرآنلاین گفت: اشعار بهطور کلی یک پیغام و هدف واحدی را بهمنصهظهور میگذارند و آن پذیرش رنج است. در این مجموعه سعی داشتم با استفاده از آرایههای مختلف ادبی و جهانبینی اختصاصی اشعار را کمی به زبان منحصربهفردی نزدیک کنم، شاید در این امر ناکام مانده باشم اما ناراضی خیر.
او با بیان این که در دهه اخیر تنها راه ارتباطم با شعر و قلم سبک سپید بود، افزود: بعد از شرکت در کارگاه شعر توانستم غزل و چهارپاره را هم برای نوشتن انتخاب کنم و کمی این موزون بودن لطافت شعر را برایم دوچندان کرد، اشعار در طی دو سال نوشته شدند و کلمات کلیدی آنها رنج، درد، غم و چشم است. چشم تنها عنصری است که میتواند رنج را صادقانه نشان دهد.
وثوقانصاری درباره اسم کتاب «هزار سال کبیسه»، اظهارداشت: عنوان مجموعه برگرفته از شعری است رنجآلود همراه با پیام واقعبینی در پذیرش آن. فضای اشعار نیز عموما خاکستری و به دور از دنیای عاشقی است؛ برای شاعر عشق خطرناکترین گزاره است.
نمونه شعری از این کتاب که در انتشارات شانی به چاپ رسیده است:
یاد موسیقی و خیال و کتاب هر چه بردی به جانم افتاده
باز بغضی که در گلویم بود بیجهت بر زبانم افتاده
آه صبحست و قهوهات اینجا نیمهکاره دوباره پیدا شد
انعکاس صدای آمدنت در کف استکانم افتاده
هوس برد و باختهای قدیم جنگهایی که اتفاقی بود
تیر هر خندهای که جا ماند و... درد در استخوانم افتاده
کاش این فکر لعنتی هر شب دست بردارد از دو چشمانت
تا قنوتت به آسمان برسد، مرگ وقت اذانم افتاده
ایستگاه قطار خالی شد، رفتنت سوت میکشد اینجا
انتظاری که شکل مردن بود در سر جامهدانم افتاده
زندگی یک بهار کافی بود، با عبورت خدا مردد شد
گفتم این باد، باد پاییزست سوز در ارغوانم افتاده
خاک شاید شبیهتر باشد به من و جای پای معدومت
خندههایت ولی ستاره شده در دل کهکشانم افتاده
گرچه این داستان تکراری رفته از قرنها، ولی مانده
نان داغی که در هزاره پیش بیهوا از دهانم افتاده