گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: تاسوعا از ریشه تسع به معنای نه و نهم، بر نهمین روز محرم اطلاق شده است. آخرین روزی که امام حسین(ع) سومین امام شیعیان و یارانشان شبانگاه آن را درک کردهاند و این روز به شب عاشورا پیوند خورده است.
تاسوعا در باورهای شیعی روز حضرت عباس(ع) معروف به حضرت ابوالفضل(ع) است که مامور آوردن آب به سپاه بودند. نامگذاری روز تاسوعا به نام حضرت عباس(ع) منشا روایی ندارد. این نامگذاری به عرف و سنت مردم بر میگردد که برای احترام به ایشان از روز تاسوعا بهعنوان روز حضرت عباس(ع) یاد میکنند. ایشان همچون دیگر یاران امام حسین(ع) در روز عاشورا به شهادت رسیدهاند.
در روز تاسوعا ابنسعد با شعار «ای لشگرهای خدا سوار شوید و به بهشت بشارت دهید» لشگر خود را به سمت اصحاب امام حسین(ع) روانه کرد. حضرت سید الشهدا(ع)، حضرت عباس(ع) را با بیست نفر به سوی آنها فرستاد تا بپرسند خبر چیست. آنها خبر از جنگ دادند. حضرت عباس(ع) برای کسب تکلیف نزد امام حسین(ع) برگشتند و در این مدت بقیه گروه آن حضرت لشگر دشمن را موعظه مىکردند. امام حسین(ع) از ایشان مهلتى خواست و فرمودند: «امشب را صبر کنند و نبرد را به فردا موکول کنند که امشب قدرى نماز و دعا و استغفار کنم، زیرا خدا مىداند که من نماز و تلاوت قرآن و کثرت دعا و استغفار را دوست مىدارم».
روز تاسوعا در میان تمامی شیعیان از اهمیت زیادی برخوردار است و همانند روز عاشورا به عزاداری میپردازند. این روز در تقویم رسمی کشور تعطیل است.
شاعران آیینی اشعاری را به مناسبت روز نهم محرم و رشادتهای حضرت عباس(ع) سرودهاند؛ نمونههایی از این اشعار:
درحنجره زخم زمین علقمه میسوخت
یک کرببلا خاک چه بی واهمه میسوخت
می ریخت نمک، زخم به داغ دل مردی
از مرثیه سرخ گلو زمزمه میسوخت
یک سو تن ساقی به روی دشت پر از تیر
مشک وعلم و آب به یک سو -همه میسوخت
دیوان بلا مهلکه را تبرئه میکرد
پرونده احساس در این محکمه میسوخت
وقتی که علمدار چو شمعی شده بود آب
انگار که یک باردگر فاطمه میسوخت
زنجیر نگاهی گره میخورد به خیمه
هر ضربه که میخورد به فرقی، قمه میسوخت
درخیمه غم دلهره میکشت زنی را
آنگاه که کردند پراز خون بدنی را
برچشم گلی، هالهای از خار نشسته
یا خار تنی بین نمکزار نشسته
نه، اشک شفق نیست از این منظره شاید
خون دل زهراست که بربار نشسته
قدری کمکم کن که شوم راست ببینم
سقای حرم نیست، نه ...انگار نشسته
رخساره ماهم چقدر خاک گرفته
تصویر به چشمم چقدر تار نشسته
ای کاش که می شد سر آن تیر درآید
تیری که به چشمان علمدار نشسته
سردار سلحشور سپاه حرم من
پای سر تو چند خریدار نشسته
حالا که شکستی زفراقت کمرم را
بی تو چه بگویم تو بگو اهل حرم را
رضا دینپرور
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهی جان سوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهی سقا
گه به پاس حرمت گشت زنان، چون شیرم
بوتهی عشق تو کرده است مرا، چون زر ناب
دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم
گر مرا شور و جوانی و بهار عمر است
از خزان تو دگرای گل زهرا پیرم
غیرتم گاه نهیبم زند از جا بر خیز
لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
تا که مامور شدم علقمه را فتح کنم
آیت قهر بیان شد، ز لب شمشیرم
سایهی پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا دولت عالم گیرم
کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من
ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بیرکوع است نماز من و این تکبیرم
جسدم را به سوی خیمهی اصغر نبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بیشیرم
حبیبالله چایچیان
چو دید تشنه لبهای خشک او دریاست
به آب خیره شد و نالهاش زدل برخواست
که آب! از چه نگر دیدی از خجالت آب؟
تو موج میزنی و تشنه یوسف زهراست
ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر
ز یک طرف به حرم بانگ العطش بر پاست
قسم به فاطمه هرگز تو را نمینوشم
که در تو عکس لب خشک سید الشهداست
ز خون دیده من روی موج بنویسید
که از تمامی اطفال تشنهتر سقاست
خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم
سکینه را که لبش خشک و دیدهاش دریاست
درون بحر همه ماهیان به هم گویند
حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست
نوشتهاند به لبهای خشک من ز ازل
که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوهی ماست
ز شیر خواره برایت پیام آوردم
پیام داده که: ای آب غیرت تو کجاست؟
صدای نعره دریا به گوش جان بشنو
که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست
سلام خالق منان سلام خیرالناس
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
غلامرضا سازگار
چشمت شبیه بختم در خواب غم فزایی است
واکن دو چشمتر را وقت گره گشایی است
پلکی بزن دلم را آزاد از این قفس کن
مژگان چشمهایت مفتاح دلگشایی است
یک عمر مهر برلب، چون غنچه خموشی
گل بانگای برادر فریاد از این جدایی است
هر زخم بر تن تو چشمی است غرق در خون
هر تیر بر تن تو مژگان در حنایی است
دست بریدهات را بر دیدهام کشیدم
بر چشم بیفروغم این دست توتیایی است
هر روزن زره را این تیرها شمردند
بر قامت بلندت از نیزهها قبایی است
چیزی نمانده از تو غیر از غبار سرخی
از بار تیغ و نیزه جسمت در آسیایی است
برخیز با نگاهت آرام کن حرم را
کشتی شکستگان را چشم تو ناخدایی است
از دخترم مگیری روزی شانهات را
بعد از تو خار صحرا رزق برهنه پایی است
بر شیر خوارهام نه کن بر رباب رحمی
این خندههای دشمن سرشار بیحیای است
موسی علیمرادی
در بین این شبها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد
از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد
معلوم شد که منصب تو فرق دارد
مثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق دارد
عباسیون را به بصیرت می شناسند
آقا اصول مکتب تو فرق دارد
تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق دارد
با دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق دارد
وقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارد
در دستهایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق دارد
وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت
سیدپوریا هاشمی
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسین علی را چنین برادر نیست
حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست
زلال علقمه، در حسرت تو میسوزد
کنار آبی و لبهای تفتهات، تر نیست
به زیر سایه دست تو مینشست، حسین
چه سایهای و چه دستی! شگفتآور نیست؟
حدیث غیرتت آری شگفتآور بود
که گفته است که دست تو، آبآور نیست؟
شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علیاکبر نیست
حسین مانده و قنداقهی علیاصغر
حسین مانده و شش ماههای که دیگر نیست
نمانده است به دست حسین از گلها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست
هزار سال از آن ظهر داغ میگذرد
هنوز روضه جانبازیت، مکرر نیست
قسم به مادرت ام البنین! امامی تو
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
مرتضی امیریاسفندقه