گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: در روز ۱۳ فروردین، مردم بنا بر سنتی فرهنگی و قدیمی از خانهها بیرون میآیند تا آخرین روز عید را در طبیعت و کنار سبزه، گیاه و آب روان چشمهها و جویبارها بگذرانند و آشتی دوبارهای با طبیعت داشته باشند. طبیعت خانه بزرگتر همه ما است و ضرر آسیب رساندن به درختان و سبزهزارها، ابتدا به خودمان برمیگردد. اگر کودکان یاد بگیرند که درختان، ریههای تنفسی زمین هستند و بدون آنها، حیات روی زمین رو به نابودی میرود، هیچگاه به از بین رفتن طبیعت راضی نخواهند شد.
هیچ سندی هم وجود ندارد که مردمان نسلهای پیشین از نحسی سیزده سخن گفته باشند، شاید از آنجایی که درباره این روز آگاهی کمتری وجود داشته در یکی دو قرن اخیر به علت این که عدد ۱۳ در برخی ادیان و فرهنگها نحس دانسته میشود در ایران نیز این بدعت یا علت بیپایه و اساس را به سیزده بدر اضافه کردهاند.
این رویداد دارای آیینهای ویژهای است که در درازای تاریخ پدید آمده و اندک اندک چهره سنت به خود گرفته است از آن جمله میتوان آیینهای گره زدن سبزه، سبزه به رود سپردن، خوردن کاهو و سکنجبین و پختن خوراکهای گوناگون به ویژه آش رشته اشاره کرد.
نمونه اشعاری درباره طبیعت و سیزدهبدر:
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمهها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
فریدن مشیری
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بیسیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود میگذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم
محمدحسین شهریار
و تو
میروی
بیمن
که گره بزنی
سبزه تمام خاطرههامان را
و دور کنی از خودت
تمام مرا
سیزده فرصت خوبی است
برای دور کردن نحسی
شاید هم حق داری
گره بزن تمام خاطرههامان را
شاید سال خوبی باشد
برایت
بی من…
امید صباغنو
عید آمد و تمام شد
سیزده بدر شروع شد
گره زدم سبزه را
بهار به دیدن او
رفت و گرفت سبزه را
سبزه به دست بهار
با شوق دیدار آب
در آب رود رها شد
سیزدهتون بدر شد
سیزدهبدرتون مبارک
نیلوفر ارزانی