گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: رضا براهنی نویسنده، شاعر و منتقد ادبی نامدار ایرانی صبح پنجم فروردین ماه ۱۴۰۱ در سن ۸۶ سالگی در کانادا درگذشت. محمد آزرم شاعر و منتقد، در یادداشتی به‌مفهوم «مرگ» در اشعار زنده‌یاد براهنی پرداخته است.

در این نوشتار که در اختیار هنرآنلاین قرار گرفته است، می‌خوانیم: «مرگ فرهنگ‌های متعددی دارد و درگذر از مرزها، چهره، معنا، زبان و حتی پیکر آن تغییر می‌کند. با این همه انسان‌ها یکسان نمی‌میرند؛ در همه ادوار هم یکسان نمرده‌اند.

مرگ رضا براهنی شاعر، نویسنده، نظریه‌پرداز و منتقد مشهور این نکته را به ما یادآوری می‌کند. براهنی، شخصیتی استثنایی در تاریخ ادبیات مدرن فارسی است، چنان‌که به سختی می‌توان با فعل ماضی از او یاد کرد. ضمن این که هر زمان، هر یک از آثارش خوانده یا نقد می‌شود، قطعا، زمان، زمان حال است. با این حال، مرگ مرزی ندارد و هیچ حد تاریخی یا دوره‌بندی‌ای اصول آن را ضایع نمی‌کند، هم از تاریخ فراتر می‌رود هم از انسان‌/مرگ‌شناسی‌های تطبیقی.

در یک خوانش فلسفی، اهمیت «وجود» در «به سوی مرگ بودن» آن است و از این منظر می‌توان «مرگ» را «منتظر خود بودن در حدهای حقیقت» نامید. علاوه‌براین، مرگ برای انسان همواره «معضل» است، اما ژاک دریدا به ما یادآوری می‌کند: «اگر باید معضل را تاب آورد، اگر قانون همه تصمیم‌گیری‌ها، همه مسئولیت‌ها، همه وظیفه‌های بی‌وظیفه برای همه مسائل مرزهایی که ممکن است پیش بیاید این است، معضل را نمی‌شود صرفا چنان‌که هست، تاب آورد. معضل غایی هرآینه ناممکن بودن معضل است چنان که هست».

دریدا در کتاب «معضل‌ها» بر گزاره «چنان که هست» تاکید بسیاری می‌کند و گزاره مذکور را امری غیرقابل محاسبه، بیان می‌کند. او در یک بازی زبانی/ فلسفی مرده و مرگ را جانشین «امکان امر ناممکن چنان‌که هست» می‌کند و با این کار اسم را به فراسوی اسم و اسمِ اسم می‌برد تا اجرایی زبانی از مرگ به‌مثابه امکان امر ناممکن نشان دهد.

مرگ، سوژه شعر شاعران است و براهنی هم همواره برای مرگ «دیگری» به آن پرداخته است، حتی زمانی که در آثارش چه شعر و چه قصه، راوی از مرگ خود سخن می‌گوید، «خود» به‌مثابه «دیگری» در نظر گرفته می‌شود:

می‌رفت. می‌رفتم. پایم را از این کره روی کره‌ دیگری می‌گذاشتم

آزاد شده از تنم، از چشم‌ها، گوش‌‌‌‌ها، شانه‌ها، قلب و شش‌ها و زانوها و پاشنه‌ها

رها شده از مَنِ بیدارم

آه، ای جنون! ای مرگ! ای شعر! اسماعیل! عینکت را بردار

تا ببینی که راست می‌گویم

می‌رفتم. می‌رفت. می‌رفتم.

اسماعیل! ای کسی که گذشته را این همه دوست داشتی، چرا به سوی آینده رفتی

و مرگ را چون خنجری تصادفی بر گلوگاه بادبادکی پذیرا شدی؟

من و تو اینک بر گوش ابوالهولی نشسته‌ایم و خدایان را تماشا می‌کنیم

و رنگ‌ها همه شادند!

تو نمرده‌ای، تو دیوانه‌تر شده‌ای، باورکن تو فقط دیوانه‌تر شده‌ای

و ما بر دوش ابوالهولی به تماشا نشسته‌ایم

و سازهای آسمان قطعه‌ی قلب‌های ما را می‌نوازند

تو دیوانه‌تر شدی!

ای دل سپرده بوده به درناها!

تو زیباتر از آنی که بر شانه‌هایت تنها ملیله‌دوزی موریانه‌ها بیفتد

پرواز کن! پرواز کن از قفس خاک!

(بخشی از شعر بلند اسماعیل، ۱۳۶۶)

یا شعری که در رثای غزاله علیزاده رمان‌نویس نوشته است:

بالا بالا

بارانِ بالا

و بلایی مشتق از شقه‌ی شاعر و کفن در وا

به نخفتن گفته آری و جهان را اما خفته آن‌جا‌ در مخفیدر

حالا به مصاف آید با مور آن‌جا آن میلاوِ رودکی‌ی ریگِ آمودریا

و زبانش میلاویه از او و سه بوس از آن سبزه با لب‌های بی چشمِ شاعر

لالا

تو غزاله لا

لالا

مویم لا بی صاحبِ "شب‌های تهران" را

و نگفتن را گویم گفتن را که نگفتن را گفتن لا

و زنیدن را طلبم

اویانم دنیا را تا زیباشد

نمنم از از

از از نمنم ای "راحله"ی "گردوشکنان"، گویم با باتو بی از

و جلوتر نروم

طاهر شدنت را نتوانم دیدن زیرزمینی شدنت را نتوانم

و بیایم این زیرزمین

که هسته‌ی خرما را برمی‌گیریم

و مغز گردو را در خرما می‌کاریم

طاووسی روی آور در مغز گردو در خرما لا لا

گیسو از روی پیشانی با انگشتی خونین به کنار

و طراوت غوغا تو غزاله

لا لا لا

(بخشی از شعر لا، از پس باده‌پیمایی با اژدها در تموز، منتشر نشده)

مرگ دیگری را سوژه شعر کردن یک چیز است و خود، سوژه مرگ خود شدن یا به تعبیری، بیرون آمدن از این معضل یک چیز دیگر. پرسش این است که آیا آزمودن یا تجربه کردن معضل چنان که هست امکان دارد؟ آیا منظور جنجالی است که عبورپذیری را به حال تعلیق درمی‌آورد؟ در آن صورت آیا می‌توان از میان آن گذشت؟ یا این که در برابر آستانه متوقف می‌شوند، به‌طوری که باید راه آمده را برگشت یا راه دیگری جست، راه بی‌روش یا بی‌روزن از نوع راه جنگلی یا یک پیچ برای دور زدن معضل، که این‌ها همه امکان‌هایی است بر سرگردانی؟ وقتی معضل هست چه روی می‌دهد؟ و اما در مورد آن‌چه روی می‌دهد، چیزی که در این مقال به ذهن در می‌آوریم به رویداد نیز مربوط می‌شود مثل همان چیزی که برای ساحل پیش می‌آید، بر ساحل کناره می‌گیرد یا از کناره می‌گذرد، که شیوه دیگری است برای برگذشتن از خود، از راه فراتر رفتن. این‌ها همه امکان‌های «برگذشتن از خود» به لحاظ حد است. شاید هرگز چیزی روی نمی‌دهد مگر روی خط مرزشکنی، یعنی درگذشتِ نوعی درگذشتن.

هرچند، همین حالا در همین متن داریم ضمن فلسفیدن در باب مرگ به مثابه معضل، مرگ براهنی را سوژه یا به تعبیر دقیق‌تر مرگ دیگری را سوژه می‌کنیم.

در بخش دیگری از کتاب «معضل‌ها»، «دریدا» مفهوم «معضل» را با توجه به مفاهیم متناقض دیگری مثل «وظیفه» و «تصمیم» توضیح می‌دهد و آن را کلی‌ترین و نامعین‌ترین تکلیف واحد و در همان‌حال دوگانه‌ای می‌نامد که نسبت به آن باید تصمیم‌گیری مسئولانه‌ای داشت و از بایدی اطاعت کرد که هیچ موظف نیست و به تعبیر او وظیفه‌ای است که هیچ وظیفه‌ای ندارد تا وظیفه‌ای باشد. در واقع فیلسوف فرانسوی، زبان را در برابر مرگ، در برابر معضل قرار می‌دهد و از خود می‌پرسد: «وقتی در برابر معضل‌ایم چه روی می‌دهد، چه می‌گذرد».

اگر مرگ به‌مثابه معضل رازی باشد که صرفا وفاداری می‌طلبد، و اگر به‌صورت بلاغی، هرکس را که به رازی وفادار باشد که خود برنگزیده، «شاعر» بنامند، در همان جایی که ساکن است، در نزد ساکن یا اشغال کننده، در نزد آن آمده اول یا آمده دوم، در همان جا که اقامت می‌گزیند بی‌آن‌که نه بگوید اما بی‌آن‌که با تعلق همسان شود، پس در شب بی‌تضادی که نبود قطعی هرگونه شاهد تاریخی او را آن‌جا نگاه می‌دارد، در فرهنگ چیره‌ای که بنا به تعریف، تقویم را در اختیار دارد، همان راز است که حافظ «شاعر» است پیش از آن که «شاعر» راز را حفظ کند.

اکنون که این راز، این معضل، این ناممکن، براهنی را در خود حفظ می‌کند، و وجودش از «در به سوی مرگ بودن» گذشته و «در حدهای حقیقت منتظر خود بودن» را تجربه می‌کند، خوب است بدانیم در مواجهه با شعرهای او، چه شعرهای متقدم و چه شعرهای متاخر او مثلا کتاب‌های «ظل الله»، «اسماعیل»، «خطاب به پروانه‌ها» و کتاب هنوز منتشر نشده «از پس باده‌پیمایی با اژدها در تموز» چه استراتژی‌ای باید به کار بندیم. پیشنهاد من استراتژی «واسازی» است.

واسازی صرفا مفهومی سلبی نیست و معنایی ایجابی نیز دارد. واسازی خراب کردنِ آجر به آجر یک ساختمان و در همان زمان ساختن دوباره آن است. در این خراب کردن و ساختن، شالوده ساختمان، و شکاف‌ها و ناپایداری‌هایش، که همواره زیرِ نمای به‌ظاهر مستحکم آن پنهانند، بر ما عیان می‌شوند.

واسازی بررسی جزبه‌جز عناصر مفهومی یک متن یا یک چارچوب فکری، به قصدِ نشان دادن شکاف‌ها و تناقضات مفهومی آن است. این کار به تخریب چیزی که وجود دارد منتهی نمی‌شود، بلکه به متزلزل شدن باورهای موهوم ما در باب آن منتهی می‌شود؛ باورهای موهومی همچون این تصور که یک ساختار مفهومی یا متن، منسجم، پُر و محل حضور است. پس واسازی نمی‌خواهد حقیقت را تخریب کند بلکه می‌خواهد آن را اعاده کند.

اما باید دانست، نقد شعر به‌مثابه واسازی، روشی نیست که بتوان آن را آموخت و به کار بست، بلکه گونه‌ای اشتغال انتقادی است که از همان زمینه‌ای که خود را در آن مستقر می‌یابد، برمی‌خیزد و از آن‌جا که هیچ روش‌شناسی‌ای از آن در کار نیست، هیچ واسازی واحد و یکسانی نیز در میان نخواهد بود. به بیان دیگر، برای مواجهه با هریک از شعرهای هر کدام از کتاب‌های براهنی با استراتژی واسازی، باید به طریقی متمایز عمل کرد. چرا که واسازی کار نقادی است که اخلاق مواجهه را تغییر داده است، پس اگر منظور از نقد، نفی دیگری و تایید خود باشد، واسازی، نقد نیست.

در واسازی با تاکید بر تفاوت‌ها نمی‌گوییم که همه چیز تفاوت است پس هیچ موضعی با موضع دیگر فرقی ندارد، مثلا «ظل الله» با «خطاب به پروانه‌ها» فرقی ندارد، بلکه نشان می‌دهیم امری واسازی‌ناپذیر در پس امور واسازی‌پذیر وجود دارد. چرا ساختارها نمی‌توانند انسجام خود را حفظ کنند؟ چه چیز واسازی را امکان‌پذیر می‌کند؟ پاسخ این است که همان امر واسازی‌ناپذیر باعث امکان واسازی می‌شود. واسازی تصدیق بی‌پایان و نامحدودِ امر مطلقِ واسازی‌ناپذیر است.

 اگر ساختاری نظری انسجام خود را حفظ کند مشخص است که این ساختار خود‌بسنده است و درباره چیزی جز خود نیست. اما وقتی ساختاری تن به واسازی می‌دهد، می‌توان پی برد که این ساختار درباره چیزی بیرون از خود است، چیزی واسازی‌ناپذیر:

غیبت کبری به ظاهر کبری که آغاز می‌شود

دره‌ها را به حال خود رها می‌کنند

می‌گذرانند تمام آدم‌ها و چیزها را از پوچی‌ای غریب

تصویرهای زن‌ها را از کوه‌های سبز انگار به ظاهر سبز می‌آویزند

و بعد یک پیرزن را می‌آورند

و کوه‌های قلاّبی را از این دوربین تحویل می‌دهند به آن دیگری

دروازه‌های بایگانی دنیا را معطل و تا ابد مفتوح نگاه می‌دارند

زیرا یک پیرزن را می‌آورند

او را به یک پرنده‌ی بزرگ نزدیک می‌کنند

و نور می‌پاشند از هر طرف بر پوست‌های خشک چروکیده‌اش

و دور، دورتر از میکروفون‌ها و سایرفون‌ها، می‌گویند: «اینجا بشین، و جُم نخور!»

ـ «چرا؟»

زیرا که این نیز بخشی از تشریفات همین جلوه‌های ویژه بی‌مقدار است

و مرده در تابوت با شنیدن موسیقی از حال می‌رود

و تجزیه را با قدرت تمام آغاز می‌کند

و در دوردست بلندگویی فریاد می‌زند: Pull down that wall

 

آری تمام مردگان جهان معصوم می‌شوند وقتی

وقتی که غیبت کبری به ظاهر کبری آغاز می‌شود

 

(بخشی از شعر جلوه‌های ویژه برای خانم ننسی ریگان، از پس باده‌پیمایی با اژدها در تموز، منتشر نشده)

این شعر روایت مرگ است یا احتضار؟ رستاخیز یا آخرالزمان؟ جای این شعر فارغ از تاریخ نوشتن آن در کدام کتاب براهنی است؟ این شعر نباید با وجود تاریخ نوشتنش به کتاب «ظل الله» منتقل شود؟ این‌جاست که می‌توان واسازی این شعر را با قدرت تمام آغاز کرد و امر واسازی‌ناپذیر را در آن نشان داد.

دریدا این امر واسازی‌ناپذیر را به نام های مختلفی مثل عدالت و امر موعود، می‌خواند. اما هر چه باشد، این به معنای تصدیق دیگری است. واسازی گشودن راهی برای آمدن دیگری است. حال این دیگری می‌تواند عدالت تلقی شود، یا امر موعود، و یا «مرگ» که هر دو مفهوم را در بردارد.

امر واسازی‌ناپذیر همان چیزی است که تمام چیزهای واسازی‌پذیر به خاطر آن وجود دارند. «مرگ» آن «دیگری» و آن امر واسازی‌ناپذیر است.

بدین ترتیب، هر چیز در واسازی حول آن چیزی شکل می‌گیرد که می‌توان آن را غیر‌منتظره‌بودن «دیگری» خواند. در تفکر متافیزیکی مواجهه با دیگری تنها زمانی ممکن است که دیگری بتواند جزیی از ساختار درونی «من» شود. بنابراین، غیریتِ دیگری و غیرمنتظره‌بودن‌ آن به غافل‌گیری مواجهه با آن تقلیل می‌یابد.

اما غیریت دیگری تنها زمانی تجربه‌پذیر می‌شود که «من» از انسجام درونی خود خارج شود. واسازی راهکاری برای نشان دادن تقلیل‌ناپذیر بودن دیگری است. اینکه دیگری هست و می‌آید؛ وعده‌ای که وعده باقی می‌ماند به این معنا که هرگز با «حضور» جمع نمی‌شود.

نباید گمان کرد که امر واسازی‌ناپذیر همان معنای نهایی یا پُری معنا است. امر واسازی‌ناپذیر تنها به واسطه واسازی تجربه می‌شود و انگیزه و محرک آن است. این چیز به هیچ وجه بنیاد، علت، یا محور نیست، شناختنی یا پیش‌بینی‌پذیر نیست. واسازی تصدیقِ امر واسازی‌ناپذیر است اما نه یک تصدیق مثبت و ایجابی، چرا که تصدیقِ چیزی به کلی متفاوت است، دیگری مطلق، چیزی که به نیروی شناخت و فراگیری «من» تن نمی‌دهد، چیزی که می‌آید اما نمی‌توان برای آمدن آن آماده شد یا برنامه‌ریزی کرد.

منابع:

-دریدا، ژاک (۱۳۸۷) معضل‌ها، ترجمه مهشید نونهالی، تهران: انتشارات فرهنگ صبا

- دریدا، ژاک (۱۳۹۰) درباره گراماتولوژی (بخش اول: نوشتار پیش از حرف)، ترجمه مهدی پارسا، تهران: انتشارات رخداد نو، اول.

- ------- (۱۳۹۰) فروید و صحنه نوشتار، ترجمه مهدی پارسا، تهران: انتشارات روزبهان، اول.

- سجویک، پیتر (۱۳۸۹) دکارت تا دریدا، ترجمه محمدرضا آخوندزاده، تهران: نشر نی، اول.

- مونی، تیموتی (۱۳۸۸) ژاک دریدا: ایده‌آلیست یا واقع‌گرا؟ ترجمه مهدی پارسا، تهران: انتشارات رخداد نو، اول.

- فرهادپور، مراد (۱۳۸۹) قانون و خشونت، تهران: انتشارات رخداد نو، اول.