گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: کتاب «آغوش امن» نوشته نسیبا عظیمی بهتازگی توسط نشر ایجاز منتشر شده است. سومین اثر داستانی این نویسنده به ماجرای خواهر و برادری با نامهای شهاب و شیرین میپردازد که در عین متفاوتبودن، به یکدیگر شباهت دارند و شیطنتهای آن دو، حوادثی را رقم میزند. راوی داستان، شیرین است که بر مبنای ویژگیهای اخلاقی خانواده و اتفاقهای مهیجی که پیش میآید، داستان را پیش میبرد و این روایت به روزهای کرونا پیوند میخورد.
عظیمی با این توضیح که کار من بهعنوان نویسنده از مقطع تحصیلی راهنمایی شروع شده به هنرآنلاین گفت: معلم انشا برگهام را بهعنوان یادگاری گرفت و گفت این انشا را نگه میدارم تا زمانی که نامت را روی جلد کتاب ببینم. از آن روز، سالها گذشته و متاسفانه تاکنون به معلم انشایم دسترسی نداشتم اما جملهاش در من انقلابی به پا کرد و همان روزها عضو کتابخانه شهر شدم. کتابها مرا به دنیای قشنگتری بردند؛ دنیایی پر از تصاویر، داستانهای عاشقانه، معماهای پلیسی، جاهایی که هرگز ندیده بودم، آدمهایی که با آنها میخندیدم و گریه میکردم. دلچسب بود که بهراحتی میتوانستم به کشورهای گوناگون سفر و با آدمهای جدید زندگی کنم. یادم میآید روزی کتابی را ظرف دو روز خواندم و به کتابدار تحویل دادم تا کتاب دیگری را به من بدهد. کتابدار با تردید به من نگاه کرد و گفت: همه این کتاب را خواندی؟ با سر تایید کردم. گفت: باید خلاصهاش را بگویی تا کتابی را که میخواهی بدهم. کمکم تصمیم گرفتم پولهای توجیبیام را جمع کنم و کتاب بخرم. آنقدر کتاب بخرم تا یک کتابخانه واقعی داشته باشم.
او با بیان این که نوشتن نیز مانند کتاب خواندن یک خلسهگی روح است، ادامهداد: مانند شنیدن نوای موسیقی آرامشبخش و تخیلی است که مرا به سوی جهانی بیانتها میبرد. کتاب اولم به نام «در چند ثانیه»، داستان زنی اهل کتاب و فلسفه است؛ زنی قوی که برای رسیدن به عشق، خود را اسیر هیچ چارچوبی نمیکند. این کتاب با توجه به جهان قصه، به شیوه سیال ذهن نوشته شد. کتاب دوم «نبضی برای زندگی»، قصه یک جنین است. داستان از لحظه خلقت جنین آغاز میشود. این داستان به شیوه سورئال نوشته شد و راوی کوچک خیلی چیزها را میگوید. اما «آغوش امن» کتابی که بهتازگی نوشتم، تجربه واقعی من از درد جهانی است و بهشیوه رئال نوشته شده است.
عظیمی با این توضیح که گاهی وقتها انسان نمیتواند از یک حادثه پررنج بهراحتی عبور کند و آن را به فراموشی بسپارد، افزود: خواسته و ناخواسته، ذهن پر از چراهایی میشود که هیچ پاسخی برایشان نداریم. مصیبتی که هموطنانت را بهراحتی افتادن برگهای خزان از دست میدهیم. این درد عظیم، برگی از تاریخ است. باید مینوشتم تا بزرگداشتی باشد برای آنان که رفتند. آبانماه سال ۹۹، پیک سوم کرونا شروع شد. بیمارستانها دیگر تخت خالی نداشتند. شهرها قرنطینه میشدند. مرگ، بالهای سیاهش را همهجا گسترانیده بود. در این روزها من به مدت یک ماه همراه بیمارم در بیمارستان بودم. بنابراین از رنجی نوشتم که با چشمهایم دیدم. از دردی گفتم که آن را حس کردم. صدای پای مرگ همهجا شنیده میشد. کادر درمان خسته بودند. بیماران ترسیده بودند. استیصالمان هر لحظه ناامیدیمان را بیشتر میکرد.
او با بیان این که اکثر اتفاقهای کتاب واقعی است، تصریحکرد: رمان «آغوش امن» شامل دو برهه زمانی است. دوره کرونا و دورهایی که مربوط به چند دهه قبل میشود. سردی این داستان هولناک را با فلشبک و روایت قصهایی شیرین به چاشنی طنز نیز آمیختهام؛ اتفاقاتی که برای نسل ما بسیار آشنا و نوستالژیک است ولی متاسفانه «آغوش امن» ممیزی و پارهای از آن حذف شد.