گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: مجموعه داستان کوتاه «دوشیزه و کلاغ» نوشته مهشاد لسانی بهتازگی از سوی انتشارات سیب سرخ منتشر شده است.
لسانی درباره این مجموعه به هنرآنلاین گفت: کتاب حاوی ۱۹ داستان کوتاه است که بیشتر آنها برنده جوایز مختلف ادبی شدند. «اتوبوس» برگزیده اول جشنواره داستان کوتاه دیالوگ سال ۹۶، «آهنیها» برگزیده و شایسته تقدیر دومین جشنواره داستان کوتاه سیمین دانشور سال ۹۹، «دوشیزه و کلاغ» برگزیده نهایی جشنواره داستان کوتاه نسیم ادبی کلمات سال ۹۵، «من زندهام» برنده و برگزیده سوم جشنواره داستان کوتاه فسون سال ۹۸، «نرگس پنج پر» جز ۱۰ داستان برتر جشنواره داستان کوتاه جمالزاده سال ۹۹، «زنده یاد» برگزیده مرحله نهایی جشنواره داستان کوتاه آب اصفهان سال ۹۷، «کوچه ششم پلاک هشت» برگزیده نهایی جشنواره داستان کوتاه آب اصفهان سال ۹۹، «پرواز در برهوت» برگزیده جشنواره داستان کوتاه زنان، «شاید یک رویا باشد» برگزیده اول داستانهای صد کلمهای سال ۸۹، «کمپ» برگزیده جشنواره داستان کوتاه بوی خاک سال ۹۷، «مرصاد»، «خلسه خواب»، «چیزهایی هست که ما نمیدانیم»، «کفشدوزک» برگزیده اولین داستان تعاملی در ایران مجله هنرلند، «سفیر»، «تلای سرخ» برگزیده نهایی جشنواره داستان کوتاه آب اصفهان سال ۱۴۰۰، «دوراهی» برگزیده جشنواره داستانهای روستای مشهد سال ۹۸، «موطلایی» برگزیده نهایی جشنواره داستان کوتاه دیالوگ سال ۹۷ و «دنیای سگی» عناوین این داستانها است.
او با بیان این که مضامین اصلی داستانها واقعی است و با تخیل و قصهپردازی ادغام شده، ادامهداد: موضوع اصلی این ۱۹ داستان در فضای اجتماعی و عاشقانه میگذرد؛ هر کدام در حدود ۵ تا ۱۰ صفحه نوشته شده و برخاسته از درد مردم جامعه است.
لسانی با اشاره به سختی نگارش داستان کوتاه، اظهارداشت: ضمن رعایت پیرنگ، بهم پیوستگی، انسجام و تکنیک باید پیغام را در چند صفحه انتقال داد. داستان کوتاه مثل رمان نیست که حدود ۵۰۰ صفحه وقت داشته باشیم حرف خود را بزنیم. در داستان کوتاه باید موجز، خلاصه و روان باشیم تا مخاطب عام و خاص آن را بپسندد.
در قسمتی از داستان «من زندهام» که به ۱۷۵ شهید غواص تقدیم شده، میخوانیم: «بوی گیلاس میداد. وقتی میرفت بالای درخت جلوی خانه و از آنجا حیاط ما را دید میزد، میدیدمش که با لباس قرمز و موهای کوتاه سیاه، مرا که توی باغچه بابا جانم بیل میزدم، میپاید. اولش باورم نمیکردم که برای من آمده باشد اما وقتی یک روز با دوچرخه شیر میبردم برای مغازه آقا جانش، هسته گیلاس را شوت کرد توی سر تراشیدهام. نگاهم که بالا رفت....
دبه شیر را که از روی دوچرخه گذاشتم توی مغازه مش حیدر، نرسیده با کف دست زبرش خواباند پس کلهام: از این به بعد چشمات رو درویش میکنی حسین آقا! گوشهایم داغ شد: مشدی؟ مگه چی کار کردم؟ دست کرد زیر کلاه بافتنیاش و موهای تنکش را خاراند: همو که گفتم! تو دهات ما هر کی خرکی دختر بخواد، میزنیم کورش میکنیم!!!»