گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی، مولانا و رومی در ۶ ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری در شهر بلخ دیده به جهان گشود. او از مشهورترین شاعران ایرانی است. «مثنوی معنوی» در ۶ جلد و ۲۷ هزار بیت، «دیوان شمس تبریزی»، «فیه ما فیه» و «مجالس سبعه» از آثار این شاعر پارسی هستند.
ترجمه آثار او در ترکیه، آذربایجان، ایالاتمتحده و جنوب آسیا بسیار پرطرفدار و محبوب هستند. مولوی در طول زندگی ۶۸ ساله خود با بزرگانی همچون محقق ترمذی، شیخ عطار، کمالالدین عدیم و محیالدین عربی حشر و نشرهایی داشته و از هر کدام توشهای براندوخته ولی هیچ کدام از آنها مثل شمس تبریزی در زندگی او تاثیرگذار نبودند. مولوی پنجم جمادیالاخر سال ۶۷۲ (ه.ق) بر اثر بیماری ناگهانی در سن ۶۶ سالگى در قونیه از دنیا رفت و کنار پدرش به خاک سپرده شد.
هشتم مهرماه در تقویم رسمی کشور «روز بزرگداشت مولوی» ثبت شده است. نویسندگان و پژوهشگران متعددی به زندگی و آثار مولانا پرداختهاند. مسعود خیام یکی از نویسندگانی است که کتاب «نیم نگاهی به مولوی: مثنوی برای جوانترها» را نوشته که توسط انتشارات نشانه منتشر شده است. با اوگفتوگویی داشتیم که ماحصل آن را میخوانید.
آقاى خیام بهعنوان نویسندهای که «مثنوى معنوى» مولانا را مورد پژوهش قرار داده است، درباره این شاعر برایمان بگویید.
مولوى یکى از بزرگترین شاعران ایران و جهان است و در بلخ به دنیا آمده. بلخ در شمال شرق خراسان بزرگ واقع شده که امروز جزو افغانستان است. مولوى بسیار خوانده بود. او به مراجع و کتابهاى قبل از خود اشارهها دارد. مراجع مولوى در زبانهاى فارسى و عربى است، ضمنا چون زبانهاى ترکى و احتمالا یونانى مىدانست، از آنها نیز بهره برده است.
«مثنوى معنوى» از آثار ماندگار و جاودانه محسوب میشود نگاه شما به این مجموعه چگونه است؟
وقتى از مولوى اسم مىبریم دو اثر مهم را در نظر داریم: «دیوان شمس تبریزى» و «مثنوى معنوى». سینه مولانا پر از سخن است اما از حجم مىپرهیزد.
گر بگویم شرح این بىحد شود مثنوى هفتاد من کاغذ شود
مثنوى معنوى مولانا پر از اشارات و تمثیلات دینى است. میدان کار مولانا دین و عرفان و خرافه است و به کار اهل علم و منطق و فلسفه نمىآید و اصولا گروه خونى انسان علمى معاصر با مولانا همخوان نیست. مولانا با هر چه علم و فلسفه و تعقل زمینى است مخالفت مىکند. او به آسمان آویخته و براى کسانى که چشم به آسمان دارند، چراغ آسمان مولاناست. مثنوى را قرآن فارسى هم نامیدهاند. بعضى پا را فراتر گذاشته مولانا را پیامآور خواندهاند. حجم اصلى مثنوى را مطالب دینى، عرفانى و ناکجاآبادى پرکرده است. طرز کار مولانا در مثنوى چنین است که اول داستانى را تعریف مىکند، سپس به شیوههاى مختلف نشان مىدهد که داستان برایش اهمیتى ندارد و فقط بهانهاى است تا حرف دلش را روى دایره بریزد و مىریزد. خیلى وقتها داستان را تا پایان تعریف نمىکند و در اصطلاح امروزى انتهاى آن را باز مىگذارد. این داستانها از مراجع مختلف گردآورى شدهاند. احتمالا بعضى داستانها را نیز خود مولوى نوشته است. این داستانها پراکندهاند و تداخل مىکنند، اما همین قصهها نیز خواندنى است و صد البته که کلام خرد مولانا مهم است.
آقای خیام، نمونهای را توضیح دهید؟
«مثنوى معنوى» مولوى با یکى از زیباترین و مهمترین شعرهاى فارسى شروع مىشود:
بشنو از نى چون حکایت مىکند از جدایىها شکایت مىکند
نى را همه دیدهایم. ساز موسیقى است. معمولا از نیزار یا نیستان مىبرند و به دست استادان سازنده و نوازنده به ساز موسیقى نى تبدیل مىشود. ساختن این ساز مراحلى دارد. داخل آن یا سینه آن را با ظرافت مىتراشند و تخلیه مىکنند و سوراخهاى مناسب روى آن پدید مىآورند. تقریبا تمام شعرشناسان این نى را خود شاعر یعنى مولانا جلالالدین محمد بلخى دانستهاند. اینجا نى را همان ساز موسیقى در نظر مىگیریم. هنگامى که نى سرگذشت خود را با صداى بلند حکایت مىکند از جدایى خود از نیزار شکایت مىکند. مانند حیوانى که در قفس باغوحش حبس مىشود یا انسانى که به اجبار مهاجرت مىکند.
کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
مرا از نیستان بریدند و جدا کردند و به اینجا آوردند و از آن هنگام تاکنون فریادها سر دادهام که باعث گریه و ناله همه شده است. آیا مولانا ضمن آوردن نکات عرفانى و معنوى، به مهاجرت اجبارى خود از شرق به غرب، از بلخ به قونیه، از ایران به روم اشاره دارد؟ به مولانا لقب «رومى» دادهاند و در دنیاى غیر فارسى زبان به RUMI مشهور است.
هر کسى کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
به نظر مىرسد این شعر را همین امروز و با زبان امروزى سرودهاند. در بعضى نسخهها مقدمه مثنوى در ۳۴ بیت آمده و در برخى نسخهها این شعر در ۵۲ بیت درج شده است. سه بیت دیگر از مقدمه مثنوى:
کوزه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد، پُر دُر نشد
دهان صدف باز مىشود، دانه بسیار کوچک شن وارد آن مىشود، صدف قادر به بیرون راندن جسم خارجى نیست اما براى آزار ندیدن تن نرم خود، شروع به محاصره شن خشن مىکند. اگر دهان صدف بسته باشد به تدریج تراوشات داخلى صدف به دور جسم خارجى یعنى شن نفوذى بزرگتر مىشود و دانه مروارید پدید مىآید. اگر صدف بزرگ باشد و زمان بیشترى بگذرد دانه مروارید یا همان دُر، بزرگتر مىشود. پس صدف باید قانع باشد و دهانش را ببندد تا پر دُر شود. اگر دهان صدف باز بماند این وقایع رخ نمىدهد و مرواریدى تولید نمىشود فقط تن نرم صدف در اثر هجوم خارجى مجروح شده و از بین مىرود. انسان حریص اما، سیرىناپذیر است، دائما بیشتر مىطلبد و مانند صدف دهان گشوده، مرواریدى پدید نخواهد آورد.
البته هرگونه آب قادر به پرورش صدف مروارید نیست. به گفته فروغ فرخزاد:
هیچ صیادى
در جوى حقیرى که به گودالى مىریزد
مرواریدى صید نخواهد کرد.
مولانا در شعر نى که در مقدمه کتابش آورده مقدار فراوانى از سخنهاى خود را بیان مىکند. او عشق را طبیب معالج و داروى تمام دردها و بیمارىهاى بشر مىداند:
اى طبیب جمله علتهاى ما
مولانا عشق را در بالاترین مکان مىنشاند و به نهایت درجه ممکن حرمت مىگذارد، آن را راهگشاى زندگى و علاج دردهاى بشر مىخواند:
اى تو افلاتون و جالینوس ما
اشاره و ارجاع به این نامها آشنایى مولانا را نشان مىدهد.
یکى از مشهورترین اشعار مولانا از محبت خارها گل مىشود است که در نهایت حیرت در مثنوى، نیکلسون، زرین کوب، ندیدم.
برخورد معاصران مولوى با او چگونه بوده است؟
در قرون هفتم و هشتم هجرى جز مولانا چهرههایى مانند سعدى، حافظ و عبید نیز ظهور کردهاند. شباهت حیرت انگیزى بین برخى کارهاى مولانا و سعدى وجود دارد. تا روشن شدن دقیق چگونگى پیدایش این شباهت، آن را به حساب توارد بنویسیم. افسانههاى فراوانى از روابط یا دیدار احتمالى این دو بزرگ وجود دارد. یکى از افسانهها مىگوید سعدى به دیدار مولانا مىرود ولی مولانا، سعدى را به حضور نمىپذیرد. اما میان آن همه افسانه یک حقیقت نیز به چشم مىخورد و آن هم غزل هجویهاى است که سعدى براى مولوى سروده:
از جان برون نیامده جانانت آرزوست زنّار نابریده و ایمانت آرزوست
بر درگهى که نوبت ارنى همى زنند مورى نهاى و ملک سلیمانت آرزوست
مردى نهاى و خدمت مردى نکردهاى وآنگاه صف صفّه مردانت آرزوست
فرعونوار لاف اناالحق همى زنى وآنگاه قرب موسى عمرانت آرزوست
چون کودکان که دامن خود اسب کردهاند دامن سوار کرده و میدانت آرزوست
انصاف راه خود ز سر صدق ندادهاى بر درد نارسیده و درمانت آرزوست
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپر جبرئیل مگس رانت آرزوست
هر روز از براى سگ نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست
سعدى درین جهان که تویى ذرّه وار باش گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست
مثنوى در دوران معاصر چه نقشى داشته است؟
مثنوى در انقلاب اسلامى نقش داشته است و بزرگان اوایل انقلاب اسلامى سواى استفاده از واژگان مثنوى، از داستانها و از روح مثنوى فراوان بهره بردند. چه آنجا که در مورد شطرنج اظهارنظر کردند چه آنجا که داستان کودک گریان در آغوش غول بیابان را تعریف کردند و بسیارى جاها و نکات دیگر. نقش مثنوى در این مورد چنان گسترده است که تحقیق جداگانه مىطلبد. مولانا بدون «میوز» یا الهه الهام نمىتوانسته کار کند. شمس و زرکوب و حسام نقش الهه الهام مولانا را داشتهاند. عدهاى کوشیدهاند از مولانا و روابطش با شمس و زرکوب و حسام چهرهاى قدسى بسازند، برخى نیز سعى کردهاند آن روابط را در چارچوبهاى غیر اخلاقى تاویل کنند. داورى در این قبیل موارد با ما نیست. مولانا در سرتاسر مثنوى بهویژه اواخر کار خود اشعار «پردهدر» سروده که جز در دیوان اصلى و رسمى مثنوى نمىشود آورد. کلمات کافدار در سرتاسر مثنوى دیده مىشود. برخى نویسندگان به ورطه هولناک الفاظ رکیک غلطیدهاند که فقط در چارچوب پیرانهسرى مىتوان به آنها نگاه کرد. همیشه فکر مىکردم این همه الفاظ رکیک وسط افکار متعالى مولانا چه مىکند؟
نکته پایانی؟
شب آخر، مولانا در حالى که از تب مىسوخت در مجلس خاص بود. یاران از او مىخواستند آرام باشد اما او آنان را به ترک مجلس و تنها گذاشتنش فرمان داد:
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهى بیا ببخشا، خواهى برو جفا کن
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتى بُگزین ره سلامت، ترکِ رهِ بلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده بر آبِ دیده ما، صد جاىْ آسیا کن
دردىست غیر مردن، کان را دوا نباشد پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن