گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: بنابر روایات اسلامی، در عید قربان از عیدهای بزرگ مسلمانان در ۱۰ ذی‌الحجه، خداوند به حضرت ابراهیم فرمان داد تا فرزندش حضرت اسماعیل را قربانی کند. ایشان حضرت اسماعیل را به قربانگاه بردند ولی جبرئیل همراه با قوچی نازل شد و حضرت ابراهیم آن را به جای حضرت اسماعیل قربانی کرد. سنت قربانی در روز عید قربان در سرزمین منا به یاد آن رخداد است و مسلمانانی که برای حج، به زیارت خانه خدا می‌روند، طبق شروطی وظیفه دارند در منا قربانی انجام دهند.

از نظر معنای لغوی «قربانی» از لفظ قربان گرفته شده است، هر آن چیزی که ذریعه و وسیله تقرب و نزدیکی الله‌ تعالی باشد آن را «قربانی» می‌گویند، آن چیز خواه ذبح حیوان باشد یا دیگر صدقات. نام دیگر عید قربان، عید خون است. دهخدا از این روز با نام عید گوسپندکشان نیز یاد کرده است.

هدف از قربانی یاد خدا و یادآوری همه نعمت‌ها از جمله دام‌های حلال است و قربانی با یاد خداوند حلیت پیدا می‌کند. (لِّیشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیذْکرُ‌وا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَیٰ مَا رَ‌زَقَهُم مِّن بَهِیمَةِ الْأَنْعَام) «تا شاهد منافع خویش باشند، و نام خدا را در روز‌های معلومی بر دام‌های زبان‌بسته‌ای که روزی آنان کرده است ببرند».

عبادت در شب و روز عید قربان بسیار سفارش شده و احیای شب عید قربان به دعا، نماز و نیایش فضلیت فراوانی دارد. در روز عید قربان اعمالی مانند غسل، نماز عید قربان، قربانی کردن، زیارت امام حسین(ع) و خواندن دعای ندبه، مستحب است. روزه گرفتن در عید قربان مانند عید فطر بر اساس منابع دینی حرام است. از حکمت‌های قربانی کردن اطعام فقرا و نیازمندان است.

عید قربان که «اَضحی» یا «عید اضحی» نیز نامیده می‌شود از اعیاد بزرگ اسلامی است. این عید در کشورهای اسلامی، تعطیل رسمی است و مسلمانان این روز را جشن می‌گیرند.

شاعران کلاسیک و آیینی به مناسبت این عید بزرگ مسلمانان اشعاری سروده‌اند؛ نمونه‌های از این اشعار:

مژده ای دل که عید قربان است

نفس خود ذبح کن که قرب آن است

کن نظر برجهان به دیده جان

این جهان جلوه گاه جانان است

بر خدا خواهی ار خلیل شوی

بگذر از هر چه که در امکان است

هر چه داری بدان ز حضرت دوست

این مرام همام خوبان است

گریه ابر را ببین بلبل!

خنده گل ز اشک باران است

بیت دل را نما ز بت خالی

قلب پاکیزه بیت رحمان است

اُمّتِ قانت است ابراهیم

وصف و مدحش بیان قرآن است

گشت حاضر سر پسر بِبُرد

امر، امر خدای سبحان است

دل بریدن ز میوه دل خود

سخت هست و به عاشق آسان است

قوچی آمد ز جنت الاعلی

ذبح شد عین نصّ فرقان است

تا بیاید ز نسل اسماعیل

آن که نامش در آیه مرجان است

او حسین است و زاده زهرا

نور چشمان شاه مردان است

او خلیل دیار کرب و بلاست

اکبرش اسمعیل دوران است

لاله سرخ دشت قلب «بشیر»

داغدار شه شهیدان است

سیدبشیر حسینی میانجی

 

عید قربان عید نور و بندگیست

عید انسانیت و بالندگیست

عید آزادی ز قید و بند جان

از تعلق ها رها تا بی نشان

بهر قربانی به قربانگاه دوست

نفس را سر کردن این گونه نکوست

سر تراشد حاجی اندر کوی ما

پا گذارد تا به صحرای منا

خاک اینجا پر بود زانوار پاک

مصطفی صورت نهاده روی خاک

هم علی هم فاطمه با سوز و ساز

دست بالا برده سوی بی نیاز

اعتبار و آبروی عالمین

اشک جاری حسن بود و حسین

بر مشام جان رسد تا بی کران

عطر و بوی مهدی صاحب زمان

آنکه طوف کوی حق زنده از اوست

حج ابراهیمی و لبیک اوست

ز امر حق باید که قربانی دهی

شو مهیا تا به مهمانی روی

هست اسماعیل قربانی او

گشته ابراهیم هم بانی او

هاجر آمد سرمه بر چشمش کشید

شانه ای بر زلف مشکین اش کشید

گفت مادر میهمان کیستی

زین سبب در انتظار چیستی

از خلیل اله بر آمد این ندا

هر دو مهمانیم از سوی خدا

گشت عازم سوی صحرا با پدر

اشک مادر شد روان بهر پسر

بهر قربان کردن افتاد او به خاک

بود اندر مسلخ اش او سینه چاک

بست ابراهیم دستان ورا

تا شود در راه حق راسش جدا

بر گلویش تیغ تیزی را نهاد

از نفس گویا که بابایش فتاد

آنقدر بر حلق جان خود کشید

تا که ناگه این سخن از حق شنید

امر ما را خوب کردی تو ادا            

بود مقصود امتحانی از خدا

امر کردی تو به تیغ آبدار

نهی شد از ما مبر و دست دار

ما به صدق تو تفاخر کرده ایم

کوله بار هر دو را پر کرده ایم

هست از نسل تو اولادی نکو

احمد مختار اندر صلب او

چشم ها تر شد درآغوشش کشید

دست خود بر صورت و رویش کشید

تا که آمد قوچی از سوی سما

بهر قربانی به صحرای منا

رهسپار خانه شد با اشک و آه

بذل جان را خالقش باشد گواه

تا که هاجر دید اسماعیل را

کرد جاری آب رود نیل را

شد پریشان خاطر آن مام نکو

با خلیل الله گرم گفت و گو

دیده گریان گشت مادر بی دریغ

بر گلویش نقش بسته رد تیغ

سیحه ای زد مادری که قصه داشت

تاب دیدار کبودی را نداشت

ریخت اشک و ناله کرد و قصه خورد

گوئیا بعد از سه روز او جان سپرد

بود ابراهیم را یک امتحان

نوبهارش را نشد آخر خزان

ای منای عشق و آهنگ جنون

سر جدا گردیدگان لاله گون

سرزمین دین و دین داری کجاست

مکه آری یا زمین کربلاست

حاجیان جمعند دور بیت رب

نیست نامی از حسین تشنه لب

طوف کوی دوست گشته با صفا

بر مداری دورتر در کربلا

سر تراشیدن در اینجا کم بود

مشعر و تقصیر اینجا هم بود

نغمه لبیک در صحرا به پا

گشته از اهل حرم در کربلا

جمله یاران را شهادت آرزوست

اصغر و اکبر شود قربان دوست

می رسد از عاشقان بوی خدا

ذبح اعظم می شود خونش روا

کرد زینب در وداع آخرین

بوسه باران حنجر و نقش جبین

کهنه پیراهن مهیا شد بر او

نیست دیگر فرصتی بر گفت و گو

گفت مولا که بود وقت قرار

مادرم زهرا بود چشم انتظار

شد برون زینب ز سوی خیمه گاه

تا که آمد در کنار قتلگاه

پیش چشمش بود نقشی از سراب

دید مشکین موی او گشته خضاب

از چه رو او بر زمین پا می کشید

شمر خنجر بر گلویش می کشید

جسم شه با خاک و خون آغشته شد

گفت یا اُما حسینت کشته شد

روزگار حزن و ماتم آمده

مادری با قامت خم آمده

گه شود مدهوش و گه آید به هوش

یا بُنَیَ گوید و گردد خموش

همچو یحی سر جدا شد از بدن

گشت کشته شاه بی غسل و کفن

ای فدای خون پاکت عالمین

تشنه لب راست جدا شد یا حسین

جواد کلهر

 

کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست

مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست

به هرکه می‌نگرم در لباس احرامش

دلش به جانب کعبه‌ست، رو به سوی خداست

یکی به جانب مسلخ برای قربانی

یکی روانه به دنبال یوسف زهراست

یکی بهشت خدا را به چشم خود دیده

یکی به یاد جهنم ز تابش گرماست

یکی به خیمه ندای الهی العفوش...

یکی دو دیده‌‌اش از اشک شوق چون دریاست

یکی به امر خداوند سر تراشیده

یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست

سلام باد بر آن مُحرم خداجویی

که روح بندگی از اشک دیده‌اش پیداست

سلام باد بر آن کاروان صحراگرد

که لحظه‌لحظه به دنبال سیدالشهداست

سلام باد به عباس و اکبر و قاسم

که حج واجبشان در زمین کرب‌وبلاست

سلام باد به اخلاص و صدق ابراهیم

که بهر ذبح پسر همچو کوه، پابرجاست

سلام باد به ایثار و عشق اسماعیل

که سر به دست پدر داد و خویش را آراست

وجود او همه تسلیم محض پا تا سر

که دست شست ز جان و سر و، خدا را خواست

کشید تیغ ولی آن گلو بریده نشد

فتاده بود به حیرت که عیب کار کجاست

به تیغ گفت ببر! تیغ گفت ابراهیم!

خدات گفته نبر! گر برم خطاست خطاست

«خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی»

هوالعزیز، همانا که حکم، حکم خداست

چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی

تو از خدا و خداوند از تو نیز رضاست

مباد تیغ کشی بر گلوی اسماعیل

که این پسر پدر بهترین پیمبر ماست

درست اگر نگری در وجود این فرزند

جمال نفس رسول خدا، علی پیداست

گذار خنجر و دست ذبیح خود بگشا

که ذبح اعظم ما ظهر روز عاشوراست...

بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین

که پیکرش به زمین، سر به نیزۀ اعداست

ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش

تنور و نیزه و دیر و درخت و تشت طلاست

ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر

تمام وسعت ملک خداش بزم عزاست

سلام خالق وخلقت به خون پاک حسین

که زخم نیزه و خنجر به پیکرش زیباست...

گلوی تشنه، سرش را ز تن جدا کردند

که بهر داغ لبش چشم عالمی دریاست

به جز ز اشک غمش دل کجا شود آرام

به غیر تربت پاکش کدام خاک، شفاست؟

به یاد دست علمدارش آهِ ماست علم

برای آن لب خشکیده چشم ما سقاست

به غیر وجه خدا «کُلُّ مَن عَلیها فان»

یقین کنید همانا حسین، وجه خداست

به یاد خون گلوی حسین تا صف حشر

سرشک «میثم» اگر خون شود همیشه رواست

غلامرضا سازگار