گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: روز سیزدهم فروردین، روزی است که مردم پس از گذراندن ۱۲ روز برگزاری جشن‌های سال نو، دیدوبازدید و تعطیلات به دامان طبیعت می‌روند تا رایحه بهاری را با تمام وجود استشمام کنند. اما دو سال است به دلیل همه‌گیری کرونا سیزده‌بدری وجود ندارد تا مانعی برای گسترش کرونا باشد.

این روز برای ایرانیان، فرخنده و مبارک است و طبق سنت‌های گذشته آنان در این روز به مکان‌های سرسبز کنار رودخانه و دریاچه می‌روند. هیچ سندی هم وجود ندارد که مردمان نسل‌های پیشین از نحسی سیزده سخن گفته باشند، شاید از آن‌جایی که درباره این روز آگاهی کمتری وجود داشته در یکی دو قرن اخیر به علت این که عدد ۱۳ در برخی ادیان و فرهنگ‌ها نحس دانسته می‌شود در ایران نیز این بدعت یا علت بی‌پایه و اساس را به سیزده بدر اضافه کرده‌اند.

این رویداد دارای آیین‌های ویژه‌ای است که در درازای تاریخ پدید آمده و اندک اندک چهره سنت به خود گرفته است از آن جمله می‌توان آیین‌های گره زدن سبزه، سبزه به رود سپردن، خوردن کاهو و سکنجبین و پختن خوراک‌های گوناگون به ‌ویژه آش رشته اشاره کرد.

در تقویم، این روز «روز طبیعت» نام‌گذاری شده و از تعطیلات رسمی محسوب می‌شود. نمونه چند شعر شاعران کلاسیک در مورد طبیعت:

فلک‌ها یک اندر دگر بسته شد

بجنبید چون کار پیوسته شد

چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ

زمین شد به کردار روشن چراغ

ببالید کوه آب‌ها بر دمید

سر رستنی سوی بالا کشید

زمین را بلندی نبد جایگاه

یکی مرکزی تیره بود و سیاه

ستاره برو بر شگفتی نمود

به خاک اندرون روشنائی فزود

همی بر شد آتش فرود آمد آب

همی گشت گرد زمین آفتاب

گیا رست با چند گونه درخت

به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت

ببالد ندارد جز این نیرویی

نپوید چو پیوندگان هر سویی

وزان پس چو جنبنده آمد پدید

همه رستنی زیر خویش آورید…

فردوسی

 

گفت من آن آهوم کز ناف من

ریخت این صیاد خون صاف من

اى من آن روباه صحرا کز کمین

سر بریدندش براى پوستین

اى من آن پیلى که زخم پیل بان

ریخت خونم از براى استخوان

آن که کشتستم پى مادون من

می نداند که نخسبد خون من!؟

بر من است امروز و فردا بر وى است

خون چون من کس چنین ضایع کی است!؟

گر چه دیوار افکند سایه دراز

باز گردد سوى او آن سایه باز

این جهان کوه است و فعل ما ندا

سوى ما آید نداها را صدا

مولانا

 

ماه بالای سر آبادی است

اهل آبادی در خواب‌.

روی این مهتابی، خشت غربت را می‌بویم‌.

باغ همسایه چراغش روشن‌،

من چراغم خاموش

ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه آب‌.

غوک‌ها می‌خوانند.

مرغ حق هم گاهی‌.

کوه نزدیک من است: پشت افراها، سنجدها.

و بیابان پیداست‌.

سنگ‌ها پیدا نیست‌، گلچه‌ها پیدا نیست‌.

سایه‌هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست‌.

نیمه شب باید باشد.

دب آکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام‌.

آسمان آبی نیست، روز آبی بود.

یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم‌.

یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم‌،

طرحی از جاروها، سایه‌هاشان در آب‌.

یاد من باشد، هر چه پروانه که می‌افتد در آب، زود از آب در آرم‌.

یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد .

یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم‌.

یاد من باشد تنها هستم‌.

ماه بالای سر تنهایی است‌.

سهراب سپهری