گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: رمان «خزان» نوشته آلی اسمیت با ترجمه آرمین کاظمیان اواخر امسال از سوی انتشارات روزبهان منتشر شد. این اثر از سه فصل تشکیل شده و در قالب جریان سیال ذهن روایت میشود. این کتاب مانند کلاژی از خردهروایتهاست که در زمان، پس و پیش میشوند. زهرا علیپور دانشآموخته زبان و ادبیات فارسی در مورد این کتاب یادداشتی نوشته و در اختیار هنرآنلاین قرار داده است.
در این یادداشت آمده است: «بخش اصلی رمان خزان، روایت رخدادهای زندگی دختری به نام الیزابت و گفتوگو و تاملات او با پیرمردی به نام دنی است. سیر روایت رمان بین کودکی و جوانی الیزابت و میانسالی و پیری دنی در نوسان است؛ سیری غیرخطی اما در خدمت طرح کلی داستان. علاوه بر اینها، بخش قابلتوجهی از روایت را گفتوگوهای درونی شخصیتها با خودشان تشکیل میدهد؛ به این معنی که ما در مقام خواننده از گفتوگو، کلنجار یا متقاعد شدن شخصیتی با «من» درونی خودش آگاه میشویم.
جدا از فرم ساختاری کتاب، نامبردن از شخصیتهای معروف، نقاشیهای مطرح و اشاره به رخدادهای سیاسی-اجتماعی، از تکنیکهای بینامتنی مولف است که گویی او خواننده هوشیارش را در نوعی روایت موازی با اتفاقهای داستان کشانده است. طنز ظریف شخصیتها و نقدهای اجتماعی موجز نیز از دیگر ویژگیهای محتوایی کتاب است.
بهطور کلی، جدا از تاثیر نوع روایت داستان در پرداخت شخصیتهای قصه و آنچه گفته شد، در بخشهایی از این اثر با تغییر ماهوی شخصیتها در ساحتی استعارهای مواجهایم؛ تغییراتی که از نوعی گیاهشوندگی رویاگونه شخصیتها حکایت میکند. به این شکل که شخصیتهای داستان در میانههای یک تخیل روان در طول قصه، به گیاهی تبدیل میشوند و از اندامشان شاخه و برگهایی روییده میشود.
در این یادداشت، سعی میشود با پرهیز از گرفتار شدن در ورطه نقد کلاسیک روانکاوی مولف، وجوه تخیل در پرداخت شخصیتها و تاحدودی رمزگشایی استعاره گیاهشوندگی در این اثر بررسی شود.
تخیل در متن ادبی، مجالی برای دیالوگ ذهنی مولف و خواننده:
به نظر میرسد تخیل به عنوان یکی از شرطهای آفرینش اثری ادبی، همواره یکی از مامنهای بازتعریف یا فرار بشر از واقعیت بوده باشد؛ تصور جهانی مطلوبتر یا فرار از گرفتاری ترسهای اجتماعی، واهمههای شخصی، مناسبات زیست روزمره و... انسانها را ناخوداگاه به سرزمین تخیل و تصورکردن جهانی با متغیرهای مطلوب هدایت میکند؛ همان ایده زیست در جهان یوتوپیک.
ذهن انسان در دنیای قصهها، با تخیل- به عنوان نوعی توان ذهنی رهاییبخش از چارچوبهای عقل و نگرانی از حقیقتمانندی- جهانی را تجربه میکند که مطلقا در سازوکار منطقی ذهن به آن دست نمییابد.
به قول ژان پل سارتر، در کتاب «ادبیات چیست؟» وقتی نویسنده در اثر ادبی، دلالتی به ودیعه میگذارد، خواننده با رمزگشایی آن در خلق معنی و فرآیند آفرینش معنای متن سهیم است. در بررسی جزییتری درباره متنهای مخیل، میتوان گفت که ارتباط مولف و خواننده دور هستهای از خیالپردازی شکل میگیرد؛ هسته و حلقه وصلی که در تفسیر نقد روانکاوانه یا شیوههای نقد مرتبط با اسطورهشناسی، مجموعه کنایهها، اشارهها و تصویرهای یک متن را شامل میشود. در نهایت، عالمان این روش بررسی متن، این اجزای نمادین را به خاستگاه روانشناختی یا اسطورهای آن مرتبط میدانند.
از این رو تخیل گیاهشوندگی شخصیتهای یک داستان را میتوان طبق نقد روانشناختی به بازتابی از امیال و اضطرابهای ناهشیار افراد مرتبط دانست. از سویی دیگر، اسطورهپژوهان هم گزارههای مربوط به تبدیلشدن انسان به درخت یا برعکس را به فرافکنیهای نمادین امیدها، ارزشها، ترسها و آرزوهای یک ملت مرتبط میدانند. در ادامه با توجه به ظرفیتهای این یادداشت و استناد به کتاب «خزان»، برخی از این مولفهها توضیح داده خواهدشد.
خزان، باورپذیری استعارهها:
«خزان»، بیآنکه در پیرنگ پیچیدهای گرفتار شود، تجربههای زیسته شخصیتها را روایت میکند. قصههای روزمره شخصیتها، مشکلات ناشی از روند فرساینده بوروکراتیک سازمانها، تقابلهای نسلی الیزابت و مادرش و... یک سوی داستان است که میتوان گفت تا اینجا این کتاب، یک رمان است با قصههای عادی و مهارت در تصویرسازی. اما در دیگر سو، تاملات و گفتوگوهای شخصیتها با خودشان، خواب یا رویاهای وهمانگیز و حدیثنفسهای شخصیتها، شکلی دیگرگون از یک رمان با روایتهایی متشکل از سرنوشتها و رخدادها ساختهاست.
آلی اسمیت با تخیلی معتدل، جریان روایت را برای مخاطب باورپذیر کردهاست. او در مقام آفریننده رویا، توانسته به نیازها و خواستهای شخصیتهای داستان، صورت و محتوایی نمادگونه بدهد که خواننده بدون مقاومت با جریان رونده و سیال داستان همراه شود. از این رو بهنظر میرسد حتی وقتی شخصیتها در ساحتی متافیزیکی، به گیاه تبدیل میشوند، در نظام باورپذیری ذهن خواننده پذیرفتی و دلچسب باشد.
میتوان گفت در «خزان» با تکهپازلهای روایتی مواجهایم که در لایههای ژرف معنایی داستان به روانهای فردی و خیالپردازیهای شخصی محدود نمیشود. گویی مولف با تیزهوشی آن گروه از مکانیزمهای روانی را در بزنگاههایی به تصاویر شخصیتها میافزاید که درنهایت معناهای خصوصی اسطورهایاندیشیدن را به قلمرو معناهای همگانی کشانده است؛ شگردهایی که حورا یاوری در کتاب «روانکاوی و ادبیات» از آن بهعنوان نوعی یکپارچگی (coherence) و بههمپیوستگی (correspondence) یاد میکند؛ تکنیکی که در آن متن بر مدار نویسنده و آسیبنگاری روانی او نمیچرخد، بلکه خوانندهای میطلبد تا تصویری از خویشتن را در متن ببیند و یا بیآفریند. بدین ترتیب، خواننده همراه این کتاب، در بازآفرینی معنای متن موثر است.
این گونه از داستانها محلی برای بررسی تاثیر تخیل در متنی ادبی است؛ به این معنی که با بررسی وجوه مخیل متن، میتوان چگونگی و چرایی نزدیکی جهان متن و جهان خواننده را روشن کرد و یا به تعبیری دیگر مفهوم «آینگی» در متن (متن بهمثابه محلی برای بروز خویشتن مخاطب) پرداخت.
کهنالگوی انسان-گیاه در کتاب «خزان»:
تبدیل شدن انسان به گیاه یا رشد و تولد از گیاهان هم در ادبیات فارسی سابقه دارد و هم در اسطورههای دیگر ملل. درباره ادبیات فارسی، میتوان قدیمیترین نمونه آن را به متون اوستایی مرتبط دانست در بخش بندهشن، ازدواج مشی و مشیانه به عنوان گیاهانی که اولین مولدهای نوع بشر محسوب میشدند. پس از آن درباره اسطوره سیاوش و روییدن گیاه از خون او در شاهنامه و...
پژوهشهای متعددی در این باره شده است که البته در این یادداشت در پی بررسی تمام این نمونهها نیستیم و بهعنوان بخش پایانی، تفسیر کوتاهی از نماد «درخت» و «زن» ذکر میشود و سپس بخشهایی از کتاب «خزان» به عنوان نمونه آورده شده است:
همانطور که پیشتر گفته شد، درباره کتاب «خزان»، با ساختاری استعارهای از رویای شخصیتهای کتاب مواجهایم. یکی از نقطههای عطف این ساحت استعارهای و تلفیق خیال و واقعیت، در بزنگاههایی است که شخصیتهای داستان با روییدن گیاه از اعضایشان به این اثر خاصیتی اسطورهای بخشیدهاند. در فرهنگ اشارات و تلمیحات نوشته سیروش شمیسا، از گیاه و زن، به عنوان دو کهن الگوی اساسی در متون اساطیری یاد شدهاست.
در این کتاب برای واژه درخت، نوشته شده است که دلالت دارد بر حیات کیهان: تداوم آن و رشد و تکثیر و فرایندهای زایشی و باززایی و درباره درخت هم آن را از نشانه حیات تمامنشدنی تعریف کرده است و معادل با نمادهای فناناپذیر.
در صفحه ۸۶ کتاب میخوانیم:
دنیل از بالکن جایگاه، یکی از دستهای دختر را میبیند؛ دستی که روی نرده جایگاه شهود است. میبیند که دست، از جوانهها و غنچههایی کوچک پوشیده میشود. غنچهها باز میشوند. برگهایی از انگشتانش بیرون میزنند.
قاضی به او پیشنهاد میکند که در طول شب وقت بگذارد و روایتی از قضیه را بهدقت بررسی کند که تصمیم گرفتهاست امروز آن را به دادگاه بگوید.
یک چشمبرهمزدن.
روز بعد.
دختر دوباره در جایگاه شهود است. میشود گفت که امروز او درختی کاملا جوان است. حالا فقط صورت و موهایش از برگ پوشیده نیست. همچون دختری اسطورهایی در طول شب خودش را تغییر دادهاست؛ دختری اسطورهای که به صید خدایی درآمده و خدا تصمیم گرفته او را در اختیار بگیرد. او خودش را از نو ساختهاست؛ طوری که دیگر به تملک هیچکس دیگری درنمیآید....
دنیل با خود فکر میکند: «اینم یک آوازی توش هست!» و در همین حال به پوست سفید درخت نگاه میکند که بالا میآید و دهان، بینی و چشمهای دختر را میپوشاند.
در صفحه ۱۵۱ از کتاب میخوانیم:
پیرمردی روی تختخوابی در یک موسسه مراقبتی، به بالشی تکیه داده و در همان حالت به پشت خوابیدهاست. قلبش میزند و خون در بدنش جریان دارد. نفس را فرومیدهد و بعد بیرون میفرستد. خواب و بیدار است. او دیگر چیزی نیست جز باقیمانده یک برگ پارهپاره بر سطح جویباری جاری؛ رگبرگهایی سبز و تکهای از برگ روی آب و جریانی رونده. دنیل گلاک، در نهایت دارد از حواس پنجگانهاش برگ میرویاند؛ زبانش برگ سبز پهنی است. برگها از گودی چشمانش رشد میکنند، برگها همچون پرندههایی آوازخوان {«کلمه خیلی مناسبیه براش.»} از گوشهایش سر بیرون میآورند. برگها در همه حفرهها، بیرون از آنها و دور بدنش پیچکوار پیچیدهاند تا آنکه بالاخره همچون نقش برجستهای از شاخ و برگ، سر تا پا در پوششی از برگ پیچیده میشود».
در صفحه ۱۰۴ از کتاب:
دنیل گفت: «باشه، منم یک نفر رو انتخاب میکنم که به شکل یک درخت، تغییر قیافه داده.»
الیزابت گفت: «به شکل چی؟ نمیشه. شما باید یک چیزی بگین؛ مثل یک مرد دیگه با یک تفنگ دیگه».
دنیل گفت: «واسه چی مجبورم؟»
الیزابت گفت: «چون این یک جنگه».
دنیل گفت: «خب من میخوام یک چیزهایی هم وارد این داستان بکنم، پس شخصی رو انتخاب میکنم که لباس درختی پوشیده».
یا در داستانی مینیمال در صفحه ۱۴۱ کتاب درباره شخصیت راستوی میخوانیم:
«راستوس به دختربچه سفیدپوستی علاقهمند است، اما دختربچه سفیدپوست مریض میشود و به نظر میرسد در حال مرگ است. یک نفر به راستوس میگوید که «وقتی همه برگهای درخت روبهروی خانه آن دختر بریزد، آن دختر خواهدمرد». به همین دلیل، راستوس همه بند کفشها را جمع میکند؛ هر بندی را که گیرش میآید. او بلوزش را هم میشکافد و کاموای شکافتهشده را به تکههایی تقسیم میکند؛ به تکههای زیادی نیاز خواهد داشت. راستوی از درخت بیرون خانه آن دختر بالا میرود و برگها را به شاخههای درخت گره میزند».
در این یادداشت از کتابهای زیر استفاده شده است:
«روانکاوی و ادبیات»، دو متن، دو انسان، دو جهان: حورا یاوری، انتشارات سخن، تهران ۱۳۸۶
«درآمدی بر نظریهها و روشهای نقد ادبی» چارلز برسلر، ترجمه مصطفی عابدینیفر، انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم، تهران ۱۳۹۶
«فرهنگ تلمیحات و اشارات اساطیری، داستانی و مذهبی در ادبیات فارسی» سیروش شمیسا، انتشارات میترا، چاپ دوم، تهران ۱۳۹۰