سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: علیاصغر سیدآبادی نویسنده، شاعر و پژوهشگر سال ۱۳۵۰ در یکی از روستاهای خراسان به دنیا آمده است. این مروج کتابخوانی بیش از ۶۰ کتاب منتشرشده دارد و بخشی از آثارش درباره مباحث نظری ادبیات کودک و نوجوان و بازنویسی و بازآفرینی افسانههای ایرانی است. طرحهای ترویج کتابخوانی مانند جشنواره تقدیر از مروجان کتابخوانی، جشنواره روستاها و عشایر دوستدار کتاب و انتخاب و معرفی پایتخت کتاب ایران از ایدههای اوست. سیدآبادی جوایز مهمی هم برای کتابها و پژوهشهایش به دست آورده و از بانیان فهرست «لاکپشت پرنده» است. او سال ۱۳۹۷ از سوی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان به عنوان یکی از نامزدهای ایرانی برای دریافت جایزه آسترید لیندگرن و یک سال بعد از طرف شورای کتاب کودک برای جایزه جهانی آی رید معرفی شد. با او گفتوگویی داشتیم که میخوانید.
آقای سیدآبادی، از دوران کودکیتان برایمان بگویید که چطور گذشت؟
دوره کودکی من در روستایی بین سبزوار و نیشابور گذشت. همیشه برای گفتن محل تولدم مشکل دارم چون روستای ما زمانی جزو شهرستان نیشابور بود و بعد جزو شهرستان سبزوار شد. حالا هم جزو شهرستان تازهتاسیس خوشاب است. در این منطقه روستاهای ترکنشین، کردنشین و فارسنشین با هم زندگی میکند. وقتی کوچک بودم پدربزرگها و مادربزرگهایم زنده بودند. آنها دو دنیای کاملاً متفاوت داشتند. یکی از آنها وضع مالی خوبی داشت، ولی دیگری باغدار بود. هر کدام از آنها ویژگی خودشان را داشتند. یکی از آنها برای ما قصه میگفت و همیشه در قصهها خودش هم بهعنوان آشپز حضور داشت. مثلا اگر قصهاش عروسی داشت، خودش آشپز آن عروسی بود. داخل پرانتز بگویم آن موقع برنج در غذاهای روزانه ما نبود، ولی گوشت بود، برای همین پلو برای ما جذابتر از گوشت بود. داستانهای پدربزرگم همیشه اینطور تمام میشد که میگفت عروس و داماد به خوبی و خوشی به خانهشان رفتند و من هم یک قابلمه پلو و گوشت برای شما برداشتم، ولی در مسیر سگی دیدم و پارس کرد و ترسیدم و پلوها ریخت! در کودکی همیشه حسرت داشتم آن پلو بالاخره به ما برسد. هنوز هم فکر میکنم این داستان واقعی است و منتظر هستم که یک روز آن پلو را بخورم. این پدر بزرگم خیلی دوستم داشت. مرا حتی بیشتر از حقیقت دوست داشت.شکل دوست داشتنش خیلی ویژه بود. من و خالهام همکلاس بودیم. یک روز خانم معلم داشت دیکته میگفت و من یک لحظه با خالهام صحبت کردم. آن روز معلم فکر کرد، من تقلب کردهام و به همین خاطر برگه من را گرفت و صفر داد. صفر ندیده بودم و خیلی ناراحت شدم و گریان پیش پدربزرگم آمدم و ماجرا را برای او تعریف کردم. بعدازظهر که معلمها از روستا رفته بودند، دست مرا گرفت و برد پشت مدرسه و پنجره چوبی را هل داد و باز کرد و گفت برو یک دو کنار صفر بگذار ۲۰ شود و من این کار را کردم. پدربزرگم همیشه از من حمایت میکرد. زندگی آن یکی پدربزرگم پر از ماجرا بود. این ماجراها روی من تأثیر گذاشته است.
از چه زمانی مطالعه کتابهای غیردرسی را آغاز کردید؟
کتاب غیردرسی اول کودکی ما خیلی کم بود. یادم هست یک بار سال دوم دبستان بودم که کتابخانه سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به روستا آمد و به ما کتاب داد، ولی دقیق یادم نیست چه کتابی بود. بعد انقلاب شد و وضع از نظر کتاب فرق کرد. اوایلش گروههای سیاسی کتاب میآوردند. پس از مدتی جهاد سازندگی آمد لولهکشی کند و کتابخانه هم درست کرد. سال دوم دبستان بودم که انقلاب شد و مدرسهها چند ماه تعطیل. در آن چند ماه که مدرسهها تعطیل بود در روستای ما مکتبخانه دایر شد و من سه ماه به مکتبخانه رفتم. در آنجا دو مکتبدار داشتیم که هر دو بداخلاق بودند و به همین خاطر پدربزرگم دیگر نگذاشت به مکتب بروم و خودش به من آموزش میداد. آن موقع فکر نمیکردم نویسندگان و شاعران زنده هم وجود دارند. فکر میکردم کتابها چیزی از دوران گذشته است. در دوران راهنمایی بود که فهمیدم نوشتن کار ممکن و در دسترسی است و ما میتوانیم بنویسیم. پدربزرگم که به شهر میرفت یکبار برای ما «کیهان بچهها» آورد. بعدها با مجله «سروش» آشنا شدیم. این مجله برای ما مهم بود، چون آخر مجله سروش، برنامههای هفتگی تلویزیون را مینوشت. ما از طریق آن مجلهها فهمیدیم که میتوان داستان نوشت.
در کودکی فکر میکردید نویسنده یا شاعر شوید؟
من در کودکی اصلاً نمیدانستم چیزی به نام شاعری یا نویسندگی وجود دارد. وقتی یک کتاب درسی هم میخواندم تصورم این بود که آنها را آدمهای گذشته نوشتهاند. یعنی اصلاً فکر نمیکردم که میتوان شعر نوشت یا قصه گفت، ولی طبیعتاً قصه گفتن پدربزرگم برای من تأثیرگذار بود. پدربزرگم مقنی و آشپز هم بود، ولی برای هیچکدام از کارهایی که انجام میداد، پول نمیگرفت. همانطور که گفتم شخصیت پدربزرگهایم روی من تأثیر زیادی گذاشته است.
از چه زمانی متوجه شدید استعداد نوشتن دارید؟
در روستا مدرسه راهنمایی نداشتیم و برای درس خواندن باید به سبزوار یا نیشابور میرفتیم. آن موقع خوشبختانه یک مدرسه شبانهروزی در نیشابور تأسیس شد و خوشبختانهتر این مدرسه دیوار به دیوار مقبره خیام بود. من تا آن موقع مقبره خیام را ندیده بودم. اولین باری بود که از خانواده جدا میشدم؛ خیلی به خانواده و مادرم وابسته بودم و تصور یک زندگی مستقل دور از خانواده را نداشتم. وارد جایی شده بودم که ۲۰ نفر در یک سالن زندگی میکردند. هر کدام از ما یک سبک زندگی متفاوت و زبان مختلف داشتیم. روزهای اول بسیاری از بچهها بهخاطر دلتنگی و دوری از خانواده گریه میکردند. وقتی سرکلاس بودیم از پنجره مقبره خیام دیده میشد. البته وقتی درس میخواندیم دوره افول مقبره خیام بود و کسی برنامه فرهنگی هنری برگزار نمیکرد. مقبره خیام کتابخانه از نظر ما بزرگی داشت، ولی ما را عضو نمیکردند و میگفتند برای بزرگسالان است. البته من میرفتم کتابها را ورق میزدم. آن دوران تأثیرات زیادی روی من گذاشت. آنجا تقریباً با کتاب آشنا شدم. از دوران دبیرستان گاهی مطلب مینوشتم و به مجلات میفرستادم تا چاپ کنند. مثلاً یادم است اولین نوشتهها و شعرهای من در مجله «جوانان» چاپ شد. من در شعر و داستان مربی و استاد نداشتم، اما همه چیز و به ویژه مجلهها را میخواندم. در دوره دبیرستان مجلههای مختلف از هر گرایش فکری از سوره، گردون، آدینه و کیهان فرهنگی و .... را مطالعه میکردم. آن موقع چند نفر بودیم که در نیشابور یک خانه اجاره کردیم و صبح به مدرسه میرفتیم و ظهر برمیگشتیم. آن زمان شروع به شعر گفتن کرده بودم ولی اهل پرسیدن نبودم که از کسی بخواهم مرا راهنمایی کند، بلکه خودم میگشتم تا ببینم کجا جلسه شعر وجود دارد. در نهایت جایی را پیدا نکردم. از یک دورهای به بعد شروع به نوشتن نامه برای مطبوعات کردم. دوران نوجوانی من مصادف با جنگ شد و به فکر جبهه رفتن افتادم. روزنامه و مجله زیاد میخواندم و یکبار فهمیدم که نمایشگاه بینالمللی کتاب وجود دارد. وقتی میخواستم به جبهه بروم یک شب در نمایشگاه بینالملی خوابیدیم. در زمان جنگ شروع به شعر گفتن کردم. تقریباً با شاعران معاصر مانند مهدی اخوانثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، محمدرضا شفیعیکدکنی و قیصر امینپور آشنا بودم. در اهواز یک کتابفروش پیدا کردم که بعدها فهمیدم یکی از شاعران معروف اهواز بوده است. من به اندازه یک هفته از او کتاب میخریدم و با خودم به جبهه میبردم و میخواندم. تقریباً از اول دبیرستان به بعد هیچوقت به صورت کامل درس نخواندم و مدام به جبهه میرفتم و برمیگشتم. از دوره دبیرستان فکر میکردم که من نویسنده و البته بیشتر شاعر میشوم و در دوره دانشگاه نوشتن برای من جدیتر شد. آن موقع شعر میگفتم و برای مجله "جوانان" و روزنامههای «سلام» و «اطلاعات» میفرستادم.
در چه قالبی شعر میگفتید؟
بیشتر غزل میگفتم. مثلاً یک غزل برای استاد شجریان گفتم: «من صدای تو را دوست دارم | گرمتر از صدای بنان است». آن موقع آقای سهیل محمودی در مجله جوانان بود و یک یادداشتی هم درباره شعر نوشت و اشارهای هم به این بیت کرد. شعر سپید و نو هم میگفتم.
چه شد وارد حرفه روزنامهنگاری شدید؟
وقتی به تهران آمدم در دانشگاه علامه طباطبایی یک گروه جلسه شعر داشتیم. بعد در جلسات شعر حوزه هنری و جاهای مختلف شرکت میکردم و بهعنوان یک جوان شاعر شناخته میشدم. یادم هست شعری از من در مجله «کیان» چاپ شد و بسیار خوشحال شدم. آدم مذهبی بودم و یک گرایشی هم به روشنفکری دینی داشتم، ولی کم کم شعر را فراموش کردم و وارد کار ادبیات کودک و روزنامهنگاری شدم. دوره جدی روزنامهنگاری من با دوره طلایی مطبوعات مصادف شد. بعد از انتخاب آقای محمد خاتمی درگیر سیاست شدم. البته از قبل هم یک گرایشی نسبت به سیاست پیدا کرده بودم، ولی از سال ۱۳۷۶ به بعد درگیری من بیشتر شد. در روزنامههای آن روزگار یادداشت سیاسی و اجتماعی مینوشتم.
شما یکی از روزنامهنگاران موفق بهشمار میآیید.
نمیدانم روزنامهنگار موفقی بودم یا نه. کمی به شانس و اقبال معتقدم. آدم نسبتا خوشاقبالی بودم واحتمالا هنوز هم هستم. همیشه نگرانم که اگر به دوران کودکی برگردم و دوباره شروع کنم از جای بدتری سر در بیاورم.
اقبال! شما قلم خوبی داشتید.
شانس هم مهم است. ممکن است آدم با استعدادتر از من هم وجود داشته، ولی در آن مسیر قرار نگرفته باشد. کافی بود وقتی از شهرستان به تهران آمدم با افراد دیگری آشنا میشدم، آنوقت ممکن بود زندگی من تغییر کند. مثلاً اگر یک روز به کتابخانه بروید و کتابدار به شما مهدی اخوانثالث را معرفی کند سر از یک جا در میآورید و اگر یک شاعر دیگر را معرفی کند سر از یک جای دیگر. ممکن است به یک مهمانی بروید و با کسی آشنا شوید و زندگیتان زیر و رو شود و به آن مهمانی نروید و چنین اتفاقی نیفتد. همین چیزهای کوچک که در اختیار شما نیست، در زندگی شما ممکن است، تاثیرات بزرگی بگذارد. من وقتی کار روزنامهنگاری را شروع کردم قبلاً یک چیزهایی را تجربه کرده بودم. مثلاً وقتی برای اولین به آقای داریوش شایگان زنگ زدم، او مرا نمیشناخت. باید توضیح میدادم که چرا میخواهم با او مصاحبه کنم. وقتی متوجه شد کارهایش را قبلاً خواندهام و پیگیری کردهام راضی به انجام مصاحبه شد. زندهیاد شایگان گفت من مصاحبههای زیادی داشتم و من گفتم مثلا شما درباره این چیزها مصاحبه نکردهاید. او متوجه شد که با یک آدمی طرف است که کارهایش را خوانده و به همین خاطر به من وقت مصاحبه داد. بخشی بهخاطر شانس بود و بخشی به دلیل خواندن و پیگیری. آن زمان خیلی پیگیرتر بودم. الآن دیگر آن حوصله را ندارم.
اولین کتابتان در سال ۱۳۷۵ برای کودکان منتشر شد. منظومهای به اسم «مینیبوس دایی»، در مورد این اثر بگویید.
مرحوم دایی من نقش مهمی در سرودن این منظومه داشت. او راننده مینیبوس روستا بود، اما مدام مجله و روزنامه میخواند. وقتی از شهر میآمد و مسافران را پیاده میکرد من میرفتم و از داشبورد ماشین مجلهها و روزنامهها را برمیداشتم و میخواندم. او اخلاقهای ویژه و یک شخصیت داستانی داشت. آن موقع در روستای ما اینطور شده بود که هر کسی کاری داشت خودش به شهر نمیرفت و به داییام میسپرد انجام بدهد. مینیبوس داییام برای من پدیده عجیب و غریبی شده بود. این مینیبوس به وقت خودش آمبولانس میشد و مریضها را به شهر میبرد. کلاً هر فردی هر کاری داشت به دایی من میگفت تا برایش انجام دهد. به همین خاطر این منظومه را سرودم.
شما یک روزنامهنگار فعال و شناخته شده هستید که برای بزرگسال هم مینویسد، اما مخاطبان اصلی شما در نوشتن و سرودن کودک و نوجوان هستند. چرا؟
نمیدانم. اتفاق است دیگر. یعنی یک شب ننشستهام با خودم تصمیم بگیرم که از این به بعد مخاطبم این باشد. اینجوری پیش آمده است. همزمان با روزنامهنگاری، ادبیات کودک هم برای من مهم بود. همچنان در ادبیات کودک شعر میگفتم و داستانهای تصویری کوتاه مینوشتم. آن موقع بهعنوان مشاور با برخی از نشرها مثل نشر افق همکاری میکردم. مجله پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان بود که تقریباً از دوره بعد دانشگاه با آنها همکاری میکردم. هر شماره یک مقاله داشتم و پس از مدتی سردبیر مجله شدم و بحثهای نظری ادبیات کودک و نوجوان را دنبال میکردم. چون در آن زمان به بحثهای روشنفکری دینی علاقهمند بودم، در انتشارات افق پیشنهاد دادند که مجموعه کتاب دینی برای بچهها بنویسم. این پیشنهاد را رد کردم و پیشنهاد تالیف مجموعه داستان فکر ایرانی را دادم. داستان فکر و فرهنگ در ایران که بخشی از آن شامل دین هم میشود.
فعالیتهای زیادی در حوزه نوشتن دارید و به چند بخش هم تقسیم میشود. مثلاً یک بخش کارهای شما بازنویسی و بازآفرینی افسانههای ایرانی است. این تجربه از کجا نشأت گرفت؟
ببینید، نوشتنهای من در واقع خواندن است. حتی روزنامهنگاری و مصاحبهها برای من یک جور خواندن بود. یعنی من همیشه دنبال خواندن بودم نه دنبال نوشتن. مثلاً فکر میکردم داریوش شایگان، جواد طباطبایی، عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری، داریوش آشوری و دیگران آدمهای مهمی هستند که من در دانشگاه پای درس آنها ننشستهام. میگفتم باید اینها را بخوانم. کتابهایشان را میخواندم و بعد میرفتم با آنها صحبت میکردم. یک جور حضور در محضر استاد بود برایم. اما شاید از سر کمخوانی یک جور اعتمادبهنفس بالا هم داشتم و وقتی میخواندم، انتقادی میخواندم و بعد میرفتم مصاحبه میکردم. از آن طرف مثلاً میگفتم من باید شاهنامه و افسانههای مهم ایران را یکبار خوانده باشم. بعد از اینکه اینها را میخواندم در ذهنم میآمد که حالا میتوانم برای بچهها بازنویسی هم کنم. مثلاً در مورد مجموعه «داستان فکر ایرانی» بیشتر ایدهام این بود که یکبار بخوانم. یعنی میخواندم و بعد میگفتم حالا یک روایت کودکانه و نوجوانانه هم از آن ارائه بدهم. بنابراین من از اول اینطوری برای خودم تعریف کرده بودم که من چیزهایی را نیاز دارم بخوانم و بعد آنها را با بخشی از مخاطبان و بخشی از بچهها شریک میشوم.
در مورد بازنویسی و بازآفرینی فکر میکنم اگر مثلاً به شاهنامه پرداختهاید به دنبال این بودهاید که مخاطب روانتر با آن برخورد کند. افراد دیگر هم این کارها را کردهاند و هدفشان این بوده که مخاطبان بتوانند کارهای بزرگ را با زبان ساده بخوانند. بهنظرم شما هم چنین قصدی داشتید درست است؟
من همیشه به دو وجه توجه داشتم، یکی اینکه مثلاً ببینم الآن شاهنامه به چه دردی میخورد و دوم اینکه ما چه چیزی میتوانیم به آن اضافه یا از آن کم کنیم. شاهنامه برای من متن مقدسی نبود که نشود تغییرش داد. وقتی خواندن شاهنامه را شروع کردم متوجه شدم که مثلاً داستان «زال و سیمرغ» در کنار همه ارزشهای اسطورهای و ادبیاش چه مفهوم امروزی خوبی برای نشان دادن مضمون تفاوت و دگرپذیری دارد. این برای من مهم میشد. وقتی زال عاشق رودابه میشود و شاهنشاهی ایران مخالف است، زال به پدرش یادآوری میکند که تو همان شخصی بودی که مرا بهخاطر تفاوتم و بهخاطر سفید بودن رنگ موهایم در بیابان گذاشتی، اما من از تبار شما بودم. در واقع پادشاه ایران با این ازدواج مخالف است به دلیل اینکه رودابه دختر پادشاه کابل است و پادشاه کابل از تبار ضحاک است. اما آنجا استدلال میکند که تبار و این چیزها مهم نیست. این پیام در یک کتاب ملی بسیار مهم است و برای آن دوره پدیده و استدلال خیلی مهمی است. این استدلال کاملاً استدلال الآن است. به همین خاطر من آمدم این وجهش را برجستهتر کردم.
برسیم به کارهای تحقیقاتی و پژوهشی، مثل کتابهایی که در مورد شعر نوشتهاید. با توجه به این که مجموعه ۵ جلدی «ماه بر ترک دوچرخه» سیر تاریخی دارد چرا برای مطالعه به مخاطب آزادی عمل دادهاید؟
اتفاقاً بحث خوبی را شروع کردید. من فکر میکنم که شعر تقریباً مهمترین رسانه ما ایرانیان است. شعر تاریخ حال و هوای ما است. شما هیچ چیز دیگری پیدا نمیکنید که مثل شعر حال و هوای ما ایرانیان را نشان بدهد. فکر میکنم در هیچ ملت دیگری هم اینجوری نباشد. در جاهای دیگر ممکن است نثر مهمتر باشد ولی برای ما شعر پدیده عجیبی است. به همین خاطر نگاه من به شعر لزوماً خود شعر نیست. مثل تاریخ حال و هوا و تاریخ عاشقی، رنج و درد ما است. تاریخ احوال ما ایرانیان است. به اضافه اینکه، شعر حامل افکار ما است. هیچ چیز دیگری اینقدر کامل دیدگاه ما ایرانیان را بازتاب نداده است. هیچ چیز دیگری هم اندازه شعر همهگیر نشده است. مثلاً «تاریخ بیهقی» بسیار کتاب مهمی است، ولی هیچوقت همهگیر نمیشود و نخواهد هم شد، اما شعر همان دوره برای ما همهگیر میشود و هنوز برای ما زنده است و میخوانیم. چه رازی در این است که ما با شعر چنین نسبتی داریم؟ این برای من خیلی سئوال است. به نظرم ایرانیان را نمیشود شناخت، مگر اینکه شعرشان را هم بشناسیم. حداقل تا دوره جدید اینجوری است. در دوره جدید با آمدن رسانههای دیگر کارکرد شعر تغییر پیدا کرده است. فکر میکنم که هیچکس نمیتواند بگوید من ایرانیان را شناختم یا میشناسم، اما اشارهای به شعر نکرده باشد. فهمیدن آن شعر هم دوباره خودش یک ماجرایی است. یعنی شعر را هم بهراحتی نمیشود فهمید. اگر شما شعر حافظ را برای یک اروپایی ترجمه تحتاللفظی کنید چیز عجیب و غریبی میشود. قابل فهم و درک نیست. به همین خاطر من فکر کردم که اگر ما میخواهیم ببینیم که ما ایرانیان در طول تاریخ چه چیزهایی را از سر گذراندهایم باید یک دوره شعر ایران را داشته باشیم. کتاب «ماه بر ترک دوچرخه» را با این دید تألیف کردم. در این کتاب از اولین شعرهای فارسی هست تا اشعار دهه ۸۰. خیلی دوست داشتم که این به جای شعر فارسی بشود شعر ایران. یعنی شعرهایی به زبانهای دیگر هم در آن باشد، اما من سوادش را نداشتم. هنوز هم این آرزو را دارم که با یک گروهی جمع شویم و بهترین شعرهای ایران را بیاوریم. ما شعر بلوچی، کردی، طبری، گیلکی، لری، بختیاری، عربی و ترکی هم داریم. همه اینها ادبیات دارند. بعضی از این قومها مثل ترکی و عربی و کردی دارای ادبیات مکتوب قوی هستند. کتاب من گزیده شعر فارسی است، ولی شعر ایران فقط شعر فارسی نیست و آرزو دارم که بتوانم گزیده شعر ایران را تدوین کنم. به نظرم اگر شعر را پشت سر هم بخوانیم نشان میدهد که نگاه ما به زندگی، هستی، دین، حکومتداری و سیاست در طول تاریخ چه تغییری کرده است. شعر بهترین منبع برای درک این موضوعات است. در کنار این کار فکر کردم که شعر را به یک شکل دیگر هم میشود خواند که آن شکل از آخر به اول است. وقتی از آخر به اول میخوانید، کارتان مثل کارباستانشناس است، از لایههای امروزی به لایههای گذشته میروید و تاثیر زمان را از این طرف میبینید. یک راه فقط شعرخوانی است که در آن شما هر جای کتاب را باز کنید میتوانید شعر بخوانید. در کتاب «ماه بر ترک دوچرخه» سعی کردهام شعرها بهگونهای انتخاب شود که حال و هوای زمان خودش را نشان بدهد. مثلاً ممکن است ما در اوایل انقلاب تعدادی شاعر داشته باشیم که شعر آنها چندان به لحاظ ادبی مهم نیست، اما اگر شما میخواهید ببینید اول انقلاب چه گذشته است آن شعر مهم است. یا در دوره مشروطه شعرهایی داریم که به لحاظ ادبی اشعار مهمی نیستند، ولی بهلحاظ نشان دادن دوره خود شعرهای مهمی محسوب میشوند. سعی کردم به اشعاری بپردازم که روح زمانه را نشان بدهد. البته شرح و توضیح مکتوب هم در کنارش آوردهام.
نمیخواهید این کتاب را ادامه دهید و به شعر چند سال اخیر هم بپردازید؟
باید زمان بگذرد. مثلاً اگر عمری بود و دهه ۹۰ هم تمام شد وقت بگذارم و شعر این دهه را هم اضافه کنم.
کمتر کتابی منتشر شده که به این شکل سیر تاریخی شعر را نشان بدهد. اصولاً کتابها یا به یک دوره خاص اختصاص دارند یا...
یا نگاهشان به شعر نگاه ایدئولوژیک است. یعنی به یک نوع شعر علاقه دارند و آن را جمع کردهاند. مثلاً یا شعر نو است یا شعر کلاسیک. من سعی کردهام با نگاه اجتماعی انتخاب کنم و خودم را مبنا قرار ندهم. یادم است که در جلسه نقد و بررسی این کتاب، آقای حافظ موسوی صحبت کرد و گفت بعضی از شاعرانی که در این کتاب به آنها پرداختهاید خیلی ضعیف هستند. گفتم بله من هم معتقدم ضعیف هستند، ولی من شعر آنها را به این دلیل انتخاب کردم که آیینه آن روزگار هستند. مثلاً اگر شما بعداً بخواهید تاریخ ادبیات بنویسید، حمید سبزواری به لحاظ شعری شاید مهم نباشد، اما فکر میکنم به لحاظ نشان دادن حال و هوای آن دوره هیچ شاعری به اندازه او نمیتواند چند سال اول انقلاب را نشان بدهد، چون تمام شعرهایش زمزمه زبان شده بود. همچنان که اگر شما بخواهید ۱۰۰ شعر خواندنی انتخاب کنید ممکن است از حمید سبزواری هیچ شعری انتخاب نکنید، ولی اگر بخواهید شاعری انتخاب کنید که آن ۵-۶ سال را بازتاب بدهد باید سراغش بروید.
شما کتابهای دیگری مثل «شعر در حاشیه» که یک نگاه انتقادی به شعر کودک و نوجوان دارد. یا «عبور از مخاطبشناسی سنتی» که راجع به شناخت مخاطب ادبیات کودک است را نوشتهاید که سالهاست تجدید چاپ نشدهاند.
دلیلش این است خریدار ندارند. این را از سر تعارف و تواضع نمیگویم. این کتابها در حوزه نظریه ادبی و آن هم ادبیات کودک هستند و تعداد کسانی که این حوزه را دنبال می کنند بسیار کمند. دکتر مرتضی خسرونژاد دو مقاله درباره ادبیات کودک ایران برای «دایرهالمعارف آکسفورد» و «دایرهالمعارف راتلج» نوشته و در آنجا مقالات و کتابهای مرا به عنوان حاملان دیدگاههای جدیدی در ادبیات کودک و نوجوان ایران معرفی کرده است. اما به هر حال مثل این است که شما یک کاری را انجام میدهید که مشتری ندارد. ۱۰-۱۵ نفر خواننده دارد. یکی از همین کتابها را دانشجوهای رشته ادبیات کودک دانشگاه شیراز میخوانند، ولی مخاطب گسترده ندارد، وگرنه من هم دلم میخواهد منتشر شوند.
مدتی پیش سوژهای را با محوریت شعر نوجوان در گفتوگو با شاعران این حوزه پیگیری کردم. پیرو همین موضوع میخواهم از شما بپرسم که تعریف ما از شعر نوجوان چیست؟ آیا اصلاً چیزی به اسم شعر نوجوان داریم یا نه؟
ما دو مفهوم را باید از هم جدا کنیم؛ شعر نوجوان و شعری که نوجوانان میپسندند. یک بخش از نوجوانانه بودن شعر نوجوان به مخاطب و بخش دیگرش به مسالههای نوجوانی برمیگردد. آن چیزی که ما الآن به اسم شعر نوجوان داریم تقریباً هیچ ربطی به نوجوانان ندارد. یعنی تقریباً به دو مسئله محوری نوجوانان نمیپردازد. میگویند عشق، اما در نوجوان این عشق در واقع تجربه عاشقی است. تجربه ارتباط دو جنس است. شما این تجربه را نمیتوانید بگویید. به همین خاطر بچهها این نیازشان را از ترانههای زیرزمینی به دست میآورند. در این زمینه شعر کودک و نوجوان تقریباً جسارتش را ندارد. نوجوان دو ویژگی دارد. ویژگی اول بلوغ جنسی است که در شعر نمیتوان به آن پرداخت یا شاعران کنونی به آن نمیپردازند. دومین نکته، آشفتگی ذهنی و شلوغ بودن است که در این زمینه هم میتوانم بگویم که شاعر کودک و نوجوان طرفدار نظم بزرگسالانه است. یعنی من وقتی شعر کودک و نوجوان میگویم، کنار پدر و مادر ایستادهام. وقتی کنار آنها ایستادهام حرف من میشود یک چیزی شبیه نصحیت پدر و مادر. به همین خاطر شعر نوجوان فعلاً در ایران ممکن نیست. یعنی چیزهایی که گفته میشود شعر نوجوان نیست و به همین خاطر نوجوان اینها را نمیخرد. به نظرم شعر نوجوان به معنی درست با این نگاهی که وجود دارد ممکن نیست. نه اینکه نشود سرود. به همین خاطر نوجوانها شعری که دوست دارند را قبلاً به یک نحوی در سهراب سپهری پیدا میکردند و الآن بیشتر در فروغ فرخزاد پیدا میکنند و ترانههای زیرزمینی. فکر میکنم خیلی هم نباید اصرار کرد که یک چیز متفاوت برای نوجوانها داشته باشیم. خود نوجوانی یعنی دوره گذار، یعنی جایی ایستاده که از آنجا باید بگذرد و جای تثبیتشده نیست. در واقع نوجوانی حوزه تشویش است و نوجوان مثل اسفند روی آتش است. در مطالعات نوجوانی ما آیینهای گذار را داریم. شعر نوجوان میتواند بخشی از این آیین گذار باشد، بازتاب دهنده این گذار پرتشویش و پرتنش. شما اگر به لحاظ جامعهشناسی هم نگاه کنید دوره نوجوانی مدام کوچکتر شده است. حتی الآن دوره کودکی هم مدام کوچک میشود. به همین خاطر مفهوم شعر نوجوان به این معنی تقریباً ناممکن است. افرادی که شعر نوجوان گفتهاند هم در واقع شعرشان انکار نوجوانی است، به دلیل اینکه به اصلیترین دلیل تنش و تشویش در ذهن نوجوان نمیپردازند. تازه اگر میخواهند عاشقانه هم بگویند، جنس آن عاشقانه هم چیزی نیست که بچهها بپسندند. بچهها یک جور دیگری میخواهند تجربه کنند که شاید آن را بتوانند از ترانههای زیرزمینی بگیرند. البته منظورم این نیست که اگر بروند شبیه ترانههای زیرزمینی بگویند درست است. منتها ما یک چیزی داریم به اسم شعرهایی که نوجوانان میپسندند که به نظر من آن پررونق است.
آقای سیدآبادی، چرا تألیفهای حوزه ادبیات کودک و نوجوان بهویژه داستان اینقدر تحتتأثیر ترجمه قرار گرفته و بازار ترجمه داغ است؟
من در حال حاضر عضو هیات داوران گروه «لاکپشت پرنده» هستم و به همین خاطر از فهرست کتابهای عرضه شده در بازار اطلاع نسبی دادم. حدوداً ۸۰ درصد کتابهای تصویری خارجی در بازار تکراری هستند و ارزش ادبی ندارد. دلیل استقبال از آنها میتواند مربوط به یک عامل ذهنی و روانی باشد. برای مثال تصور میشود نام یک نویسنده خارجی نسبت به یک ایرانی ارزش بیشتری به کتاب میدهد. این مسئله خاص کتاب نیست. در همه کالاها این ذهنیت تاثیر گذار است. البته شواهد واقعی هم گاهی این ذهنیت را پررنگ میکند. بررسیهایی هم انجام شده. مثلا ظروف شکلات صبحانههای برندهای خارجی را با شکلات ساخت ایران پر کردند و از شرکتکنندگان خواستند تا آن را مزه کنند و همگی گفتند که شکلاتهای آن ظرف خارجی خوشمزهتر است، درصورتی که تمام شکلاتهای داخل آن مربوط به محصولات ایرانی بود. عامل بعدی این است که هزینه چاپ کتاب خارجی ارزانتر تمام میشود. اگر ناشری بخواهد کتاب تصویری کودک منتشر کند برای هر قاب حداقل باید ۳۰۰ هزارتومان و سرجمع حدوداً یک میلیون و ۵۰۰ هزارتومان باید برای تصویرگری هزینه کند و مبلغی به عنوان حقالتالیف بپردازد، اما کتاب خارجی را با ۱۵۰ هزارتومان ترجمه میکند و سایر مخارج آن نیز مانند روند چاپ کتابهای دیگر است. ناشر با چاپ کتاب خارجی در آغاز کار حداقل دو میلیون و ۸۰۰ هزارتومان سود خواهد کرد و منطقی است که به سراغ کتاب تألیفی نرود. بازار و منتقدان نیز از آثار خارجی بیشتر استقبال میکنند. عدم رعایت قانون کپیرایت در کشور هم به این اتفاق دامن زده است و نویسندگان داخلی باید کتابهای خود را در بازارهایی عرضه کنند که در آن آثار با عرض معذرت دزدی به فروش میرسد. جنس دزدی ارزانتر فروخته میشود. برخی از آقایان مخالف پیوستن ایران به کنوانسیون برن بودند و فکر میکردند پیوستن به آن به زیان کشور است، در صورتی که نپیوستن به کنوانسیون برن به ضرر ما تمام شد. ناشری که فقط به فکر اقتصادش باشد به سمت ترجمه میرود. همچنین روند چاپ کتابهای ترجمه شده سریعتر است و نهایت در یک ماه به نتیجه میرسد، اما اگر نویسنده داخلی بخواهد کتاب ۲۴ صفحه تصویری چاپ کند حدوداً باید یک سال انتظار بکشد. تمام دلایلی که به آنها اشاره کردم نباید باعث شود که ضعفهای خود را نبینیم. پیش از حد دولتی بودن ادبیات حوزه کودک و نوجوان ایران یکی از مشکلات ماست. چند نهاد بزرگ دولتی به عنوان خریداران اصلی کتابهای این حوزه شناخته میشوند و ناشران اصلی کشور نیز وابسته به دولت هستند که سلیقه خاص خود را دارند و باب طبع مخاطب واقعی نیستند. در حال حاضر شاهد شکلگیری بازار طبیعی و غیرطبیعی هستیم که فعالیت در بازار غیرطبیعی سود بیشتری دارد و ناشران نیز به دنبال کتابی هستند که مطابق سلیقه دولت باشد و این امر فرصت تألیف آثار جدید را از میان میبرد. نویسندگانی هستند که با توجه به کتابهای موفق خارجی اثری را مینویسند که هیچ ارتباطی به جغرافیای کشور ما ندارد. البته این موضوع در کشورهای دیگر هم وجود دارد و گاهی میبینیم که ۱۰ کتاب اورجینال موفق چاپ میشود و سپس نویسندگان دیگر بر اساس آنها صدها اثر منتشر میکنند. بازار کتاب کودکان و نوجوانان سایر کشورها نیز متأثر از بازار کتاب آمریکا است.
بسیاری از نویسندگان «فهرست لاکپشت پرنده» را بهعنوان مرجعی برای یافتن کتابهای مفید کودکان و نوجوانان معرفی میکنند. با توجه به نقش شما در تدوین این فهرست، نظرتان در این رابطه چیست؟
۱۵ نویسنده و کارشناس مستقل از دخالت نهادها و با حمایت پژوهشنامه ادبیات کودکان و نوجوانان و فروشگاه مرکزی شهرکتاب تمام کتابهای منتشر شده مربوط به کودکان و نوجوانان را میخوانند و در تمام سال هر دو هفته یکبار برای جلسههای سه ساعته برگزار میشود. همچنین در سهماه سال این جلسات هر هفته برگزار میشود. از سال ۱۳۹۰ هر فصل در فروشگاه مرکزی شهرکتاب فهرست کتابهای راه یافته به فهرست رونمایی میشود و با حضور نویسندگان و تصویرگران و مترجمان جشن امضا برگزار میشود. همچنین در پایان هر سال آیین اهدای نشانهای طلایی و نقرهای و ویژه به نویسندگان و تصویرگران را داریم.
بهعنوان نویسنده و شاعری که آثارتان مورد استقبال زیادی قرار گرفته و جوایز متعبری را دریافت کرده است، چگونه نوشتهاید یا سرودهاید که توانستهاید در این جایگاه قرار بگیرید؟
راستش کارهایم متنوع است، اما نمیدانم که چقدر با استقبال روبهرو شده است. بعضی کارهایم چند بار چاپ شدهاند و میشوند. بعضی از کارهایم هم بازچاپ نشدهاند. درباره بعضی از کارهایم گاهی فکر میکنم جایگاه من همانند آن دستفروش جلوی هایپرمارکت است. ادعای رقابت با هایپرمارکت را ندارم اما فکر میکنم جنسهایی دارم که در آن هایپرمارکت نیست. طبعا انتظار ندارم که مثل جنسهای داخل هایپر مارکت فروش داشته باشند. مثلا شعرهای سپید من ممکن است جایزه گرفته باشند و به زبانهای دیگر هم ترجمه شده باشند، اما ظاهرا خیلی از آنها استقبال نشده است. آثار غیر داستانیام مانند کتاب «تاریخ با غرغرهای اضافه» که نگاه طنز و انتقادی به تاریخ ایران دارد مورد توجه قرار گرفته است. در نشر افق هم یک مجموعه با عنوان «داستان فکر ایرانی» دارم. در کتاب «سرگذشت فرهنگ و تمدن ایران» نیز من تاریخ شعر نوشتهام که خوب دیده شده و الآن چندین دوره است که تجدید چاپ میشود.
البته که تواضع به خرج میدهید و اصلا این چنین نیست. به چند کتاب شما جوایز معتبر بینالمللی و داخلی تعلق گرفته است.
نه اتفاقا اهل تواضع نیستم. چه بسا برعکسش هم باشد. همانطور که گفتم نوشتههای من بهویژه در کتابهای غیرداستانی بیشتر خواندن و پژوهش است. مثلا اخیرا در مجموعه «سیشعر» انتشارات شهر قلم کتاب فردوسی و خیام را من نوشتهام. برای نوشتن داستان زندگی خیام یا فردوسی و شعرشان برای نوجوانان میتوانستم یک یا دو کتاب معتبر را انتخاب کنم و براساس آن بنویسم، اما من کار دیگری میکنم و تقریبا هر چه درباره فردوسی و شاهنامه و خیام پیدا میکنم، میخوانم و فراموش میکنم که قرار بود برای نوشتن یک مقدمه ۲۰-۳۰ صفحهای بخوانم. بعد هم فکر میکنم تا به ایده نویی نرسم، نباید بنویسم.
علاقه شما به تاریخ از کجا میآید؟
علاقه من به تألیف کتابهای تاریخی برای نوجوانان خیلی قدیمی نیست. یک زمان ستون اصلاحات ایرانی را مینوشتم و با این نگاه سراغ تاریخ رفتم اما پس از گذشت زمان تبدیل به موضوع مستقلی شد. همچنین به دلیل دنبال کردن حوزههای اندیشه، عقیده داشتم ما امتداد رخدادها هستیم و نمیتوانیم خط را قطع کنیم و برای تحلیل وضعیت فعلی باید به گذشته هم رجوع کنیم، چرا که پیشبینی کردن مردم ایران جز با نگاه به پشتسر محقق نمیشود. با این رویکردها تاریخ و اندیشه برای من اهمیت پیدا کرد. کتابهای تاریخی برای کودکان و نوجوانان وجود داشت، اما خط امتداد را نشان نمیداد. مثلاً میگفت آیا میدانستید در زمان هخامنشیان اینطور بوده است؟ تاریخ و شعر در کنار هم به چرایی و تحلیل رفتار مردم و وضعیت کنونی جامعه میپردازند. ما زاده طبیعت و تاریخ ناآرام هستیم و این مسئله شرایط حاضر را تحتشعاع قرار داده است.
آقای سیدآبادی، این روزها کتابی در دست چاپ و نشر دارید؟
یک کتاب به نام «سنگنوشتههای کوروش صغیر» دارم که دستنوشتههای یک کودک است و با رای انتشار آن را به نشر چشمه سپردهام و نمیدانم چه زمانی منتشر خواهد شد. یک داستان تصویری و یک مجموعه سهتایی داستان تصویری هم در نشر طوطی زیر چاپ دارم و مجموعه شعرهای سپید کوتاه و بلند برای کودکان زیر پنج سال و مجموعه بازآفرینی شاهنامه که پیشتر سه جلد آن چاپ شده بود، نیز با همکاری شهرقلم قرار است منتشر شود.
ادامه این گفتوگو با موضوع جشنواره تقدیر از مروجان کتابخوانی، جشنواره روستاها و عشایر دوستدار کتاب و انتخاب و معرفی پایتخت کتاب ایران هفته آینده منتشر میشود.