سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: مجموعه داستان "زگیل روی خرمهره" نوشته امید پناهیآذر بهتازگی از سوی انتشارات هیلا منتشر شده است. "آبگرمکن"، "دکلبندها"، "مخصوص شکار"، "زگیل روی خرمهره"، "آپاراتچی" و "غنیمت جنگی" عناوین داستانهای کتاب محسوب میشوند.
پناهیآذر نویسنده کتاب با این توضیح که داستانهای "زگیل روی خرمهره" طنز تلخی دارند و به هم پیوسته هستند به هنرآنلاین گفت: این مجموعه یک راوی دارد. افراد مختلف میآیند و میروند ولی راوی از ابتدا تا انتهای کتاب حضور دارد ولی اسم او را نخواهیم شنید.
او با بیان اینکه مجموعه داستانهای کتاب در دهه شصت میگذرند، افزود: کتاب در شهری کویری رخ میدهد با باورها و خرافههایی که مردم در آن دهه داشتند. ممکن است هنوز هم این باورها وجود داشته باشد ولی مثل سابق نیست. مردم با آن باور و خرافهها زندگی میکردند حتی این باورها برای آنها دردسر درست میکرد و درگیر مشکلاتی میشدند که به کمبود فرهنگ و باور غلط آنها برمیگشت. همچنین افرادی بودند که برای زندگی دیگران تصمیم میگرفتند و باوری را به بقیه القا میکردند همین باعث میشد دچار گرفتاری شوند.
پناهیآذر این روزها مشغول بازنویسی رمانی با تم اجتماعی است. مجموعه داستانی با حدود هشت قصه مستقل پستمدرن را نیز آماده نشر دارد.
در بخشی از داستان "غنیمت جنگی" این کتاب میخوانیم: "در راه خانه بودیم که چپ و راست میشنیدیم یک راکت افتاده توی محله چهلاختر. میگفتند با سر خورده وسط باغچه دومتری خانه سید، اما یک خال هم برنداشته. همه رفتیم و از نزدیک دیدیمش. درست بود. قد یک سروگردن رفته بود توی خاک و تنهاش را یله داده بود به لبه پشتبام.
ساعت دیواری که دوازده بار زد، آهسته بلند شدم و به هوای دستشویی از در هال رفتم بیرون. همه خواب بودند و فقط صدای خرخر ننهجان شنیده میشد که تا اولین پاگرد راهپله پایین میآمد. محله چهلاختر شده بود شهر مردگان. سوتوکور و خالی از سکنه. خانه سید انتهای کوچهای دراز و بنبست بود و دری به عرض یک قدم داشت، درست به پهنای کوچه. از توی حیاط صدا میآمد. مجتبی دم در خانه بغلی قلاب گرفت. رفتم روی شانهاش و خودم را کشیدم بالای تاج در. چپ و راست را پاییدم و پریدم توی حیاط. در قفل نبود. هر دور از نردبان چوبی رفتیم بالا و خودمان را رسانیدم روی بام خانه سید. جمال کرماندو، اصغر یالچی و رضا شهرابی زودتر رسیده بودند، اما هنوز به راکت دست نزده بودند. نیم خیز رفتیم سمتش. دود سفیدی آرام و فسکنان از تهش بیرون میزد. پرههای راکت یک متر از لبه پشتبام بالاتر بود. نسیم شبانه دود سفید را آهسته از مقابل سر و صورتمان میگذراند. بوی تندی داشت، بوی تخممرغ گندیده و گوگرد".