سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: سعید بیابانکی نامی آشنا در عرصه شعر عاشقانه، اجتماعی، آیینی و طنز است. او بیش از 11 کتاب چاپ شده دارد که "نه ترنجی، نه اناری"، "سکته ملیح، "چقدر پنجره"، "یلدا"، "نامههای کوفی"، "نیمی از خورشید"، "جامهدران" و "رد پایی بر برف" عناوین برخی از این آثار هستند. کتاب "سنگچین" این شاعر برنده جایزه "کتاب فصل" و نامزد جایزه "کتاب سال" شده است. بیابانکی دو دوره دبیر جشنواره "شعر و داستان جوان سوره" بود و یک دوره هم دبیر علمی جشنواره "شعر فجر". مجریگری و سردبیری برنامه تلویزیونی "نقد شعر" هم از دیگر فعالیتهای اوست. بیابانکی در حال حاضر رییس کارگروه شعر حوزه هنری است و یکشنبه شبها هم "راه شب" را در رادیو ایران اجرا میکند. او در عرصه موسیقی با خوانندگانی همچون علیرضا افتخاری، علیرضا عصار، حجت اشرفزاده، مجید اخشابی، حمید غلامعلی، حسامالدین سراج، حمیدرضا ترکاشوند و محسن طاها همکاری داشته است. بیابانکی فروردین سال 91 بهدعوت مشفق کاشانی به عضویت شورای شعر وزارت ارشاد درآمد و فروردین سال 98 از عضویت در این شورا کناره گرفت. با او گفتوگویی با محوریت "ترانه" داشتیم که انعکاس آن را میخوانید.
شما دو بار در برپایی کنسرت زندهیاد استاد شجریان در اصفهان نقش داشتید. این هنرمند در طول دوران فعالیتش انتخابهایی داشت که میتواند برای نسل جدید الگو باشد. از تجربه همکاری با استاد بگویید.
من از سال 1376 تا سال 1378 مدیر روابط عمومی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اصفهان بودم. آن زمان فضای تازهای در عرصه فرهنگ باز شده بود. در روابط عمومی دو برنامه پیشنهاد دادیم که عملیاتی شدند. نخستین برنامه کنسرت برای گروه "آوا" که در نوروز سال 1377 با حضور استاد شجریان، داریوش پیرنیاکان، بهزاد فروهری، محمد فیروزی، سعید فرجپوری و همایون شجریان که آن موقع تنبک میزد در دانشگاه اصفهان برگزار شد؛ بعدها قطعات آن در آلبوم "آهنگ وفا" نشر یافت. سال بعد از آن نیز از ارکستر ملی ایران دعوت کردیم تا در مجموعه چهلستون اصفهان کنسرت برگزار کنند. در این دو برنامه شاخص هنری هم مجری بودم، هم مدیر روابط عمومی و تبلیغات. آن موقع اینترنت هم نبود و اطلاعرسانیها بهصورت پلاکاردهای شهری و یا آگهی از طریق رادیو و تلویزیون صورت میگرفت. دشواریهای خاص خودش را داشت ولی عده زیادی از سراسر ایران بلیت خریدند و در آن برنامه شرکت کردند. در آن برنامهها علاوهبر استاد شجریان، علی تجویدی، بیژن ترقی و فریدون مشیری هم حضور پیدا کردند. معتقدم استاد شجریان نسخه آهنگین و موسیقیایی ادبیات کلاسیک ما را ارائه کرده است و این میتواند سرمشق بسیار خوبی برای افرادی باشد که قرار است در این حوزه فعالیت کنند. یکی از توفیقاتی که زندهیاد شجریان داشت و تبدیل به یک متر و معیاری برای موسیقی باکلام شد، انتخاب شعر بود. او مناسب شرایط روز جامعه، اثر ارائه میکرد و بهقولی مناسبخوان بود و آیینه حال روزگار.
آقای بیابانکی عمدهترین مشکل ترانهسرایی دو دهه اخیر را در چه مواردی میدانید؟
وقتی به حوزه موسیقی و ترانه میرسیم طبیعتا با یک هنر ترکیبی و تلفیقی مواجه هستیم. شعر بهطور خاص و خالص خودش یک هنر مستقل است و موسیقی بیکلام نیز همین استقلال را دارد. وقتی این دو با همدیگر ترکیب میشوند حضور گروهی دیگر بهعنوان خواننده، آهنگساز و تنظیمکننده هم معنا پیدا میکند و همچنین مخاطب که یک جامعه بزرگی است هم یک ضلع این ماجرا را تشکیل میدهد. لاجرم توفیق و مانایی یک اثر موسیقیایی با کلام که به آن تصنیف یا ترانه میگوییم، وقتی اتفاق میافتد که چند ویژگی داشته باشد. نخست اینکه باید هر چیزی سر جای خودش باشد. یعنی اگر قرار است کلامی را با یک موسیقی ترکیب کنیم، شاعر، آهنگساز و تنظیمکننده باید کارشان را درست انجام بدهند. از همه اینها مهمتر شرایط تاریخی و اجتماعی انتشار اثر و ذوق، انتخاب و پسند مخاطب است. مایاکوفسکی میگوید: "شعر سفارش جامعه به شاعر است". جامعه در مقاطع مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی یک چیزی را از هنرمند مطالبه میکند. شما هرگز نمیتوانید جامعه را منع کنید و بگویید هرگز نباید از هنرمند چنین چیزی مطالبه کند، چرا که هنرمند زبان گویای اجتماع است. جامعهای که قادر به سخن نیست ولی همواره مطالبهگر است، در صورتی که هنرمند این زبان را دارد. همه اینها دست به دست هم میدهد و یک اثر موسیقیایی با کلام را شکل میدهد و آن اثر در زمان عرضه خودش اثرگذار و پایا میشود و میماند. چه بسا شما اگر به پس پشت ماجرا نگاه کنید، متوجه میشوید بسیاری از آثار موسیقیایی در اثر یک مطالبه اجتماعی و در یک شرایط سیاسی و تاریخی شکل گرفته است. مثلا سرود مشهور "ای ایران" در یک شرایط تاریخی، فرهنگی و سیاسی شکل گرفته است که اگر امروز ساخته میشد با آن اقبال مواجه نبود. بزرگترین و بهترین داور، گذر زمان است. مردم هم گاهی در داوری خودشان خطا میکنند ولی تاریخ خطا نمیکند. تاریخ آن دانه درشتها را نگه میدارد و دانه ریزها را حذف میکند. این جبری است که تاریخ به آثارهنری تحمیل کرده و اتفاقا جبر دلچسبی است. شما نه میتوانید خودتان را بهزور در حافظهها جا بدهید و نه میتوانید اثرتان را به زور از حافظه تاریخی پاک کنید. یک اثر موسیقیایی وقتی عرضه میشود، باید یک ویژگی برجسته داشته باشد و آن زمزمهپذیری است. برخی از خوانندههای بزرگ آنقدر فنون و ظرایف خوانندگیشان بالاست که مردم قادر به زمزمه آثار آنها نیستند. زندهیاد استاد شجریان از معدود خوانندگان موسیقی سنتی هستند که تقریبا بیشتر آثارشان و بهویژه آثاری که در حوزه تصنیف و ترانه منتشر کردهاند قابل زمزمه است. مردم باید آثار را بشنوند، با آن عاشق شوند شاد شوند، بخندند، بگریند، خشمگین شوند، زندگی کنند و در یک کلام، لحظه داشته باشند. همه اینها باید اتفاق بیفتد تا حافظه تاریخی موسیقیایی، یک اثر را بپذیرد. شاعرانی داریم که در طول تاریخ ادبیات آهنگین و موسیقیایی، شاعر نامیده میشوند و یک گروه هستند که ترانهسرا و تصنیفسرا نامیده میشوند. یک عده مثل رهی معیری هستند که هم شاعرند و هم ترانهسرا. بهنظرم ترانهسرایی یک هنر فراتر از شاعری است و به یک قابلیت بالاتری نیاز دارد. شما باید توانایی این را داشته باشید که بر یک ملودی و آهنگی که هنوز کلام بر روی آن نیست و تشنه کلام است، معادل آن ضربآهنگ و هجاهای عروضی، کلام تعبیه کنید که در نتیجه کار دشوارتری است. چیزی که امروز به نام ترانهسرایی مشهور شده و همه خودشان را ترانهسرا میدانند عملا ترانهسرایی نیست، بلکه یک جور شاعری دمدستی و درجه چندم است که عرضه میشود. شعری که اصول اولیه شعر، کلام و سخنوری در آن دیده نمیشود و اصلا پایبند به زبان فارسی نیست. ترانهسراهای امروز و بهویژه در نسل جوان عمدتا شاعران ناموفقی هستند. یعنی افرادی هستند که در عرصه شعر موفق نبودهاند و بهناچار به ترانهسرایی روی آوردهاند تا عیب و ایرادهای شعرشان را پشت نقاب آهنگ و صدای خواننده پنهان کنند. شاعری که بخواهد کار کلاسیک کند و به شعر سنتی پایبند باشد باید اصول و قواعد این هنر را بداند و وزن، قافیه، قوالب و زبان را بشناسد. شما تا در یک عرصه شاعری فعالیت نکنید، نمیتوانید در عرصه ترانهسرایی هم موفق شوید. اینکه مثلا کلمه "برویم" را "بریم" بگویید ترانهسرایی نیست. عبارات به زور آهنگین شده روز و تعبیرات کوچه و بازار که ورد زبان نسل امروز است را هرگز نمیتوان شعر و ترانه نامید.
شما میگویید تا در عرصه شاعری فعالیت نکنید، نمیتوانید در ترانهسرایی هم موفق شوید. اما این اتفاق بهسادگی افتاده است. وقتی هم به آن انتقاد میشود میگویند چنین چیزی را جامعه میخواهد و فروش هم دارد.
جامعه حتما چنین چیزی را نمیخواهد. این ماجرا از زمانی بهوجود آمد که این جنس موسیقی و کلام تبدیل به تجارت شد. شما اگر پول کلان دستتان باشد قادر هستید هر کاری انجام دهید با تبلیغات قادر به عرضه و فروش هر چیزی هستید. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را میتوان با تبلیغات گسترده فروخت و بهقول معروف متاع کفر و دین بیمشتری نیست. مثلا چرچیل روابط عمومی خوبی داشت، در سیاست هم صاحب نفوذ بود و در اقتصاد هم دانش زیادی داشت. میتوانست به راحتی هر محصولی را به فروش برساند. نقل شده که به اسکیموها که در برف و یخ زندگی میکنند هم یخچال فریزر فروخته است! با روابط عمومی و تبلیغات، همه کار میشود کرد.
این گفته شما، صحه گذاشتن بر سلطه سرمایهگذار است. پس فرهنگ اینجا چه نقشی دارد؟
دقیقا سلطه سرمایهگذار است. این بلایی است که دلالان سر ما آوردهاند مثل سایر بخشها. شما در فضای مجازی بهراحتی میتوانید یک سوژه را ایجاد کنید و با تبلیغات و پول این سوژه را ظرف یک ماه تبدیل به چهره موقت کنید و از آن پول در بیاورید. مهم نیست که این چهره میماند یا نه، بلکه تنها چیزی که اهمیت دارد این است که شما در کوتاه مدت از او سود میبرید. این چیزی که باب شده و پر از غلط است، به نظرم بیشتر یک ابزار تجاری است تا ابزار هنری. در واقع هنر با این چیزها سروکار ندارد.
بهنظرتان چرا موسیقی پاپ امروز نسبت به قبل ترانه ماندگار ندارد؟
42 سال از انقلاب اسلامی میگذرد ولی هنوز نتوانستهایم یک ترانه حتی به شهرت "لب کارون" نعمتالله آغاسی هم عرضه کنیم! بهنظرم بهخاطر بحث تجاری بودن آن است. نتیجه کوتاه مدت فکر کردن همین میشود. در مقابل این گروه، موسیقی سنتی ایران را هم داریم. مثلا شما در کارهای استاد شجریان یک کار ضعیف پیدا نمیکنید چون شعرهایی که میخواند به ادبیات کلاسیک ما متصل است. ادبیات کلاسیک خودش را در طول تاریخ غربال کرده است. دانه درشتهای ادبیات اتفاقا قابلیت تجاری شدن زیاد دارند. مگر نمونه کارهایی که در موسیقی پاپ محسن چاوشی و دیگران ارائه دادهاند غیر از این است؟ مگر شعرهایی که از شهریار، وحشی بافقی، خیام و مولانا خواندهاند جزو ادبیات کلاسیک ما نبود؟ پس چرا از آنها استقبال شد؟ چون او فقط به تجارت فکر نمیکرد و به فکر عرضه کار هنری بود. من نمیتوانم راهحل ارائه بدهم و فقط طرح مشکل میکنم. اگر بخواهیم وضعیت موسیقی پاپ از این شرایط در بیاید باید بخش سلطه ثروتمندان هنرناشناس و تاجر را حذف یا کم کنیم. در حال حاضر زور آنها زیاد است.
آقای بیابانکی، آیا کار ترانه انتقال اندیشه است یا نوعی سرگرمی محسوب میشود؟
بهنظرم کار هنر سرگرمی نیست. یعنی موسیقی برای سرگرم شدن نیست. طرفدار هنری هستم که شما را بهفکر وا میدارد. بسیاری از موسیقیها کلام ندارند ولی شما را به فکر وا میدارد. مثلا موسیقی "نینوا" اثر استاد حسین علیزاده یک سمفونی موفق بیکلام است یا "باران عشق" اثر ناصر چشمآذر. اینها موسیقیهایی هستند که اندیشهای پشت آنها وجود دارد و آدم را به فکر وامیدارند. من با موسیقی سرگرمکننده موافق نیستم، مگر در چیزهای موقتی. یکسری آثار پیش از انقلاب وجود داشت که از تلویزیون پخش میشد و آثاری بود که از تلویزیون پخش نمیشد و از آنها به نام موسیقی کوچه بازاری یاد میکردند. آن موقع موسیقیهایی که از تلویزیون پخش میشد همه چیزشان درست بود ولی الان برعکس شده است! یعنی موسیقیهای بیخود و پر از غلط به آنتن تلویزیون رسمی راه پیدا کرده است. حالا میگوییم جلوی فضای مجازی را نمیشود گرفت ولی آیا جلوی تلویزیون را هم نمیتوان گرفت؟ خوانندههایی که با پشتیبانی بخش تجاری راه به راه به برنامههای پر بیننده تلویزیون دعوت میشوند واقعا کجای موسیقی، ادبیات و هنر قرار دارند؟ شما اگر آثار کوچه بازاری دهههای 40 و 50 ایران را در نظر بگیرید، الان جزو آثار فاخر ما محسوب میشوند! یعنی یک سیر نزولی شدید در موسیقی پاپ اتفاق افتاده است. حالا این وسط استثنا هم وجود دارد ولی درباره استثناها صحبت نمیکنیم. اگر بخواهیم استثنا قایل شویم، هم آثار پاپ خوب و هم سنتی میتوان پیدا کرد. در مقابل هم آثار سنتی بد داریم و هم آثار پاپ بد. بهنظرم میآید که همه تقصیرات را نباید گردن وزارت ارشاد یا شورای شعر بیاندازیم. انگار یک اراده آهنینی پشت ترویج این جنس موسیقی وجود دارد که معلوم نیست از کجا نشات میگیرد و من نام آن را ابتذال نرم میگذارم.
دلیل عامیانه شدن ترانهها را در چه میدانید؟
کل حرف ترانههای پاپ امروز که مد شده را میتوان در نصف یک ورق A4 نوشت. آدمهایی که گوینده و سراینده این جنس از کلامها هستند حدشان همین است. مقصر اصلی آهنگسازان هستند که غالبا به سراغ آدمهای حرفهای نمیروند چون آدم حرفهای تن به هر کاری نمیدهد و اگر هم بپذیرد حتما قیمت گرانتری دارد و سوم اینکه با هر کلام و مضمونی هم راه نمیآید. در عرصه موسیقی با کلام کار زیادی ندارم و شاید روی هم رفته در 20 قطعه موسیقی با آهنگسازان و خوانندگان همکاری کردهام ولی نزدیک قطعات دیگری هم به من پیشنهاد شده که آنها را رد کردهام. آدمهای حرفهای سعی میکنند تراز هنری خودشان را حفظ کنند و زیر بار هر چیزی نروند. یک گروه دیگری هستند که تراز هنری برای آنها اهمیت ندارد و ممکن است در درجه اول برای آنها نام و نان اهمیت داشته باشد. همانطور که گفتم ممکن است شما چند نفر آدم حسابی خوب هم پیدا کنند که شاعر هستند ولی اکثرا آدمهای ناکاربلد در این حوزه فعالیت میکنند.
مثلا میگویند وقتی خودم میتوانم چنین ترانههایی بگویم، چرا باید به ترانهسرا پول بدهم؟
بله. شما وقتی شعر را از حالت تخصصی خارج کنید و به یک چیز دمدستی و رایج که از همه برمیآید تبدیل کنید همین نتیجه را خواهید دید. از وقتی گوشیهای هوشمند دوربیندار آمدند همه عکاس شدند ولی عکاس حرفهای کسی است که تحصیل کرده، مهارت دارد و همهچیز را میشناسد. همه قرار نیست عکاس شوند و همه هم قرار نیست شاعر شوند. بهنظرم عرصه ترانهسرایی بیشتر دست غیر حرفهایها افتاده است. یعنی بیشتر محل جولان آن افراد شده است. مثلا فلان آهنگساز میگوید چرا باید اینقدر پول خرج ترانه کنم، میروم به یکی از نزدیکانم میگویم ترانه بگوید. یعنی عرصه رفاقتی شده است. من با تعدادی از آهنگسازان در ارتباط هستم. آهنگسازی موفق است که ادبیات، شعر و عروض بداند. متاسفانه یک تعدادی از آهنگسازان این چیزها را نمیدانند و برای آنها اهمیتی ندارد که شعر معنا میدهد یا نه. برای آنها همین که شعر و کلام روی موسیقی چفت شود کافی است. الان به حداقلها راضی شدهاند. در یک جایی گفتم شما اگر بخواهید برای تاسیس یک آپاراتی مجوز بگیرید، همینطور به شما مجوز نمیدهند و اول از همه باید چهارتا تایر بشناسید ولی اگر بخواهید خواننده شوید، کسی از شما نمیپرسد شعر میدانید یا نه؟! هیچ آزمونی برای خوانندهها وجود ندارد. این عرصه باید یک عرصه تنگتری باشد. من هر چقدر به آثار پیش از انقلاب نگاه میکنم انگار آن موقع حساب شدهتر کار میکردند و به این راحتیها اجازه نمیدادند صدای کسی از رسانه مردمی منتشر شود. با انتشار همین آثار سخیف، غلط و دمدستی است که زبان فارسی آسیب میبیند.
بهنظر میرسد دوران معاصر در زمینه ترانهسرایی را میشود با قرن 10 هجری مقایسه کرد. آیا ترانهسراهای امروز ما به سمت دوران شعر واسوخت که سرودن شعر عامیانه شد بود رفته است؟
به هر حال ترانه ما تحتتاثیر ادبیات کهن جلو رفته است و این چیزها وجود دارد. از آنجایی که آثار رایج خیلی برایم جدی نبودهاند، توجه زیادی به محتویات این آثار نکردهام چون اینها عمر زیادی ندارند. وقتی مرتضی پاشایی از دنیا رفت بسیاری از دوستان میگفتند او اسطوره موسیقی بود ولی من گفتم تا سه ماه بعد فقط آثارش شنیده میشود و همینطور هم شد. بسیاری از آثار در زمان حیات هنرمند مشتری دارند چون خود هنرمند حیات دارد و در چند جا حضور فیزیکی پیدا میکند. شعر نیز همینطور است. بسیاری از شاعران بودند که در زمان حیاتشان شهرت داشتند ولی وقتی فوت کردند اثرشان مُرد. اثر نباید متعلق به صاحب اثر باشد و پس از مرگ صاحب اثر هم باید حیات داشته باشد که به نظر من اغلب آثار امروزی این ویژگی را ندارند. طرف بهواسطه حضور در کنسرتهای متعدد و تبلیغات گسترده در شبکههای اجتماعی حضور دارد وقتی در این دو حضور نداشته باشد انگار هرگز صدایی هم از او در نیامده است. شما آثار خوب را هم میتوانید پیدا کنید ولی اگر آثار خوب را در مقابل آثار بد بگذارید یک حجم اندک است. به نظرم راهش بگیر و ببند نیست، بلکه شما باید اثر خوب را با بانگ بلند عرضه کنید. وقتی یک جایی با صدای بلند فریاد بزنید دیگر صدای کسی که صدای ضعیفی دارد شنیده نمیشود در حال حاضر عکس این ماجرا اتفاق افتاده؛ صدای آثار بد بلند است.
چرا مشاور ادبی ندارند؟ حداقل خود ارشاد این قانون را بگذارد و بگوید لازمالاجراست که حتما یک مشاور ادبی داشته باشند.
تولید موسیقی در این کشور بیشتر دست بخش خصوصی است و بخش دولتی بیشتر یک نهاد ناظر است. از آنجایی که این کار دست بخش خصوصی است، بخش خصوصی هم سعی میکند یک کار را با حداقل هزینه انجام بدهد. یک تعداد شرکت هستند که مجوز تولید موسیقی دارند ولی آنها به این چیزها اعتقاد ندارند. شاید با قانون هم نشود جلوی آنها را گرفت. بهترین راه در این عرصه، حضور دانه درشتها و عرضه آثار تراز بالا است. اگر یک اثر تراز بالا عرضه کنید آثار ضعیف بهتدریج حذف میشوند. یک اثر خوب همینطور شکل نمیگیرد. بسیاری از آثار مشهور شعر فارسی توسط خوانندگان سنتی در بخشهایی غلط خوانده میشود. اگر خواننده خودش این چیزها را تشخیص نمیدهد میتواند یک مشاور داشته باشد. آقای شجریان از بزرگانی همچون محمدرضا شفیعیکدکنی و هوشنگ ابتهاج مشاوره میگرفت. با این وجود باز هم در آثار استاد یکسری غلطخوانی مشاهده میکنیم که تعدادشان اندک است ولی وجود دارد. شما بدون اینکه نظر دیگران را بگیرید، نمیتوانید آدم موفقی شوید. ترانهها و چیزهایی که در حوزه پاپ وجود دارد اینطور شکل میگیرند و معلوم است که ماندگار نمیشوند. بدون تلاش خستگیناپذیر نمیتوان موفق شد. آقای شجریان میگفت اگر میشنیدم در فلان شهر دور افتاده یک پیرمردی هست که یکسری نغمههای قدیمی در حافظه دارد به آنجا میرفتم تا آن نغمهها را بشنوم. او همیشه تشنه آگاهی و دانستن بود. الان انگار ترانهسراها و خوانندگان جدید بینیاز از دانستن هستند. انسان در عرصه هنر همیشه شاگرد است. استادان بزرگ هم هرگز به خودشان "استاد" نمیگویند. انتهای هنر مشخص نیست و به همین خاطر هیچ شخصی نباید خودش را کامل بداند. انسان در این عرصه همواره باید هنرجو باشد و هنر بیاموزد.
بهنظر شما نظام فرهنگی در قبال این اتفاقات چه وظیفهای دارد؟
وظیفه نظام فرهنگی، الگوسازی و نمونهسازی درست است و این الگوسازی دارد غلط اتفاق میافتد. وقتی یک آدمی که در فضای مجازی شاخ به حساب میآید بهواسطه آثار سخیفش متر و معیاری میشود که در رسانه ملی حضور پیدا میکند، نشان میدهد که این چرخه معیوب است. در یک رسانه که از پول مردم تغذیه میشود باید به آدمهای توانا فرصت مطرح شدن بدهند نه به کسانی که حامیان مالی دارند. در حال حاضر یک جور ابتذال نرم در جهان مجازی و بهویژه اینستاگرام شکل گرفته است. من نمیدانم که این ابتذال را چطور باید کمرنگ کرد. کسانی که در این کشور تصمیمگیرنده هستند حتما راهش را بهتر میدانند. نکته حرف من این است که آن ابتذال را نباید وارد رسانههای رسمی کنیم.
آیا پژوهش در ترانه یا برگزاری کارگاه ترانه میتواند در کشف استعدادها تاثیرگذار باشد؟
تاثیرگذار هستند. خودم وارد این عرصهها نشدهام و جزو علاقهمندیهایم نیست ولی قطعا تاثیرگذارند. مثلا چند کتاب در این زمینه از سعید کریمی و سیدمهدی موسویمیرکلایی دیدهام که آثار پژوهشی و تحلیلی هستند. بهنظرم جای عرصه نقد تند و تیز خالی است. فکر میکنم درصد بالایی از عباراتی که در موسیقی پاپ میشنویم معنا ندارند و به تدریج باعث فرسودگی زبان فارسی میشوند. شاعری و ترانهسرایی هنری تخصصی است و ای کاش این کار را به اهلش میسپردند.
شما سالها در شورای شعر وزارت ارشاد فعالیت داشتید؛ چه شد استعفا دادید؟
بله الان 6 ماه است که کنارهگیری کردهام چون نمیتوانستم با مواردی که مطرح شد مقابله کنم. مثلا روی کلام یک اثری که یکی از خوانندههای جوان و گمنام خوانده بود و بعدها الکی مشهور شد ایراد گرفتیم و آن را رد کردیم ولی بعد طرف همان اثر را غیرقانونی منتشر کرد. آیا کسی با او برخورد کرد؟ اینها همه هماهنگ شده بود. یک گروهی از شاخهای اینستاگرام در کسری از ساعت این اثر را بهزور در گوش مردم فرو کردند و از این خواننده بدصدا با آن پرت و پلاها بهگمان خودشان چهره ساختند. من 8 سال عضو شورای شعر وزارت ارشاد بودم. کاری که انجام میدادیم یک دو راهی بود. اگر شعر ضعیف را رد میکردیم بیرون از این ماجرا از طرف ترانهسراها، خوانندگان، تولیدکنندگان و حتی شبکههای خارجی متهم به سانسور میشدیم. یکی از شبکههای ماهوارهای حتی برای ما یک برنامه ساخت و گفت شورای سانسور موسیقی ایران را بشناسید! در شورای شعر دفتر موسیقی برای ما حفظ زبان فارسی مهم بود. در شورا نظر فنی ارائه میشود و حتی نظر محتوایی هم نداشتیم. مثلا یک شعر میآمد که خوب بود ولی بیان اعتراضی داشت؛ این شعر را تایید میکردیم ولی نظر مدیر این بود که بهصلاح نیست این ترانه منتشر شود و واکنشساز است. عکس این اتفاق هم میافتاد. مثلا یک شعر انقلابی میآمد که به لحاظ فنی ضعیف بود. آن شعر هم در شواری شعر تایید نمیشد. اگر ترانهها را رد میکردیم متهم به سانسور میشدیم و اگر تایید میشدند ما را به ترویج ابتذال متهم میکردند. کار شورای شعر بسیار حساس بود و همواره آماج حملات از هر دو طیف. اگر میخواست کارش را درست انجام دهد باید 90 درصد ورودیها را حذف میکرد و فقط 10 درصد باقی میماند. آن 10 درصدی که باقی میماند یا آثار کلاسیک بود یا تعدادی شعر از شاعران معاصر مانند محمدرضا شفیعیکدکنی، مهدی اخوانثالث، هوشنگ ابتهاج و رهی معیری. بهنظرم 90 درصد آثار صرفا بهخاطر ضعف شدید ادبی قابلیت عرضه نداشتند، منتها یک زوری هم پشت ماجرا بود که بخشی از آن زور تجاری بود و بخشی از آن زور سیاسی. به هر حال وزارت ارشاد هم از طرف شبکههای خارجی مورد حمله قرار میگرفت و هم از طرف نهادهایی که در این کشور کارهای سیاسی و جناحی انجام میدهند. یعنی با نقد فرهنگی مواجه نمیشدیم. سیاست آنجا یک سیاست سختگیرانه بود و کوتاه نمیآمدند و به همین خاطر موج اعتراضات بالا رفت چون تعداد انبوهی داشتند از این آثار سخیف درآمد کسب میکردند و ما هم جلوی درآمد اینها را میگرفتیم و گاهی به فرموده مدیران کوتاه میآمدیم. انگار آنجا اصلاح شدنی نیست چون تبدیل به تجارت شده است. وقتی بُعد تجاری زیاد شود همین نتیجه را میدهد، مگر اینکه خود مجموعه وزارت ارشاد بیاید نمونهسازی کند. در یک دورهای از یک جایی به نام "جشن موسیقی" آمدند یکسری پرت و پلا را انتخاب کردند و گفتند اینها بهترینها از نظر مردم هستند و بعد اینها الگو شدند. من میگفتم کسی که میخواهد جشن موسیقی برگزار کند باید به لحاظ صلاحیت هنری تایید شود. یا یک گروه هنری باید این کار را انجام بدهد و یا باید برای انتخاب بهترینها صلاحیت هنری و ادبی داشته باشد. شما نمیتوانید برای خودتان الگو ارائه بدهید و اثر یک آدم را با تبلیغات بهعنوان بهترین اثر سال از طرف مردم معرفی کنید. کدام مردم؟ جامعه هدف شما چه کسانی بودند؟ این الگوسازیها آدرس غلط میداد و به مسیر انحراف دامن میزد. من خودم به این موسیقی بهاصطلاح پاپ رایج که غالب هم شده نه علاقه دارم و نه امید؛ چرا که شاعر هستم و اولین چیزی که برایم اهمیت دارد کلام است. حتی آثار افرادی که موسیقی سنتی کار میکنند و شعرهای ضعیف و آبکی میخوانند را گوش نمیدهم، منتها سایر مردم شاید خارج از این دایره قرار بگیرند. برای آنها مهم نیست که چه کلامی عرضه میکنند و فقط یک صدا برای آنها مهم است. مهم نیست که حتی صدا و کلام چیست، بلکه ریتم مهم است که به قول معروف، طرف حال کند. جامعه علاقهمند به این موسیقی پاپ رایج و تجاری واقعا جامعه غیرقابل اعتمادی است. حالا نظرشان ممکن است قابل احترام باشد ولی چندان قابل اعتنا نیست.
در مورد مبحث ترانه نکته دیگری هست که بخواهید به آن اشاره کنید؟
ترانهسرایی یک شاخهای از شاعری است و ترانهسرا باید توانایی شاعری داشته باشد. موسیقی خودش یک رسانه پر قدرت است. شما یک کلام ضعیف و بیارزش را میتوانید بهواسطه یک موسیقی به گوش خیلیها برسانید. موسیقی مثل یک لوکومتیو است که یکسری واگن به آن وصل است. واگنهایی که به موسیقی پاپ وصل هستند دارند چیزهایی را با خودشان حمل میکنند که ارزش فرهنگی و معنوی ندارند. عرصه از کلام فاخر خالی شده است چون یا آدمهای حرفهای خودشان وارد این عرصه نمیشوند و یا آن آهنگسازها و شرکتها به سراغ آنها نمیروند. به نظر من امروز جای الگوها بسیار خالی است.
کلام پایانی؟
به خانوادههای محترم پیشنهاد میکنم همانگونه که برای تغذیه فرزندانشان ارزش قائل هستند و هزینه میکنند، برای گوش آنها نیز ارزش قائل شوند و هزینه کنند. قرار نیست بچهها هر چیزی را گوش کنند. اگر شما از ذائقه موسیقیایی فرزندتان مراقبت نکنید، پس فردا از فکر و زندگی او نیز نمیتوانید مراقبت کنید چون اینها اثر میگذارد. خانوادهها آثار خوب و ماندگار موسیقیایی را به فرزندانشان عرضه کنند و از گوش آنها محافظت کنند.