سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: امروز چهارشنبه 17 اردیبهشت ماه مصادف با سالروز تولد یدالله رویایی شاعر معاصر است. به این مناسبت محمد آزرم شاعر و منتقد ادبیات، یادداشتی را در اختیار هنرآنلاین قرار داده است.
در این یادداشت میخوانیم:
آنچه زبان میخورَد
همیشه همان چیزیست
که زبان را میخورد:
امیدِ آمدنِ لغتی
لغتی که نمیآید
تو آنسوتر آنجاتر
برابر من ایستادهای
برابر با من
و چهرهام
چیزی به آینه از من نمیدهد
چیزی از آینه درمن میکاهد
و انتظار صخرۀ سرخ
- نوکِ زبانِ تو -
امیدِ آمدنِ لغتیست
لغتی که نمیآید
(در جستجوی آن لغت تنها، امید آمدن لغتی، 1392)
تاثیر بیچون و چرای یدالله رویایی در دگردیسی شعر مدرن فارسی، بیش از هر چیز از بازشناسی دقیق و تیزبینی او در شبکه تداعی لغات سرچشمه میگیرد. آثار رویایی بر طیف گستردهای از خلاقیتها و رویکردهای شعر امروز، نفوذی مثال زدنی داشته است. بیانیه شعر حجم یا "حجمگرایی" نظر شاعران "موج نو" و "شعر دیگر" را به خود جلب کرد و پیروان جوانتر این نحلهها در موفقترین کارهایشان تحت تاثیر زبان شعر رویایی هستند.
در شعر حجم به تاسی از هوسرل شاعر، باور خود از واقعیت را در پرانتز میگذارد و توجه خود را یکسره معطوف و متمرکز بر "سپهر آگاهی" میکند تا به دیدن آنچه درونی و ذاتی شی است بینا شود و از رهگذر این تاویل "من محض" را ادراک کند. از آن جا که "من انضمامی" با جهان طبیعی در هم تنیده است این "من" نیز تاویلپذیر میشود؛ به عبارت دیگر، من باید از هر رایی درباره "من" به مثابه موجود امتناع کند. از سوی دیگر این من که امتناع میکند و همین من، من فاعل تاویل است. این من، من محض نامیده میشود و اپوخه، به تعلیق در آوردن یا به تاویل آوردن، روشی است که با آن "من" خود را به مثابه "من محض" درک میکند.
کتابهای شعر رویایی از "دلتنگیها" تا "در جستجوی آن لغت تنها" پیوستگی قابل توجهی دارند و همه در خوانشی "هایدگری" گرداگرد پرسشی بنیادین میگردند: چگونگی سکونت زبانی انسان در شعر به مثابه خانه زبان و جایی که زبان، هستی بنیادین خود را باز مییابد. رویایی در تمامی کتابهای خود به این پرسش، البته با دگردیسیهای مداوم، پاسخی یکسان داده است: باید بر "فراموشی فرم" چیره شویم؛ زیرا بهیادآوردن و تامل در فرم شعر است که ما را بر بازشناسی یکتاییمان و حس در خانه زبان بودن توانا میسازد.
کار شعر، یکی از کارهای شعر به مثابه لغت یا "لوگوس" نشان دادن و آشکار کردن چیزی است که گفته میشود. شعر به آنچه میگوید مجال دیده شدن میدهد. آنچه در شعر گفته میشود باید در خود این گفته شدن، آشکار شود. هر گفتهای توان آشکار کردن خود را ندارد و از طریق اشاره مجال دیدن نمیدهد:
دستِ من منظرهای است
دستِ من منظرهای بیرون دارد
دستِ من بیرون دارد
وآن که منظری با خود دارد
بیرونی بیرونتر از بیرون دارد
آن که منظر دارد
بیرونی بیرونتر دارد
بیرونی بیرونتر از بیرون
که توی دست را
منظری میبیند بیرون
و دست در میان دو بیرون تویی است
که توی دست نیست
و منظری است تنها
که به تنهایی
توی منظره دستی است.
(در جستجوی آن لغت تنها، بیرون منظره، 1392)
شعر، با مجال دیدن دادن وقتی محقق شود، خصیصه بیان مصوت پیدا میکند؛ بیانی صوتی که در آن چیزی آشکار میشود و چون از طریق اشاره این مجال را میدهد، از ساختاری ترکیبی برخوردار است یعنی به چیزی مجال دیده شدن میدهد که در حال ترکیب با چیزی دیگر است یا به تعبیر دیگر به چیزی مجال دیده شدن میدهد تا به مثابه چیزی دیگر دیده شود.
افزون بر این، کار دیگر شعر به مثابه لوگوس، رفع پوشیدگی از چیزی و مجال کشف دادن به آن و در مقابل فریفتن و پوشاندن چیزی دیگر است تا از طریق مجال دیده شدن، چیزی را به جای آنچه نیست جا بزند:
سطح جز شبیه خودش نیست
سطح تنها است
تنها است سطح
و جز شبیه خودش نیست.
جز با خودش
جز با تمامِ خودش نیست
تنها است سطح
و سطح، زندگیِ سطح، جز با خودش، جز با تمامِ خودش نیست
تنها هست سطح
جز با خودش نمیخوابد سطح
جز با خودش نمیماند سطح
و سطحِ مفرد،
(با آنکه در خود جمع است) جمعِ تمام مفردها است
یعنی که سطح،
وقتی که زندگی را در خود دارد، و زنده در خود است،
جمع است:
سطحِ جمع
و سطح، سطحِ مفرد
در انفجارِ سطح، جمع میشود
و سطحِ جمع جمعِ تمام مفردها است.
هر فردی در انفجار خودش جمع میشود.
(در جستجوی آن لغت تنها، سطح جز شبیه خودش نیست، 1392)
آنچه فقط کشف میکند و به نحوی کشف میکند که هرگز نمیتواند بپوشاند، اندیشیدن محض است که ادراک سادهترین تعینات هستی به صرف نگاه کردن به آنهاست. آنچه دیگر صورتی به خود نمیگیرد که فقط به چیزی مجال دیده شدن دهد بلکه در وانمود چیزی همیشه به چیزی دیگر متوسل میشود و از این رو، همیشه میگذارد تا چیزی به جای چیزی دیگر دیده شود، اندیشیدن محض است:
تمامِ ناتمام
ناتمام از تمام
تمامِ دایره مخرج
تمامِ دایره مدخل
تمامِ دایره بیسر
تمامِ دایره بیتَه
دایره کامل، دایره کاملتر
عقربه روایتِ زخم میکند
عقربه روایتِ گور
و روی صفحه بیابان پشتِ بیابان
تمامِ دایره دهانِ دایره
دهانِ دایره مدارِ دایره
مدارِ ورطه
روی خط
روی خطّ ِ دایره، نزدیک
جایی برای دور میشود
دور میشوی
-از خود دور-
میشوی خودِ دور
روی مدارِ ورطه آنجا
نگاهِ تو تمامِ نگاه تو نیست.
(در جستجوی آن لغت تنها، دایره بیرون، 1392)
شعر به مثابه لوگوس تنها از آن رو میتواند معنای خرد بدهد که کارکردش مبتنی بر آن است که صرفا به چیزی مجال دیده شدن و به هستندگان مجال درک شدن میدهد، و افزون بر این، تنها از آن رو که لوگوس نه تنها به معنای گفتار بلکه همزمان بنیان و اساس هر خطاب و تخاطبی و هر نسبت و مناسبتی است.
بانگ سکوت چیزی انسانی نیست بلکه برعکس، این انسان است که در جوهره خود به گفتن سپرده شده است. انسان زبانی است. واژه "زبانی" در اینجا به معنی حادثه حاصل از سخن گفتن زبان است. آنچه واقع شده است. یعنی انسان - به وسیله زبان به خود آورده شده است، به گونهای که واگذارده به ماهیت زبان، یعنی به بانگ سکوت میماند. علت چنین واگذاری ای این است که ماهیت زبان - یعنی حضور زبان - نیازمند و به کار گیرنده سخن گفتن آدمیان است تا همچون بانگ سکوت، برای شنیدن آدمیان به صدا درآید. تنها از آنجا که انسانها به بانگ سکوت تعلق دارند میتوانند به شیوه خاص خود با کمک اصوات سخن بگویند. سخن گفتن انسان خطابی است که نامگذاری میکند. فراخوانی است که از طریق یک دستی ساده تمایز، چیز و جهان را به حضور فرامیخواند. آنچه بهطور خالص و ناب در کلام و بیان، آدمی را فرا میخواند، آن چیزی است که در شعر بیان شده است. شعر به معنی دقیق آن هرگز به معنی گونهای برتر از زبان روزمره نیست بلکه برعکس زبان روزمره، یک شعر فراموش شده و مستعمل است که به سختی از آن ندایی به گوش میرسد:
مسخِ طبیعت، تب
غیبتِ چیزی در من!
آوارهٔ معنا در یعنی
غیبتِ چیز از نگاه، لغت را
در رقص آنچه هست
به کشفِ آنچه نیست میخواند
(در جستجوی آن لغت تنها، حجم، 1392)
شاعران که مخاطرهجویان هستند از هر راهی در پی امر قدسیاند؛ زیرا آنها نامقدس را آنگونه که هست تجربه میکنند. سرود آنها بر روی زمین تقدیسکننده است. سرود آنها سلامی بر صحت دایره بودن است. نامقدس چونان نامقدس، در جستجوی صداست. آنچه به صدا در میآید به امر قدسی اشاره میکند و آن را میخواند. به دیگر سخن، مقدس قدسی را فرا میخواند و معبود را به نزدیک خود میطلبد.
در هیئت هوا
دائم مراقبتم مىکند
او هست هر جا هوا که هست
نه مىگریزم مىخواهم
نه مىتوانم بگریزم
ناچار در هواى او هر چیز
مثل هوا زیبا مىگردد
من شکل حرف خودم مىشوم
گل شکل عطر خودش
و اوست دوست
وقتى هوا مجسمهاى از
اوست
(لبریختهها، 1371)
مخاطرهجوتر کسی است که در حیطه نامقدس بیمحافظ بودن را تجربه میکند و در جستجوی ردپای خدایان گریخته برای آدمیان است؛ ردپایی در شب ظلمانی جهان. مخاطرهجوترها همچون سرایندگان سلامت و تندرستی "شاعران در عصر عسرتاند". عصری که نه در دوران افول است و نه در هبوط؛ و مثل سرنوشت، در بودن میآرامد و مدعی انسان خواهد بود. نشانه این شاعران آن است که ماهیت شعر برایشان پرسش برانگیز است؛ زیرا آنها شاعرانه در پی آن چیزی هستند که باید به واسطه آنها بر زبان جاری شود:
همسایگی تو در جایی
جایی دیگر برای فاصله میگذارد
وقتی کنار، معنی دیگر میگیرد
افشان در متن جاهای دیگر
از تو دیگرتر میمانم
میمانم با تو
با تو معنای دیگر میگیرم
در جایی که جایی در متن توست.
(لبریختهها، 1371)
منابع:
"لبریختهها" یدالله رویایی شیراز: نوید 1371
"در جستجوی آن لغت تنها"، تهران: نگاه 1392
"هستی و زمان" نوشته مارتین هایدگر، ترجمه سیاوش جمادی، تهران: ققنوس 1389
" هستی و زمان" نوشته مارتین هایدگر ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران: نشر نی 1389