سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: "سیزدهبدر" سیزدهمین روز فروردینماه و از جشنهای نوروزی ایران است. در تقویمهای رسمی ایران، بعد از انقلاب این روز "روز طبیعت" نامگذاری شده است و از تعطیلات رسمی محسوب میشود.
در این روز، مردم بنا بر سنتی فرهنگی، از خانهها بیرون میآیند تا آخرین روز عید را در طبیعت و در کنار سبزه، گیاه و آب روان چشمهها و جویبارها بگذرانند و آشتی دوبارهای با طبیعت داشته باشند.
باید یاد بگیریم طبیعت خانه بزرگتر همه ما به شمار میآید و ضرر آسیب رساندن به درختان و سبزهزارها، ابتدا به خودمان برمیگردد. اگر کودکان یاد بگیرند که درختان، ریههای تنفسی زمین هستند و بدون آنها، حیات روی زمین رو به نابودی میرود، هیچگاه به از بین رفتن طبیعت راضی نخواهند شد.
هیچ سندی هم وجود ندارد که مردمان نسلهای پیشین از نحسی سیزده سخن گفته باشند، شاید از آنجایی که درباره این روز آگاهی کمتری وجود داشته در یکی دو قرن اخیر به علت این که عدد 13 در برخی ادیان و فرهنگها نحس دانسته میشود در ایران نیز این بدعت یا علت بیپایه و اساس را به سیزده بدر اضافه کردهاند.
این رویداد دارای آیینهای ویژهای است که در درازای تاریخ پدید آمده و اندک اندک چهره سنت به خود گرفته است از آن جمله میتوان آیینهای گره زدن سبزه، سبزه به رود سپردن، خوردن کاهو و سکنجبین و پختن خوراکهای گوناگون به ویژه آش رشته اشاره کرد.
اما عید امسال متفاوت برگزار شد و سیزدهبدری نیز وجود ندارد. کمیته اجتماعی و انتظامی ستاد ملی مدیریت مقابله کرونا، تاکید کرده است که کلیه پارکها، مراکز تفریحی و ... تعطیل است و هرگونه حضور در این مراکز ممنوع است تا مانع از گسترش کرونا شود.
در اینجا شعر محمدحسین شهریار درباره "سیزدهبدر" را میخوانیم:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بیسیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود میگذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم