سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: محسن هجری سال 1342 در شهر بروجرد به دنیا آمده است. نزدیک به سه دهه است که در حوزه فرهنگ و ادبیات به تالیف و پژوهش مشغول است. از هجری که دانشآموخته رشته هنر اسلامی با گرایش مطالعات تاریخی هنر است، نزدیک به پنجاه عنوان کتاب منتشر شده که بخش قابل توجهی از آنها، نوجوانان را مخاطب قرار میدهند. رمانهای "چشم عقاب"، "اقلیم هشتم"، داستانهای "سربداران" و "فکر ایرانی" از جمله شناخته شدهترین آثار این نویسنده برای این گروه سنی به شمار میروند. مخاطب آثار پژوهشی او بزرگسالان هستند و فرهنگ، ادبیات و تاریخ در آثار این نویسنده با هم گره خوردهاند. بازنویسی "تنبیه الامه و تنزیه المله" تحت عنوان "درآمدی بر بیداری مردم"، نگارش مقدمهای بر دیدگاههای شیخ اسماعیل محلاتی با عنوان "در پرتو مشروطهخواهی"، "آسیبشناسی تبلیغ دینی برای مخاطبان کودک و نوجوان"، "موانع شکلگیری هویت صنفی نویسندگان ایرانی" و چند پژوهش دیگر از این جمله هستند. هجری مقالههای متعددی در حوزه نقد به رشته تحریر درآورده که از آنها میتوان به نقد برگزیده "معناشناسی سفر در سه اثر" اشاره کرد که در آن مفهوم مرگ در نگاه سن اگزوپری، ریچارد باخ و صمد بهرنگی را تحلیل کرده است. این نویسنده علاوه بر فعالیت در حوزه تالیف، پژوهش و نقد به امر آموزش اهتمام داشته است. یک دهه تدریس ادبیات کودک و نوجوان در مرکز آموزش کانون و همینطور برگزاری کارگاههای نقد در شورای کتاب کودک از جمله فعالیتهای آموزشی اوست. در کنار این فعالیتها، نزدیک به دو دهه در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان حضور داشته و در چند دوره عضو هیات مدیره این نهاد بوده است.
آقای هجری آیا در دوران کودکیتان به مطالعه کتابهای غیردرسی و داستانی علاقه داشتید؟ زمینههای این گرایش چه عواملی بودند؟
بله. مطالعه متون غیردرسی را با خواندن نشریات شروع کردم. فکر میکنم 8 یا 9 ساله بودم که با نشریههای "دختران و پسران" و "کیهان بچهها" آشنا شدم. این نشریهها نخستین تجربههای مطالعه در فضای غیردرسی برایم بودند. بعد از آن به تدریج با کتابهای داستانی آشنا شدم. یکسری از کتابها در کتابخانه مدارس بود و یکسری کتابها را هم اطرافیان از جمله مرحوم داییام به من هدیه میدادند. در آن مقطع ما تلویزیون نداشتیم. چیزی به اسم اینترنت نبود. سرگرمیهای دیگر هم به آن صورت رایج نبودند. به همین خاطر کتاب برای من یک پل ارتباطی با جهانهای دیگر بود.
چگونه متوجه شدید در نوشتن استعداد دارید؟
شروع این ماجرا بهطور دقیق برمیگردد به کلاس انشا؛ معلم ادبیات ما که یادش گرامی باد، موضوعهایی را عنوان میکرد که تکراری و کلیشهای نبودند. این موضوعها مرا وادار به تفکر میکرد و برای اینکه بتوانم موضوع را بپرورانم، ناچار میشدم بارها و بارها بنویسم تا آن مطلب به فرم دلخواه برسد. آن معلم بزرگوار که همیشه خود را مدیون او میدانم، با برخوردی مشوقانه و در عین حال بیان نقاط ضعف، مرا بیش از پیش به نوشتن ترغیب میکرد. خلاف بعضی از آموزگارها که مواظب نیستند و با نوع برخوردشان باعث سرخوردگی بچهها میشوند، او بسیار با مدارا رفتار میکرد و همیشه ما را تشویق میکرد که بنویسیم و همان مشق کردنها همراه با مطالعه مرا به مسیر نویسندگی سوق داد. دکتر شریعتی رهنمودی دارد که میگوید: "صد کلمه بخوان، یک کلمه بنویس". من هم با نوشتن به همین صورت مواجه شدم؛ یعنی سعی میکردم مطالعه کنم و این مطالعه باعث میشد دایره واژگان و دایره مفاهیم من گسترش پیدا کند و مصالحی را در اختیارم قرار بدهد که بتوانم بهتر بنویسم.
نوشتن به صورت حرفهای را از چه زمانی آغاز کردهاید؟
نویسندگی برای من از مطبوعات شروع شد. نخستین نوشتههایی را که با مخاطب عام سرو کار داشت، در این فضا تجربه کردم. تصورم این است که در گامهای نخست، نوشتن مقاله، داستان کوتاه و یادداشت بسیار راحتتر از نوشتن کتاب است. در همین کوتاهنویسیهاست که مهارت نوشتن، افزایش پیدا میکند. دست کم برای من چنین بود.
نخستین کتابتان چه سالی منتشر شد؟ درباره آن توضیح دهید؟
نخستین کتاب من "آتشی به لطافت بنفشهها" بود که آن را سال 1375 نوشتم و سال 1377 به چاپ رسید. در این کتاب، سرگذشت شهری روایت میشود که سنگتراشان ماهری دارد. آنها با تراشیدن مجسمههای زیبا و گوناگونی، مردم را قانع کردهاند که با داشتن این مجسمهها میتوانند زندگی بهتری را تجربه کنند. با توصیف آنها هر کدام از این مجسمهها یک خاصیت دارند. مجسمهای برای باریدن باران به کار میآید، مجسمهای برای تابیدن آفتاب و ... با توصیف سنگتراشان، این مجسمهها مقدسند و میتوانند برکت، رفاه و آسایش را برای مردمان شهر به دنبال داشته باشند. این روال سالهایی طولانی ادامه پیدا میکند تا این که نوجوان پانزده- شانزده سالهای این باورها را به پرسش میگیرد. این پرسشها برای بزرگترها گران میآید، به ویژه آن که نوجوان قصه جسارت به خرج میدهد و مجسمههای معبد را میشکند. مخاطب این کتاب نوجوانان هستند. تلقی من در آن دوران این بود که چنین درونمایهای میتواند برانگیزاننده مخاطب باشد که از ابراهیم نوجوان سرمشق بگیرد و از باورهای غلط کورکورانه پیروی نکند.
به اعتقاد من نوشتن برای نوجوانها نسبت به مقاطع سنی دیگر مقداری سختتر است. چرا این گروه سنی را مخاطب خود قرار دادید؟
شاید یکی از اصلیترین دلایلش این بود که فرزندان خودم در آن دوره نوجوان بودند و بسیاری از نیازهایی را که برای نوجوانها مطرح بود، در اندیشه و رفتار آنها احساس میکردم. اما از این دلیل شخصی که بگذرم، باید بگویم که نوجوان به عنوان مخاطب در جامعه ما نادیده گرفته میشود و نیازهای خاص او در سایه دو گروه سنی قبل و بعد خود یعنی کودکان و بزرگسالان قرار میگیرد و بهطور معمول نوجوانی را دوران گذاری فرض میکنند که حد فاصل میان کودکی و بزرگسالی است که هیچ اصالتی ندارد. به همین خاطر تولید متنهای مناسب آنها کمتر مورد توجه قرار میگیرد. ولی تلقی من این است که نوجوانی با شروع اندیشه انتزاعی و انتقادی همراه است و او توانایی تجزیه و تحلیل پیدا میکند. از این رو اگر بتوان متنهای مناسب با این وضعیت خلق کرد، به او کمک کردهایم تا پراکندگیهای ذهنی خود را به سامان کند. جالب اینجاست که هم در اسطورهها و هم در تاریخ ادیان، شخصیتهایی که نوجوانیشان محور اصلی برخی روایتهای داستانی قرار میگیرد، کم نیستند. از ابراهیم و اسماعیل گرفته تا موسی و یوسف و ...
با توجه به خط سیر آثار شما میتوان چنین تلقی کرد که بیشتر آثارتان دارای پس زمینههای تاریخی است. چرا تاریخ؟
تلقی شما درست است. بیشتر آثار من چه برای نوجوانان و چه بزرگسالان در سه محور قابل تعریف هستند "تاریخ ادیان"، "تاریخ اسلام" و "تاریخ ایران". روایت داستانی از تاریخ همیشه برای مخاطب ایرانی جذابیت داشته است. نخستین رمانها که در دوران قاجار به رشته تحریر درآمدند، تاریخی بودهاند. برای کودک که هنوز معنای گذر زمان را درک نکرده و به چیزی مثل انباشتگی تجربه سنی نرسیده، تاریخ بیمعناست. چرا که او در زمان حال زندگی میکند و بهطور طبیعی هنوز گذر زمان را تجربه نکرده است. اما نوجوان به دلیل آن که توانایی اندیشیدن انتزاعی و تحلیلی را پیدا و از طرفی عبور از کودکی به نوجوانی را تجربه میکند، توجه به گذشته معنادار میشود. تلقی من این است که با کمک داستان میتوانم نوجوانها را در یک فضای حسی و عاطفی با میراث تاریخی خودمان مواجه و دستاوردهای گذشته را به آنها منتقل کنم. البته به این واقعیت هم توجه داشتهام که ژانر تاریخی مورد علاقه همه نوجوانان نیست و گروهی از آنها را شامل میشود. اما قرار هم نیست که یک نویسنده به همه مخاطبان بیاندیشد، چرا که بهطور طبیعی هر ژانر و گونه ادبی مورد علاقه بخشی از مخاطبان است.
آیا این هدف را هم در نگارش داستان و یا رمان تاریخی دنبال میکنید که به نوجوانان اطلاعاتی تاریخی دهید؟
به نظرم این تصور که وظیفه رمان یا داستان تاریخی انتقال اطلاعات به مخاطب است، با کارکرد اصلی این گونه ادبی مطابقت ندارد. چرا که گزارش با ادبیات مرزبندی مشخص دارد. ما در گزارش تاریخی موظفیم بدون کم و کاست آن چیزی که واقعیت تاریخی میدانیم، به مخاطب منتقل کنیم. در حالی که داستان یا رمان تاریخی با تخیل نویسنده آمیخته است و تاریخ آن چنان روایت میشود که نویسنده میبیند. در این وضعیت هدف نویسنده درگیر کردن مخاطب با تاریخ است، به گونهای که او خود را در وسط معرکه حاضر ببیند. البته رمان تاریخی نباید با کلیتهای تاریخ تناقض داشته باشد، اما در پرداخت واقعیت تاریخی، نویسنده مجاز است تخیل خود را به کار بگیرد تا جزییات حوادث را خلق کند و فضایی را برای مخاطب بسازد که شاید بهطور کامل با تاریخ انطباق نداشته باشد. انتقال اطلاعات در داستان تاریخی باید به صورتی اتفاق بیافتد که در خدمت پیشبرد داستان باشد و از آموزش و دادن پیام مستقیم فاصله میگیرد. در این حالت مخاطب به ویژه نوجوانان با متن احساس راحتی میکنند و به خواندن آن رغبت نشان میدهند. چه بسا بعد از خواندن رمان یا داستان تاریخی درصدد برآیند که درباره موضوع رمان تحقیق کنند. به تعبیر دیگر وقتی مخاطب از خواندن رمان یا داستان شما فارغ میشود، تازه مطالعهاش آغاز میشود.
آیا در تجربههای خودتان شاهد این اتفاق بودهاید که مخاطب بعد از خواندن رمان به مطالعه تاریخ علاقهمند شود؟
بله. در چندین مورد شاهد این اتفاق بودم. از جمله برخی از مخاطبان رمان "چشم عقاب" که میگفتند بعد از خواندن این رمان به مطالعه تاریخ الموت و دورهای که مغولها به ایران حمله کردند، علاقهمند شدهاند و نمونههایی از اطلاعاتی را که در این زمینه به دست آورده بودند، مطرح میکردند. همینطور برخی از مخاطبان رمان "اقلیم هشتم" که بعد از خواندن این رمان، به زندگی و اندیشه سهروردی علاقهمند شده بودند.
اینکه تاریخ با تخیل نویسنده آمیخته میشود، گونهای تحریف به شمار نمیآید؟
خواننده رمان تاریخی باید بداند که در حال مطالعه یک متن داستانی است و نویسنده هم باید به مخاطب این آگاهی را بدهد که در متن او داستان و ادبیات بر واقعیت تاریخی غلبه دارد. بنابراین توقع مخاطبان رمان تاریخی سمت و سوی نادرستی پیدا نمیکند. اما در همان حال که نویسنده رمان تاریخی مجاز است که تخیل خود را به کار بگیرد، باید توجه داشته باشد که چارچوب روایت او با واقعیت تاریخی همخوانی داشته باشد. بهطور نمونه اگر در رمان "چشم عقاب"، به حمله هولاکوخان مغول به قلعه الموت میپردازیم، نباید چنین جلوه دهیم که گویا الموتیان بر هولاکو پیروز شدهاند. یعنی این واقعیت تاریخی را باید در داستان هم لحاظ کنیم که الموت به دست هولاکو افتاده؛ اما اینکه اتفاق چگونه افتاده، چه افرادی در آن دخیل بودهاند یا اینکه جزییات حوادث چه بوده، میتواند محصول تخیل نویسنده باشد.
همانگونه که اشاره شد در این سالها بیشتر در سه حوزه تاریخ ادیان، تاریخ اسلام و تاریخ ایران کار کردهاید. هر کدام از این سه حوزه، خود زیرشاخههای بسیار گسترده و مهمی دارند. به صورت تفکیک شده میتوانید توضیح دهید که با نوشتن هر کدام از این آثار چه هدفی را دنبال کردهاید و چه ایدههایی را به کار بردهاید که چنین آثار مخاطب را دلزده نکند؟
زمانی که ما قلم به دست میگیریم تا داستان بنویسیم، باید بیش از هر چیزی به الزامات یک متن داستانی توجه کنیم. یعنی متنی را شکل دهیم که تعلیق داشته باشد و مخاطب را برای گرهگشایی انگیزهمند کند، لذتبخش باشد و عناصر زیبایی شناختی را به نمایش بگذارد. بر این اساس پیامهای داستان باید در دل روایت پنهان باشد و به صورت مستقیم و شعاری با مخاطب مطرح نشود. چرا که اگر مخاطب با پیامهای مستقیم روبرو شود، به دلیل واکنشی که در برابر متنهای آموزشی دارد، از روایت ما فاصله میگیرد و به اصطلاح دلزده میشود. در طول این سالها به دلیل مطالعات مستمری که در حوزه متون دینی و همینطور اسطورهشناسی داشتهام، اینگونه روایتها را دارای عناصر قدرتمند داستانی دیدهام. این روایتها قابلیت تاویلپذیری دارند و به نویسنده اجازه میدهند که برداشت متفاوتی از این روایتها به دست آورد. بهطور مثال قصه "یوسف" در طول قرنها بارها بازخوانی و تاویل شده و هنوز هم برای مخاطب جذابیتهای خاص خودش را دارد. در نخستین کتابم یعنی "آتشی به لطافت بنفشهها" از همین ظرفیت استفاده شد و بتشکنی ابراهیم نوجوان را بازآفرینی کردم. در واقع یک داستان خلاقه شکل گرفت که در عین وفاداری به اصل روایت، فضای متفاوتی را پیش روی مخاطب قرار میدهد. شهرسنگتراشها استعارهای است که از متون دینی، وام گرفته میشود، اما در واقع یک فضای داستانی است که درگیری ابراهیم نوجوان با سنتهای اجتماعی در آن تصویر میشود. دومین کتاب یعنی "آخرین موج" با همین تکنیک نوشته شد. دو جوان هیزمشکن که با مناسبات غلط اجتماعی و بهرهکشی مواجهاند، شاهد غارت دسترنج خود به اسم خدایان هستند. در این کشاکش آنها با پیرمردی آشنا میشوند که مشغول ساختن کشتی است. پیرمرد که ما بعد متوجه میشویم نوح است به آن دو میگوید قرار است توفان بیاید. آن دو جوان از این پیشبینی نوح استقبال میکنند چرا که از جان و دل به این نتیجه رسیدهاند که این جامعه باید زیر و رو شود و مناسبات آن تغییر کند. در داستانهای دیگر هم از جمله "ایستاده برخاک"، "فصل چیدن"، "یک سبد خاطره" و "طلوع آن ستاره" چنین فضاهایی بازآفرینی میشود تا پلی میان مخاطب امروز و متنهای دیروز باشد. در این چارچوب تلاش کردم به نیاز نوجوان امروز پاسخ بدهم و به او این حس را منتقل کنم که نباید از جستوجوی حقیقت خسته شویم.
در ادامه فعالیتتان شاهدیم که شما در بخشی از آثارتان به تاریخ ایران میپردازید. آیا این تغییر فضا در امتداد همان روند قبلی بود یا اینکه در روش کارتان تجدید نظر کردهاید؟
شاید نیازهای مخاطبان را بتوانم اصلیترین عاملی ببینم که مرا وادار کرد که به تاریخ ایران نیز به عنوان درونمایه داستانی بیاندیشم. اما به واقع آرمانهای من به عنوان یک نویسنده تغییر نکرده و شخصیتهای داستانم همچنان در جستوجوی حقیقتاند و با مناسبات اجتماعی و سنتی درگیر میشوند. در این رابطه بود که قرون میانی ایران - قرنهای 6 تا 9 - را سرشار از موضوعاتی دیدم که میتوانند درونمایه داستانها و رمانها باشند. کتابهایی مانند "سربداران" و "مغولها" حاصل این نگاه هستند. اما "چشم عقاب" و "اقلیم هشتم" بهطور مشخص با قالب رمان نوشته شدند. تلقی من این است که نوجوان باید با یکسری از مسایل و مشکلاتی که ما در گذشته در ایران داشتهایم، آشنایی داشته باشد تا در زیست امروزی خود با غنایی تاریخی تصمیمگیری کند. در میزان تاثیر این نوع نگاه بر مخاطب نمیتوانم آمار مشخصی را ارائه دهم، اما میتوانم با یقین کامل بگویم که مخاطب نوجوان را همیشه جدی گرفتهام. بعضیها متاثر از اندیشههای سنتی، نوجوانها را با کودکان اشتباه میگیرند و سعی میکنند با زبان نصیحت و از موضع بالا با آنها مواجه شوند؛ اما همین رویکرد موجب فاصله گرفتن نوجوانان از آنها شده است. ولی هنگامی که مخاطب را جدی میگیریم، او واکنش مثبت نشان میدهد. در چند مورد بازخورد این رویکرد را تجربه کردهام. از جمله زمانی که نوجوانان بدسرپرست در قالب گروههای کتابخوانی رمان "چشم عقاب" را به عنوان کتاب برگزیده خود معرفی کردند. هنگامی که از آنها پرسیدم انگیزهتان در انتخاب این رمان تاریخی چه بود؟ گفتند: "شما در این کتاب با ما یک موضوع جدی را در میان گذاشتهاید". در طول این سالها تلقی من این بوده وقتی میخواهیم با نوجوان سخن بگوییم، باید او را به عنوان یک مخاطب جدی فرض کنیم. منتها نه این که تصور کنیم در این گفتوگو هر چه ما بگوییم او میپذیرد؛ بعضی چیزها را از ما قبول میکند و بعضی چیزها را نه، این استقلال رای و حتی ستیزهجویی ویژگی غیرقابل انکار دوران نوجوانی است.
در آثارتان با عناوینی مواجه میشویم که مخاطب آنها بزرگسالان است. برخی از آنها پژوهشی و برخی فضای داستانی دارند. چرا مخاطب بزرگسال؟ آیا دوگانگی در بافت مخاطبان به کار نویسنده لطمه نمیزند؟
نوشتن برای مخاطبان در گروههای سنی مختلف کار دشواری است و نیاز به کسب تجربه دارد. ولی گاهی با مضامینی مواجه شدهام که نتوانستهام از کنار آنها بگذرم. از جمله کتاب ارزشمند "تنبیه الامه و تنزیه المله" تالیف علامه نایینی از نظریهپردازان انقلاب مشروطه که یکی از بهترین نقدها بر اندیشه استبدادی است. هنگامی که این کتاب را میخواندم، متن آن را برای مخاطبان امروز سنگین و دشوار فهم، میدیدم. به همین خاطر آن را سادهنویسی کردم که تحت عنوان "درآمدی بر بیداری مردم" منتشر شد. همینطور اثر ارزشمند دیگری از شیخ اسماعیل محلاتی خواندم که او هم از نظریهپردازان انقلاب مشروطه بود، اما به نسبت سایر مشروطهخواهان گمنام به نظر میآید. بر این کتاب به اتفاق یکی از دوستان نویسنده مقدمهای نوشتم که با عنوان "در پرتو مشروطهخواهی" منتشر شد. شیخ اسماعیل محلاتی با ابتکار نظری قابل ستایش، مبانی بومی دموکراسی را در این کتاب بیان میکند.
آقای هجری جنس کارهایی که گفتید، پژوهشی و نظری به شمار میآید. آثار دیگری هم با زمینههای پژوهشی داشتهاید؟ چگونه پژوهشگری و داستاننویسی را با هم دنبال کردهاید، در حالی که دو دنیای متفاوت دارند؟
بله. اثری پژوهشی با عنوان "آسیبشناسی تبلیغات دینی برای کودکان و نوجوانان" تالیف کردم که به ریشههای عدم توفیق در علاقهمند کردن کودکان و نوجوانان به مفاهیم دینی میپردازد. همینطور پژوهشی با عنوان "موانع شکلگیری هویت صنفی نویسندگان ایرانی" داشتم که به تحلیل تاریخی وضعیت و شرایط نویسندگان ایرانی در دوران معاصر میپردازد. اما اینکه آیا پژوهشگری و داستاننویسی با هم قابل جمع هستند یا نه، تجربههای برخی از نویسندگان نشان میدهد که اجتماع میان تحلیل و روایت ممکن است. افرادی مانند صادق هدایت، جلال آلاحمد، محمدعلی جمالزاده، صمد بهرنگی و...هم اهل پژوهش و هم داستاننویس بودهاند. به واقع داستانها به غیر از عنصر تخیل که پایه ضروری آنهاست، نیاز به کار پژوهشی هم دارند. چرا که اگر بخواهیم تخیل داستانی را برای مخاطب باورپذیر کنیم، نیاز به پشتوانهای نظری و پژوهشی داریم که به اصطلاح ملات فلسفی اثر است.
در میان آثار شما، کتابی با عنوان "تحقیق چیست، محقق کیست؟" دیده میشود که قالب داستانی ندارد. اما تلاش کرده که به زبان ساده جنس کار پژوهشی را برای نوجوانان بیان کند که نشان میدهد به غیر از حوزههای فرهنگ، تاریخ و ادبیات به دغدغههای علمی مخاطب هم اهمیت میدهید. به عنوان یک داستاننویس که بهطور معمول به پرورش خیال مخاطب توجه دارد، چگونه به این ضرورت رسیدید که مخاطب را به کار پژوهشی تشویق کنید؟
این کتاب از یک طرح نیاز آغاز شد. یکی از دوستان در اوایل دهه هشتاد از نبود آثار مناسب برای دعوت مخاطبان نوجوان به پژوهش و تحقیق گلایه میکرد و این که نیاز است با روایتی جذاب و شبه داستانی، چارچوبهای فعالیت پژوهشی را برای مخاطب ملموس کنیم. به دلیل روند مطالعاتی که در حوزه فلسفه علم داشتم، از این پیشنهاد استقبال کردم و بر آن شدم با بهرهگیری از یک زبان روایی آمیخته با طنز، چارچوب و اصول فعالیتهای تحقیقی و پژوهشی را برای نوجوانان توضیح دهم. کتاب "تحقیق چیست، محقق کیست؟" محصول این پیگیری است. در این کتاب تلاش کردم به مخاطب این نگرش را منتقل کنم که به چه صورتی میتواند محقق باشد و تحقیق چه تفاوتی با کپی پیست دارد؟
آقای هجری در حال حاضر هم با مطبوعات همکاری دارید؟
بله با نشریات تخصصی مانند فصلنامه "پژوهشنامه" و نشریات پژوهشی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان همکاری دارم. چند سال هم در هیات تحریریه کتاب ماه کودک ونوجوان بودم که حاصل آن نقدهای مختلف و مطالب تحلیلی و نظری بود. حدود دو سال هم سردبیر "همشهری محله" منطقه 10 بودم.
هیچوقت نخواستید سمت شعر بروید؟
من بلد نیستم شعر موزون و مقفا بگویم. البته به شعر علاقه زیادی دارم ولی بیشتر به آن تعریفی که ارسطو از شعر دارد معتقد هستم. ارسطو میگوید هر کلام موزونی شعر نیست. یعنی هر چیزی که شما تصور کردید قافیه دارد شعر نیست. ارسطو میگوید شعر کلام مخیل است. اگر شما بتوانید کلام خیالانگیز را در یک قالبی ارائه بدهید به آن شعر گفته میشود. با این تعریف میتوانید به برخی از نوشتههای من شعر اطلاق کنید. مثلا در یک جاهایی از کتاب "ایستاده بر خاک" نوشتههای متن به سمت شعر گرایش پیدا میکند.
با توجه به این که در زمره نویسندگانی هستید که تاریخ را در اکثر آثارتان مدنظر قرار دادهاید اگر بخواهید بازار کتاب را در این حوزه ارزیابی کنید، فکر میکنید کتابهایی که در این حوزه منتشر میشوند چطور هستند یا باید به چه صورت باشند؟
نکتهای که وجود دارد این است که کار ما با مخاطبشناسی گره خورده است. در حوزه کودک و نوجوان اگر نتوانیم مخاطبانمان را شناسایی کنیم هرگز نمیتوانیم چیزی بنویسیم، در حالی که در حوزه کتاب بزرگسالان کمتر این مشکل وجود دارد. شما در حوزه بزرگسالان یک کتابی مینویسید و بعدا آن کتاب مخاطب خودش را پیدا میکند. در مورد کتاب کودک از همان ابتدا باید حواستان باشد که به چه صورت با مخاطب ارتباط برقرار میکنید. ادبیات کودک و نوجوان یک ادبیات مخاطبمحور است و شما از همان ابتدا این قید را دارید که میخواهید برای گروه کودک و نوجوان کتاب بنویسید. به همین خاطر ما به مخاطبشناسی نیاز داریم. مخاطبان ما در دهههای 80 و 90 به طور بنیادی تغییر کردند. مخاطبان جدید با چند رسانهایها و از طریق فضای اینترنت با جهان خارج ارتباط گستردهای دارند. مخاطبان جدید دیگر مانند مخاطبان سنتی نیستند. بنابراین اگر بخواهیم برای آنها کتاب بنویسیم باید نیازهای آنها را پیگیری کنیم تا ببینیم چه نیازهایی دارند و بعد متناسب با آن نیازها کتاب بنویسیم.
اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.
تصورم این است که باید در آموزش و پرورش ما یک انقلاب شکل بگیرد. چون اصلیترین مانع کتابخوانی در ایران، نظام آموزش و پرورش است. در طول این سالها نظام آموزشی با سنگین کردن کلاسهای درس عملا باعث شدهاند که بچهها فرصت مطالعه پیدا نکنند. در واقع سمت و سوی نظام آموزشی ما به سمت کنکور است و این مسئله باعث میشود که ذهن بچههای ما از دوره راهنمایی به سمت کنکور برود. کتابخانههای مدارس بهروز نیستند و ما در مدرسهها کتابدار حرفهای نداریم. تصورم این است که تا نظام آموزشی تغییر پیدا نکند ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که میزان کتابخوانی در ایران بهبود جدی پیدا کند. ما باید کتابخوانی در مدارس را جدی بگیریم. اگر نوجوانها و کودکان ما کتاب نخوانند و با متون درسی و ادبیات و تاریخ آشنا نشوند، آن موقع افرادی را تربیت میکنیم که فقط بلد هستند تست بزنند، اما قدرت اندیشهورزی ندارند. این خطر ما را تهدید میکند نسلهای بعدی فاقد مهارتهای فکری و عملی بوده و توانایی لازم را برای حضور در عرصههای گوناگون اجتماعی را نداشته باشند.