سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: دکتر کاوه خورابه دانشآموخته رشته طراحیصنعتی و فلسفه است. سنتور میزند و علاوه بر تدریس در کنسرتهای مختلفی حضور داشته است. برای نوازندگی و عرصه پژوهش موسیقی جوایز زیادی گرفته و تقدیر شده. از جمله میتوان به کسب مقام نخست جشنواره دانشجویان کشور در سال 1377 و 1378 در حوزه حفظ ردیف و بداههنوازی و تقدیرنامه فرهنگستان هنر به عنوان عضو برگزیده علمی و پژوهشی فرهنگستان هنر اشاره کرد. خورابه مقالاتی با محوریت موسیقی و فلسفه نشر داده است. کتابهای متعددی به کوشش او منتشر شدهاند که از آن جمله میتوان از گردآوری و تدوین "مجموعه مقالات دکتر محمود عبادیان" و "مجموعه مقالات همایش شیخ شهابالدین سهروردی" نام برد. او در حال حاضر معاون علمی و پژوهشی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و عضو گروه موسیقی فرهنگستان هنر است.
آقای خورابه در چه سالی به دنیا آمدهاید؟
بیستم اردیبهشتماه سال 1355 در تهران به دنیا آمدم. پدر و مادرم اهل قوچان و اصالتا خراسانی هستیم.
از خانوادهتان برایمان بگویید آیا اهل کتاب و مطالعه بودند؟
بله. پدرم فردی زحمتکش و اهل کتاب و مطالعه بود. مراودات بسیاری با افراد فرهیخته، دانشدوست و دغدغهمند مسایل اجتماعی داشت. تقریبا همه دوستان خانوادگی، کتابدوست و کتابخوان بودند. پدرم اغلب اوقات گاه به طنز و گاه جدی به فراخور موضوعی، در تایید یا نفی، شعری میخواند و چون به زبانهای محلی، کردی و ترکی نیز تسلط داشت اشعار شاعران ترک زبان را برایمان میخواند و ترجمه میکرد. از همین رو هنگامی که برخی از دوستانش که نوازنده ساز عاشیقی(قوپوز) بودند به منزلمان دعوت میشدند معمولا همراه ساز، آواز میخواندند، دیلماج ما پدر بود که همین موضوع سبب آشنایی با ادبیات دیگر نواحی ایران میشد. خواهر بزرگترم نیز بسیار خوب شعر دکلمه میکرد و همین مسئله باعث شد که به خواندن شعر گرایش پیدا کنم. نوجوان بودم که یک شعر نوشتم و تحویل مجله "چیستا" دادم. الان که فکر میکنم اسم آن قطعه را نمیتوان شعر گذاشت ولی زندهیاد استاد پرویز شهریاری بزرگ که افتخار درک محضرشان همیشه برایم باقی است، اجازه چاپ آن را دادند.
آقای خورابه از چه زمانی کتابخوان شدید؟
از وقتی که به یاد دارم همیشه کتابخانه در خانه ما وجود داشت و این مسئله حتما تاثیر خود را بر من گذاشته است. پدرم به کتاب و کتابخوانی علاقهمند بود و فعالیتهای اجتماعی زیادی داشت. قاعدتا وقتی از ابتدا یک چیزی به چشم آدم میخورد در ناخودگاه او ثبت میشود. عامل مهمتر در نزدیکی به کتاب فرصت و افتخاری بود که با آدمهای کتاب دوست و بسیار خوبی روبهرو شوم. یادم میآید پدر و خواهرم کتاب میخواندند و شبها آن کتاب را نقد میکردند. این شبنشینیهای نقد و گفتوگو درباره کتاب که در بسیاری موارد با حضور دوستان و بستگان دیگر شکل میگرفت، برایم بسیار جذاب و شیرین بود که این گفتوگوها دائما در خانه ما شکل میگیرد و من هم به تبع علاقهمند میشدم که به این سمت بروم.
یادتان میآید چه کتابهایی میخواندید؟
یادم هست که اولین کتابهایی را که تورق کردم دیوانهای قطور شاعرانی چون سعدی، مولانا، حافظ و دیگران بود اما فهم و درک آنان بسیار دشوار بود. مرحله بعدی کتابهایی بودند که بیشتر با سن و سال ما خوانایی داشت و اغلب محتوایی درباره آشنایی با دانشمندان و موضوعاتی همچون پیدایش زمین، جهان، انسان، اتم، مولکول و الکتریسیته داشت. مجموعه کتابهای "به من بگو چرا" و مجلاتی همچون دانستنیها در عادت دادن ما به خواندن بسیار موثر بود. مرحله جدی مواجه با کتاب، خواندن داستان و رمان بود. مجموعه داستانهای صمد بهرنگی و مهدی آذریزدی برایم بسیار کشش داشت. خلاصه به هر کتابی که دستم میرسید سرک می کشیدم و حتی گاه پنهانی اکثر کارهای نویسندهای به نام (ر.اعتمادی) را میخواندم و البته کتابها و اشعار افرادی که معمولا آنها را برایمان مجاز نمیدانستند. گویی همین منعها کافی بود که از هر طریق ممکن آنها را بدست بیاوریم و بخوانیم. یادم میآید از آنجایی که خودمان اصالتا خراسانی هستیم، رمان "کلیدر" بهطور جدی در خانه ما خوانده میشد. حتی یک نوع مسابقه غیررسمی در اطرافیان به وجود آمده بود که چه کسی چند بار این رمان را خوانده است؟ من هم دوست داشتم وارد این مسابقه شوم. یک بار که پدر و خواهرم داشتند رمان "کلیدر" را میخواندند و با هم بحث میکردند، ابراز علاقه کردم که میخواهم این رمان را بخوانم ولی آنها به من گفتند چند سال دیگر این کار را انجام بده. اما همین نهی سبب شد تا من که یک نوجوان 14-15 ساله بودم به صورت پنهانی این رمان را در سه شبانهروز بخوانم. سه شبانه روز مدام و پیاپی. یادم است صفحات آخر کتاب ساعت چهار و نیم صبح تمام شد و همراه کتاب زارزار گریه میکردم. کتاب "ژان کریستف" را هم بسیار سریع خواندم. تندخوانی کتاب برایم نوعی فخر درونی و نهانی بود. از نویسندگان روسی، فرانسوی و آمریکایی و جاهای دیگر میخواندم، تولستوی، چخوف، شولوخف، گورکی، رسول حمزتف، جان اشتاین بک، همینگوی، مارکز، لورکا، مالرو، رومن رولان، بالزاک، ویکتور هوگو و غیره. البته در کنارشان آثار نویسندگان ایرانی همچون صادق هدایت، جمالزاده، بزرگ علوی، صادق چوبک، ذبیحالله منصوری، اسماعیل فصیح، سیمین دانشور، جلال آلاحمد، علیاشرف درویشیان، احمد محمود، علی محمد افغانی، منیر روانیپور، دکتر شریعتی و شهید مطهری و ... را خیلی جدی میخواندم. همینطور کتاب خواندن را ادامه دادم تا این که با رمانهای افرادی چون داستایوفسکی احساس کردم یک چیز دیگری احتیاج هست تا به من برای فهم این قضایا کمک کند و به همین خاطر به حوزه فلسفه علاقهمند شدم. گاهی دوستان میگویند ما هم دوست داریم در حوزه مثلا اگزیستانسیالیسم مطالعه داشته باشیم ولی سختمان است. واقعا فهم مفاهیمی اینگونه سخت است و احتیاج به یک همدلی صبورانه دارد. در پاسخ به آنها میگویم اشکال ندارد و به جای آن بیایید رمانهای داستایوفسکی را بخوانید یا مثلا آثار داستانی سارتر یا کافکا را بخوانید. در این آثار فلسفه لباس رمان به تن میکند و با زبان ادبیات استدلال دارد و جلوهگری. میخواهم بگویم جو اجتماعی -فرهنگی حاکم قاعدتا آدم را به سمت و سوهای مختلف میبرد. خوشبختانه در برخی از جلسات شرکت کردم که در آن آدمهای بزرگی نظیر استادان مهرداد بهار، پرویز شهریاری، محمدرضا شفیعیکدکنی، شرفالدین خراسانی، امیرحسین آریانپور، هوشنگ ابتهاج(سایه) و بسیاری دیگر را دیدم. از طرف دیگر مادربزرگ بسیار مذهبی داشتم که مرا با خود به نماز جمعه میبرد. اوایل جنگ ایران و عراق بود. در آن جا با نوارها و کتابهایی که اشعار نوحهها را داشت آشنا شدم و یادم هست یک روز او کتابی را برایم خرید که شامل نوحههایی بود که آقای آهنگران میخواند . موسیقیهایی که آن جا میشنیدم را دوست داشتم و تکرار میکردم. دورهای نیز به کلاسهای حفظ و قرائت قرآن میرفتم. موسیقی و نغمات این قرائتها و نوحهها مرا رهنمون به سپهر موسیقی کرد. یعنی موسیقی من را با خودش برد و اولین بار در هنرستان موسیقی پسران با ساز سنتور آشنا شدم. دوازده سالم بود که با تشویق و همراهی خانواده شروع به آموزش جدی موسیقی و نوازندگی ساز سنتور کردم. پس از طی مراحل مقدماتی افتخار شاگردی استاد مجید کیانی نصیبم شد. از محضر او آموختم که موسیقی را همراه دیگری بایسته است به نام تحقیق و پژوهش و از این رهگذر به استاد سید عبدالله انوار رسیدم، شخصی که خود از رهگذر همرازی و همراهی کتاب، کتاب شده بود. عاشق واقعی کتاب بودن را در او یافتم.
اشاره کردید نوجوان که بودید شعر میگفتید. آیا علاوهبر شعر، داستان هم مینوشتید؟
البته که شعر نبودند و در مورد داستان هم شاید بشود گفت داستانکهایی که خودم بهتر از هر کسی میدانستم و میدانم که تنها برای خودم مینویسم.
آقای خورابه چه شد در دو رشته متفاوت لیسانس گرفتید؟
پس اخذ دیپلم در رشته ریاضی- فیزیک، بلافاصله وارد دانشگاه شدم و در شاخه هنر، رشته طراحیصنعتی خواندم. قرار بود رشته موسیقی را در دانشگاه دولتی بخوانم و همزمان در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز هم در رشته طراحیصنعتی تحصیل کنم ولی مسایلی پیش آمد و فقط لیسانس طراحیصنعتی گرفتم. همانطور که پیش از این عرض کردم از دوران نوجوانی به فلسفه خواندن علاقهمند شده بودم و به همین خاطر وقتی لیسانس طراحیصنعتی گرفتم دوباره کنکور دادم و در دانشگاه علامه طباطبایی رشته فلسفه قبول شدم و تا مقاطع بعدی در همین رشته و دانشگاه ادامه دادم. همیشه بین دو وادی موسیقی و فلسفه حرکت میکنم و هیچوقت نمیتوانم بین آنها یکی را انتخاب کنم. حد میانی این است که به شدت به بحث فلسفه موسیقی فکر میکنم. سال 1380 عضو یک گروه موسیقی در سازمان میراث فرهنگی شدم. با توجه به اتفاقاتی که پس از انقلاب برای موسیقی افتاده بود خود داستانی است پر آب چشم و بیمهریهایی که به این حوزه شد. نزدیک دو سال تمام زحمت کشیدم نشریات، روزنامهها و مجلات مختلف را جوییدم و مقالات منتشر شده را جمعآوری کردم و آنها را تحت عنوان "فهرست مقالات موسیقی از سال 1357 تا سال 1382" تحویل سازمان میراث فرهنگی دادم. قرار بود که چاپ شود ولی گویا در اولویت نبودند.
میدانم شما پژوهشهای مختلفی انجام دادهاید چرا این آثار را نشر ندادهاید؟
یادم است دکتر امیرحسین آریانپور در جلسهای که استادان بزرگی هم حضور داشتند دغدغهای را مطرح کرد که در آن زمان برایم بسیار جالب بود. او با لحن اعتراضی میگفت: چقدر میخواهید مثلا از حافظ کتاب چاپ کنید؟ مگر الان روی طاقچه هر خانه یک کتاب حافظ وجود ندارد؟ آیا مردم ما حافظ خواندن را یاد گرفتهاند؟ آیا دلتان برای این همه درختی که قطع و تبدیل به کتاب میشود نمیسوزد؟ آیا بهتر نیست ببینیم کدامین گره فهم حافظ را میتوانیم در نوشتاری کوچک و مفید حل کنیم؟ واقعا معلوم نیست چقدر از این کتابها بهرهمند میشویم؟ (نقل به مضمون میگویم). این صحبتها برایم جالب بود و هنوز هم به این قضیه فکر میکنم که ما چقدر حق داریم که چاپ کنیم؟ حتما حق نوشتن نامحدود است و این آزادی متعلق به همه است، اما آزادی هم قوانین خاص خودش را دارد که محدودکننده است؛ آزادی گذرنده از رهگذر آگاهی، آن هنگام که به دنیای درون راه مییابد، خود میشود امر کنترلگر و محدود ساز. از همین رو همه چیز را در یک روابط در هم تنیده و مسئولیتپذیر در نظر میگیرد. به نظر میرسد روندی که ما امروز در حوزه آکادمیک و تالیف داریم، بسیاری را بر آن داشته که بیش از آن که مولفی اصیل باشند، کتابسازانی صنعتمند هستند. بلای جان بیرمق دانش شده است این کتابسازیهای بر نخواسته از ضرورت زمانه. بنگریم به کتابپردازیها، متاسفانه لغات و عبارات در اکثر موارد از یک کتاب به کتاب دیگر انتقال پیدا میکنند. نوشتهها از ذهن (ذهن فرهیخته و مسئله محور و دغدغهمند) به کتاب نمیروند. ما دائم دچار کپیکاری شدهایم. سرقت میکنیم بیآنکه به قبح آن کاری داشته باشیم و دردناکتر این که در سیستم آموزشی نیز آن را آموزش میدهیم. در مصاحبههای علمی پیش از آن که از دانشجویی جوان سوال شود که چقدر خوانده است؟ چه خوانده است؟ چه دریافته است؟ پرسیده میشود که چند مقاله و کتاب نوشته است و این میشود ملاک. واقعیت این است که با تامل بیشتر بر این مسئله به نظر میرسد که یک جا باید بایستیم و بیشتر تامل کنیم. این روند میتواند نتیجه عکس بدهد. میخواهم بگویم کتابی که از حوزه اندیشه نگذشته باشد و مطالبش فقط از یک کتاب به کتاب دیگر رفته باشد تبدیل به یک اثر دست چندم میشود. ما داریم مخاطب و خواننده خودمان را به آثار دسته چندم رجوع میدهیم. این مسئله کمی مرا نگران میکند که چقدر حق دارم وارد این جریان شوم و از این بابت مسئولیت داریم. اگر مقالهای مینویسیم و هر کار تولیدی که انجام میدهیم باید پیگیر عواقب آن باشیم. در علل چهارگانه ارسطویی، علت غایی اهمیت زیادی دارد. باید ببینیم غایت ما از یک کار چیست؟ به ویژه اینکه آن کار قرار است معطوف به یک امر اخلاقی در حوزه فرهیختگی شود. این مسئله کمی کار را سخت میکند و ما را دست به عصا میکند. امیدوارم که کمی دست به عصا شویم. این همه تولید کتاب ما را کتابخوان نکرده است و نتیجه خوبی را به بار نیاورده است. احتیاجی به ذکر سرانه مطالعه نیست که خود حدیثی دردناک است از قدیم. از یک طرف امروز در حوزه نشر با کمیتی عددی مواجه هستیم که نمیتوان بیتفاوت از آن گذر کرد. شاید باورتان نشود که تیراژ برخی از کتابها در مواردی کمتر از انگشتان دست چاپ میشود، چرا که یا مخاطب ندارد یا تنها دریافت فهرست فیپایی و ارایه به نهادی ما را بس. این یعنی چاپ به ماهو چاپ نه چاپ به ماهو آگاهی، دانش پروری و دانش دوستی. احساس میکنم در این میدان مسابقه، باید کمی با احتیاط وارد شد. از طرف دیگر در حال حاضر میبینیم یک مولفی با یک محدود سنی نه چندان زیاد به اندازه یک ابرمرد 200-300 ساله کتابهای بیشمار نوشته است. اللهاکبر از این فرا توانایی فرا انسانی! این نقد اول از همه به خودم وارد است و من خدایی ناکرده نمیخواهم به صورت خاص به شخصی اشاره داشته باشم، اما این یک معضلی است که همگان به آن اذعان دارند. این مقالات علمی- پژوهشی از کدام پژوهش برخواستهاند؟ پژوهش امری زمانبر است و ماحصل آن بعد از صیقلهای فراوان شانیت مکتوب شدن و گزارشگری مییابد و سبب فرهیختاری خواننده میشود حال این که نه تنها فرهیختهمان نمیدارد حتی ما را همراه یک امر غیراخلاقی میکند. نابرده رنج چرا فردی که هیچگونه درگیری در تدوین، تحقیق و نگارش موضوعی ندارد ولی چون چاپ مقاله منوط به درج نام اوست بایستی نام او هم در کنار نویسنده اصلی نوشته شود؟ بگذریم از پژوهشها و پایاننامههایی که نقش نویسنده مصداق حکم منطقی سال به انتفاع موضوع است و البته از رهگذر آن لقبی و مدرکی نصیب است. مجموع همه اینها آدمی را به سمتی میبرد که اندکی قدم سست کند و دست نگه دارد تا ببیند آیا دردی در ما ایجاد شده که بابت درمان آن درد، اثری را تالیف و تولید کنیم؟ گاهی به من میگویند چرا کنسرت برگزار نمیکنی؟ میگویم وقتی دوستانم میآیند پای ساز من مینشینند، یعنی دارم برای آنها کنسرت اجرا میکنم. باور کنید همیشه در حال برگزاری کنسرت هستم؛ هر روز، برای شاگردی، دوستی یا خواهندهای. یک زمانی برای گذراندن دوره طرحام در پایان تحصیل طراحیصنعتی به کارخانه دوچرخهسازی قوچان رفتم و مدتی در آن جا کار کردم. صبحهای زود بیدار میشدم و از روستا به شهر میرفتم. آن مردمی که ایستاده بودند تا نخستین مینیبوس بیاید و آنها را به شهر برساند در مورد مسایل جدی هستی بحث و گفتوگو میکردند. آن جا یک محل آکادمیک و دانندگی بود. کما این که آن دانندگی در مسیر درستی قرار نداشت و باید اصلاح میشد ولی شیوه آنها درست بود. گاه میدیدم که چگونه صحت صحبتهایشان را به کتبی خاص ارجاع میدادند. ما امروز فکر میکنیم گفتوگوهایمان فقط باید از طریق این محصولات خاص اتفاق بیافتد، در حالی که میتوانیم در همین کف خیابان، مهمانی و هر جای دیگر با هم بحث، مطالعه و تالیف داشته باشیم. مگر سقراط چه میکرد؟ یا بوعلی سیناها چه میکردند؟ در همین عصر نزدیک خودمان میرزا عبدالله موسیقیدان و راوی ردیف دستگاههای موسیقی، در کوچه اگر شاگردی از او سوال میکرد بساط آموزش را برقرار میکرد و میآموزاند. ببینید تصاویری از استاد محمدرضا شفیعیکدکنی را در پیاده روی خیابان انقلاب و در حال مباحثه با شاگردان. وقت آن است که رها سازیم خودمان را از این همه آفتابه و لگنهای هفت دست. گریز و چارهای نیست که از این بحر ناآرام کمیتنگری نامحدود به سوی ساحل کیفیت، رخت بربندیم.
آقای خورابه درباره کار تحقیقی که راجع به فلسفه موسیقی با توجه به فارابی انجام میدهید برایمان توضیح دهید.
چندین سال است که بحث فلسفه موسیقی ذهنم را مشغول کرده است. فارابی و کتاب "موسیقی الکبیر" او را سالها پیش با استاد سیدعبدالله انوار شروع به خواندن کردم. ابتدا کتابهای او برایم بسیار سخت بود. در فلسفه مضاف وقتی از فلسفه هنر نام برده میشود، قسمی از آن فلسفه موسیقی است. من که درگیر فلسفه موسیقی هستم دوست دارم بدانم اندیشمندان و فیلسوفان ما چگونه به این قضیه پرداختهاند؟ مباحث هستیشناسی و معرفتشناختی آن چگونه بوده است؟ به این قضیه فکر میکنم که چطور میتوانم در ذهنم آهنگ بسازم بیآنکه سراغ ساز بروم؟ (فرایند ذهنی نغمهپردازی). چرا از یک قطعه موسیقایی لذت میبرم ولی از یک قطعه موسیقایی دیگر لذت نمیبرم؟ یا چرا فواصل موسیقایی گونهای موسیقی برای من خوشایند ولی برای دیگرانی خارج از محدودههای فرهنگی و جغرافیایی ناخوشایند است؟ اینها سوالات بسیار جدی است. نگاه کردم و دیدم فارابی هم در این قضیه بسیار جدی است. بخشی از این مبانی را سالها پیش شروع به نوشتن کردم و یک مقاله تحت عنوان "مبانی نظری موسیقی در جهان اسلام " در یکی از کتابهای انتشارات سمت نشر دادم. این موضوع را همینطور دارم برای خودم گسترش میدهم. امروزه بحث فلسفه موسیقی به عنوان شاخهای دانشی، بحثی است که از غرب نشات گرفته است. البته در گذشته نیز همین بوده. فارابی یک شخصیت ایرانی است ولی این آدم به افلاطون و ارسطو نظر کرده است، پس حتما از آنها هم یک چیزهایی گرفته است؛ در خود حل کرده و درسنتزی منحصر، طرحی نو در انداخته. امیدوارم بتوانم این کار تحقیقی راجع به فلسفه موسیقی با محوریت آرا فارابی را تا سال بعد به سرانجام برسانم.
ممکن است یک مجموعه چند جلدی شود؟
خیر، اعتقادم بر این است که الان دیگر وقت نوشتن کتابهای قطور نیست. دیگر نباید چرخ را دوباره از اول اختراع کنیم، بلکه باید فقط اصلاحات را پیش ببریم. باید ببینیم نقاط خالی مبهم تاریخ ما کجاست و برویم آن جا را پر کنیم. دارم به این قضیه فکر میکنم که فارغ از همه اینها بیایم تجربیات زیسته خودم که از فلسفه شروع شده و به هنر رسیده است را بنویسم. به شدت اعتقاد دارم که موسیقی یک زبان است و هر زبان قواعد خود را در حوزه فهم و فهمپذیری دارد. هنوز میان موسیقیدانان ما بر سر بسیاری از گونهشناسیهای موسیقایی اختلافات عدیده به ویژه ارزشگزارانه وجود دارد، بیآنکه توانسته باشند آن را شرح دهند. به نظرم بهرهمندی از حوزه زبان و زبانشناسی میتواند در تبیین برخی از این موارد سودمند باشد. از همین رو فکر میکنم آیا میتوانم تفسیری دیگرگون از موسیقی خودم را با چنین رویکردی ارائه کنم؟ البته این نکته را هم بگویم که در این هستی، آنچه ما میدانیم ماحصل گذشتگانمان است، تکرار میکنیم و تکرار تا در نهایت ذرهای به آن بیافزاییم. بنابراین نخست باید اجازه بدهیم که آن مطالب وارد فضای ذهن و اندیشه ما شود و گردش کند، به پتک و کوره تحقیق بر سندان معرفت آبدیده و در نهایت تبدیل به یک محصول دیگر شود. همانطور که ابتدای گفتوگو عرض کردم مطالب نباید از کتاب به کتاب دیگر برود، بلکه باید یک واسطه به عنوان ذهن انسان وجود داشته باشد. من هیچ چیز جدیدی را نمیتوانم بیآفرینم و به مطالب گذشته تکیه میکنم ولی میتوانم بگویم این چیزی که شما میبینید متعلق به من است که اینک در این تاریخ زیست میکنم. به همین خاطر اعتقاد دارم که شاید دوره نوشتن کتابهای قطور چند جلدی تمام شده است.
به آثار دیگری که در دست تحقیق دارید اشاره کنید.
چندین سال است که روی چند رساله کار و آنها را تصحیح میکنم چون این کار را دوست دارم. در حوزه دانششناسی اولین مرحله، مرحله دادههای ما است. با تحلیل دادهها به یک سری اطلاعات میرسیم و حکم صادر میکنیم. از تعامل اطلاعات است که دانش به وجود میآید. میتوانم وارد یک حوزه دانشی خاص شوم ولی این مقوله هم بشر را راضی نمیکند. باید از تعامل همه این دانشها به یک حکمت و بینش برسیم. آنجاست که به حوزه فرهنگ به معنای واقعی میرسیم. حالا وقتی به صورت جزیی نگاه میکنیم، مثلا در حوزه تاریخ فلسفه خوشبختانه کارهای زیادی انجام گرفته ولی به موسیقی ما ظلم زیادی شده است. موسیقی امروز همچنان به دنبال این است که خودش را اثبات کند و بگوید من را بهعنوان یک امر تحت لوای حرمت نپذیرید. موسیقیدان ما هنوز در اثبات هویتش تلاش میکند. میخواهم بگویم ما هنوز رسالات موسیقی زیادی داریم که شناخته شده نیستند و در کنج قفسهها خاک میخورند. به نظر میرسد باید در یک دورهای بیاییم و تا میتوانیم اینها را بازخوانی کنیم تا تبدیل به یک محصول شوند و برای خودمان و نسل آینده قابل خوانش باشد. در حال حاضر مشغول تصحیح "رساله موسیقی یحیی بناحمد کاشی" و "رساله موسیقی زین الالحان لاذقی" هستم. تقریبا کار آنها تمام شده و دنبال این هستم که به زودی آنها را چاپ کنم.
شما در حال حاضر با فرهنگستان هنر همکاری دارید؟
نزدیک به سه سال است که دیگر با فرهنگستان هنر رابطه کاری ندارم. در گذشته در فرهنگستان مدیرکل امور پژوهش و مدیرعامل موسسه فرهنگی هنری "صبا" بودم. در حال حاضر فقط عضو گروه موسیقی فرهنگستان هنر هستم.
گروه موسیقی فرهنگستان هنر بحث پژوهشی هم دارد؟
بله. شاید مهمترین رویکرد گروه موسیقی فرهنگستان امر پژوهش باشد. البته با توجه به امکانات محدود موجود. این نکته را باید عرض کنم که حوزه نظری و پژوهش را نباید تنها به تحقیق در حوزه مکتوبات فرو کاهید؛ بلکه اساسا شخصی که ساز میزند هم پژوهش میکند و چه بسا بسیار بیشتر از محقق کتابخانهای. گروه موسیقی فرهنگستان هنر از ابتدای تاسیس فرهنگستان در اواخر دهه هفتاد شکل گرفت و یکی از رویکردهای آن بحث پژوهش بود که منجر به یک سلسله همایشهای بینالمللی شد. کما این که هنوز هم این رویکرد وجود دارد. برگزاری همایشهایی چون صفیالدین ارموی، قطبالدین شیرازی، عبدالقادر مراغی و دیگران نقطه عطفی جدی در رویکردهای پژوهش به تاریخ موسیقی ایجاد کردند. البته گروه موسیقی در کنار پژوهشهای مکتوب به مسئله اجراهای موسیقی نیز توجه نشان میدهد. امیدوار هستیم که با یک فضای اقتصادی بهتر بشود این فعالیتها را هم گستردهتر کرد.
آموزش موسیقی هم دارید؟
بله. میگویند ذکات علم نشر آن است. تقریبا 30 سال است که ساز میزنم و حدود 25 یا 26 سال هم هست که در آموزشگاههای مختلف و به صورت خصوصی تدریس میکنم. در دورهای هم معلم ریاضی، فیزیک و عربی بودم و بعدتر منطق و فلسفه درس دادم. همیشه در کنار آن تدریس موسیقی را هم دنبال کردهام.
شما معاون علمی و پژوهشی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی هستید. کمی از انجمن برایمان بگویید و این که از چه سالی وارد این انجمن شدید و این سمت را برعهده گرفتید؟ در این مدت چه اهدافی را دنبال کردهاید؟
ازسال 1396 که دکتر حسن بلخاری ریاست انجمن را به عهده گرفتند، افتخار همکاری با او و انجمن را یافتم. باید عرض کنم که در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با سه مقوله مختلف از جمله آثار، مفاخر و فرهنگ سروکار داریم. فرهنگ یک مقوله بسیار پیچیده و ضروری و در عین حال سهل و ممتنع در تعریف است. شاید مهمترین تعریفی که میشود درباره فرهنگ داشت این باشد که ما در فرهنگ زندگی میکنیم. هر چیزی که حس و درک میکنیم عنصری از فرهنگ است. وقتی فرهنگ را تعریف میکنیم، مسلما بحث آثار و مفاخر هم جزیی از آن است و از چیز عجیب و غریبی صحبت نمیکنیم. وقتی انجمن آثار ملی در سال 1301 تاسیس میشود یک دغدغه وجود داشته و آن هم دغدغه شناسایی و آگاهی بوده است. برای همین در اولین ماده انجمن هدف از تاسیس اینگونه بیان میشود: "مقصود آن پرورش علاقه عامه به آثار قدیمه علمی و صنعتی ایران و سعی در نگاهداری صنایع مستظرفه، صنایع دستی، حفظ سبک و شیوه قدیم آنهاست". ببینید یعنی دغدغهشان این بوده که مردم را نسبت به تمام آثاری که داریم آگاه کنند. وقتی در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی میخواهیم پژوهش کنیم، با یک گستره عظیمی رو در رو میشویم ولی واقعیت این است که وقتی نهادهای اجتماعی سیاسی شکل میگیرند تقسیم وظایف صورت میگیرد. در تقسیم وظایف میگویند شما حق ندارید همه نوع پژوهشی را انجام بدهید چون سازمانهای دیگری تعریف شدهاند که این را به صورت تخصصیتر پیش میبرند. امکانات مالی و مکانی محدود است و به همین خاطر یک وظیفهای را میگذارند که شما حواستان باشد که مهمترین کار شما، بزرگداشت نام و آثار مفاخر است. در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی محوریترین کاری که انجام میدهیم برگزاری بزرگداشت مفاخر است. از طرفی در کنارش یک بخشی هم تحت انتشارات داریم که این انتشارات میتواند به دو بخش انتشاراتی که مختص کتاب است و انتشاراتی که در حوزه نشریات است تقسیم کرد. در حال حاضر معطوف به این هستیم که بتوانیم روندی که از گذشته شروع شده است را سرپا نگه داریم. مشکلات اقتصادی که هم اکنون گریبانگیر ماست و دارد ما را به این سمت میبرد تا فعالیتهایمان را محدود کنیم. خوشبختانه با مدیریت دکتر بلخاری سعیمان این است تا با گذر از حواشیها به اصل قضیه بپردازیم. وظیفه ما این است که در طول هر ماه برای یکی از مفاخر بزرگداشت برگزار کنیم. پس از شناسایی منتخبان با تایید هیات مدیره انجمن، هر ماه از یکی از مفاخر تجلیل به عمل میآید. مقدمات پژوهش در مورد مفاخر مورد نظر آغاز و مجموعه مقالات درباره ایشان در قالب کتاب، تهیه و گردآوری میشود. برآنیم تا شخصیت مورد نظر از ذهن و زبان افراد بیشتری کاویده و نگاشته شود و لذا سر دلبرانه ایشان در حدیث دیگران بیشتری گفته آید. مثلا اگر قرار است برای دکتر طاهره صفارزاده یک زندگینامه نوشته شود، از قلم چندین نفر مختلف استفاده میکنیم و عده زیادی را درگیر این قضیه میکنیم. البته هماهنگی این کار بسیار دشوار و مشکل است که با همت یاران و همکاران حوزه پژوهش به سرانجام میرسد. با مساعدت و پیگیری رییس محترم انجمن در این سالیانی که افتخار حضور در انجمن را داریم به شدت این مسئله را محور یکی از کارها قرار دادهایم که بهطور جدی به روزهای ملی که به نام بزرگی نامیده شده است توجه کنیم. مثلا اگر روز 8 مهر ماه به نام "مولانا" نامیده شده است، برخود واجب داشتهایم که به این بهانه یک گردهمایی داشته باشیم. آن فضایی که ایجاد میشود یک فضای فرهیختهای است. روی این واژه تاکید زیادی میکنم، باید فضاهای فرهنگی و اندیشهای را گسترش بدهیم. هر روز باید به نام یک بزرگی نامگذاری شود و باید شامل بزرگان معاصر نیز بشود. مگر میشود در تقویم ملی روزی به نام مهدی اخوان ثالث، فریدون مشیری، سایه، زرینکوب و دیگران نداشته باشیم؟
خودتان در تقویم انجمن آثار و مفاخر فرهنگی نمیتوانید این کار را انجام بدهید؟
حتما باید این کار را انجام بدهیم. سازمانهای اداری به لحاظ اقتصادی مشکلات خاص خودشان را دارند. مثلا انجمن آثار و مفاخر فرهنگی یک ساختمان بسیار قدیمی دارد که هزینههای نگهداری آن بسیار زیاد است و تلاش معاونت اجرایی انجمن مهندس قربانی در این زمینه جای سپاس و قدردانی ویژه دارد. نگاهداشت ساختمان تاریخی و زیبای انجمن (ساختمان امیر بهادر) مستلزم توجه و دقت بسیاری است که این خود حجم زیادی از بودجه را میطلبد. در مراکزی چون انجمن آثار ملی، رقم بودجه بسیار اندک است و این زیبنده حوزه فرهنگ و مفاخر پژوهی نیست. هنگامی که به تاریچه انجمن مینگریم با فهرستی از کارهای عظیم روبهرو میشویم که سهم بسزایی در بر پا داشت فرهنگ این مرز و بوم داشتند، ساخت بناهای یادمانی بزرگانی چون فردوسی، ابنسینا، بابا طاهر، ابنیمین، علاالدوله سمنانی، حافظ، سعدی، خیام، عطار، نادر، کمالالملک خواجوی کرمانی، ابوالحسن خرقانی، سیبویه، روزبهان بقلی و دهها عالم و اندیشمند، خود نشان از توجه به فرهنگی بوده است که همچنان مبتلا به جامعه فرهنگی ماست و دریغ است به بهانه کمبود بودجه نتوانیم یادآور بزرگانی باشیم که آه از نهادشان بر میآید و به قول زندهیاد دهخدا ندا سر میدهند، یاد آر ز شمع مرده یادآر.... کارهای بسیاری در حوزه مفاخر پژوهی همچنان بر زمین مانده و بر ماست دغدغهمندانه به آنها بپردازیم. برآنیم که به صورت ویژه بتوانیم تئوریهای مفاخر پژوهی را تدوین کنیم. امروز احتیاج داریم که در حوزه مفاخری سراغ یک تاریخ شفاهی برویم. اینها ایدهآلهایی است که در ذهن داریم ولی بالاخره ایدهآلهای ذهن باید با واقعیتهای موجود منطبق شود. پیشنهاد دادهایم که یک جایی به نام خانه مفاخر ساخته شود و در این خانه، مفاخر رفت و آمد کنند و گفتوگوهای میان مفاخری صورت بگیرد. برای این کار حتما به فضا نیاز داریم ولی به شدت داریم پیگیری میکنیم که دوستان این فضا را برای ما مهیا کنند. بخشی از این بار را باید هر کسی با تعلق سرزمینی خودش پی بگیرد و مدیریت این کار از سوی ما شکل بگیرد. در معاونت پژوهشی آییننامهای را تصویب کردیم که اگر خواستیم بزرگواری را بهعنوان مفاخر در نظر بگیریم، او باید چه شرایطی داشته باشد؟ قدمهای اولیه را برداشتهایم و آییننامهای را به استانها دادهایم که انتخاب مفاخرشان با دقت بیشتری صورت بگیرد. همه اینها مستلزم یک نظریه مفاخرپژوهی است که باید به آن برسیم. یک بخش از پژوهشها توسط دیگران صورت میگیرد و وظیفه ما این است که بهعنوان یک رسانه و پیوند بخش اقدام کنیم.
از زمانی که شما این سمت را در انجمن برعهده گرفتید در بخش انتشارات چند عنوان کتاب منتشر شده است؟
از ابتدای بهار سال 96 به همت همه یاران و همکاران فکر میکنم چیزی بالغ بر 70 جلد کتاب که بیشتر آنها نشر یافتند و تعدادی آماده انتشار هستند.
در حال حاضر چه کتابهایی در دست نشر دارید؟
کتابها بسیارند. از جمله کتاب "تحفه سعدیه" را کار میکنیم که استاد نجفقلی حبیبی کار تصحیح این کتاب را انجام دادهاند. کتابی که در حوزه پزشکی قدیم و توسط قطبالدین شیرازی نوشته شده است به زبان عربی. تجدید چاپ 10 جلد از آثار ابنسینا را در دست داریم که بهزودی روانه بازار خواهد شد. علاوهبر آن، کتاب "مرآت الوقایع" را داریم که دوران مظفری را در بر میگیرد. به شدت دنبال تجدید چاپ کتابهایی هستیم که سالها از چاپ آنها میگذرد و بازار هنوز متقاضی آنها است. همچنین مشغول گردآوری و تهیه کتابهای مربوط به زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی مفاخری هستیم که قرار است در طول ماههای آینده در انجمن مراسم بزرگداشتشان برگزار شود.
این کتابها فقط بازنشر میشوند یا کار دیگری هم روی آنها انجام میدهید؟
برخی از این کتابها را بررسی مجدد میکنیم و با صفحهآرایی و حروفچینی جدید آمادهسازی میشوند چرا که امکانات حروفچینی در گذشته مشخصات خاص خودش را داشته است و اکنون حروف(فونتها) و صفحهآراییهای دیگرگونهای طلب میشود. البته برخی از کتابها را فقط بازنشر میکنیم و کار دیگری روی آنها انجام نمیدهیم.
تا پایان امسال حدودا چند کتاب قرار است به بازار بیاید؟
برنامه ما این است که تا پایان سال 1398 حدود 45 جلد کتاب چاپ کنیم. تاکنون نزدیک به نیمی از آنها به بازار آمده است و برخی دیگر تا پایان سال منتشر خواهند شد.
با توجه به این که بزرگداشتها تحت نظر شما برگزار میشود انتخاب مفاخرها بر چه اساسی صورت میگیرد؟
یکی از مباحثی که هنوز هم در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی پیگیری میشود، معیار انتخاب مفاخر است که باید چه مفاخری را انتخاب کنیم. جای افتخار دارد که کشور ما تا دلتان بخواهد مفاخر دارد. اگر کسی احساس کند این بحث با چند آییننامه بسته میشود حتما دچار خطا خواهد بود. آییننامههایی که از آنها صحبت میکنیم فقط کار را تسهیل میکند. شاید باورتان نشود که استادانی داریم که حتی یک کتاب هم تالیف نکردهاند ولی منشا اثر بودند. چطور میتوانیم معیارمان را بر روی تعداد کتابهایی که نوشتهاند بگذاریم؟ واقعیت این است که یک تجربه زیسته و خردجمعی به ما میگوید آیا فلان مفاخر بهعنوان یکی از مفاخر ما ماندگار خواهد بود یا نه؟ با این حال تلاشمان را میکنیم و مجبور هستیم یک متر و معیارهایی را بگذاریم و برای این موضوع یک اتاق فکر داریم. نام تمام افرادی که خودمان در نظر داریم و افرادی که به ما معرفی میکنند وارد هیات مدیره انجمن میشود و در آن جا تصویب میکنیم در طول سال 12 بزرگداشت برگزار کنیم. در سال جاری تاکنون 8 بزرگداشت برگزار کردهایم و امید داریم به شرط بقا افتخار برگزاری مابقی را نیز داشته باشیم.
در مورد نشریات انجمن و رویکردهای آن توضیح دهید.
همانطور که میدانید بخشی از دغدغههای انجمن در قالب آثار منتشره از طریق مجلات و نشریههای انجمن به منصه ظهور میرسد. ما در انجمن آثار سه نشریه داریم که مدیر مسئول آن دکتر بلخاری رییس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی هستند. نشریه فصلنامه "نامه انجمن" که یک رویکرد کلی در حوزه علوم انسانی دارد ولی بیشتر جنبه ادبیات را در برمیگیرد. نشریه فصلنامه "حکمت نامه مفاخر" تقریبا یک نشریه نوزا است که بیشتر به مباحث حوزه فلسفه، حکمت و عرفان میپردازد و سومین نشریه دوماهنامه "مفاخر ماندگار" است با رویکردی خبری که بیشتر با محور اخبار انجمن و گفتوگو با مفاخر معاصر منتشر میشود.
آیا سردبیر این نشریات نیز هستید؟
بله. سردبیر "مفاخر ماندگار" و "نامه انجمن" و دبیر تحریریه "حکمت نامه مفاخر" هستم.
در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی امسال چندین کتاب به کوشش شما منتشر شده است. اشارهای به این آثار داشته باشید.
امسال نخستین بزرگداشتمان را برای زندهیاد دکتر محمود عبادیان برگزار کردیم. افتخار داشتم که هم شاگرد او باشم و هم دوستشان. حتی تز دانشگاهیام را هم با استاد گذراندم. چندین سال بود که دغدغه داشتم مجموعه مقالات پراکنده او را جمعآوری کنم. آقای عبادیان حدود 50 سال روی هگل کار کرده و مقالات بسیار زیادی را در حوزه هگلشناسی، ادبیات و فرهنگ نوشته است که در مجلات مختلف منتشر شده بود. به این فکر میکردیم که آیا حیف نیست که این مقالات اینگونه و به صورت پراکنده از دیدگان پنهان بماند؟ خوشبختانه با همت چند نفر از دوستان از جمله حمیدرضا اسلامی، مهناز بهمن و قاضیمرادی آمدیم مقالات را جمعآوری کردیم که در نهایت در قالب یک کتاب منتشر شد. همچنین امسال همایشی را هم در تهران، هم در روستای سهرود و شهر قیدار تحت عنوان سهرودی برگزار کردیم که برنامهای در خور نام این حکیم بود. حدود سی و اندی نفر در این جلسات صحبت کردند و خوشبختانه مجموعه مقالاتش در همان روز همایش چاپ شد.
آقای خورابه مدتها است که برخی از کشورهای همسایه مدعی نام بزرگانی از حوزه اندیشه و معرفت ما هستند و آنها را از آن خود میدانند. رویکرد شما به عنوان نهادی که در حوزه مفاخری مشغول هستید در این باره چیست؟
نخست یک نکته در مورد مفاخر دزدی یا بهتر بگویم از آن خود کردن مفاخر بگویم. چندین سال است که این مسئله مطرح شده که فلان بزرگ از آن کدام کشور است؟ مثلا سالیان سال است که کشور ترکیه ادعا میکند که مولانا از آن ترکیه است و ما میگوییم از آن ایران است. این مسایل یک ریشه تاریخی دارد. امروز وقتی نگاه میکنیم یک پایی در تاریخ و گذشته داریم و پایی در خانه معاصر. جنبه تاریخی حکایت دارد از یک سرزمین بسیار گسترده تحت عنوان ایران فرهنگی که شاهین اندیشه را امکان پرواز در آن وادی میدهد. جنبه معاصریت و امروزین با مرزها و محدودههای جغرافیایی- سیاسی تعریف میشود و لذا این شاهین را چنان بالگستری مهیا نیست ای کاش همچنان مرزهای جغرافیایی تغییر نمیکردند و همچنان در گستره ایران بزرگ میزیستیم ولی این اتفاق افتاده است. در اواخر همین قرنی که گذشته است دیدیم که تجزیه اتحاد جماهیر شوروی باعث شد که چندین کشور جدید درست بشوند و هر کدام از آنها دارای منافع جغرافیایی و تاریخی خودشان باشند برای اثبات مرزها و چیزهای دیگر چه برادر کشیها که صورت نگرفت. با این حال اندیشه مرز ندارد و همه این مرزها را درمینورد. اعتقادم بر این است که وقتی بر اندیشه هگل کار میکنم، هگل را از جهان آلمانی به جهان اندیشنده ایرانی هجرت میدهیم و آن را از آن خود میکنیم گویی یک فرد ایرانی میشود. هگل را واقعا ایرانی میدانم. کما این که آن کسی که در غرب دارد روی ابنسینا و فارابی کار میکند هم میتواند ادعا کند که ابنسینا و فارابی از آنها است. واقعیت این است که همه این اسامی بدون شک ایرانی هستند و دوستان سیاست پیشه دارند تلاش بیهوده میکنند و آب در هاون میکوبند. ما کتاب مولانا را باز میکنیم و شعرهای او را میخوانیم و با آنها ارتباط برقرار میکنیم، اما آیا دوستان ترکیهای ما هم میتوانند چنین کاری کنند؟ آنها فقط از طریق ترجمه میتوانند با شعرهای مولانا ارتباط برقرار کنند که همه میدانیم ترجمه آن هم در سپهر شعر چه ظرافتها را از بین میبرد. میخواهم بگویم ما از این ماجرا خسته شدهایم که دائم در حالتی تدافعی بخواهیم ثابت کنیم و بگوییم فلانی از آن ماست. بدون شک همه این بزرگان ماحصل فکر و اندیشه ایرانی هستند و ریشه کاملا ایرانی دارند. پس میماند یک خوشبختی و خوشحالی که ایران همچنان تواناست که از انبان مفاخرش به دیگران محصول بدهد. احتمالا کشورهای دیگر خلاهای زیادی دارند که میتوانند با این کار آن خلاهایشان را پر کنند. با افتخار میتوانیم از ذخایر فرهنگی خودمان به دیگران هم بدهیم. ای کاش حواسمان به دنیای معاصر خودمان هم باشد. نمیتوانیم به همین راحتی به حافظ، مولانا و ابنسینا بیمهری و آنها را رد و نقض کنیم در حالی که به محض فراخوانشان از سوی دیگری فریادمان بر آسمان رود. با افتخار اعلام میکنیم اگر در هویتسازی کنونیتان خلاهایی موجود است میتوانید از ما بهره ببرید. نظامیها، ابنسیناها، مولاناها و فارابیها عصاره فرهنگ و تمدن ایرانی- اسلامی هستند. اینک چه بهتر که همدلی دیگر بار با مشارکت حوزه مفاخری و اندیشه صورت پذیرد. در نهایت بگویم این اندیشمندان مرزهای زمانی و مکانی را در مینوردند. آنها از آن کسانی هستند که به آنها التفات میکنند. امسال عطار و فارابی جزو مفاخری بودند که در فهرست مشاهیر جهانی یونسکو به ثبت رسیدند. در چنین شرایطی وظیفه داریم که تمام فضای کشورمان را آکنده از فارابی موسیقیدان، فارابی فیلسوف و فارابی زبانشناس کنیم. فارابی به مسایل شهری فکر کرده است و امروز مباحث شهری ما باید به این قضیه بپردازد. میخواهم بگویم این وظیفه ما است که باید فضا را آکنده از اندیشه اینان کنیم.
در پایان اگر صحبتی باقی مانده بفرمایید.
پیش از هر چیز از شما و خوانندگان محترمتان بابت توجه و خواندن این گفت و شنید سپاسگزاری میکنم. امیدوارم بتوانیم هر کدام به سهم خود بر فضای فرهنگی آدمی بیافزاییم، روشنگر باشیم و روشنگری کنیم. شاید قول فیلسوف آلمانی در این جا پر بیراه نباشد که روشنگری را "خروج آدمی از نابالغی به تقصیر خویشتن خود" بدانیم. باید در به کارگیری فهم خود شهامت داشته باشیم. به قول مولانا: "ای برادر تو همه اندیشهای".