سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، امام حسن بن علی بن محمد(ع) مشهور به امام حسن عسکری(ع)، یازدهمین امام شیعیان، فرزند امام هادی(ع) و پدر امام زمان(عج) هستند.

پس از آن که پدر امام حسن عسکری(ع) توسط خلیفه وقت به سامرا احضار شدند، ایشان نیز به همراه پدر به آن شهر رفتند و تا زمان شهادت در همان جا تحت نظر ماموران خلفای عباسی بودند. 6 خلیفه عباسی در زمان زندگی کوتاه حضرت حکومت را در اختیار داشتند. ایشان بعد از 28 سال زندگی و 6 سال امامت، در تاریخ (260 ق) به دستور معتمد به شهادت رسیدند و در شهر سامرا و در کنار مزار پدرشان به خاک سپرده شدند.

مشهورترین لقب ایشان "عسکری" است که به اقامت اجباری‌ امام در سامرا اشاره دارد. ایشان در سامرا تحت مراقبت حکومت قرار داشت و برای فعالیت‌های‌شان خود با محدودیت روبه‌رو بودند. امام عسکری(ع) از طریق نمایندگان خود و نیز از راه نامه‌نگاری، با شیعیان ارتباط داشت. لقب‌های دیگر ایشان را هادی، نقی، زکی، رفیق و صامت ذکر کرده‌اند.

احادیثی از امام عسکری (ع) در موضوعات تفسیر قرآن، اخلاق، فقه، امور اعتقادی، ادعیه و زیارت روایت شده است. کتاب‌های متعددی پیرامون زندگی یازدهمین اختر امامت نوشته و به چاپ رسیده. همچنین اشعاری در سوگ ایشان سروده شده است. نمونه اشعاری که به مناسبت سالروز شهادت امام حسن عسکری(ع) سروده شده:

از روضه‌های ماه صفر تا جدا شدی

با روضه‌های زهر کمی آشنا شدی

این‌ها برای کشتن تو نقشه می‌کشند

از لحظه‌ای که وارد این سامرا شدی

اهل مدینه ای چقدر راه آمدی

اما اسیر معتمد بی‌حیا شدی

کم حرص این جماعت گمراه را بخور

تو برکتی که شامل همسایه‌ها شدی

آقا عجیب لرزه به دستت فتاده است

حالا شبیه فاطمه مشگل گشا شدی

با تشنگی لحظه‌ی آخر بدون شک

 با پای دل روانه‌ی کرببلا شدی

 رفتی غروب روز دهم٬ سال شصدویک

گریه کن تمامی آن صحنه‌ها شدی

گفتی منم شبیه خودت تشنه‌ام حسین

همسایه‌ی غریبی خون خدا شد

عبدالحسین مخلص آبادی

 

تو ضعف می‌کنی پسرت گریه می‌کند

مهدی رسیده و به برت گریه می‌کند

خاکی شده است موی سرت گریه می‌کند

این ظرف آب بر جگرت گریه می‌کند

بر روی دامن پسرت دست و پا مزن

این‌گونه چنگ بر روی این خاک ها مزن

آقا سلام بر تو و دریای تشنه‌ات

این کاسه می‌خورد روی لب‌های تشنه‌ات

یاد حسین می‌دمد از نای تشنه‌ات

دادی سلام بر لب بابای تشنه‌ات

خونابه گرچه از دهنت ریخته شده

آلاله روی پیرهنت ریخته شده

شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد

شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد

چکمه به روی پیکر تو بی‌امان نخورد

سر نیزه ای نیامد و روی دهان نخورد

شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن

بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن

جواد پرچمی

 

یازده بار جهان گوشه‌ی زندان کم نیست

 کنج زندان بلا گریه‌ی باران کم نیست

 سامرائی شده‌ام، راه گدایی بلدم

 لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

 قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

 بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

 یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

 بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

 زخم دندان تو و جام پر از خون آبه

 ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

 بوسه‌ی جام به لب‌های تو یعنی این بار

 خیزران نیست ولی روضه‌ی دندان کم نیست

 از همان دم پسر کوچک‌تان باران شد

 تا همین لحظه که خون گریه‌ی باران کم نیست

 در بقیع حرمت با دل خون می‌گفتم

 که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

حمیدرضا برقعی

 

سلام ما به تو و سامرای اطهر تو

 سلام ما به حرمخانه منور تو

 سلام بر تو و  برحرمتت که جبرائیل

 جبین گذاشته بر آستانه در تو

 سلام ما به تو ای عسکری لقب که خدا

 نهاده خیل ملک را معین و عسکر تو

 سلام ما به شکوه و به شوکت و قدرت

 که آگه‌ست از این قدر و جاه داور تو

 قسم به عمر کمت ای گل بهشت رسول

 دوباره زنده شده یاد عمر مادر تو

 سلام ما به دل پاره پاره‌ات هردم

 سلام اهل سماواتیان به پیکر تو

 سلام ما به تو و آن گلی که از داغت

 شرر گرفته دل او کنار بستر تو

 ز بس که رعشه بجانت فتاده بود از زهر

 به دست او شده سیراب لعل اطهر تو

 صدای آیه امن یجیب می آید

 بپاس آن گل درد آشنا و  مضطر تو

 برای روز ظهورش تو خود دعائی کن

 که مستجاب شود هر دعا ز محضر تو

 به روز حشر "وفائی" کجا غمی دارد

 اگر که ثبت شود نام او به دفتر تو

سیدهاشم وفایی

 

شب تاریک هوای سحرش را می‌خواست

 شهر انگار خسوف قمرش را می‌خواست

 گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده

 حسن دوم زهرا پسرش را می‌خواست

 حضرت عسگری از درد به خود می‌پیچد

 زهر از سینه آقا جگرش را می‌خواست

 آسمانیست امامی که زمین افتاده

 آسمان جلوه‌ای از بال و پرش را می‌خواست

 شعله زهر که بد جور زمین گیرش کرد

 به خدا که نفس مختصرش را می‌خواست

 لحظه‌ی آخر خود روضه عاشورا خواند

 منبر خاک غم چشم ترش را می‌خواست

 ته گودال کسی روی زمین افتاده

 خنجر شمر گمانم که سرش را می‌خواست

 دختری دید که بالای سرش نامردی

 آمده بود و نگین پدرش را می خواست

مسعود اصلانی

 

چشم پدر به راه بود ای پسر بیا 

تا جان نرفته از تن او زودتر بیا 

از پشت ابرای قمر فاطمی درآی‌ 

تا شب به در رود چون فروغ سحر بیا 

هم صاحب الزمانی و هم صاحب عزا 

بهر نماز بر تن پاک پدر بیا 

افتاد جام آب ز بس دست لرزه داشت‌ 

در پیکرش نمانده توانی دیگر بیا 

در احتضار باشد و چشم انتظار تست‌ 

بازست این دو پنجره بر ره ز در بیا 

بی‌‌اشک مردم از پی تشییع آمدند 

خاکی نمانده شیعه چه ریزی در به سر بیا 

صاحب عزا به ختم حضورش مسلم است‌ 

مردم تمام منتظر ای منتظر بیا 

با ره جگر شده‌ ست و جگر پاره‌ 

جز تو نیست ای پاره جگر بر پاره جگر بیا

 علی انسانی

 

عزیز فاطمه ای مهربان بی‌همتا

دوباره سائلی آمد، در حرم بگشا

نشان خانه‌تان را ز هر که پرسیدم

 نشان سیدی از خانواده‌ی زهرا

به گریه مردم عابر جواب می‌دادند

برو به کوچه‌ی رحمت، محله‌ی طاها

کسی به داد دل من نمی‌رسد جز تو

بگیر دست مرا خورده‌ام زمین آقا

اگر اجازه دهی داخل حرم بشوم

کنار سفره‌ی فضلت نشینم ای مولا

بزرگ زاده چه مهمان نواز و خون‌گرمی

گذاشتی دهنم زود لقمه‌ی خود را

مگر سرای تو دارالنعیم عشاق است؟

هزار لیلی و مجنون نشسته‌اند اینجا

امام عسگری ای تکیه‌گاه امروزم

رها نمی‌کنمت تا قیامت فردا

دعا کنید که همسایه‌ی شما باشم

جوار چشمه‌ی تسنیم جنت الاعلی

اگر بهشت بیایم، بدان که بنشینم

به زیر سایه‌ی مهرت، نه سایه‌ی طوبی

هوای سامره دارد دل هوایی من

بده برات سفر جان مادرت زهرا

برای کرببلا خرجی سفر بدهید

به حق چادر خاکی زینب کبری

مدینه گر بروم تا سحر دعا خوانم

برای مهدی‌تان زیر گنبد خضرا

یگانه غایت خلقت وجود مادر توست

کجاست مرقد او؟ خاک بر سر دنیا

شنیده‌ام که غروب مدینه دلگیر است

شبیه حال و هوای غروب عاشورا

شنیده‌ام که نباید ز مشک حرفی زد

به خاطر دل پر درد مادر سقا

وحید قاسمی