سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، تاسوعا از ریشه تسع به معنای نه و نهم، بر نهمین روز ماه محرم اطلاق شده است. در تاسوعای محرم سال ۶۱ قمری، تحرکات سپاه عمر سعد در صحرای کربلا افزایش یافت و تصمیم جنگ داشتند. امام حسین(ع) توسط برادرشان حضرت عباس(ع) برای راز و نیاز یک شب مهلت گرفتند. در این روز خیمههای یاران امام حسین(ع) محاصره شد.
تاسوعای حسینی به احترام مقام و جایگاه رفیع حضرت عباس(ع)، به ایشان اختصاص دارد و در این روز نوحهخوانان برای وفاداری و شهادت مظلومانه ایشان نوحهسرایی میکنند.
روز تاسوعا در میان تمامی شیعیان از اهمیت زیادی برخوردار است و همانند روز عاشورا به عزاداری میپردازند. این روز در تقویم رسمی کشور تعطیل است.
شاعران آیینی اشعاری را به مناسبت روز نهم محرم و شهادت قمر بنی هاشم (ع) سرودهاند. نمونهای از این اشعار:
تا روز محشر پرچمت بالاست عباس
مدیون کام خشک تو دریاست عباس
گرچه به ظاهر مادرت امالبنین است
اما به باطن مادرت زهراست عباس
پشت و پناه اهل بیتی یا اباالفضل
دلگرم نامت زینب کبراست عباس
یک رکن عاشورا اگر نام حسین است
نام تو هم یک رکن عاشوراست عباس
بر ارمنیها هم کراماتت رسیده
لطف و کریمی تو یک دنیاست عباس
باب الحوائج منسبی شایستهی توست
محشر دخیلت دستهای ماست عباس
شرمندهی لبهای تو آب فرات است
کی مثل تو هم تشنه! هم سقاست؟ عباس
اهل حرم در انتظار تو نشستند
دیدند که در علقمه غوغاست عباس
دیدند که با قد خم برگشته مولا
داغ غم تو از رخش گویاست عباس
آمد حسین و خیمهات را واژگون کرد
یعنی که افتاده دگر از پاست عباس
گفتا؛ از این پس من علمداری ندارم
بی تو حسین فاطمه تنهاست، عباس
گفتا به زینب؛ زیور از دستت درآور
شام غریبان بی تو واویلاست عباس
شش ماهه، لب تشنه، به آغوش رباب و
لبهاش مثل خشکی صحراست عباس
من با سکینه از تو و قولت چه گویم
حال تو را از من اگر که خواست؟ عباس…
رضا رسولزاده
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهی جان سوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهی سقا
گه به پاس حرمت گشت زنان، چون شیرم
بوتهی عشق تو کرده است مرا، چون زر ناب
دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم
گر مرا شور و جوانی و بهار عمر است
از خزان تو دگرای گل زهرا پیرم
غیرتم گاه نهیبم زند از جا بر خیز
لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
تا که مامور شدم علقمه را فتح کنم
آیت قهر بیان شد، ز لب شمشیرم
سایهی پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا دولت عالم گیرم
کربلا کعبهی عشق است و من اندر احرام
شد در این قبلهی عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
ای قد و قامت تو معنی "قدقامت" من
ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بیرکوع است نماز من و این تکبیرم
جسدم را به سوی خیمهی اصغر نبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بیشیرم
حبیبالله چایچیان
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسین علی را چنین برادر نیست
حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست
زلال علقمه، در حسرت تو میسوزد
کنار آبی و لبهای تفتهات، تر نیست
به زیر سایهی دست تو مینشست، حسین
چه سایهای و چه دستی! شگفتآور نیست؟
حدیث غیرتت آری شگفتآور بود
که گفته است که دست تو، آبآور نیست؟
شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علیاکبر نیست
حسین مانده و قنداقهی علیاصغر
حسین مانده و شش ماههای که دیگر نیست
نمانده است به دست حسین از گلها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست
هزار سال از آن ظهر داغ میگذرد
هنوز روضهی جانبازیت، مکرر نیست
قسم به مادرت ام البنین! امامی تو
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
مرتضی امیریاسفندقه
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهای
آب از هیبت عباسی تو میلرزد
بی عصا آمدهای حضرت موسی شدهای
به سجود آمدهای یا که عمودت زدهاند
یا خجالت زدهای وه که چه زیبا شدهای
یا اخا گفتی و نا گه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شدهای
منم و داغ تو و این کمر بشکسته
تویی و ضربهای و فرق ز هم وا شدهای
سعی بسیار مکن تا که ز جا برخیزی
کمی هم فکر خودت باش ببین تا شدهای
ماندهام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟
ای علمدار حرم مثل معما شدهای
مادرت آمده یا مادر من آمده است
با چنین حال به پای چه کسی پا شدهای
تو و آن قد رشیدی که پر از طوبی بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شدهای
علیاکبر لطیفیان
آب از دست تو سقا به خدا حیران است
مشک و تیر و علمت تا به ابد گریان است
تک یل حیدری و بر تو بنازد زینب
با نگه صف شکنی کین طرق شیران است
ادب از مکتب تو درس ادب را دیده
معرفت را زتوای جان اخا، بنیان است
همه اهل حرم از بودن تو دلگرمند
هیبت حیدریات دلخوشیه طفلان است
باورم نیست که اینگونه زمین گیر شوی
ای برادر به خدا داغ تو صد چندان است
دم آخر چه شده بانگ اخا سر دادی؟
رمقی نیست به پایم بدنم لرزان است
ای علمدار چه میبینمو باور نشدم…
دست تو گشته جدا تیر در این چشمان است
حال با غربت خود گو چه کنم عباسم
ز ازل بین من و تو به خدا پیمان است
پاسدار حرم و لشکر من بعد از تو
غارت خیمه و آتش زدنش آسان است
بشکستی کمرم داغ برادر سخت است
سختتر اینکه عدو بر غم من خندان است
علی بهرامینیا
در بین این شبها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد
از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد
معلوم شد که منصب تو فرق دارد
مثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق دارد
عباسیون را به بصیرت میشناسند
آقا اصول مکتب تو فرق دارد
تو پیر عشقی میرعشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق دارد
با دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق دارد
وقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارد
در دستهایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق دارد
وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت
سیدپوریا هاشمی
جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست
بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست
پای شریعه لشکرم را دادم از دست
جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست
غربت سراغم آمد عباسم که میرفت
غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست
زیر بغلهای مـرا باید بگیری
من داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست
تنها شدم اطرافم اما ازدحام است
هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست
بیدست میشد کــاش دسـتم را بگیری
حالا که بی تو تکیهگاهم هیچ کس نیست
فرقت شکسته با علی فرقی نداری
پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست
صابر خراسانی
تا میشود زچشمه توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بودکه باتو وضو گرفت
کوچک نشد مقام تو نه...تازه کربلا
با آبروی ریختهات آبرو گرفت
شرم زیاد توهمه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خوگرفت
دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود از سرتو آرزو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت
از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
از آن به بعد بودکه راه گلوگرفت
زینب شده شکسته غرورش، شنیدهای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت
در کوفه بیشتر به قدت احتیاج داشت
با آستین پاره نمیشد که رو گرفت
سیدحمیدرضا برقعی
چشمان خیس علقمه امواج رود بود
آن روز رود، شاهد کشف و شهود بود
آن روز سرخ، علقمه محراب کوفه شد
در دست ابن ملجم میدان، عمود بود
از شوق سجده صالح دین از فراز اسب
بر خاک سبز کرب و بلا در سجود بود
شکر خدا که راه تماشا گرفت خون
آخر هنوز صورت مادر کبود بود
این قصه آب میخورد از چشم شور ماه
نسبت به ماه طایفه از بس حسود بود
علیاکبر لطیفیان
چو دید تشنهی لبهای خشک او دریاست
به آب خیره شد و نالهاش زدل برخواست
که آب! از چه نگر دیدی از خجالت آب؟
تو موج میزنی و تشنه یوسف زهراست
ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر
ز یک طرف به حرم بانگ العطش بر پاست
قسم به فاطمه هرگز تو را نمینوشم
که در تو عکس لب خشک سید الشهداست
ز خون دیدهی من روی موج بنویسید
که از تمامی اطفال تشنهتر سقاست
خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم
سکینه را که لبش خشک و دیدهاش دریاست
درون بحر همه ماهیان به هم گویند
حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست
نوشتهاند به لبهای خشک من ز ازل
که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوهی ماست
ز شیر خواره برایت پیام آوردم
پیام داده که: ای آب غیرت تو کجاست؟
صدای نعرهی دریا به گوش جان بشنو
که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست
سلام خالق منان سلام خیرالناس
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
غلامرضا سازگار