سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، طلا نژادحسن نویسنده و منتقد حوزه ادبیات، دانشآموخته رشته زبان و ادبیات فارسی است. او نخستین رمان خود را دهه 80 منتشر کرد ولی در تمام دوران زندگی به امر مطالعه و نقد آثار نویسندگان اهتمام ورزید. "یک فنجان چای سرد"، "شازده ناقص"، "شهریور هزار و سیصد و نمیدانم چند"، "شهری گمشده زیر رملها"، "من گم شدهام"، مجموعه "چند پیامک کوتاه"، "نقد بینقاب" و "پژواک شعر نو" از عناوین کتابهای نژادحسن محسوب میشوند. او علاقه خاصی به ادبیات تاریخی و اقلیمی به ویژه جنوب کشور دارد و در بیشتر داستانهای این نویسنده موقعیتهایی از شرایط تاریخی جنوب مشاهده میشود. با او گفتوگویی داشتیم که بازتاب آن را میخوانید.
خانم نژادحسن، شما در سال 1330 در اهواز متولد شدید ولی مادر و پدرتان اهل لرستان هستند. قطعا شرایط زیستی در نویسنده شدن شما تاثیر داشته است به هر حال خوزستان به دلیل شرایط خاص جغرافیایی و تاریخی محمل تجربههای سیاسی و اجتماعی بودهاست. از خطه جنوب نیز نویسندگان بزرگی همچون احمد محمود و منوچهر آتشی سر بلند کردند. از دوران کودکی و فضای زندگی خود بگویید.
البته به دلیل روابط خانوادگی فضای زندگی در بوشهر را هم تجربه کردهام و شرایط زیستی آنجا نیز بر من تاثیرگذار بوده است. در یک خانواده بسیار متوسط بزرگ شدهام. افرادی در خانواده ما بودند که اگر من در زمینه کاری موفق شده باشم، مدیون آنها هستم همچون عمویم درویش حسینوند که از کودکی تاثیر بسیار زیادی بر کل خانواده داشت. او یک شخص فرهنگی بود و تلاش زیادی در این زمینه کرد. گرایش خودم به ادبیات را مدیون عمویم هستم. بله واقعیت این است که خوزستان به خاطر شرایط خاص جغرافیایی و تاریخی مهد آگاهیها و تجربههای تاریخی، سیاسی و اجتماعی است. فرهنگ بومی و اقلیمی که از گذشته در خوزستان جاری بوده و الان هم تا حدودی حاکم بر فضاست، فضای تبادل فرهنگی را با موقعیتهای جغرافیایی خارج از مرزهای ایران به وجود آورده. از سویی ادبیات و فرهنگ ملل عرب زبان و از سوی دیگر به خاطر مسئله نفت و همینطور موقعیت صنعتی و اقتصادی جامعه، ارتباط با فرهنگهای فرامرزی ما بسیار زیاد بود. فکر میکنم این مسایل خود به خود تاثیر زیادی روی آدمهای اهل قلم خوزستان داشته و دارد. اساسا مردم هر منطقهای تحت تاثیر موقعیت اقلیمی خاص خودشان هستند و حتما تاثیرات متفاوتی هم دارند، ویژگی جنوب این است که روی انسانها تاثیر میگذارد. همانگونه که اشاره کردید در جنوب نویسندگان بزرگی داشتیم که مایه افتخار جامعه بودند و هستند. در خوزستان احمد محمود، منوچهر آتشی و نویسندگانی که هنوز یا زنده هستند و یا نامشان زنده است را داشتیم و داریم. همه این افراد در زندگی من تاثیرگذار بودهاند اما این که من تا چه حد توانستهام کاری انجام بدهم را نمیدانم؟ از نظر سنی در موقعیتی هستم که شاید چندان فرصت نباشد ولی امیدوارم که اگر تا الان کاری نکردهام پس از این بتوانم.
پس عمویتان نقش مهمی در رشد ادبی شما داشتند.
عمویم ما را از کودکی با کتاب آشنا کرد. اما همانطور که هیچ چیز مطلق نیست، نمیتوانم این تاثیرگذاری را به صورت مطلق فقط تاثیر یک شخص بدانم. همین مسئله جنوب که خدمتتان عرض کردم، ویژگیهای فرهنگی ناشی از موقعیتهای اقتصادی، صنعتی و جغرافیایی خاص جنوب بازتابهای بسیار گوناگونی داشت. مثلا ما معلمانی داشتیم که بسیار اهل علم و مطالعه بودند و حتی میتوانم بگویم که در زمان خودشان بهروز و آدمهای مبارزی محسوب میشدند. رضا ذوالنور معلم ادبیاتمان بود، فردی که به دلیل مسایل عقیدتی، او را از سر کلاس میبردند. معلم بزرگی با نام آقای حیدری داشتم که معلم عربی بود. او از نظر علمی و وسعت کلامی به قدری قوی بود که باعث شد تمام بچههای کلاس که در جمع 14 نفر بودیم در کنکور سراسری قبول شویم. آن زمان قبول شدن در کنکور ساده نبود و در ایران فقط چند دانشکده ادبیات وجود داشت. بحث من این نیست که بگویم دانشگاه رفتن حتما امتیاز بزرگی است و افرادی که به دانشگاه نرفتهاند احیانا چیزی کم دارند. این یک نگاه تک بعدی است که به آن اعتقادی ندارم. بسیاری از اشخاص به دانشگاه نرفتهاند ولی در حال حاضر به عنوان بهترین نویسندگان و شاعران بزرگ دنیا شناخته میشوند. معلمها کتابهای خوبی را به ما معرفی میکردند و عامل آشنایی با آثار نویسندگان بزرگ زمان خودمان شدند. معلمها کمتر اسیر سوداگریهای بازار بودند و در نتیجه یک عشق، شور و روح ادبی در ما متبلور شد.
خانم نژادحسن یادتان میآید اولین کتابهایی که خواندید چه متونی بودند؟
چقدر خوب که مرا به آن دوره بردید. در گذشته اینطور نبود که از همان دوران کودکی با ادبیات کودک آشنا شویم و رشد پیدا کنیم. داییام که اهل مطالعه بود مرا با قصه حسین کرد شبستری آشنا کرد. در ادامه کتابهای "بینوایان"، "کلبه عموتم" و "خرمگس" را خواندم. زمانی که وارد مقطع دبیرستان شدم همه این کتابها را خوانده بودم. کتابخانه مدرسه هم خوشبختانه فعال بود. تقریبا پایان دوره دبیرستان بود که مکتب اصفهان را شناختم و تا حدودی با فضای ادبی اهواز و جنوب آشنا شدم.
نوشتن داستان را از چه زمانی آغاز کردید؟
جالب است که بگویم مدتی معلم پیکار با بیسوادی بودم و نوشتن داستان را از آن دوره شروع کردم. پیش از این که بخواهم به دانشگاه بروم احتیاج داشتم تا در یک جایی کار کنم. معلم ادبیاتمان مرا به پیکار با بیسوادی معرفی کرد. ابتدا از من امتحان گرفتند که در آن آزمون پذیرفته شدم. در آنجا موقعیتی وجود داشت که داستان بنویسیم و داستانها به تهران فرستاده میشد. یادم میآید نادر ابراهیمی راجع به این داستانها نظر میداد. من نیز به صورت تجربی یک داستان کوتاه با نام "تجربه تلخ" برای استقبال پدر و مادرها از واکسن نوشتم. داستان از این قرار بود که مادری واکسن بچه خود را نزده بود و در نهایت آن بچه فلج میشد. با نوشتن این داستان بیشترین نمره را گرفتم.
پس شما پیش از رفتن به دانشگاه معلم بودید. در ادامه نیز در رشته زبان و ادبیات فارسی درس خواندید. چه شد از خوزستان به تهران آمدید؟ آیا جنگ شما را راهی کرد؟
در همان دوران دانشجویی آرام آرام جذب آموزش و پرورش شدم. سالهای آخر جنگ از خوزستان به تهران آمدم. واقعیت این است که جنگ هر کدام از ما را به یک گوشهای پرتاب کرد. دارای چهار فرزند هستم و تمام فرزندانم را در محیط جنگ بزرگ کردهام. آن موقع شرایط بسیار سختی در خوزستان وجود داشت و به همین خاطر ما یک سال مانده به پایان جنگ به کرج آمدیم. در واقع میتوانم بگویم یکی از عوامل مهاجرت ما به کرج، جنگ بود. من فردی فرهنگی بودم و زمانی که به کرج آمدم تدریس در مدارس را شروع کردم. آن زمان تا حدودی با روزنامه ارتباط داشتم ولی پس از آمدنم به کرج کارهای روزنامهای به شکل مستمر ادامه پیدا کرد. اولین همکاری من با روزنامه "ایران" بود. نقد ادبی را زودتر از داستاننویسی شروع کردم. تقریبا با تمام مجلات ادبی آن دوره ارتباط داشتم. آخرین کتابهایی که در زمینه ادبیات داستانی منتشر میشد را نقد میکردم.
به یاد دارم شما انجمنهای ادبی را هم اداره میکردید. خودم افتخار شاگردی شما را داشتم.
در کانون فرهنگی کرج مجلهای با عنوان "طوبی" چاپ میشد که بهعنوان سردبیر آن مجله فعالیت داشتم. "طوبی" نشریهای دانشآموزی بود که شما نیز در آن مینوشتید. به دلیل این که فرهنگی بودم در مجلات و روزنامههای دانشآموزی نیز فعالیت داشتم، منتها این فعالیتها مدون و ادامهدار نبود.
نخستین کتاب شما با عنوان "یک فنجان چای سرد" در سال 1382 توسط نشر چشمه منتشر شد. خانم نژادحسن با توجه به تجربه و فعالیت ادبی گستردهای که داشتید چرا تا دهه هشتاد هیچ کتابی منتشر نکردید؟
این کتاب را سال 1379 تحویل انتشارات چشمه دادم ولی مجوز گرفتن آن طولانی شد و در نهایت سال 1382 به چاپ رسید. متاسفانه همان موقع هم ممیزی بر کار نویسنده شدت داشت و بخشی از کتاب "یک فنجان چای سرد" دچار ممیزی شد و به همین خاطر چند سال طول کشید تا من توانستم کتابم را منتشر کنم. البته پیش از آن در سال 1370 در یک مسابقه داستانی در آبادان شرکت کردم و برنده جایزه شدم. نام داستان یادم نمیآید ولی نام مسابقه "داستان کوتاه سایهسار نخل آبادان" بود. مجموعه "یک فنجان چای سرد" جزو مجموعههایی بود که تک داستانهایش تقریبا در همه مسابقات برنده شد ولی خود مجموعه جایزهای نبرد. در پاسخ سوال شما که گفتید چرا تا دهه 80 کتاب منتشر نکردم باید بگویم درگیر زندگی بودم. نویسنده هم آدمی است که با زندگی میجنگد. من در محیط پر تنش جنوب زندگی میکردم. حوادث تلخ قبل از انقلاب را تجربه کرده بودم. حوادث بسیار تلخ و رنجآور جنگ را هم پشت سر گذاشتم. از همان ابتدای دوران دانشجویی کار میکردم و این فرصت و موقعیت را پیدا نکردم که به طور متمرکز به چاپ آثارم بپردازم و یا چندان ضرورت آن را احساس نمیکردم.
پس چه شد تصمیم گرفتید کتاب چاپ کنید؟
مسایل اجتماعی و سیاسی که ما پس از انقلاب و جنگ تجربه کردیم برای من بهعنوان یک زن انگیزه نوشتن به وجود آورد تا بهعنوان یک پناهگاه و یک یار همیشگی به آن پناه ببرم. نوشتن "فردی" است که میتوانید با او روراست باشید. نوشتن را "شخص" میدانم. نوشتن فردی است که شما مجبور نیستید به او دروغ بگویید. هر وقت که مجبور شدید میتوانید دیگر ننویسید. بنابراین اینکه تا اوایل دهه 80 از من کتابی چاپ نشده شاید به نفعم بوده و باعث شد تجربیاتم به جایی برسد که امسال یک رمان 300 و چند صفحهای تحویل نشر گلآذین بدهم. در حال حاضر با انتشارات قرارداد بستهام و خوشحالم که سه سال روی کتاب جدیدم کار کردهام. مهم نیست که نویسنده حتما زود کارش را شروع کرده باشد و یا اصلا مهم نیست که یک نویسنده کتابهای زیادی نوشته باشد، بلکه مهم این است که چه چیزی نوشته است و از همه مهمتر این که نویسنده چقدر به نوشتههای خودش اعتقاد و باور دارد؟ باید ببینیم نویسنده خودش چقدر به عدالت و آزادی اعتقاد دارد و تا چه مقدار به آدمهای غیر از خودش اجازه ظهور میدهد. ما نویسندهها تا چه اندازه به گفتههای خودمان ایمان داریم؟ چقدر به دیگران فرصت میدهیم و چقدر حرف مخالفمان را تحمل میکنیم؟ همیشه میگوییم: "آیینه چون نقش تو بنمود راست، خود شکن آیینه شکستن خطاست"، ولی چقدر به آن اعتقاد داریم؟ به نظر خودم اینکه نوشتن را دیر شروع کردهام حتی برایم یک امتیاز بوده چون باعث شد ابتدا یک سری چیزها را تجربه کنم و بعد به سمت این حوزه بروم. نوشتن را با حوزه نقد شروع کردم. متوجه شده بودم قدرت نوشتن داستان را ندارم و به همین خاطر تمام آثاری که چاپ میشد را میخواندم. خواندن کتاب کمک زیادی به من کرد. در حال حاضر وقتی قرار است کتابی را تحویل ناشر بدهم خودم سه چهار بار آن را بازخوانی میکنم تا ببینیم اصلا آن را قبول دارم یا نه؟
چه عالی. پس اثر جدیدی در دست انتشار دارید. نام رمانی که قرار است توسط نشر گلآذین منتشر شود چیست؟
نام کتاب "تهران، شهر بیقرار" است. بنمایه داستان اجتماعی، تاریخی و عشق است. برهه زمانی رمان دقیقا از سال 1356 و قبل از حوادث انقلاب شروع میشود و تا پایان دهه 80 و آغاز دهه 90 ادامه دارد. این کتاب در چرخه انتشار افتاده است ولی مشخص نیست چه زمانی منتشر میشود.
شما علاقه خاصی به ادبیات تاریخی و اقلیمی به ویژه جنوب کشور دارید. آخرین اثرتان مجموعه "چند پیامک کوتاه" شامل تعدادی داستان است که در دهه پنجاه میگذرد و شخصیتها دقیقا در موقعیت جغرافیایی اقلیمی جنوب سیر میکنند و بعد به تهران برمیگردند. یک سری از داستانها هم در موقعیت اقلیمی تهران و اطراف آن جاری است. در این داستانها موقعیتهایی که در شرایط تاریخی فعلی جاری است متبلور شده. طبیعی است در جنوب به دنیا آمدید و آن خطه را به خوبی میشناسید اما برایم جالب است بدانم چرا باید همه داستانهای شما موقعیت جنوب را داشته باشند؟
برای اینکه به موقعیت جنوب بسیار علاقهمند هستم. یک نویسنده اگر بتواند ویژگیهای بومی و اقلیمی را با فرم و نگاه جهانی گره بزند از نظر من نویسنده موفقی است، البته به شرطی که گنجینه تجربه واژگانیاش وسیع باشد. متاسفانه ما در ادبیات کنونی لغزشهای خیلی آشکاری میبینیم. فکر میکنم اگر ما بهعنوان متولیان ادبیات داستانی مواظب آن نباشیم، بدجور به بیراهه خواهد رفت. همچنان که فعالیتهای زنان در زمینه ادبیات داستانی میتوانست روند خودش را پیش بگیرد و تفاوتهای جنسیتی، معیشتی، تاریخی، شغلی و... را به شکل داستانی ارائه کند اما اسیر یک محدودیتی شد که شاید دلیلش عدم تجربه نویسندهها بود. متاسفانه در ادبیات داستانی نیز در سطح وسیع یک لغزشهایی وجود دارد که اگر ما بهعنوان متولیان ادبیات داستانی به داد آن نرسیم به جایی نخواهد رسید. اخیرا شاهد بودم برخی آثار داستانی در رویدادهای دولتی و غیردولتی جوایز مختلفی را کسب میکنند اما وقتی آن آثار را میخوانیم میبینیم یک تکرار و موج است و متاسفانه نه نویسنده خودش میداند کجای کار قرار دارد و نه خوانندهای که این نوع ادبیات را رونق میدهد و تبلیغ میکند! ادبیاتی که فقط متکی به لحن پیکارسک، لحن کوچه بازاری و لحن اقشار بسیار پایین (از نظر معیشتی) است و شخصیتهایی را معرفی میکند که به دلیل موقعیتهای سخت، تلخ و تحمیل شده اجتماعی، بزهکار شدهاند. در این نوع آثار جای پیرنگ، داستان و چالش زبانی خالی است و این نوع ادبیات داستانی فقط به لحن متکی است. شخصیت و شخصیتپردازی در این نوع آثار وجود ندارد و بار معنایی که شخصیت باید حامل آن باشد در این داستانها نیست. در نتیجه در شرایطی قرار داریم که دلیل پرفروش بودن خیلی از آثاری که در ادبیات داستانی تبلیغ میشوند، تاثیر و تبلیغ ناشر و به نوعی رابطه ناشر با اقتصاد بازار است. این باعث میشود یک سری کتابها بدون اینکه موقعیت خاص و تاثیرگذاری در ادبیات داستانی ما داشته باشند به چاپهای چهاردهم و پانزدهم برسند، در حالیکه یک اثر خوب داستانی ممکن است دیده و شناخته نشود و نویسنده بعد از تلاش بسیار به یک پوچی برسد و تازه پولی هم از خودش هزینه کرده باشد. متاسفانه این اتفاق خطرناک در حال حاضر بر فضای ادبیات داستانی به شدت حاکم است. امروزه بیشتر ناشر تعیینکننده است نه نویسنده. سخنم این است که ناشر نباید سرنوشت نویسنده و ادبیات داستانی را مشخص و تعیین کند. ناشر در روند ادبیات داستانی نقش دارد اما نقش اصلی را باید نویسنده داشته باشد.
البته در تمام کتابهایی که از شما منتشر شده میتوان توجه به مسایل تاریخی و تاریخ معاصر را دید.
آدم در یک تاریخ معینی زندگی میکند، بنابراین جدا از تاریخ نیست. تاریخ بر تمام روند زندگی انسان از آغاز تا انتها مسلط و متبلور است. در زمان و تاریخ است که کنشهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اتفاق میافتد. طبیعت در تاریخ جریان دارد. انسان هر چقدر بخواهد از تاریخ فرار کند باز از تاریج جدا نیست. ممکن است یک نفر بگوید من فقط داستان رمانتیک دوست دارم. شما داستان رمانتیک را در یک موقعیت زمانی و مکانی دوست دارید. حتی خلا هم یک موقعیت زمانی و مکانی دارد. در نتیجه هر کدام از ما انسانها در هر دورهای که زندگی کرده باشیم متاثر از حوادث تاریخی، اجتماعی، سیاسی و طبیعی هستیم. من سن کمی ندارم و به قول معروف در راند آخر هستم. امیدوارم زنده باشم و چیزهای خوبی را تجربه کنم و چیزهای خوبی بنویسم. حوادث قبل از انقلاب را تجربه کردهام. در یک محیط کارگری بزرگ شدهام و درگیریهای خانوادهام از نظر معیشتی و شغلی با مسایل روزمره بر من تاثیر گذاشتهاند. یک زمانی آرزو داشتم نویسنده شوم و این مسایل را بنویسم. آرزو داشتم یک سری از نویسندههای بزرگ ایران را از نزدیک ببینم و با آنها آشنا شوم. هیچ چیز جدای از لحظه نیست. لحظه بسیار گذران است ولی هم با قبل ارتباط دارد و هم با بعد. از نظر من واقعیترین بخش رمان آن بخشی است که از حوادث و جریانات اجتماعی، سیاسی، تاریخی و حتی جغرافیایی که بر جامعه گذشته است تاثیر میگیرد.
خوشبختانه این فرصت را داشتید به مسایلی که اشاره کردید نزدیک شوید و به آنها بپردازید. واقعیت این است که خانمهای نویسنده در یک موقعیت خاص تاریخی قرار گرفتند. هم سن و سالهای شما تلخیها و شادیهای قبل از انقلاب را تجربه کردهاند و هم جریانات سیاسی، اجتماعی و تاریخی پس از انقلاب، جنگ و پساجنگ را دیدهاند.
بله. به نظر من این رخدادها توانست در ادبیات زنانه یک تبلور مثبت و پیشروندهای داشته باشد، البته تا یک حد و دورهای و بعد متاسفانه متوقف شد. میخواهم از نویسندگانی مثل منیرو روانیپور، شهرنوش پارسیپور، منصوره شریفزاده و مهکامه رحیمزاده و از همه مهمتر غزاله علیزاده نام ببرم که در یک دورهای خیلی خوب شروع کردند و مهمترین دلیلش هم رخدادهای اجتماعی و تاریخی بود که از دوران قبل از انقلاب به این سو تجربه کرده بودند. این نویسندگان به دغدغههای اجتماعی و رنج زن ایرانی در آن دوره تاریخی به خوبی نزدیک شدند و داستانهایشان بنمایههای خوبی داشت اما متاسفانه این روند متوقف شد. ادبیات آنها در گستره وسیعش میتوانست چنان با موقعیتهای بومی و اقلیمی پیوند بخورد که با فرم ادبیات جهانی هم متصل شود و پویا و دنبالهدار باشد اما این ویژگی تا اواسط دهه هشتاد ادامه داشت و از اواخر و پایان دهه هشتاد به این سو تبدیل به ادبیات آپارتمانی شد. در واقع تجربه واقعی، زنده، ملموس و جاری که زنها همین الان در جامعه دارند به ندرت در آن ادبیات متبلور شده و بیشتر به ادبیات آپارتمانی و تعداد شخصیتهای کم و کمکنش تبدیل شده است.
شما پس از انتشار مجموعه "یک فنجان سرد"، کتاب "شازده ناقص" را در سال 1385 منتشر کردید که به چاپ هفتم نیز رسیده. "نقد بینقاب" و "پژواک شعر نو" از دیگر آثار منتشر شده شما محسوب میشوند. در کتاب آخرتان به بررسی شعر پرداختید. اطلاع دارم که اشعار زیادی سرودهاید پس چرا کتاب شعری از شما انتشار نیافته است؟
اشعار زیادی دارم اما حقیقت این است که جرات نمیکنم به وادی شعر نزدیک شوم چون فکر میکنم شعر امروز زبان دیگری دارد؛ زبانی که در عین حال شاید روایی و ساده باشد اما ظرافتها و پیچیدگیهای استعاری خاص خودش را دارد و به اعتقاد من، وارد شدن به این عرصه دو نشانه دارد؛ یکی قدرت و خلاقیت و دیگری خیانت! در واقع به نظرم فردی که قدرت، خلاقیت و توانایی شعر گفتن را ندارد و وارد این وادی میشود، به شعر ضربه زده است. درست مثل حوزه ادبیات که با تولید انبوه کتاب داستان مواجه است. یکی از عوامل این اتفاق عامل سانسور و ممیزی است و عامل دیگر کثرت ناشرانی است که وزارت فرهنگ و ارشاد به آنها مجوز داد و امروز با تعداد انبوه ناشران مواجه شدهایم و این هم به تولید انبوه کتاب منجر شده است. به همین دلیل میبینیم هر فردی 10 داستان کوتاه مینویسد و آن را با هزینه شخصی به ناشر میدهد و کتاب چاپ میشود، در حالیکه متاسفانه این چاپ کتاب هیچ کمکی به آن نویسنده نمیکند به دلیل اینکه کتاب خوانده نمیشود و نویسنده گرفتار همان یک کتاب میشود. بنابراین وزارت ارشاد با مسئله ممیزی و مسئله انبوه ناشر، زمینه زدن ضربه به وضعیت نشر و ادبیات را ایجاد کرده است. ضمن اینکه مشکل کاغذ هم مشکل عمده دیگری است که جلوی نویسندهها را گرفته است. کتاب "پژواک شعر نو" جمعآوری اشعار خاصی بود که در جامعه بسیار علاقهمند داشت. این کتاب با استقبال زیادی روبرو شد. در این کتاب اشعار شاعران دهه چهل به بعد را همراه با توضیح کوتاهی درباره شاعران و شعرها جمعآوری کردهام. کتاب "شهریور هزار و سیصد و نمیدانم چند" نیز چهار بار تجدید چاپ شده است. جا دارد اشاره کنم یکی از مواردی که به ادبیات لطمه میزند مسئله چاپهای مجدد صوری است که برخی از ناشران در بازار عرضه میکنند تا برای کتابشان جاذبه ایجاد کنند، در حالیکه این چاپها واقعی نیست. البته کتاب "شهریور هزار و سیصد و نمیدانم چند" در جایزه پروین اعتصامی بهعنوان بهترین رمان شناخته شد و نامزد نهایی جایزه مهرگان شده است. "شهر گم شده زیر رملها" نیز بهعنوان کتاب سال استان خوزستان شناخته شد و نامزد جایزه مهرگان هم بود. خوشحالم دو بار نامزد جایزه مهرگان شدم و یکبار نامزد نهایی بودم. کتاب "بازنویسی هفت پیکر نظامی برای نوجوان" را نیز بسیار دوست دارم. نشر پارسه از 30 نویسنده دعوت کرد ادبیات کهن را بازنویسی کنند که نویسندههای مطرحی بودند و من هم کتاب هفت پیکر نظامی را بازنویسی کردم. بعد از آن کتاب "من گمشدهام" را نوشتم. برعکس رمان "شهریور هزار و سیصد و نمیدانم چند" و "شهر گمشده زیر رملها" که جنبه اجتماعی، تاریخی و اقلیمی بر آنها مسلط بود، در رمان "من گمشدهام" خواستم تجربه کنم که میتوانم رمان عامهپسند بنویسم یا نه. این رمان در محدوده ذهن خواننده عام است البته با انگیزههای خاص اجتماعی. در این رمان به دختری نزدیک میشوم که با یک پسر خانواده را ترک میکند و فرار میکند و همه میگویند پسر او را دزدیده است در حالیکه انگیزه و خواست خودش بوده که برود. در آخر رمان هم دختر به زندگی خودش برمیگردد. بعد از این رمان اثر "چند پیامک کوتاه" را نوشتم که توسط نشر داستان منتشر شد.
به نظرم شما در نگارش این آثار مخاطب عام را در نظر گرفتید و دوست دارید همه سنین رمانهای شما را بخوانند.
تقریبا همینطور بوده است. سعی کردهام که ساختار رمانها و داستانهایم از ساختار فرم جهانی دور نشود و در عین حال زبان را به خواننده عام نزدیک کردهام. این را هم شاید مدیون تجربه زیستم هستم که از نظر اقلیمی در یک موقعیت و سرزمین اجتماعی گستردهای زندگی کردهام.
آیا به نسل جدید ادبیات امیدوار هستید؟
بله بسیار زیاد. مرتب کارهای آنها را میخوانم و دنبال میکنم با وجود شرایط سختی که تجربه میکنند همچنان به ادبیات داستانی عشق و علاقه دارند. نسل جدید، ادبیات را با علاقه زیادی به ارزشهای اخلاقی و انسانی دنبال میکند و با ادبیات جهان آشناست. آنان زبان قویی دارند و چند زبان مختلف دنیا را میشناسند. همه اینها باعث شده جوانها به سمت جهانی شدن پیش بروند. نگاه بازی دارند و دریچه نگاهشان به روی دنیا باز است. تلاش جوانها همراه با آگاهی است. شاید این حرف من با صحبتهایم در مورد انبوه نویسندگان تناقض داشته باشد. درست است که انبوه نویسندگان یک موضوع منفی است ولی واقعا در هر چیز منفی، ممکن است یک چیز مثبتی هم باشد. به هر حال در بین این همه انبوه حتما تعدادی آدم استخواندار هم بیرون میآید و به جامعه ملحق میشود. به نظرم جامعه متولی ادبیات داستانی نباید تسلیم عواملی شود که در اطراف موضوع ادبیات داستانی پررنگ شدهاند، ولی متاسفانه الان این مسئله بر جامعه تسری پیدا کرده است. یکی از این عوامل مسئله چاپ کتابها است. ناشران به خاطر سرمایهگذاری و مسئله اقتصادی، کار هر نویسندهای را چاپ نمیکنند. نویسنده خودش را به هر دری میزند و هزینه هم میکند تا کتابش را چاپ کند. این بخشی است که جامعه را به سمت مسیر مثبتی نمیبرد. در کنار این مسئله یک سری عوامل مخرب بسیار زیادی بهوجود آمده و آن هم تاثیر ناشران صاحب قدرت و سرمایه است که از نظر اقتصادی بسیار قوی هستند. ادبیات داستانی در چنگ ناشران است و هر کتابی که بخواهند را به چاپ چندم میرسانند. پخش کتاب دست آنها است و تمرکزشان هم فقط روی پخش آثار خودشان است. این مسایل کژتابیهایی است که در جامعه کتاب ما به وجود آمده است و نتیجه مثبتی نخواهد داشت. نکته دیگری که همه ما اسیر آن هستیم این است که نویسنده باید جهانی و مدرن فکر کند. مدام صحبت از مدرن بودن میکنیم ولی هیچکدام چشم دیدن همدیگر را نداریم. بسیار ساده و لری بگویم که همدیگر را با نوک میزنیم. نگاه و شخصیتهای متفاوت را نمیتوانیم ببینیم و عقاید مختلف را نمیتوانیم تحمل کنیم. فکر میکنم در زمینه ادبیات داستانی از زمان صادق هدایت و غلامحسین ساعدی به بعد چندان کار مهمی انجام ندادهایم. به احمد محمود و امثال او هم رسیدیم ولی متوقف شدیم. مدام داریم یکدیگر را تکرار میکنیم. ادبیات جهان عرب به شدت از ما جلو افتاده است. چرا با وجود پیشینه مهم ادبی دچار افت شدهایم؟ البته مسئله سانسور روی این موضوع تاثیر بسیار زیادی گذاشته است. آنقدر سانسورها زیاد است که نویسنده خودش را سانسور میکند. کتاب "نقد بینقاب" حدود چهار سال چاپ نشد و زمانی انتشار یافت که هیچکس آن را نخرید. مسئله دیگری که نویسندگان حمایت نمیشوند مسئله ترجمه آثار است. کتاب "شهریور هزار و سیصد و نمیدانم چند" دو بار در نمایشگاه فرانکفورت آلمان شرکت کرد و با استقبال خوبی هم مواجه شد. مسئله ترجمه نشدن کتابها بنمایه بسیار گستردهای دارد و عوامل مختلفی در آن دخیل است. به هر حال همه این موارد هست و به قول حافظ: "صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا که قبول افتد و که در نظر آید".
به عنوان یک نویسنده پیشکسوت که آثار متعددی نوشته و جوایزی را برده، به داستاننویسهای جوان که به این حوزه علاقهمند هستند چه توصیهای دارید؟
مهمترین عواملی که باعث میشود یک نفر نویسنده شود، مطالعه و دیگری تجربه زیست است. مطالعه و خواندن بخشی از زبان را هم بهوجود میآورد که آن در واقع زبان تئوری است اما آن زبانی که در چالشها و کشاکشهای زندگی بهوجود میآید همیشه با نویسنده است. حتی اگر یک نویسنده در یک سلول انفرادی باشد همه دنیا را با خودش به آن سلول انفرادی میبرد. خوشبختانه و یا بدبختانه فضای مجازی و وسایل ارتباط جمعی فرصت زیادی برای خواننده ایجاد کرده که بخوانند. در زمان خودمان تا اصفهان میرفتیم تا بتوانیم یک جزوهای که جلوی چاپش را گرفتهاند از یک شخصی بگیریم و بخوانیم، اما در فضای مجازی انواع و اقسام مطالب هست و با یک گوشی میشود مطالب زیادی یاد گرفت و این وجه خوب دنیای امروز است و وجه بدش این است که با وجود فضای مجازی دیگر خبری از خواننده با حوصله، با هدف، مقاوم و صبور نیست. در حقیقت فضای مجازی هلزده است و همه هلزده شدهاند. نتیجهاش این میشود که آدمها حرفهای روزمره خود را مینویسند و کتاب میکنند و بعضیها هم ادبیات کوچه بازاری را اصل قرار میدهند. ادبیات کوچه بازاری وجود دارد و خیلی خوب است که به آن توجه شود اما باید با آن داستان بسازید. رمان و داستان شما اول باید قصه و چارچوب داشته باشد و بعد روح انسانی در آن متولد شود. باید یک چیزی بگویید و یک تغییری ایجاد کنید. اگر قرار باشد از این نوع نوشتار نتبرداری شود هر صفحه تکرار انبوهی کلمه است. متاسفانه بهترین جوایز هم به همین آثار داده میشود چون قرار است یک عده جایزه بگیرند. قرار نیست ادبیات جایزه بگیرد بلکه قرار است آدمها و ناشران جایزه بگیرند و اینجاست که ما میلنگیم.
خانم نژادحسن در حال حاضر اثری در دست تالیف دارید؟
دو کار دارم که یکی از آنها را بسیار دوست دارم که کار بر روی ادبیات اقلیمی لرستان است. از 15 یا 20 سال پیش شروع به جمعآوری فولکلور غنایی و سوگسرودههای لری کردم و الان کتاب تقریبا آماده است منتها چون عکسهای رنگی دارد چاپ آن خیلی سخت است و گران میشود. نمیدانم آیا ناشری را پیدا میکنم که این کتاب را منتشر کنم یا نه. لرها به سوگسرودها میگویند سرمویه. معمولا یک نفر در مجلس به ویژه مجلس زنان مینشیند و یک شعری را میخواند و سپس همسرایان این شعر را با هم به صورت کر میخوانند. این سوگ قدیمی همچنان در لرستان جاری و ساری است. من این سرمویهها را جمعآوری کردهام و امیدوارم بتوانم آن را چاپ کنم. غیر از آن یک رمان هم دارم که بخش عمدهای از آن در لرستان میگذرد چون من در سالهای جنگ به صورت منقطع به لرستان میرفتم. این دو اثر را در دست نگارش دارم و امیدوارم بتوانم آنها را به چاپ برسانم.
شما همچنان در کنار حرفه نویسندگی مشغول نقدنویسی هستید و این فعالیت در زندگی ادبیتان بسیار پررنگ است.
بله. اگر داستانی به دستم برسد که مورد توجه و علاقهام باشد، هم از آن استفاده میکنم و هم درباره آن نقد مینویسم و هزینهای هم بابت نوشتن نقد از هیچ روزنامه یا مجلهای دریافت نمیکنم. فقط زمانی از یک مجله هزینه دریافت کردم که هنوز برایم شیرین است؛ برای نشریه "جشن کتاب" نقد میفرستادم و زندهیاد محمدعلی سپانلو 30 تومان در پاکت میگذاشت و برایم میفرستاد. اما در حال حاضر مشغول یک فعالیت به نظرم بسیار شیرین و خیلی خاص هستم که ممکن است نتوانم آن را ادامه دهم؛ در کرج همیشه در زمینه کارهای فرهنگی فعال بودهام و الان حدود سه سال است که جلسات "پنجشنبههای نقد" را با افرادی که قبلا شاگردان ادبیات داستانی خودم بودهاند در موسسه "فانوس ادب البرز" برگزار میکنیم. این جلسات به صورت ماهانه برگزار میشود و افتخار دبیری جلسات را به بنده دادهاند. بیشتر نویسندگان کرجی هستند اما نویسندگان، شاعران و روزنامهنگاران ساکن تهران هم در جلسات حضور دارند و کتابهایی که نقد میکنیم متعلق به همه جای ایران است. برخی از نویسندگان لطف دارند و با ما همکاری میکنند. باید ببینم تا چه زمانی میتوانم این جلسات را ادامه بدهم. شاید خداحافظی کنم و یک گوشه بنشینم و لحاف خودم را وصله بزنم.