سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: اتفاقا نخستین تصویرم از روزبه حسینی به کتاب شعرش برمیگردد، فکر کنم سال 77 بود و او به دانشکده سینماتئاتر شاید به واسطه دوستیاش با حسن محمودی، نویسنده و روزنامهنگار رفت و آمد میکرد. او بیست ساله بود و اولین کتابش را منتشر کرده بود و اتفاقا بچهها درباره آن کتاب گپ میزدند و البته تنها این کتاب نبود بلکه مجموعه اشعاری از شاعران جوانی بود که در مکتب رضا براهنی، شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد که در منزل شخصیاش داشتند دوره میدیدند و حالا یکی یکی صاحب کتاب میشدند و در آن روزها بسیار هم بازارشان داغ بود و ما هم در کلاسمان رُزا جمالی را داشتیم که در همین مکتب داشت تربیت میشد و اتفاقا این شاعر نیز در همین سالها کتاب اولش را منتشر کرد: این مُرده سیب نیست، یا خیار هست یا گلابی!
جریان و موجی که به شعر زبان شناختی شناسا شدند و در هنجارگریزی بیمثال بودند و یکهتازی هم میکردند؛ حال و هوایی که دیگر رنگ و لعابی از آن باقی نمانده است مگر هرازگاهی کتابهایی که در همان حال و هوا منتشر شود اما از آن شوریدگیهایش منها میشوند. جریانی که انگار در خود و مخاطبان محدودش بیسروصدا باقی مانده و شاید دوباره جان تازهای بیابد. با رفتن رضا براهنی از ایران و آمدن دولتهای نهم به بعد، این روال هم از حرارت و التهابش کاسته شد و هنوز هم انگار شعری در جامعه خوانده نمیشود و اگر هم میشود، خوانش مسکوت و اصطلاحا تو دلی است!
"هان؟!" عنوان دفتر شعری از روزبه حسینی است که در نشر هونار منتشر شده است. این مجموعه شامل بیست شعر است که در طول یکسال، بهمن 1376 تا بهمن 1377، سروده شدهاند. مجموعه شعر قبلی روزبه حسینی بیست سال پیش منتشر شده بود و او در پیشانی کتاب دلیل این فاصله را "بحران شعر معاصر در دهه هشتاد" و همچنین "سکوتی خودخواسته در شعر" دانسته است. حسینی برای انتشار این شعرها با توجه اینکه متعلق به سالها پیش هستند، در سطربندی شعرها اندکی بازنگری کرده و سپس آنها را برای انتشار در این مجموعه گردآورده است. مجموعه شعر قبلی حسینی "یک توی هزار معنی گرفته من" نام داشت که در سال 1377 به چاپ رسیده بود. همچنین در میان آثار او یک مجموعه شعر هم برای کودکان دیده میشود که "سیاهی که میخواست سفید باشه" نام دارد و در سال 1381 منتشر شده بود. عمده تالیفات حسینی در حوزه ادبیات نمایشی بوده است. "همینه 1"، "همینه 2"، "وقتی روح لیر از ژوکر مرخصی میگیرد" و "سه مرثیه هذیان برای بودن و ماندن و رفتن..." نمایشنامههایی است که حسینی تاکنون منتشر کرده است. در میان آثار او کتابهایی هم درباره تئاتر دیده میشوند که "این سه تسخیرناپذیر" (درباره تئاتر ابزورد) و "وقتی عروسکها ساکتاند 1" (درباره گونههای تئاتر عروسکی) از آن جملهاند.
این مجموعه از عناوین شعری "دیشب خواب دستهای تو را دیدم"، "توماس"، "ساقی"، "هزار تو هزار پرنده هزار مرغ"، "راه از تو راه بیراهه میگذرم"، "جبل جبل"، "وقتی انگشتان من یک تو را لمس میشوند"، "الان دارم واسه چشمات مینویسم"، "چرخ میزند زمین"، "و اول کلمه بود"، "نه انقدر که فکر می کنی"، "هان"؟!، "چرا؟!"، "من معتقدم، باید عاشقانه زندگی کرد"، "همانهی همن همان همانندگی!"، "چرا من؟!"، "از این جا به بعد"، "قصه درهم ریختهی تو"، "و ناگهان برق قطع میشود" و "و شعر من دارد سعی میکند ادای عاشقها را دربیاورد" تشکیل شده است.
در یکی از شعرهای این مجموعه با عنوان "هزارتو هزار پرنده هزار مرغ" میخوانیم: "هزار تو هزار پرنده هزار مرغ / از کوچههای سی سال اردیبهشت / از کوچههای سی هزار فردوسی / هر شب هزار تو هزار من از روی انگشتهای فردوسی / طی میشود از روی هزار بار پرنده / هزار باره هدایت / هدهد از میان هزار باره فردوسی / بلند میشود از روی شانه رستم / بلند میشود از روایت سی مرغ و / بیست و نه هزار سال مرغ را / به دنبال رستم از پر سی مرغ / به چشمهای اسفندیار.../ میان هزار اردیبهشت / مرغ را روی شانه فردوسی / از هزار کوچه عطار از هزار کوچه سی مرغ / به میان یک هزار میلیون هدهد از روایت / در هم ریخته تو / به میان تو / به میان دستهای پر از سی میلیون هدایت از / سی هزار توی تو / از شانههای تو / از شانههای من اسفندیار! / شانه از درون سی مرغ به سوی تو تقدیس میکند / هزاره کوههای قاف / از شانههای تو از شانههای تو هزار فردوسی هزار هدهد / روی انگشتهای تو میریزم / روی انگشتهای تو تقدیس میکنم / هزار بار... / قافی تو قافی که از هزارباره قوقوی من قدیس میشوی/ تو مرا به تمجید تو / به تمجید هزار پرنده از تو / سی مرغ / میزنی/ از شانههای تو! / از شانههای تو! / از شانههای تو از تو یک از تو هزار قاف / از تو هزار و یک کوه پر از قاف قدیس میکند مرا / از تو هزار قو قیقاج میزند/ از تو هزار قو روی قیقاج من / هزار رستم و سی مرغ را به هزارتوی تو تور میزند / هزار من و اسفندیار را...". حسینی این مجموعه شعر را به رضا براهنی تقدیم کرده است.
بعدها با هم در پروندۀ تئاتر که به سردبیریاش منتشر میشد، همکار شدم. به هر حال شاعر برگهای کاغذی صرف نیست بلکه شاعرانگی را در هوای زندگی نیز نفس میکشد. همین خود شاید بهترین دلیل شده که همچنان با او نه تنها سلام و علیک داشته باشم که همواره از روزبه به عنوان یک اهل دل و دلسوز نام ببرم. دلش برای خیلیها سوخته و برایشان زحمتهای بیدریغ کشیده، شاید یکی از آنها محمود استاد محمد باشد که در مقام شاگردی هنوز هم به نیکی قدردانیاش را ابراز میکند.
در این سالها تئاترها، پژوهشها و دیگر نوشتههای روزبه حسینی را دنبال میکنم و هنوز میشود به او امیدوار بود که برگ برندهاش را در ادبیات و تئاتر رو نکرده باشد با آنکه در این سالها مصداقهای چشمگیر و در خور تاملش را نیز عرضه کرده و شاید بسیاری از نمایشنامه و اجرای نمایش "سه مرثیه هذیان برای بودن و ماندن و رفتن..." به عنوان یکی از برگهای تکخال او در عرصه هنر و ادبیات نام میبرند؛ اما در کل تلاش او قابل تقدیر است و جا دارد که برخی از منتقدان و پژوهشگران، شاعران و نویسندگانی مثل او را جدیتر دنبال کنند.
با روزبه حسینی درباره شعر، جریان شعری مکتب براهنی و کتابهایش گفتگو کردهایم که در ادامه میخوانید:
چرا مجموعه شعر "هان!؟" بعد از چند سال منتشر شده است؟
وقتی مجموعه نخست، "یک توی هزار معنیگرفتهی من"، شعرهای پیش از هجدهسالگیام در فاصله زمانی مناسب (بیست سالگی) منتشر شد، در واقع نخستین کتاب که هر نویسندهای هولِ انتشارش را دارد، انگار خیالم آسوده شد. پس تا دو سه سال نخست که همزمان درگیر تئاتر و مطبوعات هم بودم، اصلاً به صرافتِ چاپ کتاب دوم نیفتادم. کتاب اول هم ظرف یکی دو ماه چاپش تمام شده بود و اتفاقاً بسیار از عزیزان و دوستان شاعر و منتقد دربارهاش نوشتند و مجموعه جدی گرفته شد. اما بعد از آن، کتاب دوم تقریباً از سال 80 تا 97 بارها از سوی ناشران به ارشاد ارسال شد و مجوز نگرفت. من هم حاضر به سانسور نبوده و نیستم؛ حداکثر دو سه کلمه. تا بلاخره اتفاق فرخنده آشنایی با خانم ذبیحمند به واسطه دوست جوانم فرهاد سلیمی شکل گرفت و نشر هونار توانست به شکل معجزهواری کمتر از دو هفته به مجوز دست پیدا کند و انصافاً در شکل و فرم بیرونیِ کتاب هم لطف و وسواس بسیار به خرج دادند.
عشق چقدر میتواند در این قالبهای مدرن گویای روابط عاطفی ابدی و ازلی باشد؟
مدرن یعنی چه؟ اگر مدرن معنایش آوانگارد باشد، پیشرو باشد، در این مورد برای من قابل فهمتر است. به این معنا که در شعر پیشرو زبان باید حرف اول و شاید حرف آخر هم باشد، مسأله روشن است؛ زبان حامل همه چیزهای ازلی و ابدی است، روابط عاطفی که دمدستیترین رویداد در زبان است.
به چه مخاطبی در خلق شعرهایتان میاندیشید؟
به معشوقی که فهیمترین باشد. به محبوبی که فهمِ تمامِ زبان را هرچند خرچنگ قورباغه بنویسم، قادر باشد. اگر توی درونِ شعرهای من مخاطبی غیر از معشوقه آن زمان باشد، مخاطب را فهیمترین و دانندهترین میدانم و برای او مینویسم و به او کلمهای، حرفی باج نمیدهم.
آیا خودتان فکر میکنید از کتاب اول تا این کتاب دوم در اشعارتان تغییر محسوسی داشتهاید؟
شعرهای کتاب دوم مربوط است به سالهای 76 تا 77 یعنی 20 سالگی. یعنی یکی دو سال بعد از نوشته شدنِ شعرهای مجموعه اول. قطعاً بین این دو زمان باز هم شعر نوشتهام و احتمالاً دور ریختهام تا مطمئن شوم از شعرها و تجربه شعری مجموعه اولم کاملاً دور شدهام. اطمینان دارم این اتفاق و این تفاوت وجود داشته که همان سالها مجموعه دوم را با همین 20 شعر بستم.
شما در مکتب دکتر رضا براهنی رشد کردهاید، ویژگیهای این مکتب چیست؟
بله. من این اقبال را داشتهام که مثل دوستان دیگر نیازی نباشد بگویم بعد از فلان دیدار با فلان شخص من تحول پیدا کردم یا تغییر کردم؛ اساساً من آنجا ساخته شدم. پیش از ورود به کارگاه به اندازه سه مجموعه شعر نوشته بودم و چندین قصه کوتاه. یکباره آنها شدند خاطراتِ من با کلمات؛ خاطراتم با زبان. مکتب براهنی مکتب همیشه آموختن است، همیشه نو شدن، همیشه و در هر لحظه خالقِ آن لحظه خود بودن. پیش از خود را کنار نهادن و به پدیده خلقِ خود دست یافتن. مکتبی که به تو میآموزد چطور، خودِ بهترت باشی. مکتبِ زبان و زندگی در جهانِ زبان و فهم بالا و پایینِ زبان. مکتبِ براهنی یعنی به معنای حقیقی و واقعی شاعری، یعنی قصهنویسی.
خودتان چقدر تابع همین جریان شعری هستید؟
باید بدانید که من فقط در جلسات جمعههای آخر ماه، گاه شعر میخواندم. اصلاً در کارگاه چهارشنبهها فقط قصه میخواندم. انگار سن و سال و احساساتِ نوجوانیام راضی نبود تا شعرم در اتاق عملِ کارگاه جرّاحی شود. بنابراین در خصوص شعرهای من اگر کسی هم نظری داده باشد قطعاً بیرون از کارگاه و شخصی بوده. اما دینِ من به دکتر رضا براهنی ادا نشدنی است و این را همواره با صدای بلند گفتهام و خواهم گفت.
از میان شاگردان دکتر براهنی کدامها موفقترند و در این میان چه مسیری را طی کردهاند؟
حتماً نام بردن سخت است. ضمن اینکه هم من نتوانستم همه را تعقیب کنم و هم دوستانِ کارگاه به دلایل متعدد تمرکز نتوانستند داشته باشند. یعنی اغلب نه تمرکز بر کار و حرفهشان و نه تمرکز بر ایجاد جمعیتی منسجم. اولین و مهمترین مسأله، مهاجرتِ ناگزیر و یا به عبارتی تبعیدِ اجباریِ دکتر براهنی از ایران بود. عدمِ حضورِ فیزیکی ایشان و تعطیل شدنِ کارگاه مسأله اصلی بود. یادتان باشد که آن زمان روابط برون مرزی حداکثر از طریق ایمیل و نامهنگاری مقدور بود. دوستان جدی در کارگاه در فاصله زمانی کوتاه پس از مهاجرت ایشان، اغلب تک کتابی را منتشر کردند که همان کتابهای اول همه، آثار مهمی بودند و هستند هنوز. اما انتشارها اغلب ادامه پیدا نکرد. ناشرین و صاحبان نشریات اغلب آدمهای بازمانده از جریان پیشرو بودند و حالا جولانگاهشان را باز میدیدند. نقدها و حرفهای جدی جای خود را به یادداشتهای سفارشی و رفاقتی در روزنامهها دادند. جلسات نقد به دورهمیهای شعرخوانی بدل شده بود. تفسیرها و تعبیرهای حتی مندرآوردی یا نصفه نیمه از شعر پسامدرن اوج گرفته بود. ترجمههای غلط و بیریشه برخی از کمسوادان، اطلاعات و تعاریف غلط را دامن زد و به هر صورت، بچههای با اصالتِ کارگاه را به تدریج به گوشه رینگ بردند؛ یا برخی خودشان خواستند مثل من در بلبشوی آن گفتمانِ بیمار داوری نشوند. جریانهای انحرافیِ شعر بیداد میکرد و اسامیِ عجیب و غریبی از زبان و قلمِ شاعران و منتقدین شدند صفاتِ جدیدِ شعر و گونههای آن. و دست آخر، سانسورِ جمعی از سوی نگاهِ بیهوده مشکوکِ دولتی، صنفی و رسانهای یک سانسورِ جمعی را برای همهمان دامن زد.
در این سالها این همه اقبال از نام براهنی در مقامِ شاگردیاش مطرح بوده و دعوی شده. چگونه قابل اثبات هست که چه کسانی شاگردان حقیقی او هستند؟
اگر هرکس جلسات جمعههای مذکور یا برنامههای تئوری پنجشنبه را آمده باشد و بعضاً با یک جلسه خود را شاگرد او بداند، باید اغلب نویسندگان و شاعران را از جمله شاگردان او دانست. یا با تعریفی دیگر، متأثرین از آثار او را هم بخواهیم از جمله شاگردان بدانیم، که بیداد میشود. اینطور نیست اما. خوشبختانه بانو فرخنده حاجیزاده (نویسنده و شاعر ارجمند) مسئولِ کلاسهای کل کارگاه بودند و تمام اسامی و جلسات حضورشان را ثبت کردهاند که توسط پژمان سلطانی (شاعر و منتقد. فرزند خانم حاجیزاده) در کنار بخشهای دیگری از اسناد مربوط به کارگاهها در حال تدوین نهایی و آمادهسازی نهایی برای انتشار است. اما اگر از واژه حقیقی، کلماتی چون برحق و به حق، به اصطلاح برخی قدما، استخراج یا مراد شود، بایستی بگویم حقیقت را فقط حق داند و لاغیرِ او.
به نظرتان چرا از آن حال و هوای شعری دهه 70 دیگر نباید خبری باشد؟
از هیچ چیزِ دهه هفتاد خبری نیست. شعر که جای خود دارد.
آیا این طور نیست که هنوز جریان شعری دکتر براهنی همانند جریان شعری نیما، شاملو، احمدرضا احمدی و حتی رؤیایی با مردم و برداشتهای عامیانهتر فاصله دارد؟
از میانِ اینها که نام بردید فقط دو نفر تبدیل به جریان جدی در شعر فارسی شدند: نیما و شاملو؛ کم و کیفش البته بحث را به درازا میکشاند. جریانکِ موقتی که جناب احمدی و دوستانشان با خودچسبانی به زندهیاد فروغ مدعی بودند، تبدیل به جریان درست و حسابی نشد و نخواهد شد. شعر را با تفننِ شاعرانه اشتباه گرفتند و بعدها هم یکی از جریانهای مسموم زبان فارسی متأثر از همان تفننها، شکل گرفت: "دلنوشته"! اما یدلله رؤیایی انصافاً زحمت خود را کشیده و مقالات و کتاب در حوزه نقد نوشته ولو کمی سیبل را اشتباه گرفته باشد ولو به تکرار بسیار و گاه به عقبنشینی منجر شده باشد. آنچه در ادامههای او اما رونق گرفت، حتماً جریان است و حتماً جریانهایی هستند که مطلقاً به نفع زبان و شعر فارسی نبوده و نیستند. اما اصل حرف این است، عامیانهتر شدن را یا من نمیفهمم یا اگر درست هم فهمیده باشم حتماً به نفع شعر امروز نیست که شعر، آن هم بعد از چند صد سال عبور از زادروزش، عامیانه شود. شعرهای پیشین به خصوص اشعار پیش از نیما به قدر کافی از این وادی آسیب خوردهاند. در تمامِ دنیا هم اینطور است؛ دستِ کم یک و نیم قرن است که اینطور است. اما اقبال به سمتِ شعرهای رضا براهنی این اواخر به طرز شگفتآوری بسیار شده است؛ به خصوص اشعار عاشقانهی ایشان و به خصوص میانِ نسلِ جدید از عشاقِ عشق و علاقمندان به شعر و شاعری.
در این روزها حس میشود جریانهای شعری مسکوت ماندهاند و هیچ تحرکی نسبت به پدیدههای حسی پیرامونمان نیست؟
از یکسو رسانههای رسمی شعر را فراموش کردهاند؛ از سوی دیگر سطحینگری و آساننویسی در فضاهای مجازی همه را شاعر کرده و شاعران را ساکت. دیگر اینکه کلاً نویسندگان و شاعران این روزها بیش از هر کسانِ دیگری حیرانِ خودِ زندگی ماندهاند. این نگاهِ من است البته.
گرانی کاغذ و چاپ چقدر بر این حال و هوای مسکوت موثر هست؟
گرانیِ همه چیز بر این حال و هوا مؤثر است. خود حال و هوا هم بر این حال و هوا دامن میزند.
"هان" در کجای جامعه ایرانی استقرار مییابد؟
یک کتاب با پانصد نسخه تیراژ در چاپ نخست، مثلاً کجا را میخواهد بگیرد؟ البته بسیار امیدوارم دوستان به جز ابراز محبت و لطف، دربارهاش حرفهای جدی بزنند و بنویسند.
در این فاصله چندین ساله چقدر شعر گفتهاید؟
چهار مجموعه کامل که آخری به طرز غریبی دستنویسهایش مفقود شده، چون من هنوز شعر و رمان را ابتدا روی کاغذ مینویسم. یک شعر بلند 160 صفحهای هم نوشتهام که همه عجالتاً در بایگانی نوشتهها هستند.
آیا به نشر کتاب تازهای از شعر میاندیشید؟
کتاب سوم حاویِ شعرهای دو سه سالِ بعد از مجموعه "هان؟!" است و بسیار متفاوت از "هان؟!". اما عجالتاً دلم میخواهد دومی بیشتر خوانده، شنیده و کاویده شود؛ تا بعد که خب بعد است دیگر؛ گمان کنم ثابت کردهام در اغلبِ امورِ هستیام، آدم صبوری هستم.