سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، جعفر توزندهجانی سال 1341 در نیشابور متولد شد. داستاننویسی را در حوزه ادبیات کودکان و نوجوان با رادیو کرمان در سال 1385 آغاز کرد. او در سال 1363 به جمع نویسندگان مجله "کیهان بچهها" پیوست و از سال 1380 در تهران ساکن شده است. در دهه هشتاد علاوه بر نوشتن کتاب با مجلات کودک و نوجوان همکاری داشت. "سکه پدر بزرگ"، "جادوی دژ"، "چرا دریا عصبانی شد"، "افسون زنگ"، "افسانه سه پادشاه"، "کرمی که هیولا شد"، "بهشت گمشده بابام"، "النگ و ملنگ" و "مردی که گم شده" از جمله کتابهای منتشر شده این نویسنده محسوب میشوند. توزندهجانی عضو هیات مدیره انجمن نویسندگان کودک و نوجوان است و در مقطعی دبیری این انجمن را نیز به عهده داشته است. در این دیدار ضمن پرداختن به حرفه نویسندگی با او درباره نحو عضوگیری و فعالیت انجمن نویسندگان کودک و نوجوان نیز به گفتوگو نشستیم.
آقای توزندهجانی، بیشتر نویسندهها از کودکی اهل مطالعه هستند و یا در مدرسه به دلیل نوشتن انشا مورد تشویق قرار گرفتند و انگیزه آنان برای نوشتن تقویت شده؛ شما چه گذرانی برای نویسنده شدن داشتید؟
از دوران کودکی علاقه خاصی به افسانهها یا به قول ما نیشابوریها به "اوسنهها" داشتم. هر فامیلی که پیش ما میآمد از خاله، مادربزرگ و دخترخالهها تا اوسنهای برایم نمیگفت، دست از سرش برنمیداشتم. این مسئله باعث شده بود خواه ناخواه از کودکی علاقه خاصی به قصهها پیدا کنم، اما توجه بیش از حد به افسانهها باعث شد تبدیل به کودکی منزوی شوم که در دنیای خودش فرو رفته بود و با دیگران ارتباط خوبی نداشت و یک جورای بقیه طردش کرده بودند. تا این که در کلاس دوم ابتدایی معلمان که اتفاقا فامیل هم بود در کلاس کتابخانه کوچکی درست کرد. یک بار کتاب شیک و قشنگی برداشتم و زنگ تفریح که بچهها در حال بازی بودند شروع کردم به خواندن. از همان صفحات آغازین کتاب متوجه شدم که چقدر شخصیت به خودم شبیه است. اصلا انگار خودم هستم وقتی به پایان داستان رسیدم و شخصیت داستان تبدیل به قوی زیبای شد از خوشحالی به هوا پریدم. کتاب "جوجه اردک زشت" اندرسن، پای مرا به ادبیات مکتوب باز کرد. از آن روز به بعد مرتب کتاب میخواندم ولی تا سال 1356 هیچ داستان یا مطلبی ننوشته بودم. در همین سال درسی داشتیم به اسم "آیین نگارش" و معلم از ما خواست خاطرهای بنویسیم. خاطرم هست که پرسیدم چند خاطره باشد؟ و معلم گفت: مهم نیست چندتا باشد، فقط در حوصله و صبر کلاس بگنجد. خاطرهای نوشتم و خواندم و همه با دقت گوش کردند و معلم بسیار پسندید. از بچهها خواست تشویقم کنند و به من گفت: شما خیلی خوب نوشتهای، اما این خاطره نیست، داستان است. این جمله زمینهای شد که فهمیدم میتوانم داستان بنویسم؛ به همین سادگی. تا این که سال 1358 برای برنامه کودک رادیو کرمان نمایشنامه نوشتم که زمینه را برای حضور من در ادبیات کودک و نوجوان فراهم کرد.
زمانی که نمایشنامه نوشتید چند ساله بودید؟
آن زمان 17 ساله بودم.
پس سخن معلم، شما را به نوشتن مشتاقتر کرد. در آن دوران چه نوع مطالبی مینوشتید؟ آیا با توجه به مطالعات زیادی که داشتید از نویسندهها هم تاثیر گرفتهاید؟
از 17 سالگی نوشتن برایم به صورت جدی شروع شد. از سال 1356 که معلمم آن حرف را زد تا سال 1358 که برای رادیو کرمان نمایشنامه نوشتم و پخش شد، داستانهای کوتاه مینوشتم. البته داستانهایم آن زمان خیلی متاثر از نویسندگان خودمان بود و علاقه خاصی به صادق چوبک داشتم. قصههای جلال آلاحمد را میخواندم. داستانهای معاصر را دنبال میکردم مثلا قصه "پیرمرد گاریچی" که نوشتم کاملا متاثر از قصه "عدل" صادق چوبک بود. من فقط فضا را از جایی که چوبک در ذهن خودش ساخته بود، بیرون آوردم و آن را نیشابوری کردم. تا سال 1363 که نخستین داستانم در صفحه آخر "کیهان بچهها" چاپ شد و با احمد غلامی و بقیه نویسندگان آشنا شدم. وقتی به دفتر "کیهان بچهها" رفتم. آقای غلامی پایین ساختمان داستانها را از من گرفت و تا داخل دفتر نرفتم از این موضوع کمی دلخور شدم؛ هنوز که هنوز است اگر احمد غلامی را ببینم به شوخی میگویم یادت باشد مرا نبردی دفتر. البته میدانم آن زمان نمیشد راحت رفت داخل روزنامه کیهان و نیاز به نامهنگاری و هماهنگی با حراست داشت. ولی از همان دوران کودکی که مجله را میخواندم دفتر مجله برایم جای خاص و متفاوت بود. تا این که توانستم وارد تیم نویسندگان "کیهان بچهها" بشوم. قبلا به این صورت بود که داستانها را میفرستادیم و آقای حسین فتاحی که مسئول داستان "کیهان بچهها" بود آن را میخواند و چاپ میکرد. سال 1364 بود که مرحوم امیرحسین فردی گفت: میخواهیم از این به بعد کار را به صورت جلسهای برگزار کنیم و مرا برای نخستین جلسه دعوت کردند. آن روز احمد غلامی، علیرضا متولی، شهید حبیب غنیپور، حسین فتاحی و چند نفر دیگر حضور داشتند. قرار شد داستان را در جلسه بخوانیم و اگر تایید میشد، میرفت برای چاپ. خلاصه این که داستاننویسی من به صورت رسمی در جلسات "کیهان بچهها" شروع شد.
شما در مقطعی تصمیم گرفتید به تهران نقل مکان کنید. تا قبل از مهاجرت به پایتخت چه میکردید؟
تا سال 1360 کرمان بودم. سپس به استان هرمزگان نقل مکان کردم. از سال 1363 در شهر میناب مدتی مسئول انجمن تئاتر شهرستان شدم و داستاننویسی را هم دنبال میکردم. نمایشنامههایی که کار میکردیم به جشنواره تئاتر میبردیم و اکثرا برگزیده میشدند. آن زمان نمایشنامهای از اکبر رادی را به صحنه بردیم و از دل آن کوروش زارعی بیرون آمد که امروز هم بازیگر موفقی است. تا سال 1369 در میناب بودم و بعدها به بندرعباس آمدم. آنجا هم با جمشید خانیان و محمدعلی بهمنی آشنا شدم که آقای بهمنی داستانهای مرا در روزنامههای استان که صحفه ادبی داشت چاپ میکرد. انجمن "داستان بندرعباس" را راهاندازی کردم. با نخستین کنگره "شعر و داستان جوان" نیز همکاری داشتم. در کنار این فعالیتها و نوشتن در پروژه شرکت ساختمانی هرمزگان نیز کار میکردم.
جالب است در شرکت ساختمانی هرمزگان کار میکردید.
به این نتیجه رسیدم که از راه نویسندگی واقعا نمیتوان خرج زندگی را درآورد. برای همین در شرکت ساختمانی مشغول به کار شدم و در آن دوره ادبیات را خیلی جدی دنبال کردم. بسیاری از آثار ادبی مهم، داستانهای کوتاه، جهانی و هر چیزی که به دستم میرسید را در این 10 سال خواندم مثلا آثار فرانسه از کلاسیک تا مدرن. بعد سراغ ادبیات انگلستان رفتم و از چارلز دیکنز شروع کردم و به نویسندههای مدرن رسیدم. درباره ادبیات آمریکا هم همین کار را کردم. نه تنها در زمینه داستان بلکه آثار روانشناسی، فلسفی و تاریخی را نیز میخواندم. تمام جلدهای کتاب "در جستجوی زمان از دست رفته" را خوانده بودم. همه میگفتند این کتاب را در ایران فقط دونفر خواندهاند یکی مهدی صاحبی مترجم و یکی هم حرفچین آن و من میگفتم نه اینطور نیست سومین نفری که این کتاب را خوانده من هستم.
آقای توزندهجانی، نویسندگی از چه زمانی حرفه شما شد و نخستین کتابتان چه سالی به چاپ رسید؟
از همان زمانی که در استان هرمزگان بودم نوشتن برایم تبدیل به حرفه اصلی شده بود. مرتب مینوشتم و با نویسندگان بزرگسال در ارتباط بودم. مثلا در شیراز به دیدار نویسندگانی همچون ابوتراب خسروی، شهریار مندنیپور و دیگر نویسندگانی که آنجا بودند و من اسمشان را گذاشته بودم مکتب شیراز میرفتم. نخستین کتابم "کوزههای آب" در سال 1371 چاپ شد. این اثر حاوی مجموعه داستانهایی بود که از سال 1365 تا 1370 در "کیهان بچهها" منتشر شده بودند. از سال 1371 به بعد دیگر کتابی چاپ نکردم تا سال 1381 که در کتاب "میهمانی دیوها" منتشر شد.
حضور شما در تهران با انتشار کتاب "میهمانی دیوها" همزمان بود و با چاپ این اثر رسما وارد حوزه ادبیات کودک و نوجوان شدید. قبلا در بخش بزرگسال هم فعالیت داشتید و داستانهای کوتاهی از شما چاپ شده بود؛ چه شد مسیر خود را تغییر دادید؟
بله بعد از "میهمانی دیوها" دغدغهام ادبیات کودک و نوجوان شد به ویژه که در سال 1382 این کتاب جایزه "مهرگان ادب" را گرفت و همچنین از یک دورهای احساس کردم اگر برای کودکان و نوجوانان بنویسم خودم هم شادابتر هستم. درست است که در عرصه نوشتن، بیشتر برای کودک نوجوان مینویسم، اما در جلسات نقد آثار ادبی بزرگسال شرکت دارم. حتی دورهای در فرهنگسرای فردوس برنامه "با هم بخوانیم" را داشتم که هفت سال ادامه پیدا کرد. "با هم بخوانیم" در واقع دورهمی درباره کتاب است. کتابی را انتخاب میکنیم و پیرامون آن اثر گفتوگو داریم.
اما نوشتن برای کودکان و نوجوانان به مراتب سختتر از حوزه بزرگسال است.
قطعا ادبیات کودک دشوارتر است. حتی به نظرم سختترین کار جهان نوشتن برای کودکان و نوجوانان است. وقتی بزرگسال باشید به لحاظ روحی به هم سن و سالهای خودت نزدیکتر هستید، اما اگر قرار باشد برای کودک و نوجوان بنویسید باید به جهان آنها اشراف بیشتری داشته باشید. ادبیات قابل فهم این گروه سنی را بنویسید و در نتیجه کار دشوارتر است. هرچه گروه سنی پایینتر میآید کار سختتر هم میشود. نوشتن برای کودکان، کار بچگانهای نیست و اتفاقا ادبیات این گروه سنی خیلی تخصصیتر از بزرگسالان است.
شما از نویسندگانی هستید که به بازنویسی آثار ادبی برای کودکان و نوجوانان دست زدهاید. ضرورت این کار چه بود؟
همانطور که میدانید بازنویسی یعنی ساده کردن آثار ادبی کلاسیک برای مخاطب کودک و نوجوان تا بتواند آن را راحت بخواند. من "گرشاسبنامه" اسدی طوسی را برای انتشارات پیدایش بازنویسی کردهام. اگر رفتم سراغ این کار صرفا سفارش ناشر نبود بلکه ضرورتی بود که احساس میکردم. برایم بازنویسی و بازآفرینی جایگاه اساسی در ادبیات دارد. اگر تاریخچه ادبیات کودک و نوجوان را در ایران و جهان دنبال کنید و سراغ نویسندهای چون هانس کریستین اندرسن بروید میبیند که زمینه بیشتر داستانهای او اسطورهها و افسانههای اروپایی است. اصلا در تمام جهان ادبیات کودک و نوجوان ریشه در قصهها و حکایتهای قدیمی دارد. البته همه این حکایتها لزوما مناسب کودک و نوجوان نیست. از اینجاست که بحث بازنویسی و بازآفرینی پیش میآید. دغدغه من خیلی قدیمی است و برمیگردد به دوران کودکی که با آثار کلاسیک خودمان چون شاهنامه و مثنوی معنوی، گلستان و بوستان و همین گرشاسبنامه آشنا شدم و مهمتر از همه آشناییام با مهدی آذریزدی. دورانی که من زندگی میکردم جامعه ما رنگ بوی سنتی خودش را داشت و به شکل امروز کتاب در دسترس همه نبود. از مجلاتی هم که به دستمان میرسید باید "کیهان بچهها" را نام ببرم. توی خانهها اگر کتابی پیدا میشد همان کتابهای قدیمی بود که خواندنش برایم دشواری داشت. یکی از فامیلها مرا با گرشاسبنامه آشنا کرد. منظورم همسر عمهام، غلامعلی پهلوان، است که در کتاب "میهمانی دیوها" با نام خودش یکی شخصیتهای اصلی داستان است. او برایم "گرشاسبنامه" را میخواند. یک بار به تهران آمده بودیم و از میدان حر رد شدیم و پرسید میدانید این مجسمه چه شخصی است؟ همه گفتیم بله او رستم است. گفت: نه او گرشاسب قهرمان اسطورهای زرتشت است و اسدی طوسی براساس آن سعی کرد چیزی شبیه شاهنامه بنویسید. خلاصه این که آن روزها از یک طرف دل در گرو داستانهای کهن و کلاسیک داشتم و از طرف دیگر با روایتهای جدیدی روبرو بودم روایتهای که در سریالهای تلویزیون یا حتی نمایشنامههای رادیویی میشنیدم. آن زمان تلویزیون بیشتر فیلمهای انگلیسی و آمریکایی را پخش میکرد. زبان و فرهنگ من سنتی بود و داشتم این دنیای جدید را هم تجربه میکردم و دنبال روایتهای تازه میگشتم. دوره راهنمایی بودم که "قصههای خوب برای بچههای خوب" اثر مهدی آذرییزدی را خواندم و دیدم همان چیزی است که میخواهم یعنی هم حکایتهای قدیمی را به ما منتقل میکند و از طرف دیگر نوع روایتش متفاوت و تازه است؛ به عنوان نمونه یکی از قصههایی که آذرییزدی از "جوامع الحکایات" تازهنویسی کرده بود روایت برهای است که دوست دارد آواز بخواند و گرگی به دنبال شکار او است. او فقط به همین دو شخصیت بسنده نکرده و شخصیت سگ را به میان آورده و بخش مهمی از داستان درگیری سگ با گرگ است و گفتوگویهایی که با هم دارند. صحنهای دارد که خیلی هم نمادین است. یعنی سگ یک طرف رودخانه ایستاده و گرگ طرف دیگر. در واقع میخواهد بگوید بین این دو دره عمقی از اختلاف وجود دارد. در ادبیات قدیمی چنین ساختارهای نداریم. با چنین تجربیاتی از همان اول بازنویسی و بازآفرینی دغدغه اصلی من شد و معتقدم جامعهای رشد پیدا میکند که گذشتهاش را اول بازنویسی بعد بازآفرینی کند. همین فارسی دری را نگاه کنید قبلا که وجود نداشت و یک جورای بازآفرینی زبان قدیمی ایرانیان است. "میهمانی دیوها" نیز بازآفرینی افسانهها است. بازنویسی اثر را ساده میکند و بازنویسی خلاقانه داریم و در نهایت به بازآفرینی میرسیم. جامعه باید مرتب خودش را بازنویسی و بازآفرینی کند و این موضوع فقط منحصر به ادبیات نیست. ادبیات ریشه اصلی فرهنگ ما است و طبیعتا توجه ویژهای به آن داریم.
آقای توزهندجانی، به نظرم شما از آن دست نویسندگانی هستید که با نوشتن خوش هستند و از آن لذت میبرند.
بله واقعا همینطور است. قبلا داستانهایم را روی کاغذ مینوشتم و حالا در لپ تاپم تایپ میکنم. همین که انگشتانم روی کیبورد میآید احساس خوبی بهم دست میدهد و آنقدر لذتبخش است که زمان و مکان را از یاد میبرم. با نوشتن انگار وارد ابدیتی میشوم که زندگیام را به تعلیق در میآورد. یک رمانی نوشتم که متاسفانه سفارشی بود اما یکی از فصلهایش را خیلی دوست داشتم با این که بازخورد بیرونی این کتاب خیلی برایم پررنگ نبود، اما زمانی که مینوشتم حس و حال خیلی خوبی داشتم و حتی کنار پنجره میرفتم و وقتی بیرون را میدیدم احساس میکردم که چقدر زندگی را دوست دارم. نوشتن برای من واقعا همینقدر لذتبخش است.
بازار کتاب کودک و نوجوان را چه طور ارزیابی میکنید؟ متاسفانه در دهههای اخیر شاهد انتشار کتابهای بیمحتوا و بیکیفیت در این حوزه هستیم.
بنا به روایتی که میگویند چیزی در حدود هفتهزار نویسنده کودک و نوجوان داریم که اگر درست باشد میشود نتیجه گرفت که چرا در بازار کتابهای خوب نداریم؟ وقتی هر فردی تصور کند که نوشتن برای کودکان ساده است و بیایید چیزی بنویسد و ناشری هم برای سود خودش چاپ کند نتیجه همین میشود. خیلی از کتابها داستانهای مناسبی ندارند تصویرگری هم متاثر از انیمیشنهای خارجی است خانوادهها هم با دیدن جلد کتاب بدون توجه این آثار را برای کودکان خودشان میخرند. در صورتی که باید در انتخاب کتاب خوب برای کودکان دقت بیشتری کرد. نویسندگان هم نباید هر چیزی را بنویسند و ناشران چاپ کنند. سریع نوشتن و تند چاپ کردن که نشد ادبیات. خیلی از کتابها بیشتر شبیه تولید انبوه در کارخانهها است. درست همانطوری که چیپس و پفک تولید میشود. این نوع کارها لذتی لحظهای دارند و نمیتوانند تاثیر عمیق بگذارند. چرا بعضی از آثار را ما مرتب میخوانیم و هر بار از آن لذتی تازه میبریم؟ دلیلش این است که نویسنده بارها و بارها اثرش را تراش داده و عیبهایش را برطرف کرده است. بله خیلی از آثار تولید شده شبیه همین تنقلاتی است که فقط شکم را برای لحظهای پر میکند اما ویتامین مناسب را به بدن نمیرساند. چطور برای این که کودکان رشد کنند در طول زندگی غذاهایی به آنها می دهیم که ویتامین لازم را به بدن بچهها برساند و وضعی جسمی آنها بهتر شود؛ آیا نباید به روح هم توجه کرد؟ روح همچون جسم نیاز به کتابهای دارد که ویتامین مناسب را به او برساند. روح باید رشد کند و برای رشد نیاز به خوراک فرهنگی مناسب دارد تا دچار حسادت، کینه توزی و... در آینده نشود و بتواند مهر بورزد.
به نظر شما علاقهمندان به نویسندگی چگونه میتوانند سطح نوشتاری خود را بالا ببرند؟ آیا کلاسهایی که برگزار میشود تاثیرگذاری دارند؟ یا فکر میکنید نوشتن نیازمند ذوق و قریحه است؟
از تجربه شخصی خودم میگویم و ممکن است افرادی آن را قبول داشته باشند و برخی هم قبول نداشته باشند. من هیچگاه نوشتن را با رفتن به کلاسهای نویسندگی و کارگاه شروع نکردم و علاقهام به قصه و افسانه از دوران کودکی ذاتی بود. هنر هم میتواند ذاتی باشد هم اکتسابی و انحصاری در آن وجود ندارد. شرایطی که دوران کودکی برایم فراهم کرد، به سمت قصه و داستان سوق پیدا کردم. خواندن کتاب و داستان زیاد بسیار زیاد به من کمک کرد. سال 1368 به شیراز رفته بودیم و در جوار ابوتراب خسروی قصهای خواندم به اسم "مردی که میخواست مزدا هزارش را نیسان، شاید هم کامیونش را قطار کند" این اثر اواخر دهه 1370 در "سروش نوجوان" هم چاپ شد. وقتی خسروی این قصه را از من شنید گفت: چرا مجموعه داستان چاپ نمیکنی؟ این داستان خیلی حرفهای است. تا آن زمان درهیچ کلاسی شرکت نکرده بودم، اما به شدت روزنامه و مجلاتی که آن زمان چاپ میشد مانند "آدینه" و "دنیای سخن" را می خواندم. به نویسندگان مدرن علاقه خاصی پیدا کرده بودم و آثار فاکنر و قصههای کوتاه دیگر نویسندگان را زیاد میخواندم همه خوانشهایی که از قصههای گوناگون داشتم ملکه ذهن من شدند و بهم یاد دادند که چگونه بنویسم. ذهن مرا پربار و خلاق کردند و ناخودآگاه یادگرفتم. تئوری بینامتنی میگوید که هر متنی از متن قبلی وام گرفته است. فکر کنید من میخواهم داستان بنویسم ابتدا باید بدانم جمله چطوری نوشته میشود جای فعل و فاعل کجاست؟ پس باید متون ادبی را بخوانم. بعد نوبت این است که بدانیم شخصیتپردازی چطور صورت میگیرد و داستان کوتاه چه ساختاری دارد؟ برای پاسخ به این سوالات باید سراغ متون داستانی رفت. من اینطوری داستاننویسی را یاد گرفتم. کتاب خواندن کمک زیادی به یادگیری میکند، اما در کنارش کلاس رفتن و جلسات نقد موثر است. در جلسات نقدی که در بندرعباس حدود هفت سال برگزار کردیم، بحثهای جدی میشد و واقعا برای هر هفته برنامه داشتیم و خود را ملزم به برخی کارها میکردیم. مثلا شما سراغ نویسندگان بزرگ بروید ببیند چگونه وقتی میخواهند درباره موضوعی صبحت کنند از بقیه نویسندگان مثال میزنند. هر چه بیشتر بخوانیم توانمندتر میشویم و قصه هم قویتر میشود. ویلیام فاکنر میگوید: "نوشتن عرقریزی روح است". باید به روح خوراک برسانیم تا عرقریزی کند و غذای روح نیز کتاب است. همیشه به نویسندهها میگویم مرحله اول نویسنده شدن چاپ کردن کتاب نیست، باید از نوشتن لذت برد. من هشت رمان نوجوان چاپ نشده دارم، همینطور یک مجموعه هفت جلدی فانتزی و یک مجموعه سه جلدی ژانر ترسناک و بالای صد داستان کوتاه که یا کامل نوشتهام یا در مجلات چاپ شده است، اما نوشتن بیشتر به من لذت میدهد تا چاپ کتاب. مگر این که اثر خیلی خوبی باشد که وقتی چاپ میشود، دیگران خیلی به آن توجه کنند.
پس تعداد زیادی اثر چاپ نشده دارید. آقای توزندهجانی چرا فکر میکنید وقت انتشار این کتابها نرسیده؟
از سال 1391 یعنی حدود 7 سال است کتابی چاپ نکردهام. در این مدت آثار قبلی خودم با آن چیزهایی که تا امروز نوشته بودم را مرور کردم با خودم گفتم نمیخواهم شاهکار خلق کنم البته دوست نداشتم در حد آثار قبلی باقی بمانم با این که اثری مثل "میهمانی دیوها" جایزه "مهرگان" را گرفت و به چاپ نهم رسید. اما به نظرم آثاری که نوشتم در حد قابل قبول برای خودم نیست و برای انتشار آنها دست نگه داشتم. خیلی از نویسندگان 200 تا 300 اثر هم چاپ کردهاند، اما اگر دقت کنیم متوجه میشویم نویسندهای همچون هوشنگ مرادیکرمانی فقط 16 کتاب چاپ کرده است، اما همین 16 اثر جهانی هستند. به این دلایلی که توضیح دادم زیاد نگران نیستم که اثری از من چاپ نمیشود.
شما تجربه نوشتن داستانهای چند جلدی هم داشتهاید که هنوز به چاپ نرسیدند. نوشتن مجموعه دنبالهدار سختتر است یا تک رمان؟
بله هر اثری که از من منتشر شده تک داستان یا تک رمان بوده. این شکل را بیشتر میپسندم به این دلیل که هر اثر تجربهای جداگانه است. اما اگر راه را بلد باشیم نوشتن رمان چند جلدی کار سختی نیست به این دلیل که در آثار چند جلدی شخصیتها تقریبا شناخته شده هستند و قصههای مشخصی داریم به عنوان مثال جهانی که در "مهیمانی دیوها" خلق کردهام برایم آشنا است و سخت نیست دوباره در مورد این جهان بنویسم. گاهی آثار مجموعهای بهتر جواب میدهد به این دلیل که لایههای بیشتری از شخصیتها را نشان میدهد. من در نوشتن تجربهگرا هستم و شاید به همین دلیل خیلی سراغ آثار چند جلدی نمیروم. علاقه دارم هر کتابم با دیگری تفاوت داشته باشد.
آقای توزندهجانی درباره فلسفه شکلگیری انجمن نویسندگان کودک و نوجوان بگویید.
اگر بخواهیم از انجمن تعریف اولیه ارائه دهیم، باید بگوییم که انجمن نهادی است که حدود 21 سال پیش نویسندگان برای دورهم جمع شدن و دفاع از حقوق خودشان آن را شکل دادند. اما برای رسیدن به نتیجه باید همکاری دسته جمعی صورت بگیرد. مشکل چنین انجمنهایی در ایران اغلب مسئله مالی است و منابع کافی نداریم و از نظر اساسنامهای هم راهحلی برای تامین بودجه درنظر گرفته نشده است. ما هر کاری بخواهیم در انجمن انجام دهیم به ویژه در کلان شهرها هزینهبردار است. فرد حتی اگر بخواهد در نشست و جلسهای در انجمن شرکت کند، 30هزارتومان هزینه رفت و آمدش میشود یعنی مشکلات اقتصادی نه تنها انجمن بلکه افراد را هم تحت تاثیر قرار میدهد و خواه ناخواه افراد نمیتوانند همیشه فعال باشند و در جلسات شرکت کنند. انجمن مکانی است که افراد در آنجا هویت خودشان را پیدا میکنند. همانگونه که اشاره شد من تا سال 1379 در شرکت ساختمانی کار میکردم و موقعیت کاری خوبی داشتم. هم ماشین در اختیارم بود هم بلیت رفت و برگشت به تهران و به عنوان نماینده شرکت در بندرعباس به من احترام خاصی میگذاشتند. بعد از این که کار تمام شد و به تهران آمدم تا ادبیات را جدی دنبال کنم، مسئله این بود که اگر از من بپرسند چه شغلی داری چه پاسخی بدهم؟ قبلا خیلی راحت و واضح میگفتم در شرکت ساختمانی کار میکنم. خاطرهای از یک نویسنده خواندم که روزی برای ثبتنام پسرش رفته و در فرم مدرسه نام شغلش را نویسندگی نوشته است. کسی که مدارک پسر را بررسی میکند میگوید شغل شما چیست؟ پدر جواب میدهد نویسندهام، مسئول مدرسه مجددا میگوید میدانم نویسنده هستید، اما شغلتان چیست؟ پدر توضیح میدهد که مینویسد و چه کتابهایی چاپ کرده، مسئول مدرسه میگوید کتابهایت را خواندهام، اما ما باید بدانیم شغل شما چیست؟ همین خاطره وضعیت را مشخص میکند. من زمانی که با انجمن کارم را شروع کردم، هنوز این تعداد عضو نداشتیم و فکر میکنم حدود 400 نفر بودیم و میدانستم در کنار این تعداد نویسنده قرار میگیرم و هر جایی میروم میتوانم راحتتر بگویم نویسندهام و صنفی هست که در مواقع گوناگون به من کمک میکند. انصافا در مسایل حقوقی خیلی به اعضا مشاوره دادهایم و کمک کردهایم. زمانی که تازه عضو انجمن شده بودم، با یک ناشر به مشکل برخوردم و اثرم را بهم تحویل نمیداد و مدعی بود که باید خسارت حروفچین را بدهم در حالی که حتی قرارداد هم با من نبسته بود. این مشکل از طریق انجمن پیگیری شد و آن ناشر نتوانست زیادهخواهی کند. انجمن تاثیرگذار است و به افراد هویت میدهد. به نظرم انجمن یک خانواده است که فعالان ادبیات کودک و نوجوان را دورهم جمع کرده است. همین دیدارها و ارتباطاتی که باهم داریم، احساس تنهاییمان را از بین میبرد و میدانیم وقتی مینویسیم تنها نیستیم و دیگرانی هستند که کنار ما ایستادهاند و میتوانیم آثارمان را به آنها بدهیم تا بخوانند و خیلی از آنها در مجلات و نشریات مختلفی کار میکنند. چنین ارتباطاتی حداقل برای من خیلی مفید است.
درباره عضوگیری انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و همچنین فعالیتهای انجمن که شما تجربه دبیری آن را هم به عهده داشتید و در حال حاضر در هیات مدیره هستید توضیح دهید؟
شرایط عضویت در انجمن در بخش تالیف داشتن سه کتاب حوزه کودک و نوجوان است. در بخش مترجم پنج اثر ترجمه شده لازم است و روزنامهنگاران یا پژوهشگران هم باید 32 مقاله در رابطه با کودک و نوجوان در نشریات مرتبط ارائه کنند. اما انجمن هنگام عضوگیری طبق اساسنامه و آییننامهها در کیفیت اثر ارائه شده دخالتی ندارد به این دلیل که اثر خوب یا بد مجوز چاپش را گرفته است. شناسنامه و شابک کتاب برای انجمن ملاک است. اگر قرار باشد وارد بحث کیفی شویم خواه ناخواه ممیزی پیش میآید. به شخصه نه به عنوان دبیر بلکه به عنوان عضوی از انجمن، اعتقاد دارم که افراد وقتی وارد انجمن میشوند و کار سایر همکاران را میبینند خود به خود ارتقا پیدا میکنند. افراد زیادی بودهاند که مثلا با آثار نه چندان شاخص عضو انجمن شدهاند اما وقتی در کنار بزرگان ادبیات کودک و نوجوان قرار گرفتند و با آنها ارتباط برقرار کردند سعی داشتند سطح کارشان را بالا ببرند. انجمن و در واقع اعضای آن تلاش خود را برای تولید کتابهای با کیفیت انجام میدهند اما مشکل در جاهای دیگری است و باید همه دست به دست هم بدهند و این مشکل را برطرف کنند. انجمن یک نهاد صنفی و فرهنگی است و اولین کارش دفاع از حقوق صنفی نویسندگان عضو خودش است اما در کنار آن کارهای فرهنگی هم انجام میدهد. مثلا انجمن چند سالی است در "هفته کتاب" اعضا را به مدارس میفرستد. عنوان این برنامه در سالهای قبل "دیدار با یار مهربان" بود که سال گذشته به "زنگ کتاب" تغییر نام پیدا کرد. سال گذشته ما دو برنامه اجرا کردیم یکی همین "زنگ کتاب" و دیگری "چهل شهر و چهل نویسنده" که در آن نویسندگان به شهرهای مختلف سفر کردند و با اعضای جام باشگاه کتابخوانی دیدار داشتند. البته در این چند سال انجمن کارهای دیگری هم انجام داده مثل نشستهای تخصصی که بنا به ضرورت در انجمن یا جاهای دیگر برگزار شده است.
البته گاهی از اعضای انجمن میخوانیم و یا میشنویم که میگویند انجمن برای ما کاری نکرده است.
انجمن ارگانی مردمی است و تا زمانی که در آن فعالیت نکنید حیات ندارد. لازمه فعال بودن این نهادها مشارکت اعضا است اعضای هیات مدیره هر دو سال با رای اعضا انتخاب می شوند. جلسات هیات مدیره هر هفته برگزار میشود. یکی از طرحهایی که سال قبل پیش بردیم دعوت از اعضا برای شرکت در جلسات هیات مدیره بود. اساسنامه و آییننامهها میگویند حضور هر عضوی اگر تمایل داشته باشد در جلسات هیات مدیره آزاد است. اعضا میتوانند در جلسات بنشینند و صحبتها را بشنوند و به ما بگویند راه درستی را انتخاب کردهایم یا نه؟ از سال گذشته به همت یکی از اعضای هیات مدیره ما هر هفته دو نفر از اعضا را دعوت میکنیم که در جلسات حاضر شوند و در جریان اتفاقات قرار بگیرند و هرچه مشارکت بیشتر شود، تلقی و تعریفی که از یک نهاد مردمی میشود روشن و شفاف باشد و در ذهن دوستان جا بیفتد میتوانیم با پتانسیل انجمن خیلی کارها بکنیم. بالای 650 عضو داریم. از نویسندههایی که مرحوم شدهاند همچون مهدی آذرییزدی، امیرحسین فردی و... تا نویسندگان که نوقلم هستند و با سه تا کتاب عضو شده اند. انجمن ساختار اداری به آن شکل ندارد. همدلی در انجمن خیلی خوب است. ما افرادی را داشتهایم که از جلسات ادبیات بزرگسال به جلسه ادبیات کودک و نوجوان آمدهاند. در این جلسات نویسندهها بیش از هر جای دیگری باهم همدل هستند.
درباره فعالیتهای انجمن در عرصه بینالملل توضیح دهید؟
در سال 2016 و 2017 در نمایشگاه کتاب فرانکفورت شرکت داشتیم، کاتالوگی تهیه شد که امروز مرجعی برای آثار مختلف است. فریدون عموزادهخلیلی سال 2016 با نماینده جایزه آستریدلیندگرن ملاقات داشت قرار شد ما هم کاندیدا معرفی کنیم. در سطوح گوناگون فعالیت زیادی داریم. در جام باشگاه کتابخوانی که خودم دبیرش بودم، انجمن مشارکت زیادی داشته و خیلی از نویسندگانی که برای آموزش به شهرستانها رفتهاند، اعضای انجمن بودهاند. سفر نویسندگان به نیشابور را داشتیم که 50 نویسنده را به این شهر بردیم. همچنین سال گذشته با کاشان به عنوان "پایتخت کتاب" همکاری کردیم. انجمن باعث آشنایی بیشتر نویسندگان با هم شده است و محسنات زیادی دارد، اما با توجه به تعریفی که از این نهادها داریم، انتظاراتمان هم بیشتر است، اما در بخشهایی که اسم بردم دست ما خیلی باز نیست و آنطوری که باید نمیتوانیم فعالیت خوبی داشته باشیم. باید فعالیتهای انجمن نیز "بینالمللی" شود و آثار نویسندگان به خارج از مرزها راه پیدا کند. به این دلیل که اعتقاد دارم ادبیات کودک و نوجوان پتانسیل بسیار بالایی دارد. در عرصه داستان کوتاه نمیخواهم بگویم بالاتر از خارجیها هستیم، اما آثاری داریم که کاملا با آثار آنها برابری می کند. در رمان نوجوان هنوز آغاز راه هستیم، اما در همین آغاز راه آثاری هستند که میتوان ترجمه کرد. کما این که آثاری هم ترجمه شدهاند و در ترکیه یا آلمان استقبال شده است. لازمه رسیدن به هدف بینالمللی شدن، رایزنیهای فرهنگی است. باید در کشورهای مختلف خودمان را معرفی و ببینیم کجا جای کار دارد. ناشران موفقی هم وجود دارند و خیلی دوست دارم هم آثار خودم هم آثار همکارانم به بیرون از مرزهای ایران برسد. البته نه به صورت تکی و انفرادی بلکه اگر حرکت جمعی انجام شود خیلی خوب است. در شرایطی که بازار کتاب داخلی به خاطر قیمت کاغذ افت پیدا کرده، شاید فعالیت برون مرزی جان تازهای به ادبیات کودک و نوجوان ما بدهد.
آقای توزندهجانی، درباره برنامههای انجمن نویسندگان کودک و نوجوان برای سال جدید بگویید؟
جشنواره "کتابخانههای خانگی" که با این وضعیت و شرایط اقتصادی معلوم نیست چه میشود. سه دوره آن را اجرا کرده بودیم و چند سالی است برگزار نشده. امسال قرار است مجددا این کار را انجام دهیم. دبیرخانه دائمی جشنواره کتابخانههای خانگی در انجمن شکل گرفت و فعلا فراخوان دادهایم. قرار است اختتامیه جشنواره کتابخانههای خانگی در "هفته کتابخوانی" آبان ماه برگزار شود. میخواهیم به سیلزدهها کتاب بفرستیم و همراه این کتابها نویسندهها را هم اعزام کنیم. در جلسهای که برگزار کردیم قرار شد که انجمن نویسندههای اعزامی را مشخص کند. به نویسندهها گفتهایم که قرار نیست فقط به این مناطق بروید و کتاب بخوانید بلکه باید آماده باشید تا هر کمکی از دستتان برمیآید انجام دهید. کمکهای اعضای انجمن را هم جمعآوری میکنیم و هزینهای که برای مراسم نوروزی کنار گذاشته بودیم را هم برای این کار مدنظر قرار دادیم. شاید ما هم بتوانیم با این اقدامات کمکی کنیم.