سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، علی بن حسین بن علی بن ابیطالب مشهور به حضرت علیاکبر(ع) فرزند امام حسین(ع)، یازدهم شعبان سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. کنیه حضرت علیاکبر(ع)، ابوالحسن است. ایشان از طایفه خوشنام و شریف بنیهاشم هستند و با بزرگانی چون پیامبر اسلام (ص)، حضرت فاطمهزهرا (س)، امیرمومنان علی بن ابی طالب (ع) و امام حسین(ع) نسبت دارند.
درباره شخصیت حضرت علیاکبر (ع) گفته شده ایشان جوانی خوشچهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بودند و از جهت سیرت و خلق وخو بسیار به پیامبر (ص) شبیه بودند.
تربیت شایسته امام حسین (علیه السلام) سبب شد تا حضرت علىاکبر (ع) به بهترین صفات کمال اصالت خانوادگى، تربیت و وراثت، کسب علم و فضایل که از عناصر تشکیل دهنده شخصیت هر کس است، در وجود و زندگى ایشان فراهم بود آراسته شوند.
ولادت حضرت علیاکبر(ع) در تقویم روز "جوان" نامگذاری شده تا ایشان که نمونهای از کمال، اسوه پاکی و مردانگی هستند الگویی باشند برای جوانان.
به مناسبت ولادت حضرت علیاکبر(ع) شاعران آیینی اشعاری در مدح و ستایش ایشان سرودهاند و نمونهای از این شعرها در این مطلب ارائه شده است.
شیعه وقتی که امامش شاد است
روحش از سلسلهها آزاد است
تا که شش گوشه دل کرببلاست
دل که دل نیست، حسین آباد است
نخل زهرا ثمری آورده
حیدری، شیر نری آورده
از چه رو شیعه چنین مجنون است
ام لیلا پسری آورده
بنویسید که مهتاب آمد
باز خورشید جهان تاب آمد
این خبر مشتلق قیمتی است
پسر اول ارباب آمد
باید امشب همه خوشه خوشه
بستانند ز رویش توشه
این جگرگوشه پسر آمده تا
قبر باباش شود شش گوشه
این پسر کیست که برتر گشته
در علی بودنش اکبر گشته
این امامت و رسالت زاده
گاه علی، گاه پیمبر گشته
لحظه لحظه جلواتش شد وحی
شان تنزییل صفاتش شد وحی
بنویسید که این شبه نبی
آیه آیه کلماتش شد وحی
جلواتش همه پیغمبری است
کارش از اهل حرم دلبری است
چیست در کنه وجودش که حسین
تا دم مرگ علی اکبری است
ای به حق بسته ز خود رسته علی
برو میدان ولی آهسته علی
میدهی جان ولی یادت باشد
جان ارباب به تو بسته علی
امیر عظیمی
والا علی اکبر
زیبا علی، غوغا علی، رعنا علی اکبر
باد موافق را
با گیسویش انداخته از پا علی اکبر
اصلا به جای زلف
پیچیده دور سر، شب احیا علی اکبر
با تیغ ابرویش
جمع عدو را میکند منها علی اکبر
یا مظهر الوالی
یا مصطفی، یا مرتضی و یا علی اکبر
تکثیر شد حیدر
اینجا علی، آنجا علی، هرجا علی اکبر
اعلان ختم جنگ؛
میشد اگر میتاخت با سقا علی اکبر
پس خَلقاً و خُلقاً
پیغمبری گویاست پس گو…یا علی اکبر
الدَّهرُ یومان است؛
امروز علیاصغر و فردا علی اکبر
بابا ز دنیا و
می برد هرلحظه دل از بابا علی اکبر
بعد از تو بابا گفت
ای خاک عالم بر سر دنیا علی اکبر
این آخر روضه ست
مثل علی اصغر شده حالا علی اکبر
مهدی رحیمی
ای خوش قد و بالای بابا ماه لیلا
چشم امید و روشنی راه لیلا
از تو که مولودی منزه تر نباشد
طفل عزیز و نوگل دلخواه لیلا
با اولین لبخندهای دلنشینات
مهرت نشسته در دل آگاه لیلا
وقتی که هستی در کنارش غم ندارد
ای هم زبان و همدل و همراه لیلا
در شهر با تو مادرت را می شناسند
ای بانی عز و جلال و جاه لیلا
بس که پیمبرگونه تو رفتار کردی
باید بخوانیمت رسولالله لیلا
از خاک پای تو تبرک جسته مادر
باشد قدمگاهت زیارتگاه لیلا
مداح تو ما نه خداوند جلیل است
دستان ما کوتاه و خرما بر نخیل است
حس تغزل را نگاهت باب کرده
از تو نوشتن شعر ما را ناب کرده
شب تا سحر را گرم توصیف تو هستیم
هر شاعری را عشق تو بیخواب کرده
شیرین زبانی های تو از روز اول
قند دل آقای مان را آب کرده
در رفت و آمدها به پای تو می افتند
عطرت تمام شهر را بیتاب کرده
روح اذانی و نگاه حاکم تو
لحن موذن زاده را جذاب کرده
گیرایی هر طاق ابرویت دوباره
ابلیس را هم راهی محراب کرده
صدها سعید و مسلم و عابس فدایت
وقتی تو را حق سرور اصحاب کرده
جدت علی با قلعهی خیبر نکرده
کاری که چشمت با دل ارباب کرده
هم شاهزاده عین نور و نور عینی
هم یاعلی ابن الحسن ابن الحسینی
با دوستان آرزومندی که داری
مستیم از ذکر خداوندی که داری
ماه سحرهای مدینه! پایدار است
با سجده و سجاده پیوندی که داری
تو در جلال و مرتبت خیلی بزرگی
عالم فدای نام و پسوندی که داری
عشقی که تو باشی همه با سر میآیند
عاشق کش است آن طرز لبخندی که داری
همراه با حاتم، سلیمان هم نشسته
در جمع سائل های خرسندی که داری
هم منتهی الحلمی علی هم کاشف الکرب
مثل عموهای خردمندی که داری
بوی امیر المومنین از تو میآید
با ذوالفقار و نقش سربندی که داری
تو فتح خیبر میکنی و ورد لبهاست
اعجاز بازوی تنومندی که داری
دشمن توان جنگ رو در رو ندارد
با ضربههای بیهمانندی که داری
خرج تو قطعا میشود ای شیرمیدان
تکبیر خواهرهای دلبندی که داری
تنها رجز خواندی و دشمن زهره ترکاند
در حیرتم از لحن سوگندی که داری
( اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ
نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ
اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی
ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ
و لا اَزالُ الـیومَ اَحـمی اَبی
تااللهِ لا یَحکُمُ فینا اِبنُ الدَّعِیّ )
در معرکه همواره سر میریزد آقا
از هر سر انگشت هنرمندی که داری
پیش تو اصلا قد علم کردن حرام است
هرکس که بدخواه تو شد کارش تمام است
در جان تو صورت و سیرت میدرخشد
در دستهایت ابر رحمت میدرخشد
آیینهی پیغمبری خُلقاً و خَلقاً
از چهرهات نور نبوت میدرخشد
مانند خورشیدی فروزان بر سر تو
عمامهی سبز سیادت می درخشد
زیبایی و بخشندگی و حسن خلقات
در چشم دشمن بینهایت میدرخشد
از تو میآموزیم سبک زندگی را
از هر کلام تو صداقت میدرخشد
انگور تازه حاصل اعجاز باباست
عشق به تو در این حکایت میدرخشد
طوق غلامی تو و ایل و تبارت
بر گردنم روز قیامت می درخشد
با ختم "عاشورا" به این نکته رسیدم
نام تو در متن زیارت میدرخشد
بانی شش گوشه شدی بیش از همه جا
در کربلا پایین پایت میدرخشد
در تک تک آموزههای مکتب تو
امر اطاعت از ولایت میدرخشد
کوری چشم ابن منقذها همیشه
نام علی در بین عترت میدرخشد
هر تکههای نامساوی تن تو
در جامهی سرخ شهادت میدرخشد
از نیزه گفتم بیهوا؛ لیلا ببخشد
امیدوارم حضرت زهرا ببخشد
علیرضا خاکساری
عرش از نور خدا غرق تلاطم شده بود
بسکه میریخت گل از عرش زمین گم شده بود
باز هنگامهی یک جلوه تبسم شده بود
وقت رقصیدن دل وقت ترنم شده بود
شب از آن شب همه شب مثل شقایق شده است
مثل مجنون شده یعنی که شب عاشق شده است
چه شکوهی که خدا نیز تماشا میکرد
بال در بال فرشته پر خود وا میکرد
جلوه بر چشم علی اُمِ اَبیها میکرد
یا حسین ابن علی بود که غوغا میکرد
مثل خورشید دل از آن همه کوکب میبرد
زینبی آمده بود و دل زینب میبرد
لاله شوریدهی هر لحظهی دیدارش بود
ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود
مهر همسایهی دیوار به دیوارش بود
خوش به حال دلش عباس علمدارش بود
چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد
چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد
موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت
باد پیچیده و از آن شب نا پیدا گفت
آن شبی که مَلَک از آمدن لیلا گفت
خبر آمدن لیلی لیلا را گفت
اولین آینهی جاری کوثر آمد
دومین فاطمهی خانهی حیدر آمد
آسمان از قدمش تا که شکوفا میشد
عشق شیرازهی هر واژهی دنیا میشد
هر سحرگاه که گلبرگ گلش وا میشد
عالم از یاسترین عطر مسیحا میشد
باغبان با همه آغوش پذیرایش بود
لحظهی آمدنِ اُمِ اَبیهایش بود
کیست این جلوه مگر عصمت کبریٰ دارد
کیست این یاس که صد باغ تماشا دارد
کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد
به سر سینهی ارباب همه جا دارد
تا که یک بار به چشمان پدر بابا گفت
تا نفس داشت حسین ابن علی زهرا گفت
نظری کن که سری زیر قدمها داری
بین منظومهی خورشیدی دل جا داری
زیر پا وسعت شش گوشهی دنیا داری
که سر دوش علمدار علی جا داری
مثل فطرس شده آن کس که گدایت شده است
دل ما در به در کرب و بلایت شده است
حیف از آن یاس که یک روزه برو بارش سوخت
دامنش دور ز چشمان علمدارش سوخت
پای پر آبلهاش با تن تبدارش سوخت
از سر ناقه زمین خورد و دل زارش سوخت
چشم وا کرد و به نیزه سر بابا را دید
از همان فاصلهی دور لبش را بوسید
حسن لطفی