سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، حمیدرضا شاهآبادی نویسنده کودک و نوجوان و پژوهشگر حوزه تاریخ است. او مدیریت انتشارات مدرسه را نیز بر عهده دارد. تجربه فعالیت در جایگاه معلمی طی یک دوره پنج ساله و همچنین فعالیت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شاهآبادی را به نوشتن برای کودکان و نوجوانان علاقهمند کرده است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته تاریخ است و علاوه بر آن دو بورس مطالعاتی را در کتابخانه بینالمللی مونیخ با موضوع ادبیات کودک گذرانده است. "تاریخ آغازین فراماسونری در ایران" (دو جلد)، "مقدمه بر ادبیات کودک"، "نهضت مشروطه" (از مجموعه تاریخ فکر ایرانی)، "اعترافات غلامان" (رمان نوجوان)، "وقتی مژی گم شد" و "هیچ کس جرئتش را ندارد" برخی عناوین آثار شاهآبادی محسوب میشوند. این گفتوگو با دو محوریت فعالیت نویسندگی و مدیریت انتشارات مدرسه انجام شده و انعکاس آن را میخوانید.
آقای شاهآبادی، شما مدرک کارشناسیارشد تاریخ دارید و به عنوان پژوهشگر در این حوزه فعالیت میکنید. آیا قبل از تحصیل در این رشته، مطالعه تاریخی نیز داشتید؟
بله اهل مطالعه بودم، اما کتابهای تاریخی را به این شکل که مدنظر شماست نمیخواندم. مثلا آثار تاریخی که در مقاطع تحصیلی خوانده بودم "خواجه تاجدار" یا "خداوند الموت" بود و در زمینه متون تاریخی مستمر مطالعه نداشتم. در دانشگاه یکی از استادان که تاریخ مشروطه را تدریس میکرد ارائه کنفرانسی را به من واگذار کرد و پس از آن تشویق شدم به این حوزه بیشتر بپردازم.
در حال حاضر به پژوهشهای تاریخی میپردازید؟
بله اگر موردی باشد که توجهم را جلب کند به آن میپردازم. پژوهش کردن در حوزه تاریخ جستوجویی لذتبخش برایم است. گاهی احساس میکنم حکم یک کارآگاه دارم که سرنخهای ظریفی را با ذرهبین پیدا میکند و قدم به قدم جلو میرود. گاهی یک جملهای میخوانم، تصویری تاریخی میبینم و یا حتی از حادثهای تاریخی مطلع میشوم هفتهها از آن لذت میبرم. تاریخ را نیز روایت و داستان میبینم که از جهات زیادی هم شباهت دارند.
چه زمانی نوشتن را آغاز کردید و این احساس را داشتید که میتوانید بنویسید؟
همیشه به نوشتن علاقهمند بودم. فکر میکنم اول یا دوم ابتدایی بودم. آن زمان تلویزیون سریالی به اسم "تارزان" را نشان میداد. تارزان را خیلی دوست داشتم و هر قسمت هم یک اتفاقی برای او پیش میآمد. آن زمان از سرکوچهمان دفترچههایی به اندازه گوشیهای موبایل امروزی که از کاغذهای بیمصرف ساخته میشد را به قیمت یک ریال میخریدم. روی هر کدام اسم یک قسمت از داستانهای تارزان را مینوشتم و شروع میکردم به نوشتن قصههای مختلف و در نهایت یک مجموعه شکل میگرفت. اوایل دهه شصت معلم شدم و یک همکاری داشتم که نویسنده بود و به کلاسهای داستاننویسی میرفت و در مجلات مطلب مینوشت. گاهی درباره نوشتن با او صحبت میکردم و کم کم برایم جذاب شد. یک بار داستان نوشتم و به او نشان دادم و گفت تو داستان را میشناسی، شاید خیلی خوب ننویسی، اما حداقل وحدت حادثه، مضمون، مکان و زمان را متوجه میشوی. یکی دو بار تلاش کردم به کلاس داستاننویسی بروم و نشد. فکر میکنم نخستین داستانم در سال 1376 در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ شد. نویسندگی و داستان نوشتن مهمترین اتفاق در زندگی من است و اصلیترین دستاویزی که میتوانم خودم را به آن وابسته کنم و خودم را از غرق شدن در گردابهای زندگی نجات بدهم. این مقوله چیزی است که به من آرامش میدهد، میتوانم هویتم را در آن تعریف کنم و ببینم. در واقع عکسالعمل من در برابر دنیا را شکل میدهد. همه ما هر روز از خانه بیرون میآییم و با حوادث و افراد گوناگونی روبرو میشویم و دوست داریم در مقابل آنها عکسالعمل نشان دهیم. این خوششانسی بزرگی است که محملی برای ارائه این عکسالعمل داشته باشیم. خوششانسی این است که میتوانم بنویسم وعکسالعملها را در آن نشان دهم. در هر صورت نوشتن اتفاق شیرینی است که در زندگی من رخ داده و شاید بزرگترین ترسم این باشد که روزی نتوانم بنویسم.
شما بیشتر برای کودکان و نوجوانان مینویسید؟
برای بزرگسالان هم مینویسم. رمان "دیلماج"، مجموعه داستان "دایره زنگی" یا "کافه خیابان گوته" برای بزرگسال نوشته شدهاند. برای نگارش "کافه خیابان گوته" 6 سال زحمت کشیدم و اهمیت موضوع آن موجب شد مدتها درگیر آن باشم.
موضوع مهم در داستانهای شما پرداختن به ابعاد تاریخی است. طی پژوهشهایی که داشتید به موضوعات رسیدهاید که جنبه داستانی پررنگی داشتند. این رویکرد در مجموعه داستان "دروازه مردگان" شکل جدی به خود گرفت. درباره روند شکلگیری آثارتان توضیح دهید؟
وقتی شروع به داستاننویسی کردم حرفهای نبودم و حتی شاید داستانهایم چاپ نمیشدند، اما نگاهم داستانی بود. در این فرایند داستاننویسی انگار پرانتزی باز شد و من در دانشگاه تاریخ خواندم. زمانی که با نگاه داستاننویسی تاریخ میخواندم، خواه ناخواه در وقایع و شخصیتهای تاریخی چیزهایی میدیدم که منقلبم میکرد و تاثیر میگرفتم. خواسته یا ناخواسته مثل داستاننویس به موضوعات نگاه میکردم نه مثل یک مورخ و تاریخنگار. این ویژگی باعث میشد وجوه داستانی تاریخ را پیدا کنم و بعضی از آنها سالها در ذهنم باقی میماند. مثلا وقتی یک بار روزنامه "صوراسرافیل" را ورق میزدم از دهخدا شعری دیدم درباره فروش دختران قوچانی و این ماجرا در ذهنم ماند. دلم میخواست کاری انجام دهم و شاید بیست سال از آن زمان گذشت و یک روز شروع کردم به نوشتن رمان "لالایی برای دختر مرده" درباره فروش دختران قوچانی. این رویکرد در کتاب "دروازه مردگان" هم اتفاق افتاد؛ پژوهشی درباره وضعیت کودکان در دوره قاجار داشتم که جای حرف زیادی دارد. گزارشهای نظمیه از جمله منابعی بودند که برای شناخت وضعیت اجتماعی آن دوره، مرجع قرار دادم. مدتی در دوره ناصرالدین شاه نظمیه وضعیت خیلی خوبی داشته و هر هفته گزارشاتی از وضعیت شهر برای شاه میفرستاده. در این گزارشها بسیار گفته شده بود که بچهها در حوضها افتادند و خفه شدند که بخشی از آن به بیاعتنایی به بچهها در آن زمان برمیگردد. حتی خودمان هم که بچه بودیم ما را از حوض میترساندند و میگفتند بچه فلانی در حوض غرق شده است. اگر با نگاهی داستاننویسانه به ماجرا نگاه کنیم، متوجه میشویم که هرکدام از این حوضها میتوانند دریچهای به جهان دیگری باشند و این مسئله توجه مرا جلب کرد و دلم خواست داستانی درباره بچههای غرق شده در حوض بنویسم. زمان داستان نوشتن به ویژه رمان نوشتن اصلا عادت ندارم طرحی داشته باشم؛ داستان را شروع میکنم و فقط میدانم فصل اول یا در نهایت فصل دوم چگونه پیش میرود و وقتی "دروازه مردگان" را شروع کردم به این صورت که امروز میبینید داستان شکل گرفت.
مجموعه "دروازه مردگان" سه جلدی است یا بیشتر؟
به طور قطع سه جلد دارد. این تجربه تا پایان عمر برایم کافی بود که اثر دنبالهدار ننویسم به این دلیل که با روحیه من سازگار نیست. هر چند وقت یک بار، ایده تازهای به ذهنم میرسد، یک شخصیت جدید، اما مجبور هستم کار دنبالهدار را ادامه دهم و این مسئله کمی آزار دهنده است. کار دنبالهدار فعالیت حرفهای محسوب میشود؛ خیلی حرفهای نیستم و نمیتوانم تمام وقت کار کنم. اگر این مجموعه سه جلدی تمام شود، قطعا دیگر دنبال کارهای دنبالهدار نمیروم.
شخصیت اصلی در جلد دوم، همان شخصیت اصلی جلد اول است که تکرار میشود؟
بله همینطور است. در واقع رضا بار دیگر به تهران بازمیگردد و ماجراهایی برایش اتفاق میافتد.
آیا برنامه انتشار جلد سوم کتاب مشخص است؟
امیدوارم تا نمایشگاه کتاب سال آینده جلد سوم هم منتشر شود. واقعیت این است که نشر افق کارش را خوب انجام میدهد ولی من کمی وسواس دارم. این وسواس باعث وقفههایی در کار میشود؛ جلد اول را چهار بار از ناشر گرفتم و تغییراتی در آن ایجاد کردم. طراحی جلد و صفحات داخلی از مواردی است که هم من و هم ناشر هیچ کدام دلمان نمیخواهد بیتوجه جلو رود و این مسئله، روند کار را کمی کند میکند.
به غیر از این مجموعه سه جلدی که در جریان انتشار است، مشغول نوشتن اثر دیگری هستید؟
من هم مثل هر نویسنده دیگری کارهای نیمه کاره دارم. البته تعداد آنها زیاد نیست به این دلیل که معتقدم داستان نیمهکاره باعث آشفتگی میشود. هرکاری که شروع شود و به پایان نرسد، مثل پنجرههایی است که روی صفحه کامپیوتر باز گذاشته شده باشند و اگر به آنها رسیدگی نشود، گیج میشویم. آدمهای داستانهای نیمه کاره چشم انتظار هستند که تکلیفشان روشن شود و من فقط یک کاره نیمه تمام برای گروه سنی بزرگسال دارم که سعی میکنم به زودی آن را تکمیل کنم.
آقای شاهآبادی، شما با حکم رئیس سازمان پژوهش که معاون وزیر هستند مدیر انتشارات مدرسه شدید. آیا در این انتشارات باقی میمانید؟
ویژگی کار دولتی این است که خیلی چیزها دست فرد نیست و غیر قابل پیشبینی است.
یکی از مباحثی که در انتشارات مدرسه در دوران مدیریت شما مطرح شد، استانداردسازی کتابهای کودک به لحاظ فیزیکی و محتوایی بود. اما این طرح متوقف ماند در این باره توضیحی دارید؟
مسئله تعریف نشان اعتبار و استاندارد برای کتابها، موضوعی بود که متاسفانه بد تعریف و فهم شد. من در پی این بودم که نشانی برای ایجاد اعتماد در خوانندگان نسبت به کتابی که خریداری میکنند، ایجاد کنم تا نسبت به انتخاب آن احساس خوب و مفیدی داشته باشند و مثال زدم که باید چیزی شبیه علامت استاندارد در سایر کالاها باشد. پیدا کردن یا تدوین نشان استاندارد با موازین خودش تعریف شد یعنی کادری تعریف شود و همه کتابها را ملزم کنیم که در این کادر قرار بگیرند. در چند جلسه گفتوگو در یک اتاق که از نهادهای مختلف اعم از خصوصی و دولتی نمایندگانی آمدند و درباره این مسئله حرف میزدیم، تمام تلاشم را کردم تا بگویم تهیه یک نشان استاندارد و موازینی برای استاندارد، با استانداردسازی کتابها فرق میکند؛ متاسفانه نتوانستم. در نهایت این کار متوقف و با رایگیری، اتاق فکر آن منتفی شد. اما همچنان یک گوشه از ذهن من این است که نشان اعتبار برای کتابها تهیه کنیم به این دلیل که خوانندگان زیادی هستند که کتابها را نمیشناسند. پدر و مادری را در نظر بگیرید که با سختی از مخارج خانه کم میکنند و برای بچهها کتاب میخرند، اما به دلیل کم اطلاعی، کتابی تهیه میشود که ارزشی ندارد و نمیتواند ذهن بچهها را پرورش دهد. اگر چنین نشانی روی کتابها وجود داشته باشد، مسیر حرکت کتابها را هموارتر میکند و مخاطبان هم راحتتر دست به انتخاب میزنند.
کتابهای انتشارات مدرسه بیشتر حالت کمک درسی داشت، اما مدتی است که رمان و داستان هم توسط این انتشارت به چاپ میرسد. دلیل این اتفاق تصمیمگیری و نگرش شما بوده یا به دلیل رقابت در بازار کتاب این مسیر را پیش گرفتهاید؟
در تعریف وظیفه انتشارات مدرسه گفته شده این انتشارات پشتیبان برنامه درسی ملی و اهداف آموزش و پرورش است. این جمله در مقاطع مختلف مورد تفسیرهای گوناگونی قرار گرفته است. شاید سادهترین تفسیری که از آن میتوان ارائه داد، این است که کتابهای کمک آموزشی و کمک درسی تولید کنیم به این دلیل که باید پشتیبان برنامه درسی باشیم، اما تصور من این نیست. به نظرم ما باید پشتیبان روح منابع درسی و اهداف آموزش و پرورش باشیم. اگر قرار است در آموزش و پرورش بچهها را به عنوان کودکانی مستقل و توانا بار بیاوریم، راهش کتابهای کمک درسی نیست بلکه راه آن نوشتن داستان خوب است تا به بچهها اعتماد به نفس بدهد. اگر قرار است بچهها عدالتطلب بار بیایند، راهش این نیست که کتاب تست داشته باشیم؛ رمان قوی و داستان آموزنده میتواند به بچهها کمک کند. باید مباحث آموزشی را از مسیرهای خلاقانه به بچهها منتقل کرد. وقتی داستانی نوشته میشود که مفاهیم آموزنده دربردارد نه تنها برخلاف مفاهیم آموزشی نیست، بلکه در جهت آن است. در حال حاضر آثاری را منتشر میکنیم که از نظر هدف همسو با کتابهای درسی هستند و به نوعی همافزایی صورت میگیرد.
بازخوردها نسبت به این عملکرد چطور بوده است؟
هنوز دو سال نشده که به انتشارات مدرسه آمدهام و قاعدتا هر برنامهای زمانبر است تا جا بیافتد و اثرات خود را نشان دهد. فکر میکنم در نمایشگاه کتاب سال 1396 انتشارات مدرسه به همان شکل سابق حضور داشت و امسال تا حدی تغییر کرد. گمان میکنم برای سال آینده تغییرات بیشتری پیش روی ما باشد. خوشبختانه قدمهای اول، مورد استقبال قرار گرفته است. همکارانم در بخش بازرگانی به من گفتهاند امسال هر کتابی منتشر کردهایم فروش رفته و کاری در انبار باقی نمانده است. کتابهایی که در انبار وجود دارد، مربوط به سالهای قبل میشود.
مگر بازرگانی انتشارات مدرسه هنوز فعال است؟
بله. پخش مدرسه یکی از اتفاقاتی بوده که اخیرا اتفاق افتاده است.
چرا کتابهای انتشارات مدرسه را به غیر از مراکز فروش آن در کتابفروشیها نمیبینیم؟ وقتی اتفاقات خوبی در این انتشارات رخ داده است، چرا نباید آن را فراگیر کرد؟
مراکز فروش مشخصی داریم و کتابها در نمایندگیها عرضه میشوند. هر ناشری علاقه دارد کتابها به شکل گستردهتر تولید شود و همه جا در دسترس باشند. مسئله توزیع در کشور ما، مسئله مهمی است و ایجاد کردن فرایند مناسب برای توزیع و ارتباط مناسب با شرکتهای پخش کتاب و حتی نمایندگیها، کار چندان راحتی نیست و زمان میبرد تا افراد به هم اعتماد کرده و با هم کار کنند. فرض کنید شرایط بازار به صورتی است که مجبور هستیم با همه جا فقط به صورت نقدی کار کنیم. کار کردن با چک و اسناد اعتباری ریسک بالایی دارد و به همین دلیل نمیشود با هر جا به هر شکلی فعالیت داشت و ملزومات دیگری هم وجود دارد. انتشاراتی مثل کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان یا انتشارات مدرسه ترجیح میدهند خودشان کار کنند.
اما کانون با توجه به برنامههای مختلف و مراکز متعددی که در سراسر کشور دارد کتابها را بهتر معرفی و عرضه میکند. اما انتشارات مدرسه این گستردگی توزیع کتابها را ندارد.
بله صحبت شما را قبول دارم و اصلا از شرایط فعلی به عنوان شرایط ایدهآل یاد نمیکنم. برنامه و خواستهای بسیاری داریم، اما مشکلات زیاد است. ما در تهران نمایندگی داشتیم و کتابها را به کتابفروشیهای مختلف میداد. اما این نمایندگی چند ماه است با مبلغی بدهی به انتشارات، فراری است. بنابراین سعی میکنیم آهستهتر و با احتیاط بیشتر، کار کنیم. در بخش خصوصی ناشران توانستند ارتباطی با پخشکنندههای خاص برقرار کنند و همکاری داشته باشند و اعتمادی بین آنها شکل گرفته که البته گاهی به دلایلی هم سلب میشود. اصولا در مکانهای دولتی مثل انتشارات مدرسه تغییرات و جلب اعتماد زمانبر است. البته تاکید میکنم عرضه محصولات بهتر شده و فروشگاههای انتشارات مدرسه فعالتر شدهاند.
آقای شاهآبادی در زمان مدیریت شما، کتابهایی که سالها پیش منتشر شده بودند با جلد جدید باز نشر میشوند. مثلا کتاب "گاه تاریک، گاه روشن" فرهاد حسنزاده که در سال 1384 منتشر شده بود با طرح جلد دیگری دوباره به عنوان چاپ اول انتشار یافت. این نویسندگان حتما آثار جدیدی دارند چرا آنها را چاپ نمیکنید؟
چند موضوع در سوال شما قابل اعتنا است. اول از همه این که همه ناشران حرفهای و مهم در تمام دنیا اصلیترین درآمدشان از تجدید چاپ کتابها است.
پس چرا روی کتابها چاپ اول نوشته میشود نه تجدید چاپ؟
این قانون وزارت ارشاد است که وقتی فردی طرح جلد را تغییر میدهد، چاپ اول میخورد. در واقع ناشران با چاپ مجدد سود کسب میکنند به این دلیل که کتابهای چاپ اول سودی ندارند. یکی دیگر از موارد بسیار مهم این است که گروه کودک و نوجوان بسیار متغیر است و فرد از 20- 25 سالگی که وارد بزرگسالی میشود تا 90 سالگی عضو گروه ثابت بزرگسال است که حدودا 60 سال طول میکشد و استمرار دارد. اما بچهها که تا 18 سال نوجوان هستند، بعد از 6-7 سال تغییر گروه میدهند و گروه دیگری جایگزین آنها میشوند. به همین دلیل مخاطب این گروه سنی دائما متغیر است. وقتی کتابی که مربوط به 20 سال پیش است را تجدید چاپ میکنید در واقع اثر تازهای چاپ کردهاید و برای گروهی که هیچگاه این کتاب را ندیدهاند، جدید است. فرهاد حسنزاده اگر اثر جدیدی برای انتشار بیاورد با افتخار قبول میکنیم. مشکل اینجاست که معمولا نگاه میکنند کجا پول بیشتری میدهند و به آن سمت میروند. واقعا مدعی در این زمینه زیاد است، اما نویسنده باید کار خوب نوشته باشد. نویسندهای را سراغ ندارم رمانی برای نوجوان داشته باشد و نتواند چاپ کند. اغراق نمیکنم که بگویم ماهی یک بار یا دو ماه یک بار ناشری به من زنگ میزند و میگوید کاری ندارید برای چاپ به ما بدهید!
بنابراین دلیل چاپ رمانهای قدیمی این است که شما رمان جدیدی برای چاپ نداشتید. آیا خودتان رمانهای قدیمی را برحسب بازخورد خوب آن درگذشته برای تجدید چاپ انتخاب میکنید یا نویسنده پولی میدهد تا این کار را انجام دهید؟
از جمله ناشرانی هستیم که به هیچ عنوان با پول مولف، کتاب چاپ نمیکنیم. وقتی وارد انتشارات مدرسه شدم، روزهای زیادی در آرشیو مینشستم و کتابهای قدیمی را بررسی میکردم؛ در پی این روند مجموعهای جمعآوری شد. با بخش بازرگانی انتشارات مدرسه مشورت کردم و برای طرحی که اسم آن را طرح "احیای کتابهای قدیمی" گذاشته بودیم، مجدد با طرح جلد و صفحهآرایی جدید اقدام به چاپ گرفتیم.
انتشارات مدرسه در سال 1397 چند عنوان کتاب چاپ کرده است؟
فکر میکنم نزدیک به 540 عنوان کتاب چاپ کردیم که 250 یا 205 عنوان آن چاپ اول است و بقیه تجدید چاپ هستند. این آمار شامل کتابهایی که داخل چاپخانه هم هستند میشود.
آقای شاهآبادی، شما در دورهای چند ساله مدیر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودید چرا همکاری شما با کانون آن هم در زمانی که طرحهای جدید و تازهای در حال رخ دادن بودن ادامه پیدا نکرد؟
از سال 1372 به کانون رفتم و اتفاق مهمی در زندگیام بود و دنیای مرا بزرگ کرد. با آدمهای مهم معاشرت داشتم و روی من تاثیر گذاشت. سال 1380 به من پیشنهاد کردند که مدیر انتشارات کانون شوم. این مصادف با زمانی بود که فکر میکردم خودم را پیدا کردهام، بورس مطالعاتی را در حوزه ادبیات کودک در خارج از کشور گذرانده بودم و دوست داشتم این کار را ادامه دهم و همچنان بنویسم. از این پیشنهاد شگفت زده شدم. تازه حس میکردم مسیرم را پیدا کردهام و میخواهم بنویسم و قرار است کار اجرایی سنگینی را به من بسپارند. نمیدانستم چه کنم و مردد بودم. با همسرم صحبت کردم و او جملهای گفت که مشکلاتم را تا حدی حل کرد. او گفت، همان کاری که در نوشتن میکنی در مدیریت انجام بده. اگر قرار است خلاقیتی باشد یا اهدافی را در نوشتن دنبال کنی، آن را در مدیریت اعمال کن. این ایده را در ذهن خودم کامل کردم و شاخ و برگهای زیادی به آن دادم. با همین ایده رفتم و کار را شروع کردم. تقریبا 10 سال مدیر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و دقیقا سعی کردم مثل یک نویسنده مدیریت کنم؛ یعنی خلاقیت داشته باشم، هدفمند رفتار کنم تا مجموعه کارهایی که انجام میدهم ما را به سمتی ببرد که به هدف مشخصی برسیم. قطعا وقتی از این منظر نگاه میکردم، با هنرمندان و نویسندگان که به مجموعه میآمدند بهتر تعامل و همدلی داشتم و ذهنهای ما به هم نزدیک بود. خودم احساس میکردم با این روش موفق پیش میروم. در آن سالها کتابی نبود که توسط کانون منتشر شده باشد و جایزهای به دست نیاورده باشد؛ چه داخل کشور چه خارج از آن. وقتی علیرضا حاجیانزاده مدیرعامل کانون شد، مصادف بود با انجام پروژه "رمان نوجوان امروز". نزدیک به 80 نویسنده و نامهای بزرگی در این پروژه عضو بودند و کارهای خوبی در آن خلق شد. حاجیانزاده معتقد بود این فعالیت اضافه کاری است و لازم نبوده انجام شود. او مسئولیتی برای من هم مشخص نکرد و چند ماهی بلاتکلیف بودم و معنای محترمانهاش این بود که برو! من هم یک سال جای دیگری رفتم تا به بازنشستگی برسم و 30 سال خدمتم پر شد در حالی که میتوانستم به دلیل مدرک تحصیلیام که کارشناسی ارشد بود، تا 35 سال کار کنم، اما بازنشستگی خودم را اعلام کردم و از طرف کانون هم پذیرفته شد و به نیروی آزاد تبدیل شدم. دو بار از کتابخانه ملی مونیخ بورس گرفتم؛ بار اول درباره "تحول تاریخی مفهوم کودکی" که حاصل آن کتاب "مقدمه بر ادبیات کودک" است و بار دوم درباره یک شاعر آلمانی به اسم هاینریش هافمن که کتابی به اسم "پیتر شلخته" دارد. هافمن شاعر خیلی خاصی است و شعرهایش وجه سادیستیک دارد و کودک آزاری عجیبی در آثارش دیده میشود. حاصل این پژوهش هم مقالهای به زبان انگلیسی درباره هاینریش هافمن شد که هنوز جایی منتشر نشده است. به این دلیل که در تهران اثر به زبان انگلیسی منتشر نمیشد و باید به فارسی برگردانده شود. در رمان "کافه خیابان گوته" از هاینریش هافمن به عنوان کاراکتری داستانی استفاده کردهام و برخی شعرهایش را با ترجمه خودم در این رمان آوردهام.
آیا اطلاع دارید کتابهایی که در دوره مدیریت شما در کانون منتشر شدند تجدید چاپ میشوند؟
بله. هرکدام هفت بار یا هشت بار تجدید چاپ شدهاند و حتی جزو پرفروشترین کتابها، محسوب میشوند. چند باری سعی داشتند در انتشارات همان رویه را که انجام میدادم در پیش بگیرند ولی نتوانستند.
شما در قالب یک انجمن ادبی کلاسهای نویسندگی را تحت عنوان "حلقه داستاننویسی" راهاندازی کردهاید. دلیل آن معرفی داستاننویسان جدید با ذائقه مخاطب امروز است؟
همانطور که گفتم پس از خروجم از کانون پروژه "رمان نوجوان امروز" تقریبا رو به فراموشی میرفت. رمان نوع ادبی است که هم تمرکز و وقت زیادی میخواهد و باید در بازه زمانی مشخص روی اثر کار شود. نویسندهها معمولا سراغ این نوع نمیرفتند. در انتشارات کانون در طول سال بین یک یا حداکثر دو کار منتشر میکردیم و حتی بعضی سالها هیچ اثری منتشر نمیشد. پروژه "رمان نوجوان امروز" که راهاندازی شد، طی چهار سال 55 رمان در کانون انتشار یافت و بعد هم ادامه پیدا کرد. وقتی به انتشارات مدرسه آمدم، مصادف بود با کمرنگ شدن و فراموشی داستان کوتاه. امروز با هر ناشری صحبت کنیم و بگوییم مجموعه داستان کوتاه دارم، برای چاپ با اکراه با شما صحبت میکند. ناشران نوجوان هم همینطور هستند و داستان کوتاه کمتر چاپ میکنند چون میگویند مخاطب ندارد. از طرفی مجلات ادبی که محلی برای انتشار داستان کوتاه هستند، تعدادشان خیلی کم و محدود شده. به همین دلایل داستان کوتاه در حال فراموشی بود و تصمیم گرفتم حلقهای راه بیاندازم برای داستان کوتاه تا آن را احیا کنم. حلقه داستاننویسی را شکل دادیم و داستانهایی که خوانده میشود هر دو هفته یک بار نقد میشوند و از بین آثار برتر در مجموعههایی تحت عنوان "حلقه داستان" چاپ میشوند که تا به حال دو شماره آن چاپ شده و شماره سه و چهار هم به زودی از زیر چاپ درمیآید و شماره پنج هم تقریبا داستانهایش تکمیل شده است. در واقع این مسئله حرکتی بود برای زنده کردن داستان کوتاه. خیلی از نویسندگان این مجموعه جوان هستند و اولین بار است که آثارشان چاپ میشود و اسمهای جدیدی هستند. همچنین فرایندی برای تولید رمان آغاز کردیم و نویسندههای جوان طرح میدهند، بررسی میشود و کمک میکنیم تا طرح را مرحله به مرحله بنویسند تا به اتمام برسد. فکر میکنم تا امروز دوازده یا چهارده نفر کارشان تصویب شده و درحال نوشتن هستند. دو سه کار هم تمام شده و امیدوارم تا نمایشگاه بینالمللی کتاب منتشر شوند.
آقای شاهآبادی کلاسهای داستاننویسی هم دارید؟
بله. یکی از کارهایی که بعد ازظهرها انجام میدهم، تدریس داستاننویسی است که در موسسه شهرستان ادب و انجمن نویسندگان کودک و نوجوان این فعالیت صورت میگیرد.
با استعدادهای خوب که باعث امیدواری باشند، برخورد داشتید؟
بله. البته تعدادشان زیاد نیست، اما گاهی وقتها واقعا امیدوارکننده است. در دوره قبلی در انجمن چند نفر بودند و برایم خیلی شیرین بود. حس میکردم خودم در این افراد امتداد پیدا کردهام. شاید خودخواهانه باشد، اما این حس را داشتم که نوع نگاه آنها به داستان، شبیه خودم شده است.
جمعبندی یا نکتهای دارید؟
دوست دارم در یک فرصتی درباره نشر در ایران به ویژه نشر کتابهای کودک و نوجوان صحبت کنم. این موضوع بسیار مهم است. متاسفانه در کشور ما نشر (صنعت) نیست و بازاریابی و فروش و خیلی مسایل مربوط به آن را به صورت حرفهای نداریم. در کشوری مثل آلمان این تعداد کتابی که ما چاپ میکنیم را ندارند، اما خیلی گستردهتر، تمیزتر و درآمدزاتر عمل میکنند. هیچ نویسندهای در کشور ما نمیتواند از راه نوشتن نان درآورد، اما چرا در جایی مثل آلمان میتوانند؟ این بحثها قابل تامل است. باید به کشوری تبدیل شویم که صنعت نشر دارد. نشر در کشور ما حجرهای است و به صورت کاملا سنتی عمل میشود و حتی نحوه قیمتگذاری به شیوه پنجاه سال پیش است. بعضی نشرها ظاهر شیکتری دارند، اما باطن همه آنها یکی است.