سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، شهرام شفیعی نویسنده کودکان و نوجوانان، بیش از 200 جلد کتاب منتشر شده دارد. یکی از مهم‌ترین ویژگی آثار او نوشتن زنجیره‌وار و چند جلدی است. شفیعی به "سفیر لبخند بچه‌ها" معروف است و این لقب به مرور زمان به خاطر ارتباطات کاری با خانواده‌ها و ملاقات با بچه‌ها به وجود آمده است. او تاکید دارد در زندگی روزمره بیشتر از بچه‌ها یاد گرفته است و بچه‌ها را حکیمان بسیار بزرگی می‌داند. شفیعی طی دیداری از آغاز نویسندگی و فعالیت در این عرصه گفت که انعکاس آن را می‌خوانید.

 

 

آقای شفیعی از چه زمانی متوجه شدید به نوشتن علاقه‌مند هستید و احساس کردید که می‌توانید بنویسید؟ 

در کودکی نزدیک خانه‌مان یک آموزشگاه قرآن و علوم دینی بود که به شکل خیلی سنتی اداره می‌شد. پیش از آن که به مدرسه بروم توسط مادرم در کلاس روخوانی قرآن ثبت‌نام شدم. بنابراین قبل از این که به مدرسه بروم، خواندن و نوشتن را از طریق قرآن یاد گرفتم و این موجب شد که علاقه‌مند شوم و به کتابخانه پدرم سرک بکشم و به یک سری کتاب‌هایی که متعلق به سن من نبود، علاقه پیدا کنم. در واقع خواندن را بعد از قرآن، از "بینوایان" ویکتور هوگو و غزلیات عطار شروع کردم. متن‌های سختی را خواندم و این علاقه به خواندن چیزهای سخت از همان موقع در من باقی مانده است. احساس می‌کنم که اگر کتابی را بخوانیم که مدام دارد ما را تایید می‌کند یا ما داریم آن را تایید می‌کنیم و خیال هر دوی‌مان راحت است، چیز زیادی یاد نمی‌گیریم.

در نهایت مطالعه باعث شد که بنویسید؟

بله. از همان کلاس‌های اول و دوم ابتدایی می‌نوشتم. البته دوم ابتدایی را نخواندم بلکه یک جهش کردم و از اول به سوم رفتم. از سوم ابتدایی شروع به نوشتن شعر کردم و شعرهایم را در مدرسه می‌خواندم. بعضی از شعرهایم در مطبوعات هم چاپ شد. اصولا به شعر علاقه زیادی دارم و گاهی اوقات کتاب‌هایی می‌نویسم که نثر است ولی جوهره شاعرانه دارد، مثل کتاب "عشق‌بازی" که یک کتابی است برای بزرگسالان. همیشه به شعر علاقه‌مند بوده‌ام و هیچ‌ وقت شعر و داستان را از هم جدا نمی‌دانم. این‌ها یک ارتباط ارگانیک با هم دارند که حتما باید از این ارتباط استفاده شود. من تا سال چهارم دبیرستان هم‌چنان به نوشتن ادامه می‌دادم و در مسابقات شرکت می‌کردم.

نوشته‌های شما در آن مقطع چه بود؟

همه چیز می‌نوشتم. شعر، داستان کوتاه و ستون می‌نوشتم و بعضی وقت‌ها پای صف می‌رفتم و با برنامه و پرفورمنس آن را ارائه می‌کردم. در مدرسه آقای امامی که معلم انشا بود، به من می‌گفت شما برای هر جلسه داستان بنویس و بیا بخوان. او این پیش‌بینی جالب را هم کرد که من یک روزی نوشتن را به ‌عنوان شغل انتخاب خواهم کرد. بچه‌ها هم از نوشته‌هایم خیلی استقبال می‌کردند. جالب است که بعضی از بچه‌های دوره دبیرستان که علاقه‌مند بودند، بعدا کارهای من را دنبال کردند و هنوز هم مرا تشویق می‌کنند و کتاب‌هایم را برای بچه‌های‌شان می‌خرند. این‌ اتفاقات شیرین است و فکر می‌کنم این‌هاست که مدنیت را می‌سازد. ما یک مقدار در بخش مدنیت‌ کم فعالیت می‌کنیم. این‌طور نباید باشد و حتما باید با مردم ارتباط برقرار شود. 

آیا در دوره دبیرستان موضوع نوشتن آنقدر برای‌تان جدی شده بود که به فکر چاپ کتاب افتاده باشید؟

شاید برای‌تان‌ جالب باشد که همان داستان‌هایی که در دوره دبیرستان در کلاس انشا می‌خواندم، تبدیل به یک مجموعه طنز با عنوان "در نوجوانی" شد که آن را اواخر سال 67 به ناشر دادم و سال 68 منتشر شد. آن موقع دبیرستان تمام شده بود و می‌خواستم در کنکور شرکت کنم.

شهرام شفیعی

عمده کتاب‌های شما طنزآمیز است. از ابتدا طنز می‌نوشتید یا به مرور به این سمت گرایش پیدا کردید؟

از همان ابتدای نوشتن تحت‌تاثیر افسانه‌های ملل بودم. افسانه‌ها یک طنز عجیب و غریبی دارند و به صورت بدون مولف و یا با مولف جمعی و تولید کارناوالی شکل گرفته‌اند. مثل کتاب "هزار و یک شب" که مولف ندارد و مردم خودشان سینه به سینه یک چیزهایی به این کتاب اضافه کرده‌اند. افسانه‌ها هم همین‌طور هستند. یک نوع ذوق و عاطفه جمعی در آن‌ها مستتر است که بسیار جالب است. فکر می‌کنم هیچ نویسنده رسمی مهارت کافی این را نداشته باشد که چنین افسانه‌هایی را خلق کند، چون افسانه‌ها حاصل یک توانایی گروهی است. من نخستین چیزهایی که خواندم کتاب‌های افسانه‌‌ها بود ولی خودم هیچ‌وقت افسانه ننوشته‌ام. حتی پیش از این که به مدرسه بروم، یک سری دفترچه درست می‌کردم و از مطبوعات طنز نقاشی‌ها و کاریکاتورها را جدا می‌کردم. با وجودی که هنوز خواندن و نوشتن بلد نبودم ولی نوشته‌های آن را می‌فهمیدم چون نقاشی‌ها و کاریکاتورها از دل مجله‌ای بیرون می‌آمد که مشخص بود کاملا شوخی است. در واقع رنگ، شکل و فرم آن‌ها فرق داشت و علامت تعجب بیشتری در آن متن‌ها وجود داشت. ارتباط بصری را پیش از آن با دیوان عطار پیدا کرده بودم و پیش از آن ‌که خواندن و نوشتن را بفهمم، متوجه شده بودم که دیوان عطار چه می‌گوید. این کتاب با یک خط نستعلیق بسیار بی‌ادعایی نوشته شده بود که در ناخودآگاه خودم می‌گفتم چیزی که این‌قدر با وسواس اما نرم نوشته شده است و به آدم احساس تعادل می‌دهد، حتما حرف‌های مهمی در آن وجود دارد. بعدها که توانستم کتاب را بخوانم، واقعا این تایید را گرفتم. در ماجرای طنز هم همین‌طور بود. آن دفترچه را ابتدا فقط نگاه می‌کردم ولی بعد که خواندن و نوشتن یاد گرفتم، شروع به نوشتن طنز کردم.

به نظرم طنز نوشتن از جدی نوشتن سخت‌تر است.

اگر بخواهیم در یک تقسیم‌بندی کلی ببینیم، طنز یک تفاوت بزرگ با سایر ژانرها دارد. وقتی شما به‌ عنوان یک نویسنده می‌خواهید مطلب جدی بنویسید، بیشتر به دنیای درونی خودتان می‌پردازید ولی طنز دنیای درونی نیست بلکه آن چیزی است که بین شما و دیگران است. به همین خاطر سلوک اجتماعی برای طنزنویس بسیار مهم می‌شود. من نمی‌خواهم حکم صادر کنم ولی اغلب طنزنویس‌هایی که می‌شناسم، فعال بودن در ارتباطات اجتماعی را در زندگی‌شان داشته‌اند. شاید تعداد دوستان راننده تاکسی من بیشتر از دوستان ادبی‌ام باشند. من فقط قهوه‌خانه نمی‌توانم بروم که آن هم به دلیل دود آن‌جاست. به نظرم آدمی که در موضع آموزش دادن قرار می‌گیرد، لحنش ریتوریک می‌شود. در واقع معلم در لحن ریتوریک می‌گوید من دارم به تو می‌آموزم و تو باید یاد بگیری، ولی در آموزش و پرورش پیشرو می‌گویند معلم باید بداند که نمی‌داند؛ با ندانستن خودش سرکلاس برود. معلمی که با ایمان به ندانستن خودش به کلاس می‌رود، می‌تواند به بچه‌ها بهترین چیزها را یاد بدهد چون کنجکاوی را با خودش به سر کلاس می‌برد. من در زندگی روزمره خودم بیشتر از همه از بچه‌ها یاد می‌گیرم. واقعا بچه‌ها حکیمان بسیار بزرگی هستند. داستایفسکی گفته ما اگر می‌دانستیم بچه‌ها چقدر پیشنهادات خوبی برای حل مشکلات دارند، آن‌ها را جدی می‌گرفتیم. این مسئله را با گوشت و خونم تجربه کرده‌ام. اصلا شعار نمی‌دهم و حتی وقتی با بچه‌ها روبرو می‌شوم به آن‌ها می‌گویم که من امروز آمده‌ام تا از شما چیز جدیدی یاد بگیرم و همین اتفاق هم می‌افتد. به همین دلیل وقتی بین برنامه‌هایم فاصله می‌افتد، حالم چندان خوب نیست.

اغلب مجموعه داستان‌های شما به صورت تصویری هستند. هدف شما از تصویری کردن کتاب‌ها چیست؟

کمیک استریپ یکی از ژانرهایی است که هم می‌تواند خطرناک باشد و هم بسیار مشوق. وجه خطرناکش این است که امکان دارد توجه مخاطب از متن را بگیرد و مخاطب به جای خواندن کتاب، آن را ببیند. اما کمیک استریپ‌هایی که من نوشتم، بیشتر از کتاب‌های غیر کمیک استریپ متن دارند. در واقع من نویسنده کتاب‌های کمیک استریپ بدون متن نیستم. کتاب‌هایی که در این زمینه نوشتم سرشار از متن هستند ولی از طریق آن تصاویر به کودکان کمک شده است. به نوعی می‌شود گفت که من یک دخل و تصرفی در تکنیک کمیک استریپ کردم.

یکی از ویژگی‌های نوشته‌های شما عنصر جذابیت است و به آن خیلی بها می‌دهید. کتاب‌ها را با آگاهی به این رویکرد ادامه می‌دهید و مخاطب نیز همیشه از آثار شما استقبال می‌کند. چطور می‌شود متن‌های جذاب برای بچه‌ها نوشت تا تبدیل به سرمایه‌های اندیشه‌ورزی ‌شوند؟

در دوره‌ای که سردبیر مجله "رشد دانش‌آموز" بودم خوش‌بختانه با تکیه بر همین عنصر موفق شدیم حدود یک میلیون نسخه در ماه به تیراژ مجله اضافه کنیم. کتاب‌هایم نیز با وجود همه مشکلات توزیع  مورد استقبال می‌گیرند. به هر حال توزیع کتاب در کشور ما هم‌چنان توزیع سنتی است و هنوز در خیلی از بخش‌ها ناکارآمد و ناسالم است و در آن رانت‌های زیادی وجود دارد. متاسفانه همیشه اسم دولت در کنار رانت به ذهن متبادر می‌شود اما در رانت‌های موجود در توزیع کتاب رد پای دولت را خیلی نمی‌شود دید یا اگر هست، کمرنگ است. بیشتر رانت‌هایی وجود دارد که خودجوش از داخل خود بازار کتاب شکل گرفته است.

شما درباره اهمیت روخوانی کتاب خیلی حساسیت دارید. درست است؟

ما وقتی سوادآموزی را شروع می‌کنیم سریع وارد زبان مکتوب می‌شویم. زبان شفاهی محدودیت‌های زیادی دارد. به همین دلیل یک‌ سری چیزهای گسترده را نمی‌شود در این زبان فهمید. گرچه زبان شفاهی و محاوره‌ای قابلیت‌های عجیب و غریبی دارد ولی محدود به یک سری مرزها هم هست. ما وارد سوادآموزی می‌شویم و روخوانی را یاد می‌گیریم. مثلا "بابا آب داد" یا "بابا نان داد" را می‌آموزیم. این جمله‌ها را به لحاظ کارکرد مغزی این‌طور می‌فهمیم که جمله‌ها در مغز ما تبدیل به صدای درونی می‌شود. اساسا مکانیزم خواندن به این صورت است. در واقع ما دوباره آن جمله را تبدیل به شفاهیات می‌کنیم. اصولا یک نیرویی در ما به وجود می‌آید که جمله مکتوب را به صدای درونی مغز تبدیل می‌کند مثل یک دستگاهی می‌ماند که یک تعدادی کلمه تایپ کرده است. جمله‌ای که در ذهن شنیده می‌شود یک وحدت عاطفی دارد ولی در جمله مکتوب این وحدت عاطفی وجود ندارد. بورخس گفته سیب تا زمانی که چشیده نشود، سیب نیست بلکه فقط یک شی کروی شکل است که هیچ آگاهی نسبت به آن وجود ندارد. سیب تنها در لحظه چشیده شدن معنا پیدا می‌کند. بنابراین بچه‌ها با جملات ساده مهارت پیدا می‌کنند که چگونه جملات را تبدیل به صدای درونی خودشان کنند. ما هم سعی می‌کنیم کتاب‌ها جذاب باشند و آموزه‌های مختلفی داشته باشند. به مفید بودن کتاب اعتقاد بسیار زیادی دارم و اهل ادبیات صرف نیستم، هرچند معتقدم که اصلا ادبیات صرف نداریم. بچه مهارت پیدا می‌کند و این مهارت هر چقدر بالاتر می‌رود، جملات پیچیده‌تر می‌شوند. شما اگر در فرانسه به بچه‌ها یک موضوعی بدهید و به آن‌ها بگویید که راجع به این موضوع حرف بزنند، می‌بینید که بچه‌ها به صورت شفاهی نکات عمیق‌تری راجع به آن موضوع می‌گویند چون آن‌ها بیشتر خوانده‌اند و نگاه‌شان عمق پیدا کرده است. نتیجه‌ای که از همه این حرف‌ها می‌گیریم این است که زیاد برای بچه‌ها قصه‌گویی نکنیم و بیشتر برای آن‌ها کتاب بخوانیم. حتی زمانی که هنوز خودشان نمی‌توانند کتاب بخوانند هم ما برای آن‌ها کتاب بخوانیم تا رابطه بین صدای درونی و متن مکتوب برقرار شود. آن‌وقت آن بچه، فردی می‌شود که غذای روح خودش را از طریق کتاب پیدا می‌کند. به شدت باور دارم که باید یک سری اصلاحات کافی و بنیادی روی کتاب‌های درسی انجام بدهیم. فکر می‌کنم حداقل 20 سال در مورد کتاب‌های درسی اشتباه کرده‌ایم. کتاب درسی باید کتابی برای خواندن باشد. ما با بحث‌هایی مثل اینتراکتیو بودن کتاب و پارتیشن‌بندی، کتاب‌های درسی خودمان را نابود کردیم. همه دروس باید شیرین و برای خواندن کافی و وافی باشند. در حال حاضر کتاب‌ها متن ندارند. البته این یک موضوع نسبی است. امیدوارم آموزش و پرورش هوشیار شود و درها را باز کند. عمده حرفم این است که کاری کنیم تا بچه‌ها کتاب‌ها را بخوانند.

شهرام شفیعی

آقای شفیعی آثاری که شما می‌نویسید به صورت زنجیره‌وار است و نوع نوشتار شما به شکلی است که مخاطب دنبال جلد بعدی مجموعه نیز باشد. چرا آثارتان را ادامه‌دار می‌نویسید؟

در وهله اول به دلیل این که خودم از این کار لذت می‌برم. در بچگی یک سری کتاب‌های دنباله‌دار مثل "تن تن" را می‌دیدم که به آن‌ها علاقه‌مند بودم. متاسفانه در صنعت نشر ما از این دست کتاب‌ها خیلی کم است و ناشرها می‌روند به صورت کیلویی کارهای ترجمه‌ای را می‌آورند و فرصت زیادی برای این که نویسنده‌های خودمان از این کارها بنویسید، فراهم نیست. خودم از نوشتن زنجیره‌وار، کارهای ادامه‌دار و چند جلدی خیلی لذت می‌برم. ایده‌آل من کتاب‌های بالای 100 جلد است که در دنیا چنین کتاب‌هایی را داریم و به همین دلیل من 10 جلد و 15 جلد را چیز خیلی مهمی نمی‌دانم.

بنابراین نوشتن‌های زنجیره‌وار با هدف انجام می‌پذیرد؟

بله. کتاب‌های چند جلدی و دنباله‌دار به لحاظ حس شخصی برای من مثل یک خانه قدیمی پدری می‌ماند که شما هر سال آن را آب و جارو می‌کنید و بعد نزدیک عید که می‌شود آن خانه بوی تازگی و تحول می‌دهد ولی به هر حال اصل آن یک اصل ثابت است. نسبت به این موضوع حس بسیار خوبی دارم و فکر می‌کنم از نظر عادت دادن مخاطبان به مطالعه موثرتر است. تقریبا هفته‌ای یکی دو بار مادرها و مربی‌ها پیش من می‌آیند و یک بچه‌ای را به من معرفی می‌کنند و می‌گویند بچه ما دو سه جلد از کتاب شما را خوانده است و حالا منتظر جلدی بعدی آن است. بچه‌‌ای که می‌گوید من منتظر جلد بعدی کتاب شما هستم، همان بچه‌ای است که ما می‌خواهیم آن را بسازیم. بنابراین به نوعی باید آن بچه را نگه داریم و بعد ببینیم که چطور می‌شود تعداد این بچه‌ها را بیشتر کرد.

اسم‌هایی مثل "فرودگاه بی‌شعورها" یا "جزیره بی‌تربیت‌ها" در بین عناوین کتاب‌های‌تان دیده می‌شود و مخاطب را نسبت به محتوای کتاب کنجکاو می‌کند اما از سویی شاید عده‌ای معتقد باشند استفاده از کلماتی مثل بی‌شعور و بی‌تربیت که فحش هستند، چندان مناسب عنوان یک مجموعه کتاب نباشد. خودتان چطور فکر می‌کنید؟

طنز یکی از عناصر مهم و اصلی بیان و منطق انسانی است. انسان، حیوان ناطق خوانده شده است و در این‌جا نطق به معنی رابطه بین عقل و قدرت گفتار است. یک دیالکتیکی وجود دارد که ما چگونه سخن می‌گوییم و چگونه فکر می‌کنیم. این که چگونه فکر می‌کنیم، روی چگونه سخن گفتن تاثیر می‌گذارد و این که چگونه سخن می‌گوییم هم روی چگونه فکر کردن تاثیر می‌گذارد. از این نظر همیشه منطق انسانی نیازمند طنز بوده است. حتی در کتاب‌های اصلی و فرامتن‌های ادبیات دنیا هم رگه‌های طنز داریم و در کتاب‌های مقدس هم طنز وجود دارد. به هر حال طنز لازمه بیان است و چون انسان عاقل است، بالاخره به یک چیزهایی می‌خندد. یک رابطه‌هایی را توام با تضاد می‌بیند و خنده‌اش می‌گیرد. اگر احتیاج به خندیدن به یک چیزهایی نباشد و همه چیز سر جای خودش به ما ارائه شود و هیچ عدم توازنی وجود نداشته باشد، ما دیگر اصلا احتیاجی به عقل نداریم. اما در مورد اسم‌هایی که شما اشاره کردید، اولا این اسم‌ها را شما در میان 200 کتاب دیده‌اید و اسامی دیگری هم در میان مجموعه‌های من وجود دارد. اما اگر بخواهم در مورد این اسم‌ها توضیح بدهم باید بگویم واقعا افراط‌گر نیستم و از افراط خوشم نمی‌آید و از طرفی، فحش‌ها واقعا فحش نیستند. هر فحشی را منظورم است نه فقط بی‌شعور و بی‌تربیت. فحش‌ها فحش نیستند و آن فاصله‌ای که ما در عرف باید از آن‌ها بگیریم و نفس عملی که در ارتباط با محتوای فحش وجود دارد، فحش را فحش می‌کند. هر کلمه‌ای که به نظر ما زشت می‌آید یک محتوایی دارد. من این را یک مدت برای پسرم توضیح می‌دادم که اصلا چرا فحش‌ها باید باشند و چرا در زبان‌ها وجود دارند؟ حتما در فلسفه زبان یک نیازی بوده است که فحش‌ها وجود دارند. آستین یک نظریه‌ای با عنوان کنش زبانی دارد که می‌گوید شما با گفتارتان فقط حرف نمی‌زنید بلکه دارید یک کاری را انجام می‌دهید. بنابراین فحش یک کارکرد این‌چنینی هم دارد و یک جاهایی عامل دفاعی و یک جاهایی عامل حمله بوده است. به این‌ها کاری نداریم و بحث این است که اصلا چرا فحش‌ها در زبان وجود دارند؟ به خاطر این که فحش‌ها با زشتی‌ای‌ که دارند به ما نشان می‌دهند که چه کارهایی و چه‌ جور فکر کردنی زشت است. ما وقتی یک جایی خیلی بی‌عدالتی می‌بینیم، یک کلمه تندی را به کار می‌بریم که نزدیک به فحش می‌شود تا زشتی بی‌عدالتی را نشان بدهیم، اما تا حد امکان سعی می‌کنیم فحش را به کار نبریم چون می‌خواهیم یک مقداری بر زشتی سرپوش بگذاریم و بگوییم ما با این زشتی موافق نیستیم. یعنی به کار نبردن فحش هم مخالفت با زشتی است. آن‌جایی که فحش را به کار می‌بریم، دچار این اشتباه می‌شویم که با به کار بردنش یک مقدار داریم به این زشتی دامن می‌زنیم اما موجودیت زبانی فحش را نمی‌شود انکار کرد. پسرم زمانی که خیلی کوچک بود با ناراحتی گفت فلان فحش را شنیده‌ام. گفتم شنیدنش که مهم نیست و حتی گفتنش هم مهم نیست. با تعجب گفت حتی گفتنش هم اشکال ندارد؟ گفتم نه، اما با این تبصره که ادب یعنی این که شما دائما به کار بردن حرف‌های زشت را به تاخیر بی‌اندازید. این خیلی فرق دارد با این که بگویید مطلقا نباید فحش به کار ببرید و نباید شنیده باشید چون امکان ندارد فحش را نشنوید. ارزش اخلاقی این است که ما فحش‌ها را می‌دانیم اما می‌توانیم به کار بردن‌شان را تا حد توان خودمان به تاخیر بیندازیم.

آیا به این مسئله هم توجه داشتید که مخاطب با این اسم‌ها جذب کتاب‌ها شود و بخواهد آن‌ها را خریداری کند؟

چه اشکالی دارد که این‌طور باشد؟ البته این اسم‌ها از محتوای کتاب می‌آید و من نیامده‌ام یک اسمی انتخاب کنم که ربطی به محتوای اثر نداشته باشد. حتی دیده‌ام که یکی دو اسم تقلیدی هم از اسامی کتاب‌های من انتخاب شده که خیلی تندتر هم هستند. به هر حال حرف کتاب‌های من این است که ما ممکن است کلمات زشت را بشنویم ولی باید بلد باشیم چگونه با این زشتی‌ها همزیستی توام با مقابله داشته باشیم چون به هر حال زشتی‌ها را کاملا نمی‌شود سرکوب کرد.

ویژگی دیگر مسیر فعالیت‌های شما، کار حضوری بسیار زیاد با بچه‌هاست. جالب است که شما هم‌چنان به سفرها و برنامه‌های‌تان ادامه می‌دهید و به آن پایبند هستید و خسته‌تان نکرده است.

البته من این ارتباط و کار حضوری را از میانه عمر کاری‌ام انتخاب کردم و در قسمت اول فعالیت‌هایم خیلی انزوا طلب بودم. این کار را با عشق انجام می‌دهم و تا آخر دی‌ماه برای برنامه‌ها و سفرهایم در تهران و شهرستان‌ها برنامه‌ریزی شده است.

سفرها را خودتان برنامه‌ریزی می‌کنید یا میزبان‌ها پیشنهاد می‌کنند؟

میزبا‌ن‌های مختلف مثل فرهنگسراها، بخش خصوصی و مراکز فرهنگی پیشنهاد می‌کنند.

در سفرها دقیقا چه اتفاقی می‌افتد؟

یک اصطلاحی در کتاب‌داری وجود دارد که به آن school visit (بازدید مدرسه) می‌گویند که مربوط به بازدید نویسنده از مدارس است و در آن با ابتکار عمل نویسنده و شرایط و ظرفیت‌های موجود می‌شود کارهای مختلفی انجام داد. یکی از این کارها می‌تواند گفت‌وگوی خیلی جدی باشد. بعضی‌ها فکر می‌کنند من در برنامه‌هایم نقش شومن را دارم ولی واقعا این‌طور نیست. گرچه با بچه‌ها خیلی می‌گوییم و می‌خندیم اما ماخذی جدی دارد و از یک سرفصل‌های جدی شروع می‌شود. این یک بخشش است و گاهی نیز برای بچه‌ها قصه می‌خوانم که آن هم با شیوه‌های خاص خودم انجام می‌پذیرد. پرسش و پاسخ هم داریم که از قسمت‌های مورد علاقه بچه‌هاست. گاهی نیز فرصت می‌شود بچه‌ها از آثارشان بخوانند و گاهی کارگاه‌های خیلی فشرده برگزار می‌کنیم. گاهی اوقات هم میزبان‌ها برنامه‌های از پیش تعیین‌شده‌ای دارند و آن‌ها یک چیزهایی را ارائه می‌کنند و پرزنت می‌کنند. اگر بخواهیم همه فعالیت‌ها را ببینیم، فعالیت‌های خیلی مستمری می‌شود. می‌خواهم روی این موضوع تاکید کنم که برای موفقیت در این برنامه‌ها به کیفیت‌شان بسیار فکر کرده‌ام. از همان ابتدا احساس کردم نیاز به کیفیت وجود دارد و با این موضوع نمی‌شود سرسری برخورد کرد چون ممکن است باعث شود بچه‌ها یک مقداری زده شوند و برنامه‌ها به نظرشان خیلی برنامه‌های خاصی نیاید. خوش‌بختانه این توجه به کیفیت موجب شد که خیلی تلاش کنم و روی این موضوع مطالعه داشته باشم. به همین دلیل مرا به برنامه‌های مختلفی دعوت کردند که تلاشی برای نزدیک ماندن به بچه‌هاست.

آیا در این سفرها و دیدارها استعدادهایی هم کشف شده‌اند؟

خیلی زیاد. از سال‌های 67 و 68 شروع به برنامه‌ها کردم و الان حدود 30 سال است که در این عرصه هستم. خیلی از بچه‌های نسل‌های اول در عرصه‌های مختلف جزو نخبه‌ها هستند و گاهی با هم در ارتباط هستیم. نسل‌های متعددی در این 30 سال آمده‌اند و یک خانواده بزرگی از این دوستان شکل گرفته است. بسیاری از آن‌ها خودشان در عرصه‌های فرهنگی مربی، مولف و مدیر هستند و کم و بیش هنوز ارتباط‌هایی بین ما وجود دارد.

کمتر می‌بینیم در میان نویسنده‌ها، نشست‌هایی به ‌عنوان درس‌گفتار برگزار شود. انگیزه برگزاری این درس‌گفتارها توسط شما چیست؟

کار اصلی من تدریس نیست و این درس‌گفتارها یک مقدار به این برمی‌گردد که از من پرسیده می‌شود و یک مقدار هم ناشی از این است که خودم کنجکاوی دارم و به وجه کارگاهی ادبیات کودک و نوجوان قناعت نمی‌کنم. متاسفانه ما محافلی داریم که 30-40 سال است در وجه کارگاهی مانده‌اند، یعنی به تعریفی از شخصیت، تعلیق و پی‌رنگ می‌پردازند در حالی که این‌ها را همه می‌توانند یاد بگیرند. مثل این است که ما در موسیقی فقط به تکنیک اکتفا کنیم. طبیعتا با این رویکرد از بین ما موتزارت یا زنده‌یاد ظلی بیرون نمی‌آید. جنون خلاقیت از یک جای دیگری می‌آید. هم به جست‌وجوگری و دانش‌اندوزی خود آدم مربوط است و هم باید ببینیم معنا به کجا وصل می‌شود چون ما بیان‌گر یک سری معناها هستیم و اگر از آن معناها ببریم، فقط عینیات و ظواهر کارمان باقی می‌ماند که متاسفانه خیلی‌های‌مان درگیر همین ظواهر شده‌ایم. طبیعتا وقتی شما دارید به ماه نگاه می‌کنید، یک عده هم می‌آیند همراه شما به ماه نگاه می‌کنند و یک عده کنجکاو می‌شوند و می‌گویند اگر یک کم بیشتر از ما می‌دانی، آن را به ما هم بگو. خود همین گاهی اوقات منجر به یک سری میزگردها، نشست‌ها و مقالات می‌شود. بده بستان صورت می‌گیرد و خودمان را تحسین می‌کنیم و بعضی وقت‌ها هم مراکز آموزشی دعوت می‌کنند. چند روز پیش در دانشگاه شهید بهشتی یک ورک‌شاپ چهار ساعته داشتم و خیلی وقت‌ها هم به شهرستان‌ها می‌روم. این را هم جزو همان حرکت‌ها و فعالیت‌های مردمی می‌دانم و خیلی چیز رسمی‌ای نیست. گاهی پیش آمده که میزبان بعد از برنامه‌ها یک گواهی‌نامه‌ای هم به حاضران داده است و من از سر احترام هیچ اعتراضی نکرده‌ام. این گواهی‌نامه دادن خوب است و یک عده را تشویق می‌کند ولی هدف نیست.

شهرام شفیعی

در رزومه شما قرآن پژوهی هم دیده می‌شود. آیا قرآن پژوهی شما هنوز هم استمرار دارد؟

بله، همان‌طور که گفتم خواندن را از ابتدا با قرآن شروع کردم. ما حتی اگر بخواهیم کتاب قرآن را به‌ عنوان یک فرد کنجکاو و علاقه‌مند به متون نگاه کنیم، واقعا کتاب عجیبی است و لایه‌های مختلفی دارد. قرآن کتابی است که با ساده‌ترین، روشن‌ترین و گویاترین کلمات و جملات، مفاهیم پایان‌ناپذیر را گفته است. مفاهیم پایان‌ناپذیر یعنی آن‌قدر حقیقت‌های موجود در کلمات مطلق هستند که ما بعضی از کلمات را می‌فهمیم ولی عمق آن کلمات و مطالب بی‌پایان است. نسبت به قرآن چنین احساسی دارم. ممکن است بعضی‌ها فکر کنند که من دائم دارم قرآن ختم می‌کنم ولی این‌طور نیست. قرآن را خیلی خوب خوانده‌ام و تقریبا آیات زیادی از قرآن را حفظ هستم. گاهی هم به قرآن مراجعه می‌کنم ولی در حد دو سه جمله که می‌خوانم برای خوراک فکری‌ام کافی است.

در حال حاضر در این زمینه فعالیتی انجام می‌دهید؟

یادداشت‌های قرآنی زیادی دارم. کتاب‌های "عشق‌بازی" و "راه و چاه" بخشی از یادداشت‌هایم در این زمینه هستند. متاسفانه در حال حاضر حمایتی صورت نمی‌گیرد و کتاب‌ها به صورت درستی ارائه نمی‌شوند. در نمایشگاه قرآن کریم تسبیح می‌فروشیم، در حالی که باید کمی این‌ها را متوازن کنیم.

آقای شفیعی چه کتاب‌هایی در دست چاپ و نشر دارید؟

بیشتر دارم مجموعه‌های قبلی خودم را ادامه می‌دهم. برخی از مجموعه‌ها تمام شده است ولی در مورد بعضی‌ مجموعه‌ها قراردادمان بازتر است. مجموعه‌هایی که قراردادمان بازتر است را ادامه می‌دهم. مثلا در حال حاضر منتظر چاپ جلد 7 و 8  کتاب "قصه‌های من و بچه‌هام" هستم. جلد جدید کتاب‌های "ماجراهای آقای خرمالو" و "فرودگاه بی‌شعورها" هم به زودی درمی‌آید. پیش‌نویس قرارداد یک کار جدیدی هم نوشته‌ام که به نوعی گزارشی از تاریخ علم به زبان طنز است. در مورد آن نیازسنجی بسیار زیادی انجام دادم. در واقع این کتاب شبیه هیچ‌کدام از کتاب‌های قبلی نیست. اصولا نحوه کارم مثل نحوه کار کردن سرگرمی‌سازها است. در حال حاضر با یک نشری با نام داستان جمعه قرارداد بسته‌ام تا این کتاب تاریخ علم برای بچه‌ها را بنویسم. کاملا می‌دانم که چطور می‌خواهم آن را بنویسم ولی هنوز نوشتن را شروع نکردم.

به نوعی کتابی که با زبان طنز می‌خواهید درباره تاریخ علم بنویسید، شبیه کتاب "چنین کنند بزرگان" ویل کاپی با ترجمه نجف دریابندری می‌شود؟

خیر. البته عاشق ترجمه‌های آقای دریابندری هستم و عاشق زحماتی که او در این زمینه کشیده‌ است. در ابتدای جوانی با منزل او رفت‌وآمد پیدا کردم و خانم فهمیه راستکار همسر‌شان مرا بسیار زیاد تشویق کردند. با این حال آن یک ترجمه را دوست ندارم چون اساسا امر دخالت مترجم در ترجمه را دوست ندارم. از این نظر با احمد شاملو هم خیلی مخالف هستم. یک مکتبی وجود دارد که می‌گوید ما متن اصلی را بخوانیم و بعد بگوییم که اگر قرار بود نویسنده فارسی زبان این کتاب را بنویسد، چه چیزی می‌نوشت؟ اگر نویسنده انگلیسی نوشته است که چمن همسایه سبزتر است، او دارد زندگی اطراف لندن را نشان می‌دهد و این تصویر از طریق آن زندگی به ذهن نویسنده رسیده است. ما اگر به جای چمن همسایه سبزتر است، بگوییم مرغ همسایه غاز است، این جمله را تبدیل به ضرب‌المثل خودمان کرده‌ایم. محور کار شاملو در ترجمه‌هایش به همین صورت بود. به همین دلیل ترجمه‌های شاملو را اصلا دوست ندارم چون یک چیز جعلی است. برخی از مترجم‌های ما اسم خودشان را اندازه هم‌اندازه اسم نویسنده می‌زنند. آخر این چه کاری است؟

بخش قابل توجه زمینه فعالیت‌های شما برای بچه‌هاست. درباره بار آموزشی غیرمستقیم به کودک بگویید. چگونه می‌توان نویسنده واقعی بچه‌ها باشیم؟

ما چه بچه باشیم و چه بزرگسال، قطعا هر چیزی که می‌خوانیم کمی پرده‌ها را برای ما کنار می‌زند و معناها را به ما نشان می‌دهد. در این جا روی معنا تاکید بسیار زیادی دارم. یک روزی در هستی چشم‌مان را باز می‌کنیم و با یک جهان عجیب و غریبی روبرو می‌شویم. همیشه آدم‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کنم؛ یک دسته آدم‌هایی که می‌گویند خوب که چی؟ و دسته دیگر می‌گویند عجب! بخش اول آدم‌های ضد فلسفه هستند و بخش دوم آدم‌های متفلسف که که فلسفیدن را دنبال می‌کنند. از همه چیز می‌شود شگفت‌زده شد. فکر می‌کنم اگر این ماهیت در ما وجود داشته باشد، می‌توانیم نویسنده واقعی بچه‌ها باشیم. بچه‌ها می‌توانند در ذهن خودشان تمام پیش‌فرض‌ها را نقض کنند. مثل ناخدایی که می‌تواند کشتی خودش را بدون این که غرق شود در حال حرکت روی آب بسازد. بچه‌ها یک هم‌چنین توانایی‌هایی دارند. یک سری فاصله‌های بخش‌نامه‌ای بین بچه‌ها و بزرگسالان می‌گذاریم که به نظرم اصلا درست نیستند. بچه‌ها را خیلی بچه ندانیم. بچه یعنی پرتاب‌شدگی به سمت بزرگسالی. اصلا هیچ‌کدام از ما در سن شناسنامه‌ای خودمان نیستیم. سن ذهنی با سن شناسنامه‌ای فرق می‌کند. برای نوشتن و هنر، محتوای ذهنی مهم است. ممکن است یک بچه هشت ساله در مورد شغل و گرانی صحبت ‌کند، در حالی که از نظر ما همه این مسایل مربوط به سن بزرگسالی است. به همین خاطر ادبیات کودک به سراغ رکود می‌رود چون این مسایل را در نظر نمی‌گیرد. آموزه‌های من چندان آموزه‌های پیچیده‌ای نیستند.

شما نویسنده پرکاری هستید و برای نوشتن زنجیره‌وار ایده‌ دارید. آیا امکان دارد که در این مسیر متوقف شوید؟

واقعیت این است که من هیچ‌وقت دچار کمبود ایده نشده‌ام و به نوعی ایده‌ها بر من می‌بارند. علت آن نه نبوغ است و نه زرنگی و نه پشت‌کار خوب. چون می‌دانم که اصلا نبوغ ندارم و آدم تنبلی هم هستم. با این حال در آن‌ جایی که زندگی می‌کنم، همیشه سعی دارم زندگی را ببینم. سعی می‌کنم خودم معنای تحولاتی که در اطرافم پیش می‌آید را بفهمم. معمولا طنز همیشه دنبال منطق‌ها و طنزنویس دنبال الگوریتم‌ها می‌گردند. از آن‌ جایی که به این منطق‌ها فکر می‌کنم، متوجه شدم که اصلا نباید با کسی دعوا کنم و یا از کسی توقع زیادی داشته باشم چون همه آدم‌ها با منطق خودشان پیش می‌روند. بیشتر تماشاگر هستم و یکی از جلوه‌های تماشاگر بودنم، علاقه بسیار مفرطم به پیاده‌روی کردن است. حدودا از 7-8 سالگی به من اجازه داده می‌شد که خواهر کوچک‌ترم را تا سر کوچه ببرم و بیاورم. به نظرم تماشاگر بودن و کنجکاو بودن به ما نگاه می‌دهند. ما گاهی نگاه کردن‌مان را برای زندگی بیرونی خودمان می‌گذاریم و مثلا به‌ عنوان یک شهروند معمولی می‌گوییم باید درآمدمان را بیشتر کنیم چون یکی از بچه‌های‌مان می‌خواهد به مدرسه برود و پسر دیگرمان در خارج از کشور است. سقف حمام چکه می‌کند و همسایه روبرویی ماشین خودش را جای ماشین ما پارک کرده است. از طرفی نگاه درونی‌مان این شده است که ایده جعل می‌کنیم. نمی‌خواهم دیگران را به این ماجرا متهم کنم، بلکه می‌خواهم بگویم که از این گونه نگاه کردن فراری هستم و دوست ندارم این‌طور نگاه کنم. اگر بخواهیم به‌ عنوان نویسنده در جامعه حاضر شویم، آن‌ وقت یک سری هزینه‌ها برای ما ایجاد می‌شود. مثلا اگر یک نفر بیاید ماشین خودش را جای ماشین من پارک کند، دیگر نمی‌توانم مثل یک شهروند عادی حقم را بگیرم و آن‌جا گفت‌وگو کردن اهمیت پیدا می‌کند. فکر می‌کنم بین کارهایی که در بیرون انجام می‌شود و کارهایی که در داخل کتاب هست فاصله و مرزی وجود ندارد. کاری که در بیرون انجام می‌شود زمینه‌ساز کتاب است و همین‌طور برعکس.

با توجه به این که اشاره کردید در مدرسه شعر می‌نوشتید، آیا کتاب شعری هم چاپ کرده‌اید؟

خیر. کتاب شعر ندارم ولی همان‌طور که گفتم در برخی از کتاب‌هایم جوهره شاعرانگی وجود دارد.

شما به صورت افتخاری به بچه‌های جنوب شهر تدریس می‌کنید. این تدریس‌ چه نتایجی داشته است؟

البته این کار را کمی فراتر از استعدادیابی می‌دانم. به همه بچه‌ها می‌گویم بچه و هیچ واژه‌ای کنار آن‌ها نمی‌گذارم. از نظر من بچه‌‌ها پیام‌های آسمانی هستند.

این حضور در کنار بچه‌ها هم‌چنان ادامه دارد؟

بله. در حال حاضر دارم وارد سومین سال تدریس می‌شوم. فکر می‌کنم کمک کردن به بچه‌ها در ایران خیلی خوب سازمان‌دهی نشده و هنوز تئوری‌های خوبی برای آن وجود ندارد. روی این تئوری که چگونه به بچه‌های ایرانی در همه زمینه‌ها کمک کنیم کار نشده است. هر چه که هست را باید در یک اتاق فکر بریزیم تا اصلا ببینیم کمک کردن به بچه‌ها چه ضوابطی دارد. مثلا موسسات خیریه ما تا رفتارها و کنش‌های خودشان را فیزیکال نکنند، نمی‌توانند اعتماد خیرین را جلب کنند. حتما یک چیزی باید به چشم بیاید. مثلا ابتدا باید درمانگاه، مدرسه و ساختمانی ساخته شود یا یک شامی داده شود و یک لباسی خریداری شود. کسی نمی‌تواند منکر این چیزها شود و حتما لازم هستند ولی یادمان نرود که ما اگر همه این امکانات را داشته باشیم، باز هم می‌توانیم محروم باشیم. یعنی من اگر عضو یک خانواده محروم باشم و کمک زیادی به من شود، در آن سیستم دوباره این کمک‌ها را تبدیل به آسیب می‌کنم. نکته ماجرا این است که اول باید در جهت حرکت من یک تغییری ایجاد کنند و بعد به من کمک کنند. کلاس‌هایی که ما داریم به صورت ترکیبی است چون نمی‌خواستیم بچه‌ها را دسته‌بندی کنیم و به آن‌ها انگ بزنیم. برای همه بچه‌ها کلاس افتخاری دارم. در این کلاس‌ها بیشتر می‌خواهیم بچه‌ها رویا پیدا کنند. ما ابتدا باید رویا داشته باشیم و بعد برای تجسم بخشیدن رویاهای‌مان تلاش کنیم. به همین دلیل احتیاج داریم کمی سلیقه خودمان را بالاتر ببریم، بیشتر فکر کنیم، دنیاهای بیشتری را بشناسیم و زبان‌ غنی‌تری داشته باشیم. زبان مسئله بسیار مهمی است. معمولا بچه‌ها به زبان خاص همان محله‌ای که در آن زندگی می‌کنند حرف می‌زنند و فکر می‌کنند؛ ولی ما می‌توانیم کاری کنیم که این اتفاقات رخ ندهد. همه این‌ها دستاوردهای کلاس من است وگرنه اصلا اصراری ندارم که بین بچه‌ها قصه‌نویس بیرون بیاید.

شما یک‌بار ترجمه کردن را هم تجربه کرده‌اید.

من نه کارم ترجمه است و نه آن‌قدر زبانم خوب است که بخواهم ترجمه کنم. یک زمانی عضو شورای ترجمه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم که در آن‌جا کتاب‌های مطرح دنیا را می‌آوردند و ما در شورا می‌خواندیم. در ادامه به شکل وسوسه‌انگیزی دوست داشتم ترجمه کردن را هم تجربه کنم. به همین خاطر تنها یک‌بار این کار را انجام دادم و دیگر ادامه ندادم، اما کتاب‌های من به چند زبان ترجمه شده‌اند.

شهرام شفیعی

چه شد که به شما لقب "سفیر لبخند بچه‌ها" دادند؟

"سفیر لبخند بچه‌ها" کاملا یک برنهاده مردمی است که به مرور زمان به خاطر ارتباطات کاری با خانواده‌ها، ملاقات با بچه‌ها و ارتباط بین خود مربی‌ها به وجود آمد و چنین لقبی را به من دادند. این پیشنهاد را دوستان در یک مناسبتی با من مطرح کردند و استدلال‌شان هم این بود که مسیری که من انتخاب کرده‌ام، یک سری ویژگی خاص برای خودش دارد و باید به یک شکلی متمایز شود. در واقع باید یک تمایزی به آن داد تا از طریق این تمایز دیگران را به همراه شدن تشویق کند و تداوم یابد و به آن کمک شود. ویژگی دیگر مسیر فعالیت‌هایم، کار حضوری بسیار زیاد با بچه‌هاست.