سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، پژند سلیمانی متولد 1360 است. او در مقطع کارشناسی دو مدرک معماری و ادبیات و زبان انگلیسی دارد و در مقطع کارشناسی ارشد زبانشناسی خوانده است. از او چند مجموعه شعر، داستان و نمایشنامه منتشر شده است. بسیار به هنر تئاتر علاقهمند است و در تعدادی نمایش به عنوان بازیگر حضور داشته و تجربه کارگردانی نیز دارد. همچنین فصلنامه تخصصی تئاتر و سینما با عنوان "پیام چارسو" با صاحب امتیازی، سردبیری و مدیرمسوولی سلیمانی منتشر میشود. با او درباره شعر، داستان و نمایشنامه به گفتوگو نشستیم.
مجموعه "شعرهایی که باید" تنها مجموعه شعریست که از شما منتشر شده؛ درباره انتشار این اثر ادبی و بازتاب آن بگویید.
شعرهای این مجموعه بیشتر شعر حجم بود. 20 شعر که 19 اثر آن مجوز انتشار گرفت و توسط نشر بوتیمار منتشر شد. بازخوردهای مختلفی از این مجموعه شعر گرفتم و افراد مختلفی درباره آن نقد نوشتند. سالها قبل از انتشار این کتاب مینوشتم اما هیچوقت تصمیم نگرفته بودم شعرهایم را چاپ کنم.
به طور حتم اشعار دیگری دارید که آنها را منتشر نکردهاید. با توجه به بازخوردهای مثبتی که از انتشار این مجموعه گرفتید چرا کتاب شعر دیگری از شما منتشر نشده است؟
دو مجموعه شعر آماده دارم که یکی "در انحنای بودن" است و دیگری "برای این همه سایه". البته بگوییم این دو مجموعه شعر به زودی منتشر میشوند.
کتاب "شعرهایی که باید" خیلی رمانیتک و عاشقانه است. این دو کتاب شعر چه حال و هوای دارند؟
در مجموعه اول مقوله اجتماعی زیاد دیده نمیشود. بعضی جاها شاید یک اشاراتی شود اما یک جنون و مالیخولیایی در سبک نوشتاریاش است که بخشهای اجتماعی را نسبت به بخشهای رمانتیکش کم اهمیت میکند. اما کتابهای دوم و سوم کاملا اجتماعی است و بعضا شعرهای عاشقانه هم دارد. فکر میکنم در دل شعرهای اجتماعیام، شعرهای سیاسی هم باشد. "در انحنای بودن" به نوعی بازی با واژهها است و شبیه مجموعه شعر "شعرهایی که باید" است اما بیشک جلوتر. فکر میکنم یک مقدار از لحاظ واژگانی دایره واژگانش گستردهتر است. مجموعه "شعرهایی که باید" را چندین سال پیش نوشتهام و طبیعتا مجموعه "در انحنای بودن" به لحاظ زبانی و ادبیات از آن جلوتر است. این اثر را به افرادی که خیلی شبیه به من هستند، همچون برادرم که فوت شده تقدیم کردهام. گمان میکنم مجموعه دیگرم با عنوان "برای این همه سایه" زودتر از مجموعه "در انحنای بودن" چاپ شود. مجموعه "برای این همه سایه" به نسبت "در انحنای بودن"، زبان متفاوتتر و جلوتری دارد و سبک آن نیز بسیار متفاوت و به گمانم قابل پذیرشتر از طرف بقیه است. فکر میکنم مخاطب عام هم بیشتر آن را دوست داشته باشد. در این مجموعه بازی با واژهها محدودتر و بیشتر مفهومی است، به دلیل این که در حین نوشتن مجموعه "برای این همه سایه" بیشتر از پیش درگیر داستاننویسی شدم. داستاننویسی مرا خیلی درگیر خودش کرد و تاثیرش را روی شعرهای مجموعه آخرم نیز گذاشت. حتی زمانی که نمایشنامه مینویسم بیشتر به قسمت داستانیاش فکر میکنم. شاید پیش از این برای نمایشنامههایم بیشتر به فضا فکر میکردم تا داستان. یعنی فکر میکردم اگر از واژهها و اتمسفری که تولید میکنم فضا بسازم، آن وقت میتوانم حرفم را بزنم. در صورتی که الان دغدغهمندتر به داستان نگاه میکنم و ناخودآگاه نمایشنامههایی که نوشتهام قصه محور هستند.
مجموعه داستان "بیتن" نیز به قلم شما توسط نشر افزار منتشر شده که فضای سورئال دارد.
اصولا به فضای سوررئال و از دل رئال به سوررئال رسیدن علاقهمند هستم و فکر میکنم این تفکراتم را تا جایی که یاد گرفتم توانستم در مجموعه "بیتن" نشان بدهم. از آن مجموعه تا به حال چند داستانم در مجلات مختلف دنیا منتشر شده است. یکی از داستانهایم در این مجموعه در انجمن فرهنگی ایران و اتریش به زبان آلمانی ترجمه و خوانده شد. شبهای "بخارا" یک شبی را به نویسندگان ایران و اتریش اختصاص داد که بنده و ژوزف وینکلر داستانخوانی داشتیم. اسم داستانی که من خواندم "یونیفرم بازنشسته" بود.
رمان و یا مجموعه داستان دیگری در دست انتشار دارید؟
یک مجموعه داستان و یک رمان آماده چاپ دارم. مجموعه داستانم با نام "چهار فصل در یک روز" است که آن را به ناشر دادهام تا بخواند. اسم رمانم "وقتی سکوت میافتد به حرف" است. یک مجموعه داستان دیگر هم دارم با نام "کلاغ سپید" که آن را هیچ وقت برای چاپ به جایی ندادهام. آن را کنار گذاشتهام که شاید اگر یک روزگاری دلم خواست چاپش کنم. یک داستان از آن مجموعه را در انتهای مجموعه "بیتن" آوردهام و بقیه داستانهای این دو مجموعه حال و هوایشان متفاوت است. رمان "وقتی سکوت میافتد به حرف" داستان دو زن است که هر دو مینویسند، یکی در ایران تجربه زندگی دارد و دیگری در پاریس. در حال حاضر چاپ مجموعه داستانم با نام "چهار فصل در یک روز" قطعی شده است. در سالهای اخیر به صورت پراکنده داستانهای زیادی در مجلات مختلف ایرانی و خارجی نوشتهام. مثلا نشریه "اکسیر" چند داستان مرا چاپ کرده است. در حال حاضر هم در حال اتمام رمانی هستم که دوستش دارم و مرا بیشتر از هر چیز درگیر خود کرده است. فقط چند فصل کار را نوشتهام و نمیتوانم به قطع نامی را برای آن اعلام کنم. برای نام کتابها در نهایت کار تصمیم میگیرم.
خانم سلیمانی درباره نمایشنامههایی که منتشر کردهاید توضیح دهید؟
یک نمایشنامه چاپ شده با عنوان "سه قطعه سرسام گرفته" دارم که توسط انتشارات شهاب به چاپ رسیده است. یک نمایشنامه در فصلنامه "نمایشنامهنویسی" کانون نمایشنامهنویسان خانه تئاتر و یک نمایشنامه دیگر هم در مجله کانون کارگردان تئاتر منتشر شدند. این مجله را روزبه حسینی در میآورد و سردبیر آن محمد یعقوبی بود. این راهم بگویم که نمایشنامه "سه قطعه سرسام گرفته" سال 1390 در جشنواره "پارین" برگزیده شد. این نمایشنامه سه قطعه متفاوت است که فقط چند المان مشترک دارند. این المانها را خواننده وقتی میخواند یا مخاطب وقتی روی صحنه میبیند، میتواند سه قطعه را به هم مربوط کند. فضای قطعه اول، تقریبا فضای مونولوگهای کوتاه است که در کنار هم آمده است که اینها در یک کافه اتفاق میافتد. البته خود نمایشنامه در کافه اتفاق نمیافتد بلکه یک صحنههایی به صورت میانپرده در بین مونولوگها میآید. فضای قطعه دوم، فضای کاملا ابزورد است؛ دو نویسنده هستند که در یک ناکجایی زندانی هستند، یکی از آنها دیگر نمیتواند بنویسد و دیگری را به اجبار به آنجا آوردهاند و میخواهند اعدامش کنند. یک کت در همه این لحظهها هست که کت قطعه اول بر تن یکی از نویسندهها شده و بعد کت را نویسنده دیگر میپوشد و او قصه را ادامه میدهد. در واقع فقط چند المان این چنینی است که قطعهها را به هم پیوند میدهد. چندتا از نمایشنامههایی که نوشتم نیز کارگردانی شدهاند. یکی از آنها "کیست که نخواهد ارباب خود باشد" در سالن استاد انتظامی روی صحنه رفته است. نمایشنامه دیگری نیز به نام "دو صفر نود و هشت" را به دانشجویان تئاتر زنجان دادهام که بسیار با استعداد و مشتاق هستند. یک نمایشنامه هم به نام " آلبوم عکس خانم اشمیت و یا چیزی شبیه این" هم به کارگردانی سارا داروفروش و بازی مریم قربانیان دی ماه در سالن مهرگان روی صحنه خواهد رفت. دوتا از نمایشنامههام با عنوان "دست نوشتهها" و "پارازیت" نیز به زودی نمایشنامهخوانی میشوند. اگر موقعیتی پیش بیاید و نوشتن بگذارد آنها را اجرا خواهم کرد.
آیا شعر موجب شد که داستان و نمایشنامه بنویسید؟ یعنی اول شاعر بودید و بعد نویسنده شدید؟
اینها به موازات همدیگر پیش رفت. خیلی نمایشنامه مینوشتم اما نمیدانستم که آیا میتوانم چاپشان کنم یا نه؟ زمانی که دانشجوی استاد سمندریان بودم، نمایشنامههایم را به او میدادم تا بخواند. مثلا نمایشنامهای با نام "در سوگ لیلی" نوشتم و به استاد سمندریان دادم که الان حتی نمیدانم آن نمایشنامه کجاست؟ آن نمایشنامه را خیلی دوست داشتم و نمیدانستم اصلا میتوانم به آن بگویم نمایشنامه یا نه. خیلی رئال، قصهمند و کلاسیک بود. به شیوه نمایشنامههایی نوشته بودم که همان موقع میخواندم. یادم است حسین کیانی هم آنجا بود که اشاره کرد این خانم میتواند بنویسد. شاید همان جا بود که این جرقه زده شد که متنهایم بد نیستند و میتوانم بنویسم. از آنجا تازه به طور جدی شروع به نوشتن نمایشنامه کردم.
از چه زمانی متوجه شدید به نوشتن علاقه دارید و این هنر در شما شکل گرفت؟
یادم است یک شعری را در سن 9 سالگی نوشتم که البته خیلی شعر خندهداری است. آن را برای برادرم خواندم و او خندهاش گرفته بود و فقط گفت آفرین خیلی خوب است که مینویسی. من از قبل پراکنده مینوشتم اما اصل نوشتنها از دوره لیسانس شروع شد. خانواده پدریام خیلی خلاق، هنردوست و اهل ادب هستند. در یک محیط فرهنگی بزرگ شدهام. پدرم همیشه موافق خواندن کتاب بود. آنقدری که موافق خواندن کتاب بود، موافق محیط تئاتر نبود. من سال سوم راهنمایی بودم که هنرستان صداوسیما دورههای تئاتر برگزار میکرد. آن دورهها زیر نظر خانم خیابانی و به ریاست جمشید گرگین بود و ما در پایان آن دوره نمایشنامه "سقوط پرواز" برتولت برشت را در همان سن به صحنه بردیم. فکر میکنم آن موقع 13 سالم بود. همان موقع برای دوره دو ساله تئاتر قبول شدم اما هیچوقت نرفتم و در دوره دبیرستان ریاضی خواندم. در دانشگاه هم نخستین لیسانسم، معماری بود از دانشگاه سوره و بعد دومین لیسانسم را ادبیات و زبان انگلیسی و فوق لیسانسم را زبانشناسی خواندم. ولی همیشه خیلی به تئاتر علاقه داشتم.
از بین شعر، داستان و نمایشنامه کدام را بیشتر دوست دارید؟
در حال حاضر داستان را بیشتر دوست دارم.
با کدام راحتتر حرفهایتان را میزنید؟
خیلی سوال سختی است. بعضی ایدهها هستند که باید به شکل شعر دربیایند، بعضی ایدهها هستند که نمیتوانند چیزی جز یک نمایشنامه باشند و بعضی ایدهها هستند که فقط یک داستان کوتاه یا یک رمان بلند هستند. وقتی نخستین رمانم را تمام کردم، به این نتیجه رسیدم که چقدر نوشتن داستان کار دشواری است. شعر جوشش است، نمایشنامه میتواند جوشش باشد و در یک نشست نوشته شود ولی داستان نمیتواند در یک نشست نوشته شود و بیشتر کوشش است تا جوشش. برای من اتفاق افتاده که داستانهای کوتاه را در یک نشست بنویسم اما داستانهایی که در مجموعه داستان دومم و یا رمانم نیاز به برنامهریزی کامل داشتند. اگر بگویم باید چند ساعت در روز به طور مداوم نوشت، واقعا اغراق نکردهام. من از افراد زیادی کمک میگیرم اما عباس معروفی کمک بسیار زیادی به من میکند تا داستانهایم شکل درستتری پیدا کنند. در بسیاری از موارد به من میگوید این داستان موفق میشود یا خیر. وقتی به من میگوید پژند تو میتوانی ولی به نظرم بهتر است فلان کار را انجام بدهی، من میفهمم که راه را درست رفتهام و این موجب میشود که مداومتر بنویسم.
بیشتر خود را شاعر میدانید یا نویسنده؟
بستگی دارد. من نمیتوانم خودم را سانسور کنم و آن چیزی که در وجودم هست را ننویسم. هم نمایشنامههایم را دوست دارم و هم داستانهایم را. شعرهایم را نیز دوست دارم ولی به نظرم شعر یک بخش بسیار خصوصی در وجود شاعر است. انگار یک تکه از جان شاعر را کندهاند و در شعر گذاشتهاند. در داستان بیشتر کوشش اتفاق میافتد و آن عصاره با تلاش مداوم شکل میگیرد. به نظرم عصاره نویسنده حتما در تمام آثارش میآید ولی در شعر به طور مستقیم و سریعتر متبلور میشود.
به خاطر خانواده بود که نرفتید تئاتر بخوانید؟
متاسفانه بله. البته نمیتوانم بگویم از تجربیاتی که در محیطی متفاوت کسب شدهاند ناراضی هستم. پژندی که الان روبروی شما نشسته است حاصل تمام تجربیاتی است که طی این سالها از سر گذرانده است.
تئاتر را از چه زمانی آغاز کردید؟
اولین قدمی که برداشتم ثبتنام در کانون استاد سمندریان بود. کانون سه گروه کارگردانی، نمایشنامهنویسی و بازیگری داشت که من تحت نظر خود استاد سمندریان بازیگری میخواندم. دقیقا همان موقع با خود او صحبت کردم و گفتم من برایم یک موقعیتی پیش آمده است که بروم دوره "ماگوامپین/ بایلینگوال اکتینگ استودیو" را در پاریس بگذرانم. استادسمندریان گفت حتما برو. من به آنجا رفتم و زیرنظر یک گروهی که از هالیوود که به پاریس آمده بودند، دوره دیدم و در انتهای دوره هم یک اجرای بداهه در پاریس انجام دادیم. خیلی برایم جذاب و متفاوت بود، به ویژه این که من دوره بیان را در ایران گذرانده بودم و حالا باید این دوره را در فرانسه میگذراندم، چون میدانید واژهها وقتی به یک زبان دیگری گفته میشود، ناخودآگاه حتی بیان آدم هم تغییر میکند. این دوره را گذراندم و خیلی لذت بردم. بعد از این دوره به ایران برگشتم و با روزبه حسینی یک اجرا در جشنواره تئاتر فجر داشتیم. به جز اجراهایی که در فرانسه و در کانون استاد سمندریان داشتم، نمایش "این همه سنگر و آدمهایی که تا آخر زندهاند" به کارگردانی روزبه حسینی در سالن سایه اولین اجرایم بود. صادق ملکی، آرش فلاحتپیشه و من بازیگران آن نمایش بودیم. آن هم تجربه خیلی جذابی برایم بود. بعد از آن هر اتفاق عجیبی که شما فکر کنید برایم افتاده است. البته در سفر آخری که به برلین داشتم، با آقای ساموئل نونز آشنا شدم که او دوره تئاتر حرفهای داشت و برای بسیاری از بازیگران دنیا این دوره را گذاشته بودند و من شانس این را داشتم که در دوره آخر در کنارشان باشم. بسیار چیزها آموختم. مصاحبه بسیار جذابی هم با او در انتهای کارمان انجام دادم که در فصلنامه "پیام چارسو" منتشر خواهد شد.
چه اتفاقی افتاد که بنا شد اثری از شما به زبان آلمانی ترجمه و در شبهای "بخارا" خوانش شود؟
این اتفاق به واسطه علی دهباشی رخ داد. چندین سال است که با او همکاری دارم. نخستین تجربهای که در شبهای بخارا داشتم این بود که از بنده و مژگان عطاالهی دو شعر به زبان ایتالیایی ترجمه و در شب شاعران ایتالیا خوانده شد. دهباشی مجموعه شعر من را خوانده بود و این اتفاق به پیشنهاد او افتاد و من خودم شعری را انتخاب کردم که میدانستم قابل ترجمه شدن است. در جلسهای دیگری از شبهای بخارا در شب اشتفان تزوایگ، به عنوان سخنران بخشی از نوشتههای او را اجرا کردم و بعد از آن علی دهباشی برای شب ایران و اتریش، یک داستان خواست. یکی از داستانهایم با نام "یونیفرم بازنشسته" توسط دکتر سعید فیروزآبادی به آلمانی ترجمه شد و در آنجا خوانده شد. فارسیاش را خودم و آلمانیاش را دکتر فیروزآبادی خواند.
گویا به تازگی اثری از شما در آلمان به چاپ رسیده است.
بله، کتاب "همیشه با شکر" با ترجمه نوشین ممقانیان توسط انتشارات تانیا لانگر منتشر شده. یک دوره تئاتر در آلمان گذراندهام. علت رفت و آمدم به آلمان خیلی عجیب است. در برلین با یک گروه معروفی با نام English Theater (تئاتر انگلیسیزبان) آشنا شدم. آنجا یک آقایی مرا به خانم اینکا شارلوت معرفی کرد. شارلوت یک دوره تئاتر داشت که دو روز در هفته بود و به محل زندگی من خیلی نزدیک بود. یک خانم سوئدی هم به نام مینا پاترسون بود که به همراه خانم شارلوت تئاتر کار میکردند و من هم وارد جمع آنها شدم که فوقالعاده جذاب بود. ما یک نمایش هم روی صحنه بردیم. زندگی کردن و تجربه کردن آن فضا عجیب و لذتبخش بود. آنجا بود که من شروع به نوشتن و کار کردن کردم و با خیلی آدمها آشنا شدم.
اثری به زبان آلمانی نوشتید؟
خیر، هیچ وقت به زبان آلمانی ننوشتهام. به زبان انگلیسی نوشتهام و حتی یک نمایشنامه به زبان انگلیسی دارم که آن را هیچوقت جایی ارائه ندادهام. از آن مدلهایی است که آلمانیها دوست دارند. آن نمایشنامه را ناخودآگاه تحتتاثیر محیطی که در آن قرار داشتم نوشتم ولی موضوعش طوری است که دوست ندارم آن را در ایران ارائه بدهم. در آلمان با آدمها و نویسندههای مختلفی همچون شهریار مندنیپور و عباس معروفی آشنا شدم. البته آنها آن موقع داستانهای من را نخوانده بودند. آنجا یکی از داستانهایم با نام "چند پارگی" که حالت مونولوگگونه داشت و راوی اول شخص بود را برای ترجمه به تئاتر ماکسیم گورکی دادم و بعد آقای آرام تفرشیان که ایرانی آلمانی است و از بازیگران به نام تئاتر ماکسیم گورکی است آن را اجرا کرد. بعد از آن یک ناشر آلمانی که از دوستان نوشین ممقانیان بود به من زنگ زد و گفت خانم ممقانیان یک داستان بلند از شما با نام "همیشه با شکر" را ترجمه کرده و من دوست دارم آن را چاپش کنم که من پذیرفتم و تابستان امسال برای رونمایی از آن به آلمان رفتم. این را هم بگویم که من، ناهید طباطبایی، نسیم مرعشی، محمود دولتآبادی، امیرحسن چهلتن، بلقیس سلیمانی و فریبا وفی حدود دو سال پیش از طریق انستیتو گوته و موسسه گوته به انجمن ادبی برلین آلمان دعوت شدهایم و در آنجا در حین تولید متن بودیم که خانم دکتر ایزابل اشتومپل مجموعه داستان "بیتن" مرا ترجمه کرد و یک خانم بازیگر آلمانی آن را خواند. دکتر ایزابل اشتومپل علاوه بر ترجمه مجموعه داستان "بی تن" یکی از شعرهایم را نیز ترجمه کرد.
داستان "همیشه با شکر" چیست؟
تقریبا یک فضای سوررئال دارد. داستان یک زنی است که در ایران در یک جلسه فیلم در مورد آندره وایدا از طریق فیلم به بخشی از تاریخ لهستان و آلمان میپردازد و بعد با یک مرد آلمانی آشنا و عاشق او میشود. این زن به یک کتابفروشی میرود تا کتاب رایش سوم را بگیرد ولی به جای آن کتاب فروغ فرخزاد را برمیدارد و میخواند و کتاب فروغ او را به برلین میبرد.
در رونمایی کتاب "همیشه با شکر" چه اتفاقی افتاد؟
رونمایی کتاب در چند شهر مختلف برگزار شد و استقبال خیلی خوبی از آن صورت گرفت.
ناشر کتاب "همیشه با شکر" کیست؟
ناشرش خانم تانیا لانگر است. کتاب را با کیفیت فوقالعاده چاپ کردهاند.
این کتاب را نمیخواهید در ایران منتشر کنید؟
تصمیمی در این مورد ندارم. کتاب به صورت دو زبانه در آلمان به چاپ رسیده است. عکسهای کتاب هم از باربارا اشنابل است. کتاب در قالب یک مجموعه عرضه شده که خیلی جذاب است. خودم کتاب را خیلی دوست دارم، یعنی بیشتر کتاب را دوست دارم تا خود داستان (با خنده). استقبال عجیبی از داستان شد.
فکر میکنید چرا این استقبال خوب از کتاب شما صورت گرفت؟
نمیدانم. شاید چون دارم از یک زن ایرانی میگویم که به برلین میرود و زنان سیاهپوشی که در ایران میدیده را آنجا هم میبیند و زنان سیاهپوش تصویر مادرش را داشتند. فضای داستان برای آنها خیلی جذاب است. خانم تانیا لانگر مایل است کتاب بعدی من را هم چاپ کند. من رمان یا مجموعه داستانم را میتوانم به او بدهم اما ترجیح میدهم داستانی بنویسم که برای آنها جذاب باشد. داستانی که بخشی از فرهنگ ما و آنها در آن متبلور است همانطور که در خود من. بخشی از داستانها هست که برای ما جالب است و برای آنها آنقدر جذابیت ندارد.
تصمیم ندارید اثری به زبان انگلیسی بنویسید؟
به نظرم این کار بسیار پیچیده است. با توجه به این که تخصصم زبانشناسی است و مقالات زیادی در حوزه زبانشناسی و تئاتر نوشتهام، احساس میکنم یک بومیزبان به زبان انگلیسی بنویسید بهتر است یا حداقل یک بومیزبان باید آثار غیرانگلیسیزبانها را بخواند و ویرایش کند و بعد آن کتاب چاپ شود.
هیچوقت ترغیب نشدهاید یک شعری را به فارسی ترجمه کنید؟
ترجمههای زیادی به زبان فارسی دارم. دو نمایشنامه را ترجمه کردهام که انتشارات نیلا سه سال و نیم است قرار است آنها را چاپ کند. البته گلهای نیست بیشک در بهترین زمان این اتفاق رخ خواهد داد. این آثار متعلق به یک نمایشنامهنویس آمریکایی با نام نیل لبیوت است. یک نمایشنامه از لبیوت در ایران ترجمه شده که خیلی ترجمه خوبی نیست. این نویسنده آنگونه که باید در ایران معرفی نشده است. یک نمایشنامه بلند و دو نمایشنامه کوتاه نیل لبیوت را ترجمه کردهام و در قالب یک مجموعه در اختیار انتشارات نیلا قرار دادهام. همه آثار نیل لبیوت را دارم و با خودش در ارتباط بودهام. در این سالها فیلمهایش هم در هالیوود اکران شده. ترجمه شعرهای چارلز بوکوفسکی را هم دارم تمام میکنم. هنوز ترجمهها تکمیل نشده و به انتشاراتش هم فکر نکردهام. من از زبان فرانسه هم ترجمه کردهام که یکی از آنها مقالهای بود درباره منوشکین که در مجله "کانون کارگردانان تئاتر" به چاپ رسید.
در چند اثر نمایشی حضور داشتید؟
اگر اجراهای برلین و پاریس را کنار بگذاریم، در ایران در 11-12 نمایش بازی کردهام. در رادیو نمایش هم کار میکردم محسن قصابیان برای دو برنامه "تئاتر جامعه" و "سینما جامعه" از من دعوت کرد و در زمینه نوشتن و اجرای رادیویی با او کار کردم. در پشت صحنه برنامه "کارنامه" که آن موقع روزبه حسینی برنامه را مدیریت میکرد هم حضور داشتم.
این روزها در حال مطالعه کتاب خاصی هستید؟
معمولا وقت زیادی را برای کتاب خواندن میگذارم و همزمان چند کتاب را با هم میخوانم. ما یک گروهی هستیم که با هم کتاب میخوانیم. گاهی ممکن است که با آنها کتاب بخوانم و گاهی نیز یک کتاب را جداگانه میگیرم و به تنهایی میخوانم. کتاب "جای خالی سلوچ" نوشته محمود دولتآبادی و کتاب "جان کلام" اثر گراهام گرین را همزمان میخوانم. در دوران دبیرستان بچه درسخوانی بودم و دیپلم را در رشته ریاضی فیزیک با معدل 19/19 گرفتم که کار بسیار دشواری بود. اصولا آدم مرتبی نیستم و ممکن است به برنامهها پایبند نباشم ولی همیشه برای کتاب خواندن برنامهریزی میکنم.
فصلنامه تخصصی تئاتر و سینمای "پیام چارسو" با صاحب امتیازی، سردبیری و مدیرمسوولی شما منتشر میشود؛ چاپ این نشریه از چه زمانی و با چه هدفی آغاز شد؟
"پیام چارسو" فصلنامه دوستداشتنی است که به عشق تئاتر جمع شده. سال 1395 مجوز آن صادر شد و گروه فرهنگی ژی برای چهار شماره نخست اسپانسر فصلنامه بود. در شماره پنجم نیز بخشی از هزینهها را تقبل کرد ولی همه هزینهها را پرداخت نکرد. در حال حاضر شرایط اقتصادی کشور بهگونهای است که من نمیتوانم از آنها انتظار داشته باشم همه هزینههای چاپ را بدهند.
در فصلنامه "پیام چارسو" تمرکزتان بیشتر روی تئاتر است؟
بله، ما روی تئاتر متمرکز شدهایم. از مقالات مختلف در حیطههای مختلف شروع کردیم ولی یک بخش ویژهنامه هم گذاشتیم که در هر شماره به یکی از آثار شکسپیر بپردازیم. در شماره اول به نمایشنامه "هملت"، شماره دوم به نمایشنامه "مکبث"، شماره سوم به نمایشنامه "رومئو و ژولیت"، شماره چهارم به نمایشنامه "اوتللو" و شماره پنجم به نمایشنامه "شاه لیر" پرداختیم. در هر شماره از فصلنامه یک نمایشنامه چاپنشده از یک نمایشنامهنویس مطرح نیز منتشر کردهایم. تاکنون از محمد چرمشیر، محمد یاراحمدی، افروز فروزند، گلچهر دامغانی و تهمینه محمدی نمایشنامه منتشر کردهایم. ضمن این که در هر شماره یک شعر از شاعران ایرانی داخل و خارج از کشور هم چاپ میکنیم. مثلا تاکنون شعرهایی از بیتا ملکوتی، فروغ سجادی و علیرضا بهنام را به چاپ رساندهایم. ما امسال مجبور شدیم که سه فصل صبر کنیم و چاپ فصل بهار را در فصل پاییز منتشر کنیم. علی دهباشی یک شبی را با نام "شب چارسو" ترتیب داد که مربوط به فصلنامه "پیام چارسو" بود و در آنجا از شماره پنجم فصلنامه رونمایی شد. در این فصلنامه شهروز خطیبی طراحی مجله را به عهده گرفت و فرزانه فرزانیان ویرایش متون را. نگار بیگی هم در تمامی بخشها به ویژه ویرایش پیش از چاپ و خوانش متون همراهمان بود و هست. در بخش عکاسی در حال حاضر محمد گلمحمدی بدون هیچ چشم داشتی همراه ماست. به واسطه این فصلنامه امکان صحبت و مصاحبه با چند تن از استادان تئاتر دنیا برایم فراهم شد. وقت گذراندن و صحبت با یوجینیو باربا و خانم جولیا وارلی از آن جمله است. در طی همین نشست و برخاستها بود که خیلی چیزها آموختم. خانم جولیا وارلی از من دعوت کرد تا به شبکه تئاتر زنان ماگدالنا بپیوندم و با افتخار پذیرفتم. همچنین آشنایی با کریستوفر روپینگ هم که مصاحبه با او در یکی از شمارههای مجله چاپ شده است، موقعیتی جهت شناخت بیشتر تئاتر آلمان برایم فراهم کرد. البته در همه سفرهایم حتما کارهای تئاتری بسیاری که دوستانم در آن دخیل هستند و یا بسیار مطرحاند را میبینم و از آنها میآموزم.
شما تجربه کارگردانی هم داشتهاید؟
تا به حال چند بار کارگردانی کردهام. نمیتوانم بگویم که کارهای موفق و فوقالعادهای بودند. ما یک ورکشاپی داشتیم که در انتهای آن ورکشاپ یک اجرایی انجام شد و من آن را کارگردانی کردم و متن دیگری را نیز به نام "دروغ نمیگویم" بود که در مکتب تهران با بازیگران خوبی به صحنه بردم. نمایشنامه خودم را با عنوان "تاریخ آخرین نقاشیام برای ده سال پیشه و این غم انگیزه، نه؟" را نیز به صورت اجرا-خوانش کارگردانی کردهام و با بازی لیلا برخورداری و آرش فلاحت پیشه در سالن استادمشایخی اجرا شده است.
به عنوان بازیگر آخرین کار شما نمایش "حریق" به کارگردانی افروز فروزند بود. شنیدهایم که این نمایشنامه به صورت کارگاهی نوشته شده است. با توجه به این که خودتان هم نمایشنامهنویس هستید، آیا این شکل از نوشتن را قبول دارید و فکر میکنید آیا به بازیگر هم کمک میکند؟
من تجربه نوشتن نمایشنامه کارگاهی را در دو کار مختلف دیگر با عنوان "برای تو هم" و "آنتیبونه" نیز داشتهام. در دانشکده صداوسیما یک ورکشاپی با نام ورکشاپ "اکتا، اکت اند آدینس" و یا همان اکت و تماشاگر دارم که نمایشنامهای را برای این دانشجویان نوشتم به نام "آنتیبونه" که آنرا با بچههای دانشکده کار کردهام. اما هر دوی این نمایشنامهها از دل کارگاه بیرون آمد ولی لزوما متن کارگاهی از دل کارگاه بیرون نمیآید. دو سال پیش در یک نمایشی برای افروز فروزند بازی کرده بودم و کار کردن با او برای من تجربه بینظیری بود. او آدم کاملا بیحاشیه و دغدغهمندی است و به معنای واقعی کلمه یک آدم حسابی است. یک روز افروز گفت که میخواهم تعدادی از بازیگرانی که در تمام این سالها با آنها کار کردهام را برای کار جدیدم دعوت کنم. ما اغلب شاید دانش این را نداشته باشیم که متن کارگاهی چطور نوشته میشود. همانطور که گفتم متن کارگاهی لزوما از دل یک ورکشاپ بیرون نمیآید، کما این که نمایش"حریق" هم از دل یک ورکشاپ بیرون نیامد. ما چند بازیگر حرفهای بودیم که چند روز در هفته دور هم جمع میشدیم و شروع به ایدهپردازی میکردیم. بعد از بین ایدههای مختلف یک ایده را انتخاب کردیم و اتود زدیم. در نهایت از دل اتودها یکسری کاراکتر خلق کردیم. وقتی عنوان نمایش کارگاهی را مطرح میکنید، این شائبه و پرسش به وجود میآید که آیا بازیگران نمایش بچههای کلاس فلانی هستند یا خیر؟ ما بچههای هیچ کلاسی نیستیم بلکه یک کارگردان جذاب و حرفهای پیدا کردهایم که اگر به ما بگوید بمیر، برایش میمیریم. حدود سه روز در هفته میآمدیم و تمرین میکردیم. واقعا کار بسیار لذتبخشی بود. فکر میکنم در مردادماه یک بخشی از نمایش تکمیل شد ولی من نمیدانستم که قرار است کدام نقش را بازی کنم. اتودهای مختلف زده بودیم تا این نمایشنامه در ذهن نمایشنامهنویس شکل بگیرد. در نهایت نمایشنامهنویس نمایشنامه را نوشت و بعد بازیگر کاراکترها را مشخص کرد. ممکن بود که مثلا من یک چیزی را در یک شخصیتی خلق کنم ولی دلبسته به آن نمیشدم چون میدانستم تصمیم درست را در نهایت افروز فروزند میگیرد. به عنوان یک بازیگر فکر میکنم بازی در نمایش "حریق" برای من تجربه بینظیری بود. البته حاضرم در کنار افروز فروزند دوباره چنین تجربهای را داشته باشم.