سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: هادی خورشاهیان، نویسندهی پرکاری است. البته او شاعر هم هم هست، اتفاقا در زمینه شعر هم فعال بوده است و قریب به 20 مجموعه شعر از او منتشر شده.
اگر بخواهید حساب شعرهای او در حوزه کودک و نوجوان را هم داشته باشید باید 20 کتاب دیگر هم به فهرست قبلی اضافه کنید. او در بخش ترانه هم دو کتاب در نشر داستان و بوتیمار منتشر کرد و مجموعه شعر طنزش سال 94 با عنوان "قیفی که سرگشاد دارد" در انتشارات مروارید منتشر شد.
خورشاهیان ذهن و قلم پرکاری دارد و در حوزه ادبیات داستانی هم از او کارهای زیادی منتشر شده. مجموعه داستان، رمان، داستان کودک، رمان نوجوان که هر کدام هم ویژگیهای خاص خودشان را دارند. رمانی که سال پیش از خورشاهیان منتشر شد گونهای رمان پست مدرن بود و داستانی که اکنون میخواهیم از آن حرف بزنیم گونهای داستان ِ بلند در زمینهی اجتماعی است. "لبه آب" اثر هادی خورشاهیان کتابی است با محوریت مضامین سیاسی-اجتماعی که بیش از هر چیز بر پایهی شخصیتها و دیالوگهایش شکل گرفته است. الف نوشته: خورشاهیان در این رمان ترجیح داده برای نوشتن داستان به جای اینکه خود را در قید و بند زبان یا به عبارت بهتر "زبان خوش تراش" قرار دهد، از نثری ساده و راحت استفاده کرده است . مثلا به راحتی مینویسد: "یوسف، قادر را که پیاده کرد به نسترن اس زد." نه حوصلهی استفاده از واژگان فرهنسگتان فارسی را دارد و نه دل و دماغ برگرداندن کلمهی "اس" به "SMS". چیزی که برای او مهم است، تنها و تنها پیش برد قصه است، آن هم بیشتر از همه به کمک گفتوگوی شخصیتها. شاید یکی از مهمترین دلایل پیش گرفتن چنین رویهای در داستان نویسی برآمده از عدم رغبت مخاطبان به داستان ایرانی باشد. نویسنده هر چقدر با خودش حساب میکند میبیند به ازای هر سطر از کتابش که قصه تعریف نمیکند، یکی از مخاطبانش را دارد از دست میدهد. روزگار، روزگار بی مخاطبی است. با این وصف، خورشاهیان موضوعی جنجالبرانگیز و تا حدودی هیجان انگیز برای "لبه آب" اختیار کرده است، و به همین مناسبت روایتش را با آغازی جذاب، شروع میکند. "لبه آب" از سال 1396، و آن اتفاق منحوس در بهارستان آغاز میشود. قطعا یادتان هست: 17 خرداد سال پیش، حوالی ظهرِ که داعشیهای سفاک ریختند در مجلس شورای اسلامی. صدای تیر که شنیده میشود یکی از شخصیتهای داستان خورشاهیان میپرسد: "دولت مصدق داره سقوط میکنه؟" و دیگری جواب میدهد نه، و توضیح میدهد که تلویزیون دارد اعلام میکند که "داعش بعضی جاها با بچههای سپاه درگیر شده."
خورشاهیان در "لبه آب" بیش از همه بنای پیشبرد روایتش را روی گفتوگوهای کارکترها گذاشته است. عمدهی کتاب 120 صفحهای خورشاهیان پر شده است از دیالوگهایی که خیلی جاها جای روایت ِ سوم شخص کتاب را هم گرفته است. خورشاهیان با این کار بیشتر مخاطب را در موقعیتهای مختلف داستانی قرار داده است تا شنوندهی توصیفِ شرایط و صحنهها کند. بنا بر آنچه پیشتر درباره رویکرد مولف، در قبال زبان و نثر اثر گفتیم، خورشاهیان با استفادهی حداکثری از "دیالوگ" این وجه از قصه نویسی را در محاق برده، و با قصه گویی به واسطهی گفتوگوی کارکترها روایتش را پیش برده است.
اما ویژگی دیگر "لبه آب" وجه تاریخی آن است. آخرین داستان خورشاهیان در عین حال که شدیدا به لحاظ زمانی بر تاریخ معاصر و خصوصا بازهی زمانی ده سال اخیر متمرکز است، به دنبال به دست دادن نگاهی تاریخی به بعضی از مسائل مهم اجتماعی نظیر "هویت سیاسی" است. شخصیتهای داستان خورشاهیان در موقعیتهای بسیاری برای اخذ یک تصمیم مهم قرار میگیرند. این تصمیمات گاه به خودی خود اهمیت ندارند، اما بنا به موقعیتهای داستانی به تصمیماتی کلیدی و حیاتی بدل میشوند. خورشاهیان شخصیتهایش را از طبقه متوسط اجتماع انتخاب کرده است، شاید به این دلیل که فکر میکند تصمیمات آنها به مراتب مهمتر از تصمیمهای سایر مردم در طبقات ِ دیگر جامعه است. مهمتر از حیث اجتماعی، و مهمتر از این جهت که گاه سرنوشت تمامی جامعه به آن بسته است.
"لبه آب" اسم با مسمایی است که توصیف وجه تسمیه آن برای مخاطبی که کتاب را نخوانده است، لوث کننده است. اما عنوان دیگری که این کتاب میتوانست داشته باشد، "لبهی مرگ" است. با کمی مسامحه میتوان گفت، کمتر شخصیتی در داستان خورشاهیان هست که به مرگ فکر نکرده باشد، یا "مرگ" بخشی از مهمترین رویدادهایی نباشد که دور و برش رخ داده. خورشاهیان از این نظر، در "لبه آب" روایتی از مرگ به دست میدهد که شکل و شمایلی نامرئی دارد و در موقعیتهای نه چندان شفاف و عینی بروز میکند.
خورشاهیان نویسندهای است که دوست دارد در عین حال که پرکار باشد، آثاری متفاوت بنویسد. او دست کم در چند رمان و داستانی که در سالهای اخیر منتشر کرده، این دغدغه را به مخاطبانش نشان داده است.