سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: دیگر دیرزمانی است، دستکم، در ایران مخاطبان خیلی به آثار مطول و مفصل اعتماد نمیکنند. این را شاید باید به سبک زندگی امروز، و رواج شبکههای اجتماعی مرتبط دانست. دیگر بیشتر اوقات حوصلهی خواندن متن دقیق، تامل برانگیز و همین طور حجیم وُ مطول را نداریم. ترجیح میدهیم پستهای کوتاه تلگرامی بخوانیم یا جملات قصارِ بزرگان را. این مسئله اما گویی چندان در آن سوی مرزها مصداق ندارد، و اتفاقا اهل مطالعه دوستدار رمانهای پرحجمی هستند که چند هفته یا چند ماه از زندگیشان را دربربگیرد. بدیهی است چنین رمانهایی به خامهی نویسندههای حاذقی نوشته میشود که مخاطبشان را میخکوب کتابشان میکنند. آنها هر چه باشند، داستان نویسانی هستند که داستانهایی پرکشش، پرتعلیق و جذاب مینویسند. یکی از این نویسندهها که چند وقتی هست مرزهای کشورش، ترکیه را درنوردیده و مخاطبانی از سراسر جهان را متوجهی آثارش کرده، الیف شافاک است که ما خوانندگان فارسی زبان هم به خوبی میشناسیمش. رمان "ملت عشق" او به فارسی هم برگردانده و مثل خیلی از کشورها با استقبال خوبی مواجه شد.
الیف شافاک ترک تبار است اما در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمده است. تحصیلات این نویسندهی 47 ساله خیلی با کار داستان نویسیاش مرتبط نیست. او روابط بین الملل خوانده، فوق لیسانس مطالعات زنان دارد و در نهایت دکتری علوم سیاسی. هر چند این تحصیلات شافاک خصوصا دانشاش در زمینه علوم سیاسی در آثارش تاثیری آشکار داشته است. شافاک کار داستان نویسیاش را در دهه 90 آغاز کرد و خیلی زود به جرگه نویسندگان شهیر پیوست. آثار او به زبانهای متعددی از جمله انگلیسی و فرانسوی برگردانده شده است و ایرانیهای کارهایی از او نظیر "ملت عشق"، "من و استادم" یا "مَحرم" را خواندهاند. اکنون چندی است رمان دیگری از این داستان نویس پرفروش و پرمخاطب فارسی شده است. رمان مفصل "اسکندر" را مریم طباطبائیها در نشر قطره فارسی کرده است.
داستان "اسکندر" با پیشانی نوشتی از جی.ام.کوتزی، نویسندهی نوبلیست سال 2003 آغاز میشود. پیشانی نوشتی که موضوع داستان را در یک جمله خلاصه کرده است: "ناگهان احساس میکند که تنهاست: هم خودش و هم مادری که پشت اوست." داستان با روایت زن جوانی که صاحب دو دوختر دوقلوست آغاز میشود. زن جوانی به نام اسماء که میخواهد از مادرش، و خانوادهاش بگوید. او در بدو امر میگوید که این داستان را صرفا برای این مینویسد که داستان مادرش، یعنی پمبه فراموش نشود: "قبل از اینکه شروع کنم...
مادر من دوبار مرد. با خودم قسم خورده بودم که هرگز اجازه ندهم داستان او فراموش شود اما هرگز آن جسارتی را که برای نوشتن در مورد او لازم داشتم پیدا نکردم. تا همین حالا..."
پمبه در خانوادهای ترک/کردتبار به دنیا آمد. مثل دخترانِ دخترش همراه با خواهر دوقلویی به نام جمیله. شافاک در هر فصل از رمان مفصلش داستان یکی از اعضای خانواده را شرح میدهد. داستانِ خانوادهی توپراک: آدم، پمبه، اسکندر، اسما و یونس، و همین طور تنهی اصلی این خانواده پدربزرگ و مادربزرگ و عموهای این خانواده یعنی تاریک و خلیل. "اسکندر" فقط داستان اسکندر نیست، کتابی است قصه گو و پر قصه از نسلی که آروزهایش برباد رفته است. نسلی پر از ماجراهایی از قبیل مهاجرت، عشق و جنایت.
کتاب شبیه رمانهای نامه نگارانه با نوشتهای از اسماء آغاز میشود که در پایانش تاریخ سوم اکتبر 1992 درج شده است. او دارد به پیشواز برادرش در زندان میرود. برادری که به جرم قتل 14 سال در بند بوده است و حالا خواهرش که به شدت از او وحشت دارد رفته تا او را به خانه برگرداند. او در همان اولین توصیفاتش از اسکندر، از او مردی هولناک میسازد. تصویر او از اسکندر، تصویری است شبیه مردی قاتل، بی محابا و کسی که چندان به خانواده و مفهوم آن وقعی نمیگذارد. او حتی میگوید بارها میخواسته اسکندر را بکشد اما نتوانسته. او حالا اسکندر را در کنار خودش در ماشینش نشانده و میگوید جسارت این را که به اسکندر بگوید در کنارش سیگار نکشد، ندارد، هر چند شوهرش هرگز زهرهی چنین کاری را نداشته و ندارد. اسکندر، اما خیلی زود چهرهی واقعیاش را نشان میدهد. او همچنان که اسماء میگوید آدمِ وحشتناکی نیست. قصهی اسکندر به شکلی شیرین، صمیمی و البته سمبولیک با روزی که او قرار است ختنه شود آغاز شود. این روایت برمیگردد به پنجم مارچ 1970 در استانبول؛ زمانی که اسکندر 7 ساله بود و خانوادهاش به انگلستان مهاجرت نکرده بود. اسکندر کودکی است که قرار است همراه با چند بچهی هم محلیاش در مراسمی سنتی ختنه شود. او از این مراسم فرار میکند و در بالای درختی دور از خانه مینشیند تا زمانی که هم محلیها و مادرش پمبه او را پیدا میکنند. مادر عصبانیاش داد و فریاد راه میاندازد اما اسکندر از ترس ختنه پایین نمیآید. اما در نهایت عشق او به مادرش و جملات محبت آمیز پمبه او را وادار میکند، تا پایین بیاید و در آغوش امن مادرش آرام بگیرد. پمبه در آغوشش میگیرد و با تمام وجود میگوید: "پسر من." اسکندر حالا میتواند صدای تپش قلب مادرش را بشنود و چند لحظه بعد صدای محکم سیلیاش که پمبه به او میزند و فریادهای مادر که او را وادار میکند به ختنه گاه برود. اسکندر که تا ساعتی پیش به شدت از پزشک محله میترسید حالا خیلی خونسرد و بی حرکت مینشیند تا دکتر کارش را بکند. او سکته نکرده است؛ فقط نمیتواند فریب مادرش را درک کند و اینکه "چطور ممکن است کسی را با تمام مهر و محبت درونیات بپروارانی و بعد به راحتی او را برنجانی." فصل مربوط به اسکندر با این شوک و این جملهس ساده تمام میشود: "وضعیت نابسامان عشق و محبت اولین درسی بود که او از زندگی گرفته بود." شافاک با همین طرز و سبک رمانش را با روایتهایی به شدت ساده پیش میبرد. داستانِ آدمهای خانواده توپراک به صورت پاره پاره روایت میشود و ما ذره ذره نمایش منسجمی از داستان در ذهن تصویر میکنیم. آغاز و فرجام رمان "اسکندر" در دهه نود میلادی در انگلستان است، اما این میان روایتهای عمده داستان به زندگی گذشته این خانواده در ترکیه اختصاص دارد. مهمترین رویدادهایی که زندگی این خانواده را تشکیل میدهند - از اواخر دهه چهل تا اواخر دهه هفتاد - بازگو میشوند و این همه در بستر قصههایی ساده و سرراست رخ میدهد. شاید مهمترین خصیصه رمان "اسکندر" همین قصه گویی شیرین الیف شافاک است، و بعد از آن شخصیت پردازیهای رمان که به شدت همدلیِ مخاطب را برمیانگیزد. هر شخصیت این داستان، حتی آنها که خیلی نقش محوری در داستان ندارند به طرز دقیق و پختهای ساخته شدهاند. هر کدام از آدمها تفکرات و خصیصههای به خصوص خودشان را دارند. شافاک روی این خصیصهها گویی ذره بینی گرفته است و درشت نمایی رفتار این افراد، قصد دارد ما را هر چه بیشتر در ذهن و روح آنها داخل کند. او از دل تاریخی نه چندان دور، آدمهای تنها، عاشق و قصی القلب را به زمانهی حاضر احضار میکند و در برابر دیدگان ما قرار میدهد. نکتهی قابل توجهی این کتاب شافاک این است، که داستان "اسکندر" با همهی تشتت قصهها و تعدد شخصیتها به شدت از انسجام و وحدتی یگانه برخوردار است. مخاطب هر وقت که فصل نویی را آغاز میکند منتظر یک شگفتی و فکر نو است، منتظر یک شخصیت جدید با افکار و رفتار جدید، و اینکه این شخصیت و قصهی او در کجای داستان خانوادهی توپراک قرار میگیرد.
"اسکندر" رمان مفصلی است، اما به راحتی خوانده میشود. این کتاب را حتی اگر دیر به دیر بازکنید، شخصیتهایش چنان تاثیر گذار از کار در آمده اند که نمی توانید آنها را از یاد ببرید.