سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: اِلن سیکسو در مصاحبهای اندیشمندانی چون فوکو، دلوز و دریدا را متفکرانی "تباهی ناپذیر" خواند. دریدا در مصاحبه خود گفت :"مراد از " تباهی ناپذیر" طغیان و شورشی است که منتقدان و فلاسفه این عهد در برابر کژیها از خود نشان میدهند و هیچ گاه مرعوب قدرت نمیشوند. آنها حتی به فلسفه هم باج نمیدهند و تیغ تیز انتقادشان به هیچ چیز و هیچ کس رحم نمیکند."
میتوان با قاطعیت ادعا کرد که گفتار و زبان منثور چهرههای سیاسی، هنرى و در کل فکری معاصر ما در مقایسه با غرب به مراتب محافظهکارانهتر و ارتجاعیتر است و به جای تاکید بر ضرورت عریاننویسی و رکگویی، از قضا آنچه که بهعنوان بهترین شیوه بیان نظر مخالف با قدرتمندان تجویز شده، چیزی جز استفاده از زبانی تغزلی و پردهپوش که ترسخوردگی و محافظه کاری دو مشخصه اصلی آن است، نبوده است. اما مسئله تماماً این نیست که امروزه منتقدان تعصب کمتری نسبت به حقیقت یا ترس بیشتری نسبت به بیان آن دارند، بلکه مسئله اصلی تر این است که آنها بلندپروازی کمتری دارند – اگر بلند پروازی را به معنای خواست هر چه بهتر شدن وضعیت بدانیم. منتقدان به این ترتیب با دور شدن از دید بلندپروازانه و سنجش در بستری فراتر از زمان خود، فراموش کرده اند (خواسته اند فراموش بکنند؟) که باید در برابر قدرت، حقیقت را به زبان بیاورند و هیچ قدرتی در نزدشان آنقدر بزرگ و بانفوذ نباشد که نتوان آن را مواخذه کرد و به انتقادش دست زد. در اینجا آنان با فروکاستن وظیفهی خود در حد توصیف و اشاره نکردن صریح به مقصران اصلی و بررسی آسیب شناسی، رسالت حقیقی خود را فراموش میکنند و نوشته هایشان، تحت عنوان نوشته ای کم بضاعت، درون اقیانوس قدرت حاکم محو میشود. بیشک مفاهیمی چون نسبیت و تکثرگرایی پستمدرنیستی هم بهانهای شده برای سلب مسئولیت و استعفا و ارتجاع بسیاری از منتقدان از نقادی بی رحمانه ی وضعیت موجود. اما منتقدان فقط یک سوی قضیهاند. در اینجا باید به نقش مخرب مخاطبان هم در این چرخه ی اختهسازی توجه کرد. مخاطبان زمانی که با نثری قاطع و مانیفستگونه که علایق سیاسی، گرایشهای هنری یا منافع گروهی و طبقاتیشان را با زبانی بُرنده، سرد و عصیان زده مورد حمله قرار داده مواجه میشوند، سریعاً جبهه می گیرند. البته این واکنش غریزی و تا حدی طبیعی است. مردم (به دلیل شکل نگرفتن اصولی گفتمان نقد در کشور) تمایل چندانی به نقد علاقهمندیهایشان، هویت گروهی و طبقاتیشان، ذائقه فرهنگی و سرگرمی شان، نظام سیاسی تامین کننده منافع شان و .. ندارند، لذا زمانی که نثر بتواند تناقضاتشان را رو بیاورد، چارهای جز جبهه گرفتن و در بسیاری از مواقع، خواست قطع کردن صدای منتقد ندارند. اشاره ی مخاطبان به کلیشه های مضحکی چون "نقد سازنده"، "دوری از لحن تند" و ... پس از مواجه شدن با این متون هم ناشی از فرآیندی روانی است که در حین خواندن متن در آنها رخ میدهد. آنان در متن گزارههایی را که با رفتارها و باورهایشان در مغایرت است، توهین تلقی می کنند. چنین واکنشهایی در برابر نثرهایی که از هر نوع رندی و سازشکاری شیوههای بیان مماشاتگرایانه تن میزنند، اصلا عجیب نیست. در واقع نباید توقع داشت که مخاطبان بدعادت شده در دوران اخیر، ناگهان در برابر شیوههای بیان صریح و بی تعارف شوکه نشوند. بی شک آنها حق دارند که برای دفاع، به دلیل نداشتن آگاهی از بدیهی ترین اصول نقد و رسالت منتقد یا در مغایرت قرار داشتن متن با منافع و سلایق شان، مقاومت کنند. در این وضعیت باید کار نویسندگان و منتقدان راستین، نه سر خم کردن در مقابل سرکوب و قدرت، بلکه تلاشی مضاعف جهت مقابله با این خواست ارتجاعی و تاکید بر نیاز نقدهایی شجاعانه تر ( علیرغم خطر و زیر تیغ )، مستقل تر ( با کنار آمدن کمتر و فاصله ی بیشتر از قدرت های مستقر و ایدئولوژیهای مسلط )، غیر شخصی تر ( از سر وظیفه و بدون حساب و کتاب منافع )، پیگیر تر و البته جمعی تر باشد. تلاشی که می تواند زمینه ای جدی برای تغییر و پمپاژ خون درون وضعیتی که ابتذال آن را کشته ایجاد کند. شکی نیست که منتقد، نه یک صلح طلب و نه یک سازنده وفاق عمومی بلکه، کسی است که همه هستی اش به یک تشخیص و تمیز انتقادی موکول است؛ تشخیص و تمیزی که حاضر به قبول فرمول های ساده، عبارت های پیش پاافتاده و از پیش تعیین شده یا یکنواخت و در واقع همسازی با آن چیزی نیست که قدرت یا سنت باید بگوید و انجام دهد. این رسالت صرفاً یک عدم پذیرش کنشپذیر نیست، بلکه نوعی تمایل جهت روشن کردن حقیقت در انظار عمومی است. بی دلیل نبود که مارکس میگفت: "نقد شوریدهسری نیست، سر پر شور است، چاقوی جراحی نیست، سلاح است."
کسری بردبار مقدم