سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: ادبیات، دنیایی پیچیده دارد، گاه پیچیدهتر از دنیایی که در آن زندگی میکنیم؛ اما این "پیچیدگی" در عرصهی ادبیات چنان به صراحت و شفافیت در برابر چشمهای ما تصویر میشود که اتفاقا آن را سرراست و سهل میپنداریم. این نوع ادبیات البته از خامهی هر نویسندهای تراوش نمیکند. برای نوشتن از چنین مضامینی باید داستان نویس جسوری پشت میز نشسته باشد. کسی که بتواند بیرحم باشد و کوچکترین وقعی به روابط و مناسبات اجتماعی نگذارد. هوشیار مجتبوی در یادداشتی در الف نوشت: سخن، از میلان کوندرا نویسندهی چک-فرانسوی است که ما مخاطبان ایرانی خیلی خوب با او آشنا هستیم. "بار هستی"اش را خواندیم، "جاودانگی"، "هویت"، "هنر رمان" و چند اثر بلند و کوتاه دیگر او را. اکنون میخواهیم از رمان دیگر او یعنی "زندگی جای دیگری است" حرف بزنیم، کتابی که پانتهآ مهاجرکنگرلو آن را قریب به دو دهه پیش ترجمه کرده است.
"زندگی جای دیگری است" اول بار در فرانسه منتشر شد؛ به سال 1973. آن را ذیل آثار "رمان پرورشی" طبقهبندی میکنند؛ رمانهایی که تربیت و پرورش کودکی را تا مسیر نوجوانی و جوانی پی میگیرند. داستان، قصهی پر فراز و فرود یک مادر و پسری به نام یارومیل است که از عشقی نامعمول آغاز میشود و سرمیکشد به مناسبات معمول اجتماعی، مدرسه، جامعه هنری، و همین طور سیاست و اوضاع زمانه. کوندرا، یارومیل، را بهانه کرده است تا نقدی سرسختانه به شاعر مسلکان توخالی داشته باشد. او در این رمان احتمالا بیرحمترین چهرهی داستاننویسیاش را به نمایش گذاشته است. کوندرا در این رمان به هیچ چیز رحم نمیکند: احساسات مادری، زن بودگی، زندگی شاعرانه، اوضاع و احوال روشنفکران، اندیشهی روشنگری در میان روشنفکرنماها، سیاسیون و البته جامعه هنری. این اعتراضات دامنهدار آقای نویسنده در بستری از شوخی، طنزی عظیم و و زبانی با وجوه آیرونیک شکل میگیرد، و اگر نه شاید بسیاری از مخاطبان کتاب را در همان فصول اولیه کنار میگذاشتند. اما همچنان که در آغاز گفتیم، نوشتن بسیاری مضامین پیچیده را نمیتوان از هر نویسندهای انتظار داشت. کوندرا در "زندگی جای دیگری است" آنچنان روان روایت میکند که رمان 340 صفحهایاش را میتوان در مدتی اندک مطالعه کرد. او به شدت قصهگوست، به راحتی داستان مینویسد و زبانی به غایت روان را برای روایتش برگزیده است.
"مادر شاعر هر وقت از خود میپرسید نطفهی شاعر کجا بسته شد، فقط میتوانست سه امکان را در نظر بگیرد: شبی روی نیمکت یک فلکه، یا بعدازظهری در آپارتمان یکی از دوستان پدر شاعر، و یا صبحی در گوشهای شاعرانه حوالی پراگ. پدر شاعر هر وقت همین سوال را از خود میکرد، معمولا به این نتیجه میرسید که نطفهی شاعر در آپارتمان دوستش بسته شده؛ چون آن روز تمام کارها به هم ریخته بود." این آغاز داستان "زندگی جای دیگری است" است؛ آغازی که خبر از خواندن رمانی خوش خوان میدهد؛ آغازی که نویسندهاش آن را در کمال شیرینی و سادگی نوشته است. این شاعری که کوندرا از آن سخن میگوید، همان نوجوان قصه، یارومیل است. کوندرا البته داستان او را از کودکی آغاز میکند تا ما را با سوءتفاهم بزرگ زندگی او عمیقا آشنا کند: سوءتفاهم شاعری. نویسنده در فصلهای اولیه موقعیتهای ابلهانهای خلق میکند، و گزارههایی ابلهانهتر در دهان یارومیل بگذارد تا خانوادهی یارومیل، خصوصا مادرِ احمقش (ببخشید این طور مینویسم... کار، کارِ میلان کوندرا است باور کنید) فرزندشان را شاعری نابغه فرض کنند.این سوءتفاهم به جدیت دنبال میشود تا یارومیل در میان جمع بزرگسالان، و بعد از آن در میان همسنوسالهایش در اجتماعات کوچکی نظیر مدرسه، خود را تافتهای جدابافته بینگارد. این پنداشت واهی زمانی که در تنهایی سر میکند نیز یقهاش کرده است. او خیال میکند ذهنی سرشار از رویاهای شاعرانه دارد که به وقت حرف زدن یا نوشتن تحیر دیگران را برمیانگیزد. مثلا یک روز که با مادرش در باغ قدم میزد به علفهای هرز نگاهی کرد و گفت: "مامان، زندگی مثل علف هرز است" تا مادرش مطمئن شود دهان یارومیل پر است از دُرّ و گوهر و ذهنش مملو از اندیشههای عمیق. البته یارومیل در اندیشه خاصی نبوده است و فقط از روی خود شیرینی چیزی به زبان رانده است اما مادر که حساب ویژهای روی بچهاش کرده است این حرف را به حساب نبوغ او میگذارد. داستان، اما تنها داستان یارومیل نیست. کوندرا با همان بی رحمیای که از آن سخن گفتیم در وهلهی نخست روانِ آلوده، پریشان و ضعیف مادر را جراحی میکند. او در بیشتر اوقات از لفظ "مامان" نه "مادر" استفاده میکند تا رابطهی او و یارومیل را بدوا توصیف کرده باشد. کوندرا از ازدواج و نحوهی آشنایی مامان با پدر حرف میزند؛ و اینکه چطور مامان از اولین کسی که توجهی اندک به او میکند خوشاش میآید و بی هیچ دلیلی نه یک دل که صد دل عاشق مرد میشود. مردی که اصلا خودش هم نمیداند چرا طرف تا این حد عاشقش شده اما بدش هم نمیآید به خاطر وضعیت خوب مالی خانوادهی زن با آنها وصلت کند. "مامان" خیلی زود میفهمد که هر چه درباره مردش میاندیشیده خیالات باطل بوده، و به همان سرعت آمال و آرزوها و خواهشهایش را روی فرزند پسرش - حتی پیش از موعد تولد- متمرکز میکند. حالا عشق اول و آخر او یارومیل است.
کوندرا، که رد این رمان بیش از همه به وجوه روانشناختی شخصیتهایش توجه دارد، سوال بنیادینی برای شخصیت "مامان" مطرح میکند که به راستی یارومیل میتواند عشق اول و آخر "مامان" باشد؟
این فقط ترهات یارومیل نیست که برای "مامان" حکم زر را دارد. تخیل سترون و ناتوانی یارومیل در هنر نقاشی هم موجب این توهم میشود که او استعدادی یگانه در نقاشی و هنرهای تجسمی دارد. باید کتاب را بخوانید تا ببینید کوندرا در این فصول ِ داستان چطور هنرمندان به اصطلاح آوانگارد و هنر انتزاعی را به باد سخره میگیرد. طبیعی است سوژهی او کسانی است که تنها اطلاعات موجزی از هنر آوانگارد و انتزاعی دارند و نه نقاشان و هنرمندان تراز اول و برجسته این حوزه.
ناتوانی یارومیل در کشیدن سرِ انسانها او را وادار میکند که به جای سر آدمی از کلهی سگها استفاده کند. این اتفاق او را با معلم نقاشیای آشنا میکند که "مامان" از او خواسته فرزندش را یک نقاش تمام عیار بار بیاورد. این مسئله اما صرفا به آموزش نقاشی محدود نمیشود. "مامان" این بار عاشق مردی از تبار نقاشان میشود تا تجربهی مطلقا ناقصش را فراموش کند. اما "این آن عشقی نبود که مامان از مدتها پیش رؤیای آن را داشت، یعنی دیدن عشق در چشمها؛ این عشقی غیرمنتظره بود که از پشت، پس گردنش را گرفته بود." مامان حالا وارد تجربهی ناقص دیگری میشود که کوندرا مو به مو و پر جزئیات از آن حرف میزند.
کوندرا با به نمایش درآوردن زندگی زندگی پر فراز و فرود و دامنه دار "مامان" و "یارومیل"، نقد تلخ و کوبندهای به نسلی از هنرمندان/روشنفکران زادگاهش وارد کرده است. او در این رمان همه چیز را به سخره میگیرد، و در این استهزاء عظیم آن چنان دقیق و موشکفانه عمل میکند که گویی دارد همچون پزشکی در سالن تشریح، جزء به جزء آسیبها و بدبختیهای جامعهای بی رمق را برای ما به نمایش میگذارد.
کوندرا در تشریح روابط و مسائل جنسی، و عریان کردن ذهن و روان شخصیتهایش کاملا بی پرده است. گاه این میزان از صراحت او را به جلادِ شخصیتهایش بدل میسازد. او از این بی پردگی کوچکترین ابایی ندارد. به زبان ساده باید گفت، کوندرا در بیشتر اوقات دارد لباس تزویر از شخصیتهایش بیرون میآورد، و رسما آنها را بی آبرو و رسوا میکند.
"زندگی جای دیگری است" با همهی این اوصاف طوری به نگارش در آمده است که مخاطب را پس نمیزند. روایت کوندرا، روایتی است منحصر به خودش. همه چیز به سادگی اتفاق میافتد، هر چند این "اتفاقها"، اتفاقهای سرسام آوری هستند.