سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: فردا- پنجم شعبان- ولادت امام زین العابدین علیه السلام است. علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، مشهور به امام سجاد و زین العابدین (۳۸- ۹۵ق)، چهارمین امام شیعیان به مدت 35 سال امام شیعیان بود. واقعه حره، نهضت توابین و قیام مختار در زمان امام سجاد(ع) روی داد. مجموعه ادعیه و مناجات امام سجاد(ع) در کتاب صحیفه سجادیه گرد آمده است. رسالة الحقوق، رسالهای کوچک درباره تکالیف بندگان در برابر خدا و خلق خدا، منسوب به اوست. بنابر روایات شیعه، امام سجاد(ع) به دستور ولید بن عبد الملک با سمّ به شهادت رسید. مدفن وی در قبرستان بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی(ع)، امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) است.
شعرهایی که اینک میخوانید به مناسبت میلاد باسعادت ایشان است:
غلامرضا سازگار
نسیـم آورَد بـوی عطــر بهــاران
فضـا گشتـه خـرّم چو روی نگاران
سمــا ســرختر از رخ لالــهرویان
زمیـن سبزتــر از خــط گلعـذاران
ملـک مشـک افشانـد از عطر گیسو
فلک بر زمین بارد اختـر چـو بـاران
ندا مـیدهد مـرغ شـب لحظهلحظه
که روشن شده چشمِ شبزندهداران
جمـال خــدا را بــه بیـت ولایت
بیاییــد یــاران ببینیــد یــاران!
عروس محمّد علی زاد امشب
ولیِ خـدا را ولـی زاد امشب
الا ای همـه خلق عالم خدا را
خدا خوانده امشب شما را شما را
برآییــد از پــردۀ تیرگــیها
ببینیـد بـیپرده روی خـدا را
در آغوش فُلک نجات دو عالم
ببینیـد روشـن چـراغ هدا را
ببینیـد در لیلــه پنجِ شعبان
رخِ چارمیـن حجّتِ کبریــا را
بگردیـد دور حریـم جمــالش
ببینید هم مروه را هم صفا را
امام شهیدان که جان است جان را
گرفتـه در آغـوش، جان جهان را
دل عالمـی بستــه بــر تـار مویش
ز شمس الضحی برده دل ماهِ رویش
حیات است مرهون عیـن الحیاتش
بقا قطرهای کوچک از آب جـویش
تو گویـی کـه از صبـح روز ولادت
دمد وحی صاعـد ز نـای گلــویش
ننوشیــده مــی، ساقیـان بهشتی
فتادنـد مستانــه پــای سبـویش
نبـرده است تنهـا دل دوستـان را
که دشمن بوَد کشتۀ خلق و خویَش
خصالش محمّد کمالش محمّد(ص)
جلالش محمّد جمالش محمّد(ص)
سـلامُ علـی آلِ طاهــا و یاسیــن
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
رخش مصحف فاطمه، حُسن، قرآن
پُر از "قدر"و"واللیل"و"والشمس"و"والتین"
درود الهــی بــر آن خُلـق نیکو
سلام محمّد بر آن خوی شیرین
نماز از خضوعش بـه پـرواز آید
دعا از نفسهای او بستـه آذین
به سجـادهاش آسمان آورد سر
به ذکر دعایش خدا گوید آمین
سلام خدا بر خضوع و خشوعش
قیام و قعود و رکوع و سجودش
درود خداونــد حــی جلیلــش
به قدر و کمـال و جمال جمیلش
عجب نیست در مسلخ عشق و ایثار
اگـر بوسـه بـر دست آرد خلیلش
عجـب نیست کز عرشۀ عرش اعلا
طـواف آرد از چــارسو جبرئیلش
سلاطین غلامش، خواتین کنیزش
طوایـف مریـدش، قبایل دخیلش
حجـر شاهـد عـزت و اقتــدارش
هشـام ابـن عبدالملکها ذلیلش
بسا تخت شاهی فرو رفت در گل
کجا حاکم گِل شود حاکم دل؟
"هشـام" استـلام حجـر تـا نماید
در آن ازدحــام خــلایق نشایــد
نه قدری که از وی شـود قدردانـی
نه کس بود تا کس بر او رهگشایـد
بـه ناگــاه دیدنــد آمــد جوانــی
کـه پیوستـه او را حَجر مـیستاید
گشودنــد حُجّــاج از چـار سو، ره
کـه آن شاهـد حسـن یکتـا بیـاید
یکی خواست تا سر به پایش گذارد
یکـی رفـت تـا جـان نثارش نماید
یکی گفت نامش چه باشد هشاما
- حسد را نگر- گفت: نشناسم او را
به ناگه "فرزدق" خروشید در دم
که: ایـن است نجل رسول مکرم!
تو چون میکنی در مقامش تجاهل؟
من او را بـه از خویشتن میشناسم
نمـاز اسـت بـی او گنـاه کبیره
ثواب است بی او خطـای مسلّم
تعـالیم اسـلام از اوست جـاری
قوانین توحیـد از اوست محکم
چراغـی است بـر قلـه آفرینش
امام است بـر جمله خلـق عالم
سلام و رکوع و سجود است از او
قنوت و قیـام و قعود است از او
امامـی اسـت کـو را امـم میشناسد
کریمـی اسـت کـو را کرم میشناسد
صفا، مروه، مسعی، حجر، حجر، زمزم
طـواف و مطـاف و حـرم مـیشناسد
بیابـان مکـه، منـا، خیـف، مشعر
سمـاوات و لوح و قلم مـیشناسد
زمین میشناسد، زمان میشناسد
عرب میشناسد، عجم میشناسد
یم و قطره و ماه و خورشید، او را
بـه ذات الهــی قسـم میشناسد
سلام خدا بر اب و جد و مامش
مسلمان بود هر که داند امامش
سلام ای سلام خـدا بـر سـلامت!
درود ای کـلام الهــی، کــلامت!
تو هم سجده؛ هم سیدالساجدینی
که قلب حسین است بیتالحرامت
مسلمـان نباشم نبـاشم نبـاشم
ندانـم اگـر بـر خـلایق امـامت
سلام خدا بـر سجـود و رکوعت
درود خـدا بـر قعــود و قیـامت
حجر بر در خانهات قطعه سنگی
مقـام آورد سـر بـه پای مقامت
تو حَجّی صلاتی زکاتی جهادی
تو ممدوح بـا نامِ زین العبادی
تو در تیرگــیها سـراج المنیری
تو همچون پیمبر، بشر را بشیری
سمـاوات و عرشند در اختیـارت
تـو آزادۀ عالمـی، کـی اسیـری؟
تو در کنـج ویرانهها هـم بهشتی
تو در زیــر زنجیرهـا هـم امیری
به پای تو سر کرد خم "سربلندی"
تو تنها به نزدِ خدا سر به زیری
یمِ هشت بحری و درِّ سـه دریا
ولـی خداونــد حــیّ قدیـری
تو "قدر" و "تبارک" تو "فرقان" و "نوری"
تو عیسـی تـو گردون تو موسی تو طوری
تو با خطبهات شام را شـام کردی
تو همچون علی فتح اسـلام کردی
تو از شـام، پیغـام خـون خـدا را
به هر عصر و هر نسل، اعلام کردی
تو بـر روی دشمـن نمـودی تبسّم
تو حتی به "مروان" هم اکرام کردی
تو دل پیش زخـم زبانهـا گشودی
تو دعـوت ز سنـگِ لبِ بـام کردی
تو در کوفهک لحظه دخت علی را
بـه اوج خروشیــدن آرام کــردی
تو با صبر و با حلم و با استقامت
بـه قـرآن بقـا دادهای تا قیامت
تو زمزم، تو مروه، تو سعـی و صفایی
تو فرزنـد کعبـه، تـو خیـف و منایی
تو قرآن، تو احمد، تو حیدر، تو زهرا(س)
تـو در حُسـن، آیینـۀ مجتبــایی
امامـی و، پیغمبــری از تـو زیبد
کــه تنهــا پیــامآورِ کــربلایی
کلامت بوَد وحیِ صاعد چه گویم
تــو از پــای تـا سر کلامِ خدایی
دعـا بــر دهـان و لبت بوسه آرد
همانــا همانــا تــو روح دعـایی
چه بهتر که "میثم" ثنای تو گوید
بـرای تـو خوانـد، بـرای تو گوید
محمود ژولیده
دل فرشته در اطراف آسمان می رفت
به خواب شاه زنان، سرور زنان می رفت
به خواستگاری والا عروس خود زهرا
سحر به خطه ایران نظر کنان می رفت
خدا، برای حسین انتخاب کرده عروس
به خواب ناز دلش تا دم اذان می رفت
به گِردِ مادر داماد با سلام و درود
فرشته بود که مانند کاروان می رفت
زمان، زیاد ز رویای ناز او نگذشت
میان جمع اسیران به بیکران می رفت
نشان فاطمه بود و نگاه های علی
در آن میانه نگاهی دوان دوان می رفت
همین که چشم علی نو عروس خود را یافت
حسین بود و نگاهش که خوش گمان می رفت
چه خواستگاری نابی عجیب جاذبه ای است
عروس در پی داماد ناگهان می رفت
خلاصه پای عروسِ علی به خانه رسید
و نو عروس پی، مادری جوان می رفت
نبود، بانوی رؤیاییِ شب وصلش
و یادش آمد از آن شب که قد کمان می رفت
کجاست فاطمه بیند که میهمان آمد
چه زود ، شاه زنان سوی میزبان می رفت
خبر رسید که پور حسین در راه است
پسر رسید ولی مادرِ جوان می رفت
چه با صفا پسری آمده ولی مادر
به شوق فاطمه هنگام زایمان می رفت
گزاف نیست، بگوییم این عبارت را:
ز هیبت پسرش مادر از جهان می رفت
به دست حکمت گلچین چو باغبان می رفت
ز ره رسید گلستان و گل ستان می رفت
چه بانویی که شده نُه امام را مادر
چه کودکی که از او نور تا جنان می رفت
چه کودکی که جهان شد ز نور او روشن
شعاع روشنی اش تا به کهکشان می رفت
امامِ بعد حسین آمده خدا را شکر
و گرنه کرب و بلا نیز بی گمان می رفت
ارادة ازلی در سرشت او پیداست
شهادتین ز لعلش، چه خوش بیان می رفت
گرفت عمه در آغوشِ خویش آقا را
چه خوش ز هوش به لالای عمه جان می رفت
تمام عمر دلش با عمو هم آوا بود
دلش به گفتنِ ذکر حسین جان می رفت
به همنشینیِ هر بینوا عنایت داشت
کنار سفرة سائل چه مهربان می رفت
دعای خیر دریغ از کسی نمی فرمود
بهاری فقرا با همه توان می رفت
به خانه ، دشمن خود را پناه و جا می داد
اگر که خصم به امید یک امان می رفت
گهی به درد غریبان رسیدگی می کرد
گهی به دیدن بیمار بی نشان می رفت
صحیفه اش همه دریایی از معارف اوست
به جنگ دشمن دین با دعا، عیان می رفت
حقوق جملة ذرات را بیان فرمود
اگرچه حقِّ خودش دست ساربان می رفت
تمام زندگی و هستی اش به غارت رفت
کسی کهاری هر پیر و هر جوان می رفت
یکی ز سلسلة قتلِ صبر اینجا بود
که در عبور، ز یک قتلگاه، جان می رفت
صدای عمه رسد: یا بقیه الماضین
ز آه تو همة جان کاروان می رفت
تحملی که دل خواهر صغیرت سوخت
صبور باش که جانت از این فغان می رفت
به تازیانه و تحقیر، قافله برخاست
بهار عالَم اسلام چون خزان می رفت
میان سلسلهک کاروان ز عصمت بود
بدون قافله سالار و سایبان می رفت
عفاف بود که آنجا مقاومت می کرد
و زیوری که در آنجا به ارمغان می رفت
به نیزه بود که هجده سر بریده چو ماه
کنار زینب و سجادِ قهرمان می رفت
ز کربلا سوی کوفه ز کوفه تا سوی شام
هزار کرب و بلا بود کز توان می رفت
هزار جا ، جگر زین العابدین خون شد
گهی که نالۀ یا صاحب الزمان می رفت
علی اکبر لطیفیان
صبح روز نخست خواندمتان
چقدر آشناست نام شما
صبح روز ازل حوالی نور
سجده کردیم بر کدام شما؟
من حلالم بود حلال شما
من حرامم بود حرام شما
چهارده قرن دست هیچ کسی
دل ندادم به احترام شما
به شما معدن کرم گفتند
و به ما سائل حرم گفتند
پر من بال و بال من پر شد
پر و بالی زدم کبوتر شد
به نفس های حضرت سجاد
حالمان خوب بود و بهتر شد
سحر پنجم عبادت بود
کوچه های خدا معطر شد
مردی از سمت ابرهای دعا
آمد و خشکی دلم تر شد
آمد و با خودش کتاب آورد
او امام آمد و پیمبر شد
مردی از سمت آفتاب آمد
با مفاتیح مستجاب آمد
آمده تا مرا تکان بدهد
چشم گریان به این و آن بدهد
آمده روی پشت بام سحر
با صدای خدا اذان بدهد
بشکند میله قفس را تا
بالها را به آسمان بدهد
با خودش مصحف نور آورده
تا خدا را به ما نشان بدهد
به نگاهش دخیل می بندیم
تا مناجات یادمان بدهد
ای مسیر سبز نجات
بر مناجات کردنت صلوات
ای مناجات و ای نسیم دعا
راه نزدیک ما به سمت خدا
ای که دریا کنار تو قطره
قطره با یک نگاه تو دریا
نذر سجاده قدیمی توست
چهارمین رکعت نوافل ما
ای امام علی دوم من
ای امام چهارم دنیا
مرد شب زنده دار سجاده
مرد محراب التماس دعا
از تو بوی نماز می آید
بوی راز و نیاز می آید
مادرت آفتاب حجب و حیاست
شرف الشمس سید الشهداست
مایه آبروی ایران است
افتخارم همیشه ام به شماست
از تو و مادر تو این دل ما
عاشق خانواده زهراست
یک سفر پیش ما نمی آیی
سفر مادری تو اینجاست
تو عجم زاده ای تو فامیلی
پس حرم سازی ات به گردن ماست
تو در این سرزمین گلکاری
به خدا حق آب و گل داری
آفتابی که حق کشیده تویی
جلوه ای که کسی ندیده تویی
با ظرافت، خدای عز و جل
بی نظیری که آفریده تویی
آنکه با کفه تولایش
پای میزانمان کشیده تویی
شب اسیر هزار رکعت تو
به خدایت قسم پدیده تویی
نخلهای بلند نخلستان
بارش رحمتی که دیده تویی
با دعای غلام دارد
آسمان مدینه می بارد
محمد سهرابی
ما همان یا کریم بام شما
جبرئیل قدیم بام شما
عید است و من شراب زاده
عازم به خُمم به عزم باده
می زاده اگر شراب نوشد
در دیدن خویشِ خویش کوشد
من زاده خم و خویش خامم
گه واجبم و گهی حرامم
در سینه من بجز طرب نیست
هرگز غم دوست مستحب نیست
من با همه فقرم و نداری
هرگز نکشیده ام خماری
پس نعره ز استخوان بر ارم
پهنای فلک دهان در آرم
ای جوش جهان بر آتش تو
ای دست همه در آتش تو
بنشین که ارادتی بخیزم
از روی سعادتی بخیزم
ای تیغ فصاحت و بلاغت
ای داده به کیمیا سعادت
سجاده تو پر از حیات است
اشک تو خود از مطهرات است
ای مست نماز تو ملائک
ای بسته به راز تو ملائک
ای مصحف تو کلام عالم
ای در کف تو زمام عالم
ای کعبه ازدحام دیده
ای محتشم هُشام دیده
برخیز و طواف کن حرم را
از کعبه مگیر این کرم را
بگذار که حاجیان حیران
دنبال نگاه تو چو جیران
ای دلبر مکّی و عراقی
معراج سعادت نراقی
سبحانک یا من اسمهُ فیه
ای مجلس فیهِ ما فیه
ای یاد تو شاه نامه من
زلف تو سیاه نامه من
ای نیم شرر ز تو به ققنوس
ای یک نم حکمت تو قابوس
ای یاد تو کامل بهایی
من ناقصم و تو پر بهایی
خاقان فلک تویی، و لا غیر
سیمرغ، سفیر توست، لا طیر
ای خسرو تخت و تاج و دیهیم
شیرین حرکات هفت اقلیم
دستم نرسد اگر به تختت
تخت تو بلند همچو بختت
نِشتر برسان که رگ رسیده
ای زاده پارس، سگ رسیده
ای خاک نشین صاف و ساده
ای حُرّ فلک، اسیر زاده
ای زاده مکه و مدینه
ای اصغر و اکبر و سکینه
ای یاد تو کامل الزیارات
ای ذکر تو بهترین تجارات
ایران ز تو دارد این بقا را
ای مادر تو عروس زهرا
تو مصحف پاک و تازه داری
در هر ورقش اجازه داری
تو با دل زینب عفیفه
دیدی که چه رفت بر صحیفه
یعقوب بیا که غم بزرگ است
یوسف جگرش به دست گرگ است
چون پای شه از رکاب افتاد
مابین دو نهر آب افتاد
خون بود خضاب روی ماهش
غم بود بساط رو به آهش
ناگاه به فکر چاره افتاد
برخاست ولی دوباره افتاد
پس تکیه به نیزه زد به گودال
با شمر خطاب کرد آن حال
تا هستم و می کشم نفس را
غارت مکنید این قفس را
من در حرمم غزاله دارم
آهو روشی سه ساله دارم
"معنی" نده طول این سخن را
آشفته مکن تو مرد و زن را
محسن عرب خالقی
نشیب های دل من فراز میخواهد
فراز اشک مرا در نماز میخواهد
مؤید است به روح القدُس قلم اما
برای شعر سرودن نیاز میخواهد
اگر چه کرده دل من خیال پردازی
حقیقت است که عاشق مجاز میخواهد
برای سفره بازش نیامدم اینجا
گدای این در، آغوش باز می خواهد
اگر چه این دو شب از جام کربلا مستم
دلم دوباره شراب حجاز می خواهد
پیاله ای بدهیدم که دم زنم حق را
دوباره زنده کنم قصه فرزدق را
نسیم پنجم شعبان ز راه آمده است
صدای پای بهاران ز راه آمده است
ببین بدون پیمبر بدون جبرائیل
دوباره آیه قرآن ز راه آمده است
میان بیشه شیران هاشمی امشب
غزال عرصه ایمان ز راه آمده است
فقط نه اینکه ز راه آمده عزیز عرب
عزیز دختر ایران ز راه آمده است
زنی که در رگ او خون آریایی هاست
که از دیار دلیران ز راه آمده است
شب تولد فرزند شاه دختر ماست
زبان مادری او زبان کشور ماست
کسی که شد ششمین نور سوره انسان
کسی که خسته شد از سجده های او شیطان
کسی که هست تجلی پنج تن در او
کسی که شد پدر هشت قبله ایمان
کسی که با نفس یک غلام ساده او
نفس گرفته زمین مدینه از باران
کسی که موقع انفاق بین سائل ها
ملقّب است دل شب به صاحب انبان
به حق او حجر الاسودی شهادت داد
که جز به حق علی وا نکرده است دهان
به حیرت است کنار حَجر دو چشم هشام
ز اهتمام خلایق به احترام امام
بخوان که ضبط کند آسمان صدایت را
صحیفه پخش کند بعد این نوایت را
برای این که بخوانیم " لا تؤدّبنی "
بخوان برای ابوحمزه ها دعایت را
تو با زبان خدا حرف می زنی آخر
چگونهاد بگیریم ربنایت را
بیا و بعد دعا روضه هم بخوان آقا
بیا و شرح بده داغ کربلایت را
بیا بگو چه کشیدی تو در چهل منزل
بگو که بست به زنجیر دست و پایت را
بیا بگو چه به روز رقیه آوردند
بگو چگونه کشیدند عمه هایت را
کسی که حرف خدا و کتاب می آورد
کنار یک سر تشنه شراب می آورد
حسن لطفی
ای انیس قدیمی دلها
آفتاب بلند ناپیدا
تا خدا می برد دلِ ما را
پَرِ سجاده های سبز شما
من کجا و غبار مقدمتان
تو کجا، کوچه های این دنیا
من کی ام از قبیله ی مجنون
تو ولی از عشیره ی لیلا
من کی ام بی زبان ترین مردم
تو خدای بلاغتی اما
نفسی دِه که از تو دم بزنم
بال در صحن این حرم بزنم
آسمان موج شد تلاطم کرد
که خدا جلوه بین مردم کرد
آسمان جای خود از این محشر
عرش هم دست و پای خود گم کرد
عرش هم جای خود خدا خندید
لحظه ای که لبت تبسم کرد
آب با نیت دو رکعتِ عشق
با غبار شما تیمم کرد
همه دیدند با دوچشمانت
چشم های پدر تکلم کرد
خانه ات قبله ی غریبان است
پایتختت تمام ایران است
ای سراپای تو مثال حسین
دومین مرتضای آل حسین
روی دوش تو گیسوان علی
کنج لبهای توست خال حسین
با تماشای تو به سر میشد
شب و روز تمام سال حسین
خنده ای کن که در تو گُل کرده
همه زیبایی جمال حسین
سیر میدید چهره ات را عشق
به سرش بود اگر خیال حسین
شور آب آور حسین هستی
دومین حیدر حسین هستی
سرخوش از بانگ این طرب هستیم
مست شیرین ترین رطب هستیم
مثل موسیقی ِ شگفت بهار
نغمه هایی به روی لب هستیم
شجره نامه ای اگر داریم
همگی بر تو منتسب هستیم
ما همه خانه زاده تو یعنی
همه ی ما از این نسب هستیم
شکر حق ما ز آستان توایم
همگی از نوادگان توایم
به علی رفته ای غدیری تو
نه فقط شیر، شیرگیری تو
اذن اگر داشتی عیان میشد
مثل عباس بی نظیری تو
هم رکابِ علی اکبرها
هم خروش سفیر تیری تو
شوره زاریم و خشکسال اما
چشمه ی روشن کویری تو
رشته های قنات میجوشد
از قنوتت چه آبگیری تو
خوش به حال دو دست خالی ما
لحظه هایی که دستگیری تو
با حضورت غم پدر سر شد
کربلا با تو کربلاتر شد
به دلت داغ مادرت افتاد
شعله بر باغ پرپرت افتاد
کربلا شد مدینه وقتی که
رَدِ زنجیر بر پرت افتاد
بین خیمه تو بودی و بابا
از سر زین برابرت افتاد
بین خیمه تو بودی اما آن
شعله بر روی پیکرت افتاد
چقدر سنگ و خاک و خاکستر
از سر بام بر سرت افتاد
ناله ات بین شام میپیچید
عمه آتش به معجرت افتاد
گرچه بالت اسیر سلسله بود
قاتلت خنده های حرمله بود
سید پوریا هاشمی
سجاده ایم پهن برای دعا شدیم
نائل به همنشین شدن اولیاء شدیم
تاثیر کرد خصلت خوبان بروی ما
از یمن سجده های سحر باخدا شدیم
از دستباف بودنمان خیر دیده ایم
پاخورده ایم و از شرفش پربها شدیم
هر نخ زما مطهر انفاس دلبر است
با این حساب هم نفس کبریا شدیم
شکرخدا به طالعمان مهر عشق خورد
پاگیر لطف بی حد و حصر شما شدیم
اصلا چه حاجت است به آب و گلاب ها
ما پاک از طهارت این گریه ها شدیم
وابستگی بهار اثراتش مشخص است
فارغ زما چو یار شد از غصه تا شدیم
هرچند دست جمع زمین خورده ایم ما
گفتند عشق و پیش قدمهاش پا شدیم
سجاده ایم قسمت ما شور و شین شد
یعنی که پای بوسی ابن الحسین شد
امشب مدینه حال و هوایش معطر است
از شوق چشم منتظر آسمان تر است
باران گرفت و جان دوباره به خاک داد
ابر نگاه تو چقدر سبزه پرور است
کاسه بدست ها همه از راه می رسند
باب المراد عالم و آدم همین در است
امشب به آفتاب قمر فخر می کند
در خانه حسین مهی جلوه گرتر است
گهواره را نگاه کنید عشق آمده
زهراست یا حسین حسن یا که حیدر است
پیغمبری چقدر برازنده اش بود
پیشانی اش تجلی نور پیمبر است
طرز نگاه کردنش آیینه علی است
بر قاب صورتش رخ زهرا مصور است
ما از ازل ملازم خاک ره تواییم
مارا نوشته اند گدا چون مقدر است
تا چند کفر؟باده ایمانیم بده
یعنی که از صحیفه مسلمانیم بده
هرکس ز عشق تاب و تبش شهره می شود
بیش از همه غم و تعبش شهره می شود
زردی رویش از اثر سجده های روز
یا اینکه سجده های شبش شهره می شود
مادر بزرگ زاده و بابا شه قریش
خیلی بجاست گر نسبش شهره می شود
مسکینک فقیرک یاربش آشناست
دربین خلق ذکر لبش شهره می شود
تا روز حشر کار ابو حمزه اش گرفت
هرکس که گشت منتسبش شهره می شود
شمشیر خطبه اش کمر شام را شکست
اینگونه تا ابد غضبش شهره می شود
نخلی که آبیاری دست کریم شد
در شهر مزه رطبش شهره می شود
سر میدهیم پای تو عشق است عشق عشق
عاشق دل بلا طلبش شهره می شود
تطهیر آب وام گرفته ز طهر توست
خورشید آسمان و زمین جای مهر توست
ازبس کلام معجزه دار تو نور داشت
خورشید شد هرآنکه به پایت حضور داشت
وقتی که دست و پای تو از سجده آب شد
در عرش خود خدای تو حس غرور داشت
حاجی ناشناخته کاروان حج
در قافله بهمن تو نعمت وفور داشت
نزدیک ها که جای خودش لطف ویژه ای
آقای خوب ما به گدایان دور داشت
جبرئیل میرسید به پابوسی اش مدام
وقتی که در نماز دم یا غفور داشت
تو حضرت کلیمی و ادعیه شاهد است
محراب خانه تو شباهت به طور داشت
لطف دعای نیمه شبت بر همه رسید
از برکت صحیفه تو دین زبور داشت
زخم زبان و طعنه اگرچه زیاد خورد
ایوب آل فاطمه قلبی صبور داشت
آماده ایم رخصت افروختن بده
پروانه ایم اذن ز غم سوختن بده
اصلا چه شد که روی تو در آفتاب سوخت؟
هروقت خورد بر لب خشک تو آب سوخت
اصلا چه شد که خیمه ات آتش گرفته بود؟
در بین شعله های جهنم کتاب سوخت
پای تورا به ناقه رم کرده بست شمر
از کربلا به کوفه تنت زین عذاب سوخت
در گیرو دار ردشدن همسرت ز شام
آتش سراغ معجرش آمد نقاب سوخت
رجاله ها بصورتتان سنگ می زدند
از طعنه های شهر دلت بی حساب سوخت
برروی زخم گردن تو مرهمی نبود
وقتی که از حرارت سرب مذاب سوخت
دید چگونه چوب به لبهای عشق خورد
دیدی چگونه از غم این سر رباب سوخت
یعقوب دل شکسته چهل سال آزگار
چشمت بهاد روضه بزم شراب سوخت
گفتم رباب و روز و شبم رنگ غم گرفت
"بس کن رباب"عمه سادات دم گرفت
یوسف رحیمی
پَرِ قنداقه ات مسیحا شد
یار گهواره ی تو موسا شد
خوش به حالت که بر دو چشم ِحسین
اولین بار چشم تو وا شد
عطر گیسوت تا بهشت آمد
یوسف عاشق شد و زلیخا شد
جبرئیل از حضور تو سرمست
با اذان علیِّ اعلا شد
رویت عباس با ادب بوسید
و حسن غرق در تماشا شد
گره کور داشتیم اما
از دعای صحیفه ات وا شد
دل ما شهر عشق آباد است
عشق هم خانه زاد سجاد است
با تو همسایه خدا هستیم
سر سجاده دعا هستیم
بچه های محله ی عشقیم
ما همه اهل روستا هستیم
روستای شما بهشت است و
روی بال فرشته ها هستیم
مادر تو ست مادر این خاک
همه ذریّه شما هستیم
ما در این سرزمین پهناور
از شماییم و کیمیا هستیم
شکر در سرزمین مادریت
سالها زائر رضا هستیم
شکرِارباب از همین ایلیم
حضرت عشق با تو فامیلیم
مادر تو عروس آل عباست
شاه بانوی کشور زهراست
نذرشان کرده ایم و می بینیم
با تو حاجات ما همیشه رواست
به بقیعت قسم که می سازیم
حرمت را که کعبه ی دلهاست
حرمت را شبیه صحن رضا
با دو گلدسته ای که تا به خداست
گنبد و طاق و حوض و فوّاره
چار ایوان که غرق آب طلاست
صحن هایی که لب به لب زائر
با ضریحی که گِرد آن غوغاست
ما ابوحمزه ایم، اَدِّبنی
یا الهی و لا تُعدِّبنی
روزگاری رسید و جانت سوخت
روی این خاک آسمانت سوخت
روزگاری رسید و در پیشت
خیمه ات، بام و آشیانت سوخت
چشم تو دید در دلِ گودال
صحنه ای را و استخوانت سوخت
خواستی تا بخیزی اما حیف
نشد و پای ناتوانت سوخت
خیمه شعله ور سرت افتاد
سر و دستان و گیسوانت سوخت
زنده ماندی میان آتش و دود
این هم از لطف های زینب بود