سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: فردا، پنجشنبه؛ 25 رجب سالروز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام است. امام موسی کاظم (ع) در سال ۱۲۸ هجری قمری، همزمان با انتقال قدرت از امویان به عباسیان به دنیا آمد و در سال ۱۴۸هجری قمری پس از شهادت پدرش، امام صادق(ع)، به امامت رسید. دوران ۳۵ ساله امامت او با خلافت منصور، هادی، مهدی و هارون عباسی همزمان بود. او چندین بار از سوی مهدی و هارون عباسی زندانی شد و سرانجام در سال ۱۸۳هجری در زندان سندی بن شاهک به شهادت رسید.

مقام، جایگاه و شخصیت والای این امام یکی از مهم‌ترین مضامین شاعرانِ دوستدار اهل بیت بوده است. ذیلا پاره‌ای از این اشعار را می‌خوانید:

حبیب چایچیان

بود کی زندان یوسف تیره چون زندان من

روز من شب شد از ین بی رحم زندانبان من

 

چون درین ظلمت سرا،بر خوان غم مهمان شدم

غم خجل شد زین محقر کلیه احزان من

 

گرچه مهمانم ولی خود میزبان  دشمنم

عالمی بنشسته چون بر سر سفره احسان من

 

گر کشد بار غمم یعقوب،گردد ناصبور

یوسفش هرگز ندارد طاقت زندان من

 

بی کس و دور از وطن در حسرت فرزند خویش

بر لب آمد عاقبت در کنج زندان،جان من

 

کی به راه عشق مانع باشد این زنجیرها

میکشد هر جا که خواهد جذبه جانان من

 

سوزد این دفتر (حسان) از آتشین گفتار تو

گر نباشد سیل اشک دیده گریان من

 

خوشدل تهرانی

سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم

دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم

 

گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا

گاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم

 

آرزویم به جهان دیدن روی پسر است

سوختم،سوختم از آتش هجران چه کنم؟

 

کنج زندان،بلا گشته ز هجران رضا

تیره روز من از شام  غریبان چه کنم

 

نه رفیقی به جز از دانه زنجیر مرا

نه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم

 

به خدا دوری معصومه و هجران رضا

می کشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم

 

از وطن کرده مرا دور،جفای هارون

من دل خسته سر گشته و حیران چه کنم

 

گلی از خار ندید،این همه آزار که من

دیدم از  طعنه این مردم نادان چه کنم

 

سرنگو کاش شود خانه هارون پلید

که چنین کرد مرا بی سرو سامان چه کنم؟

***

هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید

تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید

 

مُرد اگر کنج قفس،طایر بشکسته پری

یاد از مردن زندانی بغداد کنید

 

چون به زندان به ملاقات محبوس روید

از عزیز دل زهرا و علی یاد کنید

 

کُند و زنجیر گشائید،زپایش دم مرگ

زین ستمکاری هارون،هه فریاد کید

 

چار حمال، اگر نعش غریبی ببرند

خاطر موسی جعفر، همه امداد کنید

 

تا دم مرگ،مناجات و دعا کارش بود

گوش بر زمزمه آن شه عباد کنید

 

پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش

پش شما گریه بر  آن کشته بیداد کنید

 

نگذارید که معصومه خبردار شود

رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید

 

علی رحیمی

هفتم امام شیعیان،موسی بن جعفر

زندانی آل نبی،سبط پیمبر

در کنج زندان،با حی سبحان

نالید و هر دم،گفتا به افغان

 

انا فتحنا لک فتحا مبینا

 

گفتا خدایا کنج این زندان افکارم

از زهر هارون رفته از کف اختیارم

در کنج زندان با حی سبحان

نالید و هر دم،گفتا به افغان

 

انا فتحنا لک فتحا مبینا

 

جرمم بود حق گوئی و ترویج دینم

هستم رضا در راه حق گر این چنینم

در کنج زندان،با حی سبحان

نالید و هر دم،گفتا به افغان

 

انا فتحنا لک فتحا مبینا

 

پایم اگر دبند و زنجیر خسان است

در راه حق این شیوه آزادگان است

در کنج زندان با حی سبحان

نالید و هر دم،گفتا به افغان

 

انا فتحنا لک فتحا مبینا

 

یا رب نجاتم ده ، از این زندان هارون

از ظلم و جور آن لعین،گشته دلم خون

در کنج زندان با حی سبحان

نالید و هر دم،گفتا به افغان

 

انا فتحنا لک فتحا مبینا

 

صغیر اصفهانی

ای موسی بن جعفر که ز قدر و شرف و جاه

موسی و شعیبند تو را بنده درگاه

 

در طور ز تو ساز شد او از انا الله

آن وادی ایمن که بود تربتت ای شاه

 

فرشی است که با عرش الهی زده پهلو

 

ای زاده زهرا خلف سید لولاک

در بزم عزای تو ملک با صد چاک

 

بال و پر خود فرش کند بر زبر خاک

از شمع حریم تو یکی شعله در افلاک

 

بیضا شد و چون فضل تو رخ تافت به هر سو

 

ای نور خدا شمع هدا مصدر ایمان

دریای عطا بحر سخا منبع احسان

 

ای یوسف آل نبی ای مظهر یزدان

افسوس که گردید تو را جای به زندان

 

از کینه دیرینه هارون جفا جو

 

صد آه که چون از  ستم قوم ستمکار

بنشست تو را زهر جفا بر دل افکار

 

افروخته شد خرمن جانت همه یکبار

و ز درد شدی با غل و زنجیر گرانبار

 

غلطان بروی خاک زپهلوی به پهلو

 

ای شاه حجازی به چه تقصیر به بغداد

مسموم نمودند تو را از ره بیداد

 

ما را غم قتل تو شها کی رود از یاد

الحق که بود ناسخ بد فعلی شداد

 

ظلمی که عیان گشته از آن فرقه بد خو

 

 شعر شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام

 

سیفی شیراز

امروز قلب عالم امکان پر آذر است

لرزان ز تاب ماتم و غم عرش اکبر است

 

زهرا بباغ خلد بود نوحه گر بلی

گویا عزای حضرت موسی ابن جعفر است

 

تنها نه قلب عالم امکان بود ملول

پیوسته عالم از غم  داغش در آذر است

 

شاهی که ممکنات طفیل وجود اوست

ماهی که گوشه ای ز رخش مهر انور است

 

قائم مقام ختم رسل هادی سبل

رکن هدا شه دو سرا نور داور است

 

از کنیه و عداوت هارون بر آنجناب

چشم رضا خدیو خراسان ز خون تر است

 

مسموم گشت و گوشه زندان سپرد جان

زین غصه داغ بر دل ما تا به محشر است

 

او گرچه حان سپرد به زندان غریب وار

خود نیز خون جگر ز غم جد اطهر است

 

مسموم گشت موسی جعفر ز زهر کین

اما حسین کشته شمشیر و خنجر است

 

موسی شهید گشت ولی بی کفن نماند

(سیفی) حسین بی کفن و غسل و بی سر است

 

ژولیده نیشابوری

شده شرمنده شمس از روی حضرت کاظم

قمر شد مات از چهر نکوی حضرت کاظم

 

بغیر از ذات حق آگه نباشد اندر این عالم

کسی از سر اسرار مگوی حضرت کاظم

 

بود او ششمین رهبر ز بعد ساقی کوثر

که باشد قبله حاجات کوی حضرت کاظم

 

نه بتوان توصیفش کرد که آسان نیست اوصافش

که ینکو هست وصف تار موی حضرت کاظم

 

ببیند یوسف از رویش بگوبد مرحبا بر حق

که ینکو خلق کرده حسن روی حضرت کاظم

 

بعالم رنگ و بوی گل بود از نور رخسارش

بود خوی محمد خلق و خوی حضرت کاظم

 

ولی از جور هارون دعا لبریز شد آخر

ز زهر خانمان سوزی سبوی حضرت کاظم

 

بدی در گوشه زندان چاارده سال آن مولا

بدی با حق تعالی گفتگوی حضرت کاظم

 

طلب میکرد او مرگ از خدا با دیده گریان

که وصل یار بودی آرزوی حضرت کاظم

 

خدایا دست گیری تو از ژولیده محزون

بحق قرب و قدر و آبروی حضرت کاظم

 

غلامرضا سازگار

فاطمه! ای دختر پاک پیمبر

بر در، زندان هـارون، گل بیاور!

از پی آزادی موسی‌بن‌جعفر

وامصیبت وامصیبت وامصیبت

یوسف زنـدانی‌ات گردیـده آزاده

نور عینت کشتـه در حبس بغداد

بی‌کس و تنها و مظلومانه جان داد

وامصیبت وامصیبت وامصیبت

****

مانــده آثـار شکنجـه بـر تن او

مانده زخـم سلسلـه بر گردن او

خون دل بودی روان بر دامن او

وامصیبت وامصیبت وامصیبت

اجر و پاداش رسالت این چنین بود

سلسله بـر گردن مولای دین بود

این همان میراث زین‌العابدین بود

وامصیبت وامصیبت وامصیبت

****

آسمان! زین غصه خاک غم به سر کن

حضرت معصومه! رخت غم به بر کن

دخـت زهـرا! گریـه بـر حال پدر کن

وامصیبت وامصیبت وامصیبت

****

خنده بادا تا صف محشـر حرامم

بلکه اشک از دیدگان ریزد مدامم

تختـۀ در گشتـه تابـوت امـامم

وامصیبت وامصیبت وامصیبت

****

خیزم و سوی خراسـان ره بپویم

دامن خود را ز اشک غم بشویم

تسلیت بـر ضـامن آهـو بگویم

وامصیبت وامصیبت وامصیبت