سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: بیست و هفتم رجب مزین است به مبعث حضرت رسول اکرم. سرآغاز دین اسلام مبعث محمد مصطفی (ص) در 40 سالگی در غار حراء است. طبق دیدگاه مشهور این رویداد در روز ۲۷ رجب، ۱۳ سال قبل از هجرت پیامبر (ص) روی داده است. نام حضرت محمد مصطفی (ص) به عنوان مظهر و مراد عاشقان، همواره درشعر شاعران از دیرباز تاکنون تکرار شده است. شاعران آزاده، ستایش حضرت محمد (ص) را نه ستایش خود بلکه ستایش پاکی ها، خلوص، آزادگی و ایمان و استقامت می دانند. آنان رسول را مظهر اسوه و انسانی می شناسند که تاریخ نظیر او را ندیده است.
برای همین او را به عنوان تجلی گاه خواسته های روحانی و آسمانی خود می دانند. شاعران احساسات پاک و عواطف انسانی خود را بی هیچ چشمداشت به آن حضرت بزرگوار تقدیم می کنند. از این رهگذر، گلواژه های عشق و ایمان بر زبان شاعران جاری میشود.
از موضوعاتی که درنامه های عین القضات مطرح شده و بسیار درخور توجه است عشق فراوان عین القضات به رسول الله است. چنانچه پیغمبر (ص) را درجای جای نامه این گونه خطاب می کند:"یا سیدالاولین و الآخرین" و معتقد است که:"مصطفی(ص) درحق همه عالم رحمت آمد." جایی می نویسد:"جوانمردا بدان که در نهاد آدمی حب خدا و رسول پنهان است." و کمال آدمی را دراین می داند که نور حضرت محمد (ص) درنور "لااله الا الله" چنان بیند که نور کوکب درنور آفتاب بیند. و باور دارد که محمد (ص) در درون پرده های غیب برحقیقت کار مطلع است؛ چرا که کار قیامتش دردار دنیا نقد گشت و دوزخ و بهشت و صراط و میزان و همه کارها بر او عرضه کردند. و با زیباترین عبادات درسطر سطر نامه ها پیامبراکرم (ص) را این چنین عاشقانه می ستاید: زهی کمال دولت، زهی خلق نیکو.
در ادبیات کهن فارسی بسیاری از شاعران بنام و تراز اول دست کم چند شعر در مدح پیامبر اعظم (ص) دارند و به حتم در میان شعرشان، شعری برگزیده و دلنشین به حضرت محمد (ص) و مدح ایشان اختصاص دادهاند که از میان خیل عظیم شاعران کهن در این مجال اندک اشعاری از شیخ اجل، عطار، سنایی، مولانا، جامی، خواجو، محتشم و ناصر خسرو برگزیدهایم. در آخر دو شعر از دوره مشروطه و معاصر اثر ملک الشعرای بهار و سهیل محمودی میخوانید.
سعدی
ماه فرو ماند از جمال محمد (ص) / سرو نباشد به اعتدال محمد (ص)
قدر فلک را کمال و منزلتى نیست / در نظر قدر با کمال محمد (ص)
وعده دیدار هر کسى به قیامت / لیله اسرى شب وصال محمد (ص)
آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى / آمده مجموع در ظلال محمد(ص)
عرصه گیتى مجال همت او نیست / روز قیامت نگر مجال محمد (ص)
عطار
یک شبی در تاخت جبریل امین / گفت ای محبوب رب العالمین
صد جهان جان منتظر بنشستهاند / در گشاده دل بتو در بستهاند
هفت طارم را ز دیدارت حیات / تا برآیی زین رواق شش جهات
انبیا را دیده ها روشن کنی / قدسیان را جانها گلشن کنی
اول آدم را که طفل پیرزاد / برگرفت از خاک و لطفش شیر داد
مولانا
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست / ما بفلک میرویم عزم تماشا کراست
ما بفلک بودهایم یار ملک بودهایم / باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزون تریم / زین دو چرا نگذریم؟! منزل ما کبریاست
جامی
مصطفایی به صفای دو رخ و لعل تو آل / ابرو و خال سیاه تو هلال است و بلال
صورت بینی سیمین تو اشک نبی است / که رُخت گشته دو نیمه است ازو ماه مثال
طرف رویت به خط سبز بود لوح کلیم / که برو کرده یدالله رقم آیات جمال
سنایی
روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم / ای رای تو شمسالضحی وی روی تو بدرالظلم
مایه ده آدم تویی میوۀ دل مریم تویی / همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم
دانم که از بیتاللهی شیری بگو یا روبهی / در حضرت شاهنشهی بوالقاسمی یا بوالحکم
خواجو
سده مرقوع شرعت عقل را اعلی الذری / برج اوادنی زرخسارت پر از بدر منیر
بر سپهر لی معالله عارضت ماهی تمام / آهوی مستت که دارد کحل ما زاغالبصر
حرفی از آیات تعظیمت رسول قد خلت / حلقه مفتول جعدت روح را حبلالمتین
ناصر خسرو
گزینم قرآن است و دین محمد / همین بود ازیرا گزین محمد
یقینم که من هردوان را بورزم / یقینم شود چون یقین محمد
کلید بهشت و دلیل نعیمم / حصار حصین چیست؟ دین محمد
محتشم کاشانی
از بس که چهره سوده تو را بر در آفتاب / بگرفته آستان تو را بر زر آفتاب
از بهر دیدنت چو سراسیمه عاشقان / گاهی ز روزن آید و گاه از در آفتاب
گرد سر تو شب پره شب پر زند نه روز / کز رشک آتشش نزند در پر آفتاب
گر پا نهی ز خانه برون با رخ چه مهر / از خانه سر به در نکند دیگر آفتاب
گرد خجالت تو نشوید ز روی خویش / گردد اگر چه ریگ ته کوثر آفتاب
ملکالشعرای بهار
ای آفتاب گردون! تاری شو و متاب / کز برج دین بتافت یکی روشن آفتاب
بنمود جلوهای و ز دانش فروخت نور / بگشود چهرهای و ز بینش گشود باب
شمس رسل محمد مرسل که در ازل / از ما سوی الله آمده ذات وی انتخاب
تابنده بد ز روز ازل نور ذات او / با پرتو و تجلی بی پرده و نقاب
مهدی سهیلی
شگفتیخانه امالقری در انتظار روی او بود / شب جهل و ستمکاری به امید طلوع پایداری بود
سراسر دستگاه آفرینش اضطرابی داشت / و نبض کائنات از انتظاری دمبدم میزد
که امشب نیمهشب خورشید میتابد / ز شرق آفرینش دختر امید میتابد