سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: مجموعه داستان "شب مینا" اثر گابریل گارسیا مارکز با ترجمه صفدر تقی زاده در انتشارات نگاه منتشر شده است. "شب مینا" تقریبا همزمان با ترجمه کتاب به زبانهاى زنده دنیا، با چند ماهى تأخیر از روى ترجمه انگلیسى ادیت گراسمن از متن اسپانیایى به فارسى ترجمه شده است.
در میان تنى چند از نویسندگان دنیا که به دریافت جایزه نوبل در ادبیات نایل آمدهاند، گابریل گارسیا مارکز معروف به گابو، شاید تنها نویسندهاى باشد که هر کتاب تازهاش، بىدرنگ به زبانهاى زنده دنیا ترجمه مىشود و به نقد درمىآید و خوب یا بد، نام او و نام امریکاى لاتین را بار دیگر بر سر زبانها مىاندازد. دیگر نویسندگان، پس از ایراد سخنرانى در مراسم دریافت جایزه نوبل، انگار ناگهان از نفس مىافتند و آثار تازهاى که در سطح جهانى بدرخشد یا دستکم برتر از آثار پیشینشان باشد، خلق نمىکنند. بهطور مثال، رماننویس امریکایى، سال بلو، بعد از دریافت جایزه نوبل در 1976، دیگر اثر برجستهاى نیافرید و در خود امریکا هم دیگر کمتر نامش بر سر زبانهاست.
مجموعه داستان "شب مینا" مجموعه دوازده داستان کوتاه است که پس از انتشار، بىدرنگ به زبانهاى زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است. ترجمه این کتاب به زبان فرانسه، عنوان "دوازده داستانِ کوتاه سرگردان" نام گرفته است.
همانطور که مارکز خود در پیشگفتار کتاب مىگوید، بسیارى از این داستانها را پس از انتشار در نشریههاى ادبى، بار دیگر بازنویسى کرده است و لاجرم متن بعضى از داستانهاى این کتاب، با داستانهایى که قبلا در جاهاى دیگر منتشر شده، تفاوتهایى دارد. از آن گذشته، سلیقه مترجمان مختلف نیز در برگرداندن داستانها، کمابیش تفاوتهایى در متن ترجمه پدید آورده است.
گابریل گارسیا مارکز در این کتاب، شیوهاى نوین از روایتپردازى به دست داده و همانطور که خود گفته است، چندین سال متمادى در جستوجوى زبان و بیان و ساختار داستانى تازهاى کوشیده است، و این خود مىتواند یکى از رازهاى توفیق نویسندهاى پرآوازه باشد که با هر کتاب تازهاش، حادثهاى در عرصه ادبیات جهان آفرید.
بخش آغازین داستان "سفر بخیر، آقای رئیس جمهور" از کتاب "شب مینا":
روى نیمکتى چوبى زیر برگهاى زرد پارک خالى و خلوت نشسته بود و قوهاى خاکسترىرنگ را تماشا مىکرد و هر دو دستش را روى دسته نقرهاى عصایش تکیه داده بود و به مرگ مىاندیشید. در نخستین دیدارش از ژنو، دریاچه آرام و روشن بود با مرغان دریایى اهلى که از دست مردم غذا مىخوردند و زنانى با آن یقههاى چیندار و چترهاى آفتابى ابریشمى، که چشم به راه مشترى بودند و به پریان ساعت شش بعدازظهر مىماندند. اکنون تنها زنى که در دیدرسش بود، زنى بود که روى اسکله خالى گل مىفروخت. برایش قبول این واقعیت بسیار دشوار بود که زمان مىتواند، نه تنها در زندگى او که در تمامى دنیا این همه تباهى پدید آورد.
او هم یکى دیگر از آدمهاى ناشناس این شهر، شهر ناشناسان برجسته بود. کت و شلوار سورمهاى راهراه به تن داشت با جلیقه زرىدوزى شده و کلاه شق ورق یک قاضى بازنشسته و سبیل خودنماى یک تفنگچى، موى پرپشت و کبود پیچپیچ رمانتیک، دستهاى یک نوازنده چنگ با حلقه ازدواجِ مردى زنمرده در انگشتِ دست چپ و چشمهایى پرنشاط. تنها فرسودگى پوست بود که از ناسلامتىاش خبر مىداد. با این همه، در هفتاد و سه سالگى، ظرافت و برازندگىاش چشمگیر بود. آن روز صبح اما خود را از عالم آن همه غرور و نخوت به دور مىدید. ایام عزت و شوکت را براى همیشه پشت سر گذاشته بود و اکنون تنها سالهاى مرگ را پیش رو داشت.
بعد از دو جنگ جهانى به ژنو بازگشته بود تا سرانجام از علت دردى که پزشکان مارتینیک تشخیص نداده بودند سردرآورد. در نظر داشت بیش از دو هفته آنجا نماند اما حالا تقریبآ شش ماهى بود که با معاینات خستهکننده و تشخیصهاى مبهم سر و کار داشت و پایان کار هم به این زودىها معلوم نبود. براى یافتن علت درد، کبد و کلیهها و لوزالمعده و پروستات و هر جاى دیگرى را که محل درد نبود معاینه کردند.
کتاب "شب مینا" را میتوانید از انتشارات نگاه تهیه کنید.