سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: فرید قدمی به‌خاطر دو ویژگی‌اش چهره‌ای متمایز در ادبیات ایران است. اول آن‌که او با رمان‌های "مایا یا قصه‌ی آپارتمانی در خیابان کریم‌خان"، "دومینانت یا مامان اون زنه رو که داره می‌دوئه می‌بینی؟" و "زن‌ها در زندگی من یا داف معبد دلفی" نشان داده است که نویسنده‌ای است متفاوت که از روال‌های ادبی موجود فراتر رفته و رمان‌هایی متفاوت خلق کرده است، رمان‌هایی فرم‌گرا، انتقادی و حتی شاید بتوان گفت رادیکال؛ همچنان که به ترجمه‌ آثار نویسندگان و شاعرانی متفاوت نیز پرداخته است و از جمله با ترجمه‌هایش برای نخستین‌بار شاعران و نویسندگانی همچون جک کروآک، آلن گینزبرگ، ویلیام باروز، آنائیس نین و یودورا ولتی را به فارسی‌زبان‌ها معرفی کرده است. دوم این‌که او چهره‌های متفاوتی دارد.

کتاب "سیاست ادبیات: تزهایی درباره‌ نوشتار" از او یکی از کتاب‌های جنجالی نقد در دهه‌ اخیر بوده است، مطالعه‌ای بینارشته‌ای در ادبیات، فلسفه و سیاست؛ همچنان که کتاب "پس از طوفان: در ستایش عشق" او نیز مطالعه‌ای بینارشته‌ای در باب  نقاشی، سیاست و فلسفه است. نخستین کتاب او نیز که در کتابخانه‌ ملی ثبت شده است یک تریلوژی نمایشی است با نام "مانیا"، شامل سه نمایشنامه، که قرار بود توسط نشر قطره منتشر شود اما در سال 86 ممنوع از چاپ اعلام شد.

او که کارگاه‌های متعددی پیرامون تئاتر در دانشگاه برگزار کرده است مقالات و ترجمه‌هایی نیز در زمینه‌ی تئاتر دارد، از جمله ترجمه‌ نمایشنامه‌هایی از ویلیام باتلر یِیتس. در کنار این‌ها او چهره‌ای علمی نیز است، با بیش از 60 مقاله‌ علمی و 4 کتاب دانشگاهی در زمینه‌ مهندسی مکانیک فرید قدمی چهره‌ای شناخته‌شده در دانشکده‌های مهندسی مکانیک است. او مدرس گروه مکانیک در دانشگاه آزاد اسلامی است و کتاب‌های علمی‌اش شامل "زبان تخصصی انگلیسی در مهندسی مکانیک"، "زبان تخصصی انگلیسی در مهندسی صنایع و مکانیک"، "روش تحقیق در علوم مهندسی"، و "ریاضیات مهندسی پیشرفته‌ی کاربردی" در دوره‌های کارشناسی، ارشد و دکترای مهندسی مکانیک تدریس می‌شوند. او که متولد 1364 است، تألیف و ترجمه‌ی بیش از 40 عنوان کتاب را در کارنامه‌ی خود دارد، شامل ترجمه‌هایی از انگلیسی، عربی و فرانسوی. در سال 2016 نیز بنیاد جیمز جویس سوئیس او را به‌عنوان مترجم برگزیده‌ خود انتخاب کرد. شاید با چنین پیش‌زمینه‌ متنوعی ورود او به دنیای سینما امر عجیبی نباشد و باید در انتظار فیلمی متفاوت از او بود. در گفت‌وگویی که در پی می‌آید او درباره‌ی فیلم سینمایی‌اش خواهد گفت.

"فوتبالیست را بُکش" اولین تجربه‌ی سینمایی شماست، لطفاً کمی درباره‌اش توضیح بدهید.

بله، من طرح این فیلم را بر اساس رمانی که سال 88 نشر ققنوس منتشرش کرد نوشته‌ام، رمان "مایا یا قصه‌ آپارتمانی در خیابان کریم‌خان"، اما خب، نسخه‌ی سینمایی آن طبیعتا تفاوت‌های چشمگیری با متن رمان دارد. ماجرای این فیلم حول قتل فوتبالیست مشهوری در خانه‌اش است و اگر بخواهم خیلی ساده بگویم فیلمی است جنایی، کمدی و البته انتقادی.

چطور شد که تصمیم به ساخت این فیلم گرفتید؟

در حقیقت، تقاطع دو ماجرا باعث این شد، اولیش این بود که چند سال پیش، سال 91 به گمانم، یکی از کارگردان‌ها به من پیشنهاد ساخت فیلمی بر اساس این رمان را داد، قرار شد خودم فیلمنامه‌اش را بنویسم و شروع کردم به فکر کردن راجع به نسخه‌ی سینمایی آن. اما در نهایت به توافق نرسیدیم و چنین فیلمی ساخته نشد. از طرف دیگر، من همیشه رویکردی دوگانه به سینما داشته‌ام، از طرفی به‌نظرم سینما رسانه‌ی ایدئولوژیک عصر ماست، رسانه‌ای که مبتنی بر تصویر و توهم بازنمایی مطلق است و مخاطبش را از تفکر بازمی‌دارد، اما از طرف دیگر همیشه عاشق فیلم‌های گُدار، تارکوفسکی، دسیکا، وودی الن، شهیدثالث و چند نفر دیگر بوده‌ام. این چالش فکری‌ام درباره‌ی سینما من را به این نتیجه رساند که سینما زمانی در مقام هنر خواهد بود که "سینما" نباشد، یعنی از سینمایی که بخشی از فرهنگ موجود شده فاصله‌ی انتقادی و حتی هجوآمیز بگیرد، همان‌طور که در سایر هنرها هم به همین شکل است. برای مثال، شعر نیما هنر است، چراکه از فرهنگِ موجود فاصله می‌گیرد و برای همین مخاطبان اولیه‌ی او نمی‌توانستند شعر نیما را به‌عنوان شعر بپذیرند. در واقع، هنر تنها زمانی هنر است که ضد فرهنگ باشد، مخالف روندها و کلیشه‌های موجود. کاری که دریدا در فلسفه هم می‌کند همین است. فلسفه‌ی دریدا دیگر فلسفه‌ی فرهنگ موجود نیست، ضد فرهنگ است، هنر است. ادبیات به‌خاطر دوری ذاتی‌اش از صنعت فرهنگ، که بیشتر تصویرمحور است تا زبان‌محور، راحت‌تر می‌تواند از چنگ کلیشه‌ها فرار کند، اما سینما چون تصویری است کار سختی برای فاصله‌گرفتن از کلیشه‌های فرهنگ دارد، اما این کار سخت را می‌تواند با یاری گرفتن از نقاشی انجام دهد. سینما در مقام هنر باید خودش را هرچه بیشتر به نقاشی پیوند بزند، نه عکاسی.

پس باید در انتظار کاری تجربی از شما باشیم؟ چیزی که امروز به‌عنوان سینمای "هنر و تجربه" می‌شناسیم‌اش؟

نه، اصلاً. اتفاقاً یکی از کلیشه‌های فرهنگی موجود همین "سینمای هنری" یا "سینمای تجربی" است. وقتی در ایران می‌گوییم سینمای هنری، ذهن مخاطب سریعاً می‌رود سمت فیلمی که در روستا و بر و بیابان ساخته شده، با چند تا نابازیگر، فیلمی کسل‌کننده و عمیقاً بی‌سروته! وقتی هم می‌گوییم سینمای تجربی ذهن مخاطب می‌رود سمت فیلم‌هایی انتزاعی، کسالت‌آور، بی‌تکنیک و باز هم بی‌سروته! البته من در سینمای "هنر و تجربه" فیلم‌های درخشانی هم دیده‌ام، فیلم‌هایی که به‌گمانم اگر اکران گسترده‌تری داشتند واقعاً در میان مخاطبان می‌درخشیدند. یکی‌ش که الان توی ذهنم است فیلم "پرویز" است. در مورد "فوتبالیست را بُکش!" باید بگویم که این فیلم به لحاظ اکران برای سینمای بدنه ساخته خواهد شد، با بودجه‌ی نسبتاً بالا، و بازیگران حرفه‌ای و کاملاً شناخته‌شده. فیلمی که مطمئنم مخاطبان زیادی خواهد داشت.

روند فیلم در چه مرحله‌ای است؟ با عوامل یا بازیگران خاصی صحبت کرده‌اید؟

طرح فیلم آماده است و فیلمنامه هم تقریباً تکمیل شده. به‌همراه دوست عزیزم مینا رحمتی مشغول نهایی کردن فیلمنامه‌ایم. مسعود دلیری که یکی از مدیرتولیدهای موفق سینما است مدیر تولید و مجری طرح این فیلم خواهد بود، و همزمان با چند ستاره‌ی سینمایی و تهیه‌کننده و سرمایه‌گذار هم صحبت‌هایی کرده‌ایم، اما چون توافقات‌مان نهایی نشده از این دوستان نامی نمی‌برم. به‌هرحال، فکر می‌کنم از ابتدای اسفند از طریق تهیه‌کننده برای مجوزهای لازم و پروانه‌ی ساخت فیلم هم اقدام شود. برنامه‌ای که ریخته‌ایم این است که پیش‌تولید تا اواخر اردیبهشت تمام شود و در خرداد و تیر ماه 97 فیلمبرداری کنیم. به‌هرحال، دوست دارم از همین طریق از سرمایه‌گذاران و اسپانسرهایی که تمایل به مشارکت در این کار دارند هم برای همکاری دعوت کنم.

گفتید که این فیلم کمدی نیز است، با توجه به این‌که شما در رمان نیز اهمیت ویژه‌ای به طنز می‌دهید آیا نگرش خاصی به طنز دارید؟

بله، طنز به گمان من خون هر اثر است، حتی فراتر از آن، طنز خون زندگی است. هنر و زندگی بدون طنز مرده‌اند. طنز سلاحی ضد ایدئولوژیک هم است، چیزی است که ایدئولوژی‌ها را از کار می‌اندازد. برای همین است که آثار انتقادی سترگ سرشار از طنزند اما بالعکس، آثار تبلیغی ـ ترویجی کمترین اثری از طنز ندارند. چه در ادبیات، چه در سینما، حتی چه در فلسفه. بخش زیادی از قدرت تفکر ویرانگر نیچه در همین طنزش نهفته است. آثار مارکس پُر از لحظه‌های درخشان طنزآمیزند.

طنز در سینمای ایران را چطور می‌بینید؟

خیلی خلاصه اگر بگویم، خیلی بد! از یک‌طرف فیلم‌هایی با نام طنز اکران می‌شوند که بیشتر از آن‌که خنده‌آور باشند تهوع‌آورند، پُر از شوخی‌های سطح‌پایین و روحوضی. از طرف دیگر، بسیاری از طنزهایی که واقعاً خنده‌آورند کپی‌هایی از فیلم‌های خارجی‌اند، یعنی اصالت ندارند و مخاطبی که فیلم خارجی‌اش را دیده حس می‌کند به شعورش توهین شده. به‌طور کلی هم یک کلیشه‌ی رایج در ایران هست که تفکر و طنز را در تضاد با هم می‌داند. طبق این کلیشه آدم متفکر باید عنق و عبوس باشد، ادبیات و سینمای متفکر هم همین‌طور. برای همین سینمای روشنفکرانه‌ی ایران کمتر به سمت طنز می‌رود.

 

امیر حسن بیگلر