سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: انگشت‌شمارند مردانی که هاله‌ای مقدس‌تر از جورج اورول روی سرشان داشته باشند. علی‌رغم جایگاه اورول در کنار دیکنز و داستایوسکی که خواندن‌شان در دوران دبیرستان اجباری است، اورول در میان عموم مردم نیز از محبوبیتی برخوردار است که نمی‌توان علتش را (به‌تمامی) به کوتاه‌بودن کتاب‌هایش نسبت داد. سادگی آثار او نیز توضیح کاملی برای جذابیتش نیست. نه؛ بزرگی او در ترکیدن آن حباب فکریِ جهان‌شمول بالای سر هر نوجوانی است که یک زمانی مزرعه حیوانات یا ۱۹۸۴ را خواند: "ای‌داد، حق با این یارو بوده".

اورول درباره بدیِ استالین حق داشت و درباره بدی دولتِ امنیتی محق بود. او درست می‌گفت که مردم را به‌راحتی می‌شود شست‌وشوی مغزی داد و راست می‌گفت که فناوریْ اوضاع را بدتر می‌کند. اکثر مردم، به این مرحله که می‌رسند، نتیجه خود را از اورول‌خوانی می‌گیرند. و با برداشتی خوشایند و مبهم از او پی کار خود می‌روند، برداشتی که اورول را در مقام نوعی حقیقت‌گوی فراسیاسی تصویر می‌کند که صادق و بی‌طرف و مهربان و دلواپس بود و فقط می‌خواست مردم با هم مهربان باشند.

و به‌همین‌علت، به‌جز معدودی استالینیست بداخلاق، دشوار است یافتن کسی که واقعاً از او بدش بیاید، هرچند تمام جوانب زندگی او پس از مرگش برای بیش از پنجاه سال مورد مداقه قرار گرفته است. او را به‌عنوان نمادی از شایستگیِ بنیادینِ انسانی ستوده‌اند، از آن دست افرادی که به‌قول مدیر سابقش در بی.بی.سی یا "تقدیس می‌شوند یا زنده زنده در آتش می‌سوزند". برخی نیز تعارف را کنار گذاشته و او را یک "قدیس سکولار" می‌نامند.

پیش‌گویی‌های اورول الهام‌بخش سفرهای زیارتی مؤمنان و مجلدات پژوهشیِ سترگ به‌قلم کشیش‌های۱ جاافتاده فاضل می‌شود. مصیبت که از راه می‌رسد، مردم برای دست‌وپنجه نرم‌کردن با امر فهم‌ناپذیر به خرد او پناه می‌برند. در این عصر گزنده و ستیزه‌جو، محبوبیت او در غایتِ عالمگیری است. اگر با چشم‌های ریزشده و با دقت کافی به این مردِ انگلیسی دیلاق بنگریم، آرام‌آرام اندک شباهتی به عیسی مسیح پیدا خواهیم کرد.

اگر زنده بود از این مقایسه به‌شدت عصبانی می‌شد. او مردی بود که زمانی نوشت "الکل، تنباکو و از این قبیل مخدرها چیزهایی‌اند که یک قدیس باید از آن‌ها احتراز کند، اما قدیس‌مآبی نیز به‌خودی‌خود چیزی است که انسان‌ها باید از آن احتراز کنند". اورول آرمان‌شهرگرا نبود. درعوض، رک و راست این اعتقادش را بیان می‌کرد که "ماهیت انسان‌بودن این است که آدمی در پی کمال نیست، این است که فرد گاهی آماده ارتکاب گناه از سر وفاداری است". در مقاله مشهورش "چرا می‌نویسم"، درباره اینکه وفاداریِ خودش به چیست، بسیار واضح می‌نویسد: "هر خط از آثار جدی‌ای که از ۱۹۳۶ به بعد نوشته‌ام، مستقیم یا غیرمستقیم، علیه اقتدارگرایی و به نفع سوسیالیسم دموکراتیک، آن‌گونه که آن را می‌فهمم، نوشته شده است". جایی دیگر، [طوری می‌نویسد که] خواننده جرئت سوءبرداشت نداشته باشد: "زمانی‌که کارگری واقعی از گوشت و خون می‌بینم که با دشمن طبیعی‌اش، پلیس، در ستیز است، لازم نیست از خود بپرسم کدام طرف ایستاده‌ام".

درحقیقت، هرچه بیشتر اورول بخوانید، او بیشتر از [شمایل] پدربزرگی محجوب و میانجی‌گر به یک انقلابی با مشت‌های گره‌کرده شباهت پیدا می‌کند. او در انتقاد از سرمایه‌داری جهانی و ناتوانی لیبرالیسم میخکوب‌کننده است: "همه ما با چپاول باربران آسیایی زندگی می‌کنیم، و آن دسته از ما که ’روشنفکریم‘ همه اتفاق نظر داریم که تمام این باربرها را باید آزاد کرد؛ اما استانداردهای زندگی، و درنتیجه ’روشنگری‘ ما خواهان ادامه چپاول است". درحالی‌که او شاید مشهورترین مدافع آزادی بیان باشد، نسبت‌به زبان حساسیتی از خود نشان می‌دهد که اکثر خواننده‌ها را متعجب خواهد کرد، مانند زمانی که در ستون یک روزنامه فاش کرد که "جدیداً مشغول غلط‌گیری از یکی از کتاب‌های تجدیدچاپ‌شده‌ام بودم و واژه ’زردنبو‘ را هر جا که پدیدار می‌شد بیرون کشیده و ’چینی‘ را جایگزین آن کردم".

این اولین بار نیست که نام یک رادیکال محبوب را کفرگویانه به زبان می‌آورند (یا از آن منتفع می‌شوند). برای میلیون‌ها نفر، چه‌گوارا فقط مردی روی یک تی‌شرت است. تدابیر مشابهی با موفقیت عظیم روی انقلابی‌هایی مثل مارتین لوتر کینگ جونیور پیاده شده است که امروزه میراث بهداشتی‌شده‌اش، به‌نحوی مطمئن، قابل‌بهره‌برداری توسط همان کسانی است که تمام عمر علیه‌شان جنگید. بااین‌حال، فاسدکردن یاد اورول بوی گند وحشتناک و یگانه‌ای دارد. آن‌ها دارند تاریخ مردی را بازنویسی می‌کنند که به‌خاطر هشدارش علیه بازنویسی تاریخ مشهور است.

زدودن عناصر رادیکال اورول تاریخی دراز و بی‌شرمانه دارد. برای مثال، جمله اصلی مقاله "چرا می‌نویسم" را (که در بالا ذکر شد) مقایسه کنید با ذکر آن در نسخه مزرعه حیواناتِ انتشارات زیگنت که بیش از بیست میلیون نسخه فروخته است:

اگر کتاب مزرعه حیوانات خود جای شکی دراین‌باره باقی گذاشته باشد، اورول در مقاله‌اش "چرا می‌نویسم" آن را برطرف کرده است: "هر خط از آثار جدی‌ای که از ۱۹۳۶ به بعد نوشته‌ام، مستقیم یا غیرمستقیم، علیه اقتدارگرایی بوده..."

به حذف آشکارِ "و به نفع سوسیالیسم دموکراتیک" دقت کنید که به‌قول جان رادِن، نویسنده یکی از زندگی‌نامه‌های اورول، "بخار شده است، درست همان کاری که وینستون اسمیت در وزارت حقیقت می‌کرد". رادِن به این کار "سیاستِ سه‌نقطه" می‌گوید، رسمی متعلق به دوره مک‌کارتی که اورول را تبدیل به "قدیس حامی کرد که می‌شد از او بنابر مقاصد نقل‌قول کرد، همان‌طور که شیطان می‌تواند از کتاب مقدس نقل‌قول بیاورد". او قربانی اعتبار اتهام‌ناپذیر خود شد. ازآنجایی‌که همه می‌دانستند اورول از مستبدان بیزار بوده، هرکس که اورول را می‌ستود لاجرم نمی‌توانست مستبد باشد.         

البته این به معنای آن بود که هر مستبد، مشتاق استبداد، و استبدادپسندی که ذره‌ای هوش داشت به‌سرعت آموخت تا هرجا مناسب است نام اورول را جیغ بکشد. برده‌دارها از اورول نقل‌قول کردند تا خود را در لباس مبارزان آزادی جا بزنند. با گذر سال‌ها، برخی از بدبین‌ها زمزمه می‌کردند که قدیس جورج عزیز چیزی بیش از یک عروسک خیمه‌شب‌بازی نبود که باید جوان‌ها و احمق‌ها را تحت‌تأثیر قرار دهد، اینکه او "همه‌جایی" بود، مانکن قدیمی خاک‌گرفته‌ای برای "ارائه حمایت از بیان حقایق جهان‌شمول، با صدایی با همان قدرت اقناعی که روح در هملت دارد"، با "جمله‌ای در آن، که مناسب تمام طرفین در تمام مباحث باشد".

طبق معمول بدبینی‌شان موجه بود (اما فقط تا حدی). مادامی‌که افعی‌هایی با شهوت شهرت وجود دارند، تلاش‌های منظمی برای منحرف‌کردن نوشته‌های اورول با نیت منفعت شخصی یا سیاسی در کار خواهد بود. به‌قول احمق‌ها، سرمایه برند او عظیم است. در زمانه فریب جهانی، او به گفتن حقیقت شهره است. اما کسانی که آثار بیشتری از اورول خوانده‌اند، هربار که دروغ‌گوها نام او را می‌برند، از فرط اشمئزاز عُق می‌زنند.

مجموعه کامل آثار اورول به‌صورت آنلاین، مجانی در دسترس است و هرکس ذره‌ای کنجکاو باشد می‌تواند به‌سادگی برای خود کشف کند که نظر اورول درباره هرچیزی، از روابط نژادی و جنگ هسته‌ای تا قیمت صعودی سیگار، چه بوده است. حتی کوتاه‌ترین نگاه عمیقی آشکار می‌کند که اورول، بسیار به دور بوده از میانه‌روییِ مطابق با ذهنیت "راست و چپِ افراطی هر دو بدند"؛ او درواقع سوسیالیست متعهدی بود.

اما هشیارکردن مردم نسبت‌به وجود واحه‌ای اورولی یک چیز است و وادارکردنشان به نوشیدن از برکهْ چیزی کاملاً متفاوت. رقابت برای تصرفِ زمان و توجه ما شدید است. چرا مردم باید علاقه‌مند به آثار عمیق‌تر نویسنده‌ای باشند که برای داستان‌های افسانه‌ای و علمی‌تخیلی‌اش مشهور است؟

دلیلش این است: اورول از آن دست انقلابی‌هایی است که واقعاً مثل کسی است که می‌خواهید در کنارش باشید. انسان است: پیچیده، منتقدِ خود و ناکامل. او به زبان مردم حرف می‌زند، نه زبان مردمی. او نماد چپی است که می‌تواند برنده شود، چپی که مشخصه‌اش آن دم‌ودستگاه‌های عریض‌وطویل فناوری نوع‌دوستانه، یا اتاق‌های هیأت‌مدیره ابرشرکت‌هایی با گونه‌گونی نژادی یا پلیس‌هایی کمتر وحشی نیست. بلکه بینشِ جهانی اصالتاً متفاوتی دارد، جهانی با قواره انسانی که در آن مفاهیم خیر و شر آسان‌گیرتر از اکنون هستند (هرچند سنت‌ها کماکان مورد احترام‌اند)، جایی که عقل سلیم بار دیگر سلیم است (فقط کمتر نژادستیز، جنسیت‌زده یا طبقاتی است)، جایی که مردم معمولی می‌توانند مشاغل و منازل آبرومند داشته باشند و آبرومند زندگی کنند. او شاید تنها متفکری باشد، زنده یا مرده، که آثارش می‌تواند فرصت سخن‌گفتن با هرکسی، از لیبرالیست‌ها تا سوسیالست‌ها تا سوسیالیست‌های لیبرال را داشته باشد. او به ما نشان می‌دهد چگونه مردم را با تفکر و مهربانی اقناع کنیم... و چگونه تشخیص دهیم که چاره‌ای جز فرار به‌سوی سنگرها نمانده است. افکار او در آن فضاهای ساکت و خالی‌ای جریان دارد که جامعه مدرن در پی تبعیدشان از ذهن‌های ماست. کشف دوباره تفکر به سیاق اورول اولین قدم به‌سوی تفکری است هم نقادانه و هم مشفقانه، که به‌نوبهخود اولین گام است به‌سوی درمان این جهان زخم‌خورده‌ای که در آن زندگی می‌کنیم.

جورج اورول به‌خاطر طرز نوشتنش درباره دولت پلیسی محبوب شده است، اما باید به او برای طرز نوشتنش درباره وزغ‌ها عشق ورزید. کلمه‌هایش لطیف و عجیب، شوخ و هشیارند و مهم‌تراز همه سودمندند: "چه بارها که به تماشای جفت‌گیری وزغ‌ها، یا مسابقه بوکس یک جفت خرگوش صحرایی در یک مزرعه جوان ذرت ایستاده‌ام و به تمام افراد مهمی فکر کرده‌ام که اگر می‌توانستند، جلوی لذت‌بردنم از آن را می‌گرفتند. اما خوش‌بختانه نمی‌توانند". بعد مهم‌ترین سؤالش را می‌پرسد: "اگر تمام لذت‌ها را در فرایند عملی زندگی نابود کنیم، چگونه آینده‌ای داریم برای خود رقم می‌زنیم؟"

در سال ۱۹۳۶، زمانی‌که اورول به بارسلون رسید تا به انقلاب کارگران اسپانیایی ملحق شود، توانست نگاهی گذرا بیفکند بر آن نوع آینده‌ای که می‌خواست در آن زندگی کند. او در جامعه‌ای فرود آمده بود که "طبقه کارگر پشت به زین بود" و "پوسترهای انقلابی همه‌جا بودند و با رنگ‌های قرمز و آبیِ یکدستِ خود دیوارها را پوشانده بودند و معدود تبلیغات باقی‌مانده را شبیه به گِلِ مالیده بر دیوار می‌کردند". اورول نوشت "بسیار چیزها در آن بود که نمی‌فهمیدم، به‌نوعی حتی خوشم نیز نمی‌آمد، اما به‌سرعت آن را به‌مثابه وضعیتی تشخیص دادم که ارزش جنگیدن دارد". این احساس برای هرکسی که رؤیای زندگی در جهان بهتری در سر پرورانده است، فورا آشنا و به‌شدت تلخ‌وشیرین است.

امروز می‌توانید خطوط بیرونی کمرنگی از آن جهان بهتر را ببینید که درحال شکل‌گیری است. دقیق نگاه کنید و همه‌جا متوجه اثر انگشت اورول خواهید شد. در اروپا، در خاورمیانه و ایالات متحده. اگر بتوانیم ارباب‌هایی را سرنگون کنیم که فقیر و مریض نگه‌مان می‌دارند، چه کارهای دیگری از ما ساخته است؟

می‌جنگیم "نه برای استقرار بهشتی با گرمایش مرکزی، تهویه مطبوع و نورپردازی‌شده، بل ازآن‌رو که جهانی می‌خواهیم که در آن انسان‌ها به‌جای فریب‌دادن و کشتن یکدیگر، همدیگر را دوست داشته باشند". ما برای کتاب‌های خوب و شکم‌های پر و کفشِ کودکان می‌جنگیم. برای خانواده‌ها، دوستان خویش، و تمام مکان‌های دنج و سرسبز زمین می‌جنگیم.

آیا برنده می‌شویم؟ از صمیم قلب امیدوارم بشویم. اما باید این عبارت را از اورول وام بگیرم: "موقعیت‌هایی هست که جنگیدن و شکست‌خوردن نتیجه  بهتری است از اصلاً نجنگیدن".

 

پی‌نوشت‌:

* این مطلب را نیک اسلیتر نوشته و در تاریخ ۱۱ اکتبر ۲۰۱۷ با عنوان "TAKING ORWELL’S NAME IN VAIN" در وب‌سایت کارنت افرز منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۱۴ آذر ۱۳۹۶ آن را با عنوان "لرزاندن جورج اورول در گور"، و ترجمه علی امیری، تلخیص و منتشر کرده است.