سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: حمید مصدق، شاعر " آبی، خاکستری، سیاه" 9 سال پیش در چنین روزی درگذشت. او در سال 1318 در شهرضا متولد شد و تحصیلاتش را هم در همان اصفهان ادامه داد تا به همین واسطه با شخصیتهایی نظیر منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی و بهرام صادقی آشنایی داشته باشد.
مصدق را با دفترهای بسیاری از جمله "درفش کاویانی"، "در رهگذار باد"، "از جداییها"، "سالهای صبوری"، "تا رهایی" و "شیر سرخ" میشناسیم.
حمید مصدق در زندگینامهی خودنوشتش مینویسد: "نخستین اثر من "درفش کاویانی" بود این منظومه در سال 1340 منتشر شد و در همان سال توقیف گردید. منظومه شعر زیاد دارم، اما مجموعه ای که خیلی با حسن استقبال روبرو شد و من هم دوستش دارم منظومه ی "آبی، خاکستری، سیاه" است که در سال 1344 انتشار یافت. این منظومه حال و هوایی لیریک و در عین حال اجتماعی دارد. این منظومه تا کنون بارها توسط ناشران رسمی و مخفی در ایران و خارج چاپ شده است. در هر صورت مجموعه ی آثار من در اسفند 1369 تماماً در یک مجموعه "تا رهایی" چاپ شد. روی دیوان حافظ و سعدی و عطار کار کرده ام، البته در مورد عطار به دیوان ها در دیوان وی توجه دارم. در سال 1351 کتاب "مقدمه ای بر روش تحقیق" را برای استفاده دانشجویان و چند کتاب دیگر درباره ی مسایل حقوقی و نیز مجموعه رباعیات مولانا جلال الدین مولوی را چاپ کرده ام. غزلیات حافظ را که هفت سال روی آن کار کرده ام چاپ شده است."
مصدق معتقد است شعر رابطه دوگانهای را ایجاد میکند؛ رابطه شاعر با خودش با درونش و از سویی دیگر با خواننده و مردم. او میگوید این دو نوع رابطه مسلما یگانه نیستند. مصدق مینویسد: "شعری با مردم رابطه برقرار میکند که از دل بر آمده و لاجرم بر دلها بنشیند. آن چه را که زمانه ما به آن نیازمند است بیان اینگونه اشعار است، اشعاری که در آن رابطه دوگانه درونی و بیرونی را بخوبی بر قرار می کند."
او مدتی مشغول به کار سخت در آجر پزی بود. میگوید: "در آجر پزی مرا مأمور کوره کردند. کاری طاقت فرسا در اوج گرمای تابستان. به مدت هشت ساعت کنار کوره می ایستادم و حرارت آن را زیر نظر می گرفتم. هنگام شب در جمع کارگران می نشستم و با درد و رنج زندگی آن ها آشنا می شدم. کارگران مردان تهیدستی بودند که به خاطر بیکاری همراه زن و فرزند از روستاها به تهران آمده بودند و در حلبی آباد در کنار کوره های سوزان زندگی فلاکت بار داشتند. نیمی از کارگران را کودکان تشکیل می دادند. این کودکان را در روستاهای خراسان و یا آذر بایجان در مقابل پرداخت مبلغ ناچیزی از والدین شان جدا کرده و با کامیون به کوره ها، آورده بودند تا کار کنند. دیدن این زندگی فلاکت بار و این گروه ستمدیده که حاصل دسترنجشان به جیب عده ای سرمایه دار میرفت. دلم را سخت به درد می آورد. بعضی شب ها تا سحر مینشستم و به حال و روز این درد مندان فکر می کردم."
مصدق در همین شبها منظومه "درفش کاویانی" را مینویسد.
مصدق در آذر ماه سال 77 درگذشت.